⭐️⭐️⭐️۱۰ وظیفهی مهمِ جوان مومن انقلابی در انتخابات در فرمایشات مقام معظم رهبری
1⃣ انتخابات را پرشور کنید.
2⃣ مشارکت در انتخابات را حداکثری کنید.
3⃣ تقوای سیاسی داشته باشید.
4⃣ اصلح را پیدا کنید.
5⃣ به خاطر نامزدها در مقابل یکدیگر قرار نگیرید.
6⃣ آدمهای خوب را به مردم معرفی کنید.
7⃣ مراقب باشید علاقهمندیها به اصطکاک نینجامد.
8⃣ آگاهیتان باید در انتخابات اثر کند.
9⃣ دیگران را تخریب نکنید.
🔟 به دور از فریب و دروغ ، تبلیغ کنید.
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
آقای غرغروی شماره ۱
به نظرش مدال خودش ارزشمندتر بود. اما مسئولان ورزش کشور نظر دیگری داشتند. سالها بود که سر این ماجرا غر زده بود. خودش و همه پارالمپیکی های دیگر. اینکه آنها بتوانند با محدودیت های حرکتی و اجتماعی ای که دارند برای کشور مدال آور باشند، موفقیت بزرگی بود. خیلی بزرگتر از موفقیت ورزشکاران المپیکی. اما چرا مزایای آنها وقتی به مدال می رسیدند کمتر از مدال المپیکی ها بود؟ تبعیض به این بزرگی دلسردش می کرد. قبل از پارالمپیک با خودش گفت: «این بار آخر است! دیگر شرکت نمی کنم.» به مدال طلایی که گرفته بود با اندوه نگاه می کرد اما وقتی شنید که آقای رئیس جمهور دستور داده مزایای هر دو رقابت بین المللی یکسان باشد، احساس کرد همه خستگی ها و رنج هایش تمام شدند. همین که یکی بهشان فکر کرده بود و غرهایشان را شنیده بود، برایش دلچسب بود. خوش به حال آنها که به جای غر زدن درست رای داده بودند.
✍ #فائضه_غفارحدادی
#رای_عزیز_من
#به_جای_غرزدن #رای_بده
#اهمیت_به_ورزشکاران
#شهر_غرغروها🤪 @dimzan
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
.
.
#تاریخ_معاصر
آقای مطهری تهران را بی حجاب کرد!
امام خمینی: وقتی نجف بودم یکی از روحانیون تهران[امام اسمشان را نیاورد] آمد پیش من و یک جلد کتاب را جلو من گذاشت و گفت: این کتاب تهران را "بی حجاب" کرد! من دقت کردم ببینم قضیه چیست؟ دیدم کتاب حجاب آقای مطهری است!!!
به آن آقا گفتم این کتاب همه را بی حجاب کرد؟ گفت: بله آقا!
گفتم مگر از این کتاب چند جلد چاپ شده؟
گفت: مثلا سه هزار!
گفتم: سه هزار کتاب آقای مطهری همه را بی حجاب کرد؟ تهران چقدر جمعیت دارد و چقدر این کتاب را خوانده اند.
پا به پای آفتاب ج یک ۱۲۳
قبلا عرض کردم:
🔻تمام دوران مبارزات که امام در نجف بودند و ماه های نخست انقلاب از دو نفر در نزد امام بدگویی زیاد میکردند: ۱. شهید مطهری ۲. شهید بهشتی
نامه مینوشتند علیه این دو
به ملاقات امام می رفتند علیه این دو
به آقای بهشتی بخاطر افکار اتحاد شیعه و سنی تهمت وهابی بودن زدند و به آقای مطهری میگفتند که او در اذان و اقامه اشهدا ان علیا ولی الله نمیگوید! در مسجد هم اجازه نمیدهد موذن این ذکر را بگوید. آقای مطهری از این تهمت آخر خیلی عصبانی شد و منبر مهمی رفت.
این دو زودتر از همه ترور شدند.
#علیرضا_زادبر @Politicalhistory
🔎 حجاب و شادے :
📑 مطالعه سه دانشمند دانشگاه ایالتی آریزونا آمریکا که در نشریه Society & Work Social، منتشر شد، نشان داد:👇
#حجاب نه تنها عامل افسردگے براے زنان نیست بلڪه یک عامل حفاظت ڪننده در برابر این بیمارے مےباشد. 🤗
📝 نتایج بیشتر در کتاب علوم نوین در اسلام فصل بررسی حجاب از دید علوم پزشکی و بیولوژی 🌡🔬
#عکس_تولیدی
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
🔴 قابل توجه دنبالکنندگان رمان دوربرگردان تجریش:
با عرض پوزش
متاسفانه بدلیل کسالت نویسنده ، قسمت جدید رمان دوربرگردان تجریش بدستمان نرسید.
لذا امشب ادامه رمان تجسم شیطان تقدیم نگاه مهربانتان خواهد شد.
🌿📚
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_دهم🎬: فاطمه گوشی را از جیبش درآورد و با دیدن اسم روح الله دوباره اشکها
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_یازدهم🎬:
فاطمه گوشی را روی بلندگو گذاشت که صدای گستاخانه شراره در فضا پیچید: بفرمایید امرتون؟! ببین ضعیفه اگر روح الله سفارش نمی کرد، هرگز تماست را جواب نمیدادم.
فاطمه که اصلا انتظار همچی برخوردی را از شراره که کلی ادعای دوستی و حتی خواهری می کرد نداشت، با تعجب گفت: واقعا خودتی شراره؟!
صدای خنده کریهی از پشت گوشی بلند شد: نه پس روحمه...بگو بینم چکار داری، من وقت کل کل کردن با تو را ندارم.
فاطمه آب دهنش را به سختی قورت داد وگفت: شراره چرا بازندگی من این کار کردی؟! من چه بدی در حق تو کردم؟ این بود جواب تمام خوبی هایی که برات کردم؟! من کم جلوی فتانه و پدر روح الله به خاطر دفاع از تو حرف بد شنیدم و طرد شدم و...
شراره پرید وسط حرف فاطمه و گفت: اولا من با زندگی تو کاری نکردم، راه زندگی خودم را انتخاب کردم، بعدم می خواستی طرف منو نگیری جلو فتانه و شوهرش بد نشی مگه من بهت گفتم طرفداریم را بکن؟ بعدم خانم خانما من نیومدم که برم،اومدم بمونم در کنار عشقم روح الله و اگر تو خوش نداری،راه باز هست بفرماااا، از این گذشته روح الله تو رو دوست نداره، تو زنی نیستی که بتونی روح الله را جذب کنی، ازدواجتون با عشق شروع نشده که....تو انتخاب حوزه بودی نه انتخاب روح الله و تو نتونستی توی این همه سال زندگی دل شوهرت را به دست بیاری، تقصیر من نیست که روح الله عاشقم شده...
هر حرف شراره گویی پتک محکمی بود که بر سر فاطمه فرود می آمد، دنیا دور سرش می چرخید و صدای شراره در سرش اکو میشد: روح الله عاشق من شده...
زینب که حال و روز مادرش را دید، گوشی را از دست مادر کشید و تماس را قطع کرد و گفت: مامان، تو مجبور نیستی با این عفریته حرف بزنی... دیگه من به زن عمو شراره نمی گم زن عمو...میگم عفریته...
فاطمه نگاهی به مادرش انداخت و میدانست مامان مریم الان لب باز کند، باران شماتت باریدن میگیرد، پس از جا بلند شد و گفت: نه اینجور نمیشه، باید برم پیش پدر بزرگ و مادربزرگ شراره، اونا عمو و زن عموی روح الله هستن، پس مطمئنا بد ما را نمی خوان و میتونن یه زهرچشمی از نوه شون بگیرن...
هیچ کس حرفی نزد، فاطمه که هنوز عرق آمدنش خشک نشده بود، چادر به سر کرد، چون منزل پدر بزرگ شراره توی قم بود، باید زودتر میرفت،شاید انها میتوانستند، کاری کنند.
زینب در عین اینکه سن زیادی نداشت و دختری بی نهایت خجالتی بود، اما الان نگران مادر و آینده خود و زندگیشون بود، چندین بار طول و عرض هال را پیمود و بعد نگاهی به ساعتی که بر دیوار میخکوب شده بود انداخت، بیش ازیک ساعت از رفتن مادر می گذشت...
با صدای زنگ در به خود آمد و خیلی زودتر از حسین و عباس و مادربزرگش، خود را به آیفون رساند و دکمه باز شدن را فشار داد.
فاطمه با لبخندی بر لب وارد هال شد، زینب جلو دوید و با استرسی در صدایش گفت: چی شد مامان؟!
فاطمه دستی به گونهٔ زینب کشید و گفت: برو وسایل خودت و بچه ها را جمو جور کن میریم خونه خودمون، فردا که جمعه هست، قراره بابات بیاد دنبالمون بریم تبریز، مامان بزرگ و پدر بزرگ شراره قول دادن که طلاق شراره را بگیرن...
مامان مریم از توی آشپزخانه شاهد صحبت آنها بود با تعجب رو به فاطمه گفت: یعنی به همین راحتی قبول کردن که شراره همچی کاری کرده،یعنی خبر داشتن؟!
فاطمه چادرش را از سرش در آورد،به سمت مبل کرم رنگ تک نفره روبه روی آشپزخانه رفت،روی ان نشست و گفت: نه باورشون نمی شد که...همونجا زنگ زدن مادر شراره، مادر شراره هم کلی لیچار بارم کرد که دروغه و فلان و بعد دیگه خود شراره اومد پشت خط و یه جورایی لو رفت و بعدم شراره از پشت گوشی منو تهدید کرد که آبروم را بردی و...
آخرشم پدربزرگ شراره قول داد،توی همین هفته بدون سرو صدا این دوتا از هم جدا بشن..
زینب که انگار روی هوا راه میرفت گفت: خدا را شکر...مامان ما حاضریم بریم..
و این جمع پاک و ساده فکر می کردند به همین راحتی همه چیز درست میشود.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
═ೋ۞°•📚•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
👓 تقریبا تمام شبهاتی که علیه آقای قالیباف هست در این لینک موجوده، از برجامو فتنه۸۸ و اختلاف با رهبری و...👇
https://eitaa.com/ghalibaffan/7197
#شبهه
@HozeTwit
♨️گاهیحق الناس را عملی با غرض می پنداریم،
اما نمیدانیم حقِّ بانویی، ناخودآگاه بر گردنمانافتاد.
چون نگاه همسرش به سوی ما رفت....
#مونولوگ
#سلاله_زهرا
#عکس_تولیدی
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872