#گزارش
#بینالملل
🚔رنگ آمیزی ماشین پلیس به رنگ پرچم همجنس بازان
🔻پلیس شهر "چشایر" انگلیس برای حمایت از همجنسبازان و دادن احساس امنیت به اونها ماشین خودشون رو به رنگ پرچم همجنس بازان درآورده
🔻این اقدام منتقدان زیادی داشته و مورد تمسخر قرار گرفته.مخالفان گفته اند پلیس به جای اینکه تمرکز خودش برای رسیدگی به جرایمی مثل تجاوز و چاقو کشی منعطف کنه از اقلیت همجنس بازان حمایت کرده
📌این هم نتیجه حمایت دولت ها و رسانه های غربی از اقلیتی که در کشورهای خودشون هم منفور هستن و با حمایت های دولتمردان شون تونستن به رسمیت شناخته بشن.حالا همین کشورها مسلمون ها رو به رسمیت نمی شناسن و اونها رو از حقوق شون محروم می کنن
🌐منبع:https://www.lbc.co.uk/news/police-hate-crime-cars-rainbow/
#تولیدی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 #قسمت_بیستوششم سلما و علی اقا رفتند. من در کارهای خانه به خاله ساعده کمک
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نگاه خدا💗
#قسمت_بیستوهفتم
صبح باصدای سلما بیدار شدم.
-سارا بیدار شو میخوایم بریم بیرون - نمیااام دیشب تا صبح خوابم نبرد دم صبح خواب رفتم...
-اره جونه خودت ،تو گفتی و من باور کردم ،پاشو خرگوش خانم
- گفتم که خوابم میاد باشه فردا حتما میام
-باشه. فعلا
- به سلامت
سلما و علی آقا که رفتند. از اتاق بیرون رفتم.
صبحانه خوردم.
آماده شدم تا تنها بروم بیرون.
-سارا جان یه موقع گم نشی؟
- نه خاله جون بچه کوچیک که نیستم.
-باشه پس، صبر کن ادرس و شماره خونه رو بنویسم برات اگه یه موقع گم شدی یه ماشین بگیر بگو بیارتت خونه.
- چشم
به بازار رفتم. یک روسری ابریشمی برای عاطی و یک ادکلن برای آقا سید گرفتم.
یه لحظه احساس کردم دو نفر من را تعقیب میکنند.
ترسیدم.
از پارک بیرون آمدم.
خانه را گم کرده بودند.
کوچه ها اینقدر خلوت بود که از خلوتش بیشتر ترسیدم.تمام تنم میلرزید.
اصلا نمیدانستم از کدام کوچه وارد شدم.
داخل کوچه انگار زیر زمین لوله شکسته بود،
چشمم به خیابان افتاد.
یک دفعه یکی مثل دیو، جلویم ظاهر شد.
از ترس عقب عقب میرفتم.
اشک از چشمم جاری شد .
در دلم فقط از خدا کمک میخواستم .خدایا کمکم کن. خدایا آبروم.
شروع به جیغ کشیدن کردم. که یکی دستش را گذاشت روی دهانم.
با دست دیگرش دوتا دستم راگرفت.
به زور من را میکشاند
از پشت یه نفر دیگر آمد.
انگیسی صحبت میکرد.
فهمیدم که آمده نجاتم بدهد.
باهم درگیر شدند.
از ترس فقط گریه میکردم.
آن دو نفر فرار کردند.
از ترس زبانم بند آمده بود.
گریه میکردم.
اصلا نفهمیدم در این درگیری شال سرم کجا افتاد.
آن آقا شالم را پیدا کرد.
گذاشت روی سرم.
کیفش را باز کرد.
عبایی درآورد و رو دوشم گذاشت.
-سلام ،نترسید ،من ایرانی هستم،فامیلیم کاظمی هست ، مشخصه که اهل اینجا نیستین ، بلند شین من میرسونمتون جایی که بودین.
به زور بلند شدم و رفتیم سر جاده ماشین گرفتیم.
سرم را روی شیشه گذاشتم و گریه میکردم.
-ببخشید کجا باید بریم ،میدونین ادرستون کجاست؟
کیفم دستش بود. باز کردم و آدرس را گرفتم سمتش.
من را دم در رساند و رفت.
خواستم زنگ در رابزنم، که نگاهم به عبا افتاد.
یادم رفته بود عبا را پس بدهم.
عبا را گذاشتم داخل کیسه. خاله ساعده با دیدن من زد به صورتش.
-خدا مرگم بده چی شده سارا جان؟
- چیزی نشده سر خوردم افتادم داخل جوب.
لبخندی هم زدم که باور کنند.
لباسم را عوض کردم.
روی تخت دراز کشیدم.
برای اولین بار خدا را شکر کردم.
سرم را بردم زیر پتو .
آنقدر گریه کردم که خوابم برد.
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
42.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️عفیف بودن خیلی ساده است ...
♨️وقتی مردی عفیف باشد،...
🔺نوع پوشش و آرایش فروشنده ی مغازه اش برایش اهمیت دارد.... و تیراژ فروش جنسش را با نمایش فروشنده ی مغازه اش ،بالا نمیبرد‼️
🔺مرد عفیف راضی نمیشود دیرهنگام،کارگر زن،بدون سرویس از محل کارش به خانه برود ‼️
🔺تولیدی لباسش و مدلهای آن بر اساس مراعات حجاب و عفاف است ...
مردانه ها و زنانه های عفیف ،می دوزد و میفروشد‼️
حتی حواسش به بارگزاری عکس مدلها در ڪانال عرضهی لباسهایش هست که شٵن بانوان حفظ شود...
🔺 وقتی مردی عفیف باشد،
خیلی راحت وارد واگن بانوان در مترو نمیشود،،،،
🔺حتی نوع نشستنش روی صندلی عقب تاکسی وقتی بانویی کنارش است،عفیفانه و همراه حجب و حیاست...
#تولیدی_کامل
#عفت_مرد #عفاف #غیرت #آقایان
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ میخوای زندگی اروم داشته باشی.....
😔ماهواره اومد حسین رفت
🎵استاد دانشمند
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔶نحوه عملکرد کیپاپ 🔶 #قسمت دوم ⭕️ کیپاپ در اوایل دهه 1990 متولد شد پیشگامان برجسته آن سو تایجی اند
⭕️نحوه عملکرد کیپاپ ⭕️
#قسمت سوم
🔴دولت کره با صنعت K-pop همان گونه رفتار می کند که دولت آمریکا با صنعت مهندسی و سیستم بانکی رفتار می کند. آنها با دقت از آنها محافظت می کنند
اما چرا؟🧐
🔹🔸🔹
⚪️یوني هونگ :مقامات کره جنوبی ، به ویژه در ساخت مکانهای بزرگ کنسرت ، برای محافظت فعال از کپی رایت برچسب آهنگها و حتی حمایت از پیشرفتها در زمینه فناوری هولوگرافی برای کنسرتهای دیدنی ، سرمایه گذاری کرده اند.
🔵 این حجم از حمایت از یک موسیقی بنظر شما چه اهدافی را به دنبال دارد؟جای تامل دارد...
🔴نوجوانی که خود را به #اسارت کی پاپ در آورده در واقع در گودالی افتاده و دلخوش به چیزی شده است که با واقعیتهای پیرامون او فاصله زیادی دارد...
🔴اسارت کی پاپ شاید از دیدن و شنیدن چند تصویر یا صدا شروع شود اما به تغییر سبک زندگی و بی هویتی فرهنگی خواهد رسید. اسارت روح از اسارت جسم بدتر است.
@AsrAdyan
#کیپاپ #kpop #موسیقی #موسیقی_کره_ای
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
سلسله خاطرات «چی شد چادری شدم»
خاطرات واقعی از کسانی که در همین روزگار چادری شدند
🔅 @hejabuni♢دانشگاه حجاب🔅
#چرا_چادری_شدم؟
🔹 این قسمت: پشت پا به بوقها!
سلام 😊✋
واقعیتش کمی برام سخته که از كجا شروع كنم...
تا اونجا كه يادمه؛
قبلاً وقتى میخواستم از خيابون رد بشم ماشينها مىايستادن و برام بوق مىزدن...📣📣
تو مسير مدرسه تا خونه هم مدام با آقایونی مواجه میشدم که اصرار به دوستى داشتن!😰😱
اما من با اینکه معترفم وضع حجابم خيلى بد بود، اما از اينها لذت که نمىبردم هیچ؛ عصبانى هم مىشدم 😡 ولی باز هم براى دفعه بعد، به تيپ زدنم فكر مىكردم.
نه براى اينكه دیگران رو جذب كنم؛ نه...
فقط براى اينكه از تماشاى خودم جلوى آینه لذت ببرم!
وقتى سال سوم دبيرستان بودم با راننده سرويس مدرسمون خيلى درد و دل مىكردم.. چون شديداً دچار تشويش بودم و حالم خراب بود.
ايشون هم یه فرد خيلى مذهبى بودن و من رو خيلى خوب درك مىكردن...
ايشون خيلى با من صحبت مىكردن كه بیرون از خونه موهامو بیرون نذارم و جوراب بلند بپوشم...اما من مسخره مى كردم...😜
ايشون هر هفته به مجلس روضه امام حسين مىرفتن و من مسخرشون مىكردم كه اين روضهها ینی چی؟!
