eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
💯تغییر لباس مهمانداران هواپیمایی اوکراینی به سمت .فقط اگه اون روسری های روی دوش شون رو سرشون کنن دیگه عالی می شه 🛫مهمانداران زن شرکت هواپیمایی اسکای‌آپ با لباس‌های فرم شامل دامن و کفش‌های پاشنه‌دار خداحافظی می‌کنند. 💄ماریانا گریگوراش، رئیس شرکت هواپیمایی اسکای‌آپ می‌گوید: «زمان تغییر کرده است و زنان تغییر کرده‌اند.» وی ظاهر جدید، مدرن و راحت را جایگزین پاشنه بلند و رژ قرمز و دامن معرفی می‌کند. 👠مهماندار ارشد هواپیمای اسکای‌آپ هفته گذشته به رویترز گفت: «کفش‌های پاشنه بلند زیبا به نظر می‌رسند، من بحثی ندارم اما پاها در پایان پرواز دچار درد و تورم می‌شوند. کفش‌های کتانی عالی هستند.» 📌اخیرا از این دست اخبار که زنان خارجی از پوشش نامناسب بخاطر مشکلاتی که بوجود آورده براشون ناراضی هستن و موفق به تغییر پوشش نامناسب تحمیلی شده اند زیاد شنیده می شه.خوشبختانه دنیا داره به سمت پوشیدگی می‌ره اما متأسفانه بعضی ها در ایران می خوان راه اشتباهی که زنان غربی رفتن رو برن 🌐منبع:https://www.sproutwired.com/the-flight-attendants-uniform-at-the-ukrainian-company-consists-of-sneakers-and-trousers-from-them/ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هجدهم 💠 در این قحط #آب، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدر
✍️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ✍️نویسنده: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_300608373114536055.mp3
24.04M
🦋هنر زن بودن (قسمت2 ) ♨️داوری های نادرست و غیر عادلانه و ظلم و تحقیر زن باعث شده که زن: 🚫_جایگاه خود را نداند. 🚫_به زن بودنش افتخار نکند. 🚫_برای مردگونه بودن تلاش کند. ✅ مباحثی که ان شاء الله قرار است در "هنر زن بودن" بررسی شود 🎵استاد محمدجعفرغفرانی 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌾حق‌الناس🌾 🔻حق‌الناس فقط دزدی و خوردن پول دیگران نیست ... 🔻گاهی حق‌الناس همان لغزش نگاه مرد غریبه‌ای کم تقواست که خیره به موهایت و محو آرایش و ظاهر دلفریبت شده! 🔻حق‌الناس همان دلهره‌ی بانوایست عفیف که نگاه شوهرش حتی بقدر لحظه‌اے ناخواستہ درگیر عشوه و چهره‌ی آراسته‌ی تو شده ... 🔻حق الناس همان فکرِ گناهی است که آلوده میکند فضای ذهن آن پسری که تازه به سن بلوغ رسیده و مهارت کنترل شهوت را نیاموخته و توانایی ازدواج ندارد وقتی تو را با تمام جلوه‌گری‌ها ، موهای پریشانت ، می‌ببیند... 🔻حق الناس همان ثانیه‌ایست که مردی زیبایی ظاهری اندک زنش را با تو مقایسه می‌کند و "تو" به مدد وسایل آرایشی و عمل‌های جراحی از او میبری ... 🔻حق الناس بذر حسرتے است که با هفت‌قلم آرایش و هزینه‌های هنگفت ؛ بر دل دخترکانی که از زیبایی ظاهری کم‌بهره‌اند می‌کاری ❤️بانو❗️حیف ِ وجود باارزشت که با این حق ها به گردنت، آلوده شود ... ریحانه وار پاسدار پاکی‌ات باش ❤️ | | 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاطفه خانم گل💐 میترسیدم برنامتونو ببینم متحوّل بشم😳 🌟 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔴 محدودکردن زن کج فهمی است ‌💠: رهبر انقلاب اسلامی: 👩‍👧‍👦"عده‌‏ای بد و یا کج‏ فهمیدند؛ یک عده‌ا‏ی مغرض هم از این کج ‏فهمی استفاده کردند؛ کأنّه یا باید زن، مادر خوب و همسر خوبی باشد یا باید در تلاش‏‌ها و فعالیت‏‌های اجتماعی شرکت کند؛ قضیه این‏طوری نیست؛ هم باید مادرِ خوب و همسر خوبی باشد، هم در فعالیت اجتماعی شرکت کند. فاطمه‌ی زهرا (سلام‏‌الله‏‌علیها) مظهر چنین جمعی است؛ جمع بین شئون مختلف. زینب کبری نمونه‌ی دیگر است." @Clad_girls 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌸خادم شهدا ☡بزگترین خطرمد⬅برهنگی تدریجی بشر ☡مراحل پسرفت عفاف وحجاب در 3⃣دهه گذشته کشور 1⃣ دهه 70:کوتاه شدن روسری های بانوان 2⃣ دهه 80:کوتاه شدن مانتوهای برخی بانوان 3⃣ دهه 90:کوتاه شدن شلوارهای آقایون وبانوان❗❗ ✖وسال1400:کم لباسی بشریت❌ 💠کلام زیبای قرآن درارتباط باحجاب 🌷مواظب باشیدشیطان لباستان را نگیرد.(27/اعراف) ❌اقدام حداقلی ما👈تماس با روابط عمومی دولت و درخواست ورود جدی و فوری ارگانهای دولتی(صمت، نیروی انتظامی، ارشاد و...)به اوضاع پوشش بانوان 📞وزارت کشور :02184861 📞بخش ححاب و عفاف وزارت کشور: 02184867405 🏴@hejabuni|دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🌸خادم شهدا ☡بزگترین خطرمد⬅برهنگی تدریجی بشر ☡مراحل پسرفت عفاف وحجاب در 3⃣دهه گذشته کشور 1⃣ دهه 70
🔹درصورت تمایل هرگونه پیگیری خودرابالینک زیربه اشتراک بگذاریدومشوق ما درپیگیری جدی تراین مسائل باشید. @Donyayefani200 لینک ارسال نظرات شما در کارگروه مطالبه گری : @ZohorAshgh 🏴@hejabuni|دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_نوزدهم 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام
✍️ 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را می‌شنیدم و تلاش می‌کردم از زمین بلند شوم که صدای بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید. یکی از مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمی‌بینید دارن با تانک اینجا رو می‌زنن؟ پخش شید!» 💠 بدن لمسم را به‌سختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد. او همچنان فریاد می‌زد تا از مقام فاصله بگیریم و ما می‌دویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام می‌آید. 💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت به‌سرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم. رزمنده‌ای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمی‌داد و من می‌ترسیدم عباس در برابر گلوله تانک شود که با نگاه نگرانم التماسش می‌کردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلوله‌های خمپاره را جا زد و با فریاد شلیک کرد. 💠 در سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشی‌ها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و به‌سرعت برگشت. چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده می‌شد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار می‌کنی؟» 💠 تکیه‌ام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانی‌ام شکسته است. با انگشتش خط را از کنار پیشانی تا زیر گونه‌ام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ شکست و اشک از چشمانم جاری شد. 💠 فهمید چقدر ترسیده‌ام، به رزمنده‌ای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند. نمی‌خواستم بقیه با دیدن صورت خونی‌ام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس می‌گوید :«داعشی‌ها پیغام دادن اگه اسلحه‌ها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.» 💠 خون در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟» عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمی