eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.4هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
188 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
دانشگاه حجاب
🌹🌹رمان #سجده_عشق 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت سی و دوم 🌾با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم پی
🌹🌹رمان 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت : سی وسوم 🌱نمی دونم چه ساعتی از نیمه شب بود که با گریه خودم از خواب بیدار شدم پیشانی و صورتم خیس عرق بود نگاهی به لیلا انداختم خوابش حسابی عمیق بود. 🌼با احتیاط از پله ها پایین رفتم به تاریکی عادت نداشتم ، وارد آشپزخونه شدم که آب بخورم اما صدایی از سمت حیاط شنیدم آروم اروم خودم رو به در رسوندم سایه ای دیدم از ترس تمام تنم لرزید جیغ کوتاهی کشیدم! و به در چسبیدم. صدای قدم هاش به من نزدیک میشد تا خواستم دوباره  داد بزنم دستی جلوی دهانم رو گرفت از شدت ترس نفس نفس میزدم! 🌾سرش رو نزدیک گوشم آورد و گفت:_نترس عزیزم منم! . لامپ سوخته بود می خواستم عوضش کنم! حیرت زده نگاهم رو به چهره اش دوختم. با خنده گفت:_اخه دختر خوب چرا برق رو روشن نکردی؟!. 🌺ناراحتیم از خنده‌ش نبود دلم غصه فردا رو داشت نمی تونستم جلوی ریزش اشکام رو بگیرم سرمو روی شونه اش گذاشتم. با لحن غمگینی گفت:_این عشق برات درد سر شد همش غصه می خوری و چشمات بارونیه. تو رو خدا حلالم کن. خیالم از بابت مامانم و لیلا راحته فقط تنها نگرانیم تویی. بعد از من... 🌸سرمو بلند کردم و توچشماش نگاه کردم. _این حرف رو نزن، من کنار تو خوشبختم. تازه معنی زندگی رو می فهمم. بیا از چیزهای خوب بگیم. با دستش اشکام رو پاک کرد _باشه اول تو بگو. 🌻_وقتی برگشتی یه جشن ساده می گیریم فقط اقوام نزدیک رو دعوت می کنیم بعدش هم میریم مشهد! آخه تا حالا مشهد نرفتم. هیچ وقت قسمتم نشده... _آره عزیزم حتما می ریم 🍀چفیه رو دور گردنش انداختم بغضم گرفت و دوباره اشکام جاری شد نگاهم رو ازش دزدیم .صدام کرد باز هم بی قرار شدم دستش رو گذاشت زیرچونم و سرم رو آورد بالا! 🌷_گلاره جانم ، داری اذیتم می کنی من طاقت اشکات رو ندارم. دلم می خواد همسرم صبور و مقاوم باشه. به سختی لبخند زدم:_(بعد این همه مدت اونم موقع رفتن اسمش رو صدا کردم) محسن ... 🍂_جان محسن. _بهم قول بده زود برمی گردی. باشه؟ .لب هاش رو روی هم فشرد با اینکه سکوتش زیاد طول نکشید اما هزاران حرف داشت!. _هرچی خواست خدا باشه همون میشه. 🌴لیلا قران به دست اومد حیاط، فاطمه خانم هم نای راه رفتن نداشت. با اینکه نگران به نظر می رسید اما ناراضی نبود. به صبوریش غبطه خوردم. از زیر قران رد شد. 🍁مادرش رو درآغوش گرفت لحظه سختی بود. از ما خواست بیرون نیاییم در رو که باز کرد احساس کردم قلبم از کار افتاد دلم طاقت نیاورد دویدم تو کوچه ،صداش کردم یک لحظه ایستاد اما به عقب برنگشت حتما می ترسید اراده اش سست بشه دوباره به راهش ادامه داد!... ❄ تازه یادم افتاد پشت سرش آب نریختم اما دیگه فایده ای نداشت  رفته بود!.... 🍃در رفتن جان از بدن گويند هر نوعي سخن من خود به چشم خويشتن ديدم که جانم مي رود ادامه دارد.... 🌹 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
mahram_o_naamahram_tarasheyoon_272384.mp3
3.13M
🚫 محرم و نامحرم🚫 🎧 شنیدنی پیرامون 👇 «نحوه آموزش محرم و نامحرم به کودکان و روش صحیح تربیت دینی» 🔰« الاسلام والمسلمین تراشیون» 🔰 تولید اختصاصی بانک صوتی تبیان 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✂️༻‌ جمعه و خیاطی༺✂️ 2⃣0⃣ 🌼 بیستمین آموزش خیاطی آسون 🌼 🔹ترفند دوخت لبه ی چادر🔹 آسون و تمیز و مرتب👌👌👌 | ‌| 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✂️༻‌ جمعه و خیاطی༺✂️ 2⃣0⃣ 🌼 بیستمین آموزش خیاطی آسون 🌼 🔹ترفند دوخت لبه ی چادر🔹 آسون و تمیز
با دنبال کردن هشتگ بقیه آموزش‌های خیاطی های آسان رو دنبال کنید💐کلی آموزش لباس بدون الگو داریم😍 برامون نمونه دوخت‌هاتون رو ارسال کنید روحیه بگیریم☺️ @t_haghgoo
✨🌱و اســلام بہــتࢪیــن مدافـــع آزادے و انـسانـیـت اســــــت!↯ امام محمد باقر(ع): کسی که با اهل و خانواده اش خوش رفتار باشد عمر طولانی خواهد داشت. تحف العقول ص ۳۰۵ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱 تا نیایی گره از کار جهان وا نشود.... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
میشه برامون تعریف کنید چی شد چادری شدید؟ 😍 👉🏻 @f_v_7951 منتظر خاطرات جذابتون هستیم 🤩 🔅 @hejabuni♢دانشگاه حجاب🔅
؟ سلام 🌹 من از بچگی به اجبار خانواده ام چادر سر کردم. خودم چادر رو دوست داشتم ولی نمیتونستم بفهمم که چرا دقیقا باید ما چادر سر کنیم. به خودم میگفتم اگر بخاطر نگاه نامحرم هست خب نگاه نکنه!! گذشت تا اینکه بزرگتر شدم و دوست داشتم خودم رو نشون بدم که همه زیبایی‌های من رو ببینند. 💢 این شد که چادر رو گذاشتم کنار ولی گاهی به اصرار پدرم مجبور میشدم که سر کنم. خیلی ناراحت بودم که چرا چادر سر نمی کنم ولی از یه طرف هم دوست داشتم خودم رو نشون بدم. 😔✋ خلاصه این روزها بدون چادر می‌گذشت تا اینکه شهادت حضرت زهرا (س) بود که وارد مجلسی شدم که داشتند روضه می‌خوندند. حس خیلی خوبی بود. انگار بعد از مدت‌ها آرامش واقعی رو تجربه کردم. 💖 اون شب که اومدم خونه، خیلی پرانرژی نشستم با خودم فکر کردم که خدا به این مهربونی این همهههه به من نعمت داده؛ انقدر منو دوست داره؛ خب چرا من باید کسی که انقدر منو دوست داره و صلاح منو میخواد خلاف خواسته اون عمل کنم؟؟ 🤔 از اون شب چادر رو سرم کردم تا به الان و چادری که بر سر دارم رو خیلی خیلیییی عاشقشم چون اون مدتی که سرم نبود همش حس می کردم یه چیزی رو گم کردم 😭 و واقعا چادر یکی از بهترینننن نعمت‌ها هست. ١٧ ساله از اصفهان هستم✨ ــــــــــــــــــــ ارسال خاطرات @f_v_7951 🎓 @hejabuni | دانشگاه‌حجاب 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
🌹🌹رمان #سجده_عشق 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت : سی وسوم 🌱نمی دونم چه ساعتی از نیمه شب بود ک