الکی اشك مردم رو مىخوان دربيارن...
ايشون هم هر روز مىگفتن بايد "زيارت عاشورا" بخونى و چون من گوش نمىكردم، ايشون تو سرویس برام مىخوندن و منم باهاشون تكرار مىكردم و البته باز هم كلى مىخنديدم به كارشون...
تـــا اينكه ديدم وقتى زيارت عاشورا مىخونم خيلى بهم خوش مىگذره...
بعد از يه مدت تصميم گرفتم خودم هر روز بخونم. 📖🤓
يك سال از زیارت عاشورا خوندنِ من گذشت و ناخوداگاه هروقت اسم امام حسين ميومد بغض مىكردم و عجیبتر اینکه دوست داشتم توى مجلس روضه شركت كنم!!
ديگه طورى شده بود كه روسریم رو خودم مىدادم جلو و كمكم نماز خوندن رو شروع کردم و ديگه به پسرهاى فاميل دست نمىدادم...
تـــا اينكه فصل شروع مدرسهها شد. بابام گفتن تو که معدلت بیسته چادر هم سرت کن. منم قبول کردم.
اما این موضوع فقط یه استارت بود و اتفاق اصلی و مهمی كه براى من افتاده بود اين بود كه من از چادر خوشم اومده بود.
به نظرم بامزه بود و نسبت بهش حس خيلى خوبى داشتم و ديگه از اون به بعد چادرى شدم. 😊😊
اما واقعاً كسى بعد از اون و قبل از اون تشويقم نكرد و هيچ كس نگفت آفرين كه چادرى شدى ولی در عوض همه تعجب میکردن که دختری که یه روز پسرا برای دوستیش سر راهش به خط میشدن، به همه اونا پشت پا بزنه و دوست داشته باشه خودش رو پشت چادر پنهان کنه...
🎓 @hejabuni | دانشگاه حجاب ❤️
دانشگاه حجاب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 #قسمت_بیستوهفتم صبح باصدای سلما بیدار شدم. -سارا بیدار شو میخوایم بریم ب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نگاه خدا💗
#قسمت_بیستوهشتم
-سارا جان ، بیدار شو ناهار بخوریم.
-من گشنم نیست شما بخورین.
سارا گریه کردی؟
چشمانم پر از اشک شد .
-یه چیزی شده بگو چی شده؟
- تو رو خدا اذیتم نکن سلما ،لطفا تنهام بذار.
در اتاقم باز شد.
بابا رضا کنار تختم نشست.
- سارا بابا!چیزی شده ،چرا نمیای غذا نمیخوری؟
- فک کنم مریض شدم ،حالم خوب نیست
بابا دستش را گذاشت روی سرم.
- واییی تب داری سارا،پاشو بریم دکتر
تمام تنم شروع کرده بود به لرزیدن.
- مامان گفت که امروز با لباس خیس اومدی خونه سارا نمیخوای چیزی بگی؟
بغضم ترکید.
ماجرا را برایش تعریف کردم.
-حالا خدا رو شکر که اون اقا اومد نجاتت داد.
تا صبح سلما بالا سرم بود و پاشویم میکرد .
صبح که بیدار شدم دیدم سلما نیست.
- خاله جون سلما کجاست؟
خاله ساعده: رفته علی اقا رو برسونه فرودگاه ،الاناست که برگرده. ..
سلما برگشت.
- به خانم خانومااا ،خیلی واسه مامان خانوم ما عزیزین که صبحانه اتو آورده توی اتاق.
- ببخشید دیشب تا صبح نخوابیدی !
سلماکنارم نشست.
-نه خدا رو شکر تب نداری ،من برم لباسمو عوض کنم میام.
- سلما به کسی که چیزی نگفتی؟
سلما: چرا اتفاقابه همه گفتم ،فقط مونده خواجه حافظ شیرازی. نه. خیالت راحت.
-سارا جان واسه غروب بلیط گرفتم برگردیم تهران
خیلی خوشحال بودم که بر میگردیم.
بعد ناهار مشغول چیدن چمدان شدم.
-نمیشه نرین سارا هنوز دوسه روز مونده تا تعطیلات تمام شه
- یه عالم کار دارم باید برگردیم ،تازه میخوام واسه حاج بابا برم خواستگاری
بغلم کرد.
-من که از دلت باخبرم چه جوری میخندی تو دختر.
با همه خداحافظی کردیم.
سرمو گذاشتم روی دستان بابا.
- بابا جون
- جانم بابا؟
-میشه تا دو سه روزکسی نفهمه که رسیدیم؟
-چرا سارا جان؟
-میخوام یه کم استراحت کنم ...
-چشم بابا...
ادامه دارد...
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