✍خاطره سوزناک ملاقات با خانواده شهید
************
دیروز به دیدار یک خانواده شهید رفتیم و با قلبی شرحه شرحه برگشتیم. 😔
دیدار خانواده شهیدی که هنوز سال شهیدشون نرسیده بود.
به ما گفتن شهید امنیت هست و ما تصورمون این بود که از نیروهای انتظامی، سپاه، بسیج و یا اطلاعات بودن . ولی وقتی رسیدیم و روایت خانواده را شنیدیم، کلا هنگ کردیم.
پوریا احمدی که از قضا آدم مذهبی هم بوده، یکی از روزهای اغتشاشات سال 1401 از مغازه ای که با برادر خانمش شریک بوده، به خونه برمی گرده، همسرش هم زنگ می زنه بهش که پیروزی شلوغه و مواظب باش. ایشون هم زودتر راه میافته تا بچه ها تنها نباشن، چون همسرش توی بیمارستان کار میکرده و شیفت بوده.
توی راه میبینه اغتشاشگرها وحشیانه ریختن سر چند تا خانم باحجاب و دارن کتکشون می زنند و چادر و روسری از سرشون می کشند. غیرتش به جوش میاد ؛ میره کمکشون تا از زیر دست اون ...ها نجاتشون بده. ولی اغتشاشگرها می ریزند سرش و با چوب و قمه و هر چی که می تونند، ایشون رو میزنند.
انقدر میزنند که خون و جونی در بدنش نمیمونه، به یک جوی پناه می بره و یک وری اون تو می مونه، اما باز هم انقدر میزنند که طرفی که سمت بیرون بوده، کامل کبود و زخمی می شه.
آشوبگرها که فکر می کنند این بنده خدا مرده، میرن.
این شهید که کمی هنوز کمی جان در بدن بیرمقش مانده بود بسختی از جوب بلند می شه تا بسمت خونه بره، اما در مسیر رفتن بوده که دوباره از یکی از نانجیبها میاد و ناجوانمردانه چاقویی به سمت قلبش میزنه. و بعد هم بقیه می رسند و با چوب و سنگ و هر چی که داشتند ضربه می زنند.😭
نیروهای بسیج می رسند و دورش را می گیرند تا بیشتر از این کتک نخوره.
آمبولانس خبر می کنند، ولی اغتشاشگرهای بیرحم آمبولانس را هم به آتش می کشند.
بیش از یک ساعت گذشت و خون زیادی از این بنده خدا رفته بوده، یک پیکان وانت را پیدا می کنند و یواشکی جسم غرق خون و بیرمق پوریا را به بیمارستان میرسانند. سریع به اتاق عمل میبرن، و چهار عمل جراحی روش انجام می دن و ....
همسر شهید می گفت وقتی بالاخره پیداش کردم و رسیدم بیمارستان، پرستار با لحن بدی می گفت خانم این تا صبح تمام می کنه، امید نداشته باش... این جمله با اون لحن نامناسب هنوز توی ذهنش بود.
شهید ما دوازده روز بین مرگ و زندگی در تقلا بوده و حتی اجازه آب خوردن هم نداشت. همسرش تعریف میکرد:پوریا میگفته:" فقط بهم آب بدید، هر کاری بگید می کنم."
ولی در نهایت نمی تونند بهش آب بدن و تشنه لب شهید میشه.😭😭😭
خانواده شهید می گفتن بنرهای تسلیت را نصب کردیم، تا مراسم ختم بگیریم. ولی همه بنرها را کشیدن پایین و پاره کردند. از نیروی انتظامی خواستیم امنیت مراسم ختم را تامین کنند ولی گفتند نیرو نداریم. در نتیجه از ترس مراسم را در شهرستان خودمون گرفتیم.
می گفتن حتی امسال هم که برامون بنر زدن، اومدیم دیدیم بنر را کندن.
دل خونی داشتن از شایعات، از دروغ ها، از بی مهری ها.....😔
یک خانواده ساده که حالا بدون پدر زندگی را در یک منزل پنجاه متری که نمی دونم اجاره ای بود یا نه، می گذروندن. دختری که توی اوج نوجوانی بی پدر شده بود و حتی تحمل جلسه دیدار ما را نداشت و شرکت نکرد...
همسری عزادار که با هر جمله اشک در چشمانش جمع می شد و یاد همسر مهربونش می افتاد.
دختر کوچک شیرین زبونی که توی همون جلسه دل همه ما را برد و هر از چندگاهی می گفت: "می تونم منم حرف بزنم و عکس پدرش را بغل می کرد تا ازش عکس بگیریم."🥺
آقا بگذارید روضه آخر را بخونم. همسر شهید می گفت، دختر بزرگم می گه مامان یک سری توی دفاع مقدس رفتند ، با دشمنان جنگیدند و شهید شدن. یک سری رفتن و مدافع حرم شدن و با داعش جنگیدن و داعش کشتشون. ولی پدر من توی همین شهر کشته شد. همشهریهاش کشتنش. چند متری خونه خودش شهید شد. مردم همین شهر، همین مردمی که صبح تا شب کنار ما راه میرن، کشتنش. دسته جمعی. با بدترین حالت.تا تونستند بهش چاقو زدن، تا تونستن سنگ زدن، حتی با پا لگد زدن، بعد هم که دارن خانواده شون را آزار می دن.
این ماجرا براتون آشنا نیست؟!
#شهید_پوریا_احمدی 🥀
#شهید_غیرت
#شهید_مظلوم
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872