🌹🌹 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت:سی وچهارم 🌺صدای زنگ تلفن تو خونه پیچید زود کفش هام رو در اوردم و به سمت تلفن دویدم نزدیک بود زمین بخورم!._الو..محسن..تویی؟.  صدای خنده بهمن از اون ور خط اومد حرصم گرفت _هنوز نیومده؟! پس بهش خوش گذشته که فراموشت کرده!. 💥 با عصبانیت گفتم:_ خوب اگه اینطوره تو چرا نمیری؟! مهمون داعشی ها میشی حسابی ازت پذیرایی می کنند! امثال محسن جونشون رو کف دستشون گذاشتند تا ما امنیت داشته باشیم. 🍂واقعا برای طرز فکرت متاسفم. _خیلی خوب بابا چرا زود جبهه میگیری؟ زنگ زدم خداحافظی کنم می خوام برم آلمان، شاید هم برنگردم ولی هیچ وقت ازت نا امید نمیشم! اگه.....۰ ❄_مواظب حرف زدنت باش حد و اندازه خودت رو بدون!. گوشی رو با حرص کوبیدم رو تلفن. چیزهایی که می شنیدم عذابم میداد اما مطمئن بودم محسن برمی گشت و از این طعنه ها خلاص می شدم. بغضم ترکید و اشکام جاری شد. 🌼چند وقتی می شد که ازش بی خبر بودم قبلا تا جایی که امکان داشت زنگ میزد همین که صداش رو می شنیدم خیالم راحت میشد اما حالا می ترسیدم اتفاقی براش افتاده باشه! دلم که می گرفت سراغ دفتر خاطراتم می رفتم ناگفته های دلمو می نوشتم دفتر و اشک شاهد دلتنگیم بودند "محسن جان عید نزدیکه اما من هیچ هیجانی ندارم. 🌱نمی دونی چقدر رویاپردازی می کنم مثلا موقع تحویل سال سفره هفت سین می چینیم، با هم نمازمی خونیم بعدش از لای قران اولین عیدی رو بهم میدی. منم لبخند میزنم و میگم ایشالا سال خوبی داشته باشیم پر از خیر و برکت. تو هم با صدای بلند میگی الهی آمین. خوشبختی یعنی همین. حتی اگه تا ابد هم طول بکشه منتظرت می مونم... 🍁مامانم سینی غذا رو روی میز کنار تخت گذاشت._از صبح هیچی نخوردی مریض میشی. یکم به خودت برس. در اتاق رو که باز کرد انگار چیزی یادش افتاد برگشت سمتم:_راستی لیلا زنگ زده بود گفت آماده باش تا یک ساعت دیگه میرسه ایشالا خوش خبر باشه!. 🌸قلبم تند تند می زد خواستم حرفی بزنم اما نتونستم هیچ صدایی از گلوم خارج نمیشد تکونی به خودم دادم و سمت کمد رفتم مانتویی که دم دست بود رو برداشتم مامانم با تعجب به حرکاتم نگاه می کرد. 🌷مانتو رو از دستم کشید.:_ اول غذا بخور تا یکم جون بگیری هنوز که نیومده سریع اماده میشی! عقلم کار نمی کرد نمی دونستم باید چی کار کنم دلم گواهی بدی میداد اصلا آروم و قرار نداشتم........ 🌻در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست می رسم با تو به خانه ، از خیابانی که نیست می نشینی رو به رویم خستگی در می کنی چای می ریزم برایت ، توی فنجانی که نیست باز می خندی وَ می پرسی که : حالت بهتر است ؟ باز می خندم که : " خـــــیلی " ... گرچه ... می دانی که نیست ! ❄شعر می خوانم برایت واژه ها گل می کنند یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست چشم می دوزم به چشمت ، می شود آیا کمی دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست ؟ وقتِ رفتن می شود با بغض می گویم : نرو ... پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست می روی و خانه لبریز از نبودت می شود باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست . . . 🍃رفته ای و بعدِ تو این کار هر روز من است باور اینکه نباشی ... کار آسانی که نیست  شاعر: بی تا امیری نژاد " ادامه دارد ... 🌹 @‌hejabuni | دانشگاه حجاب 🌹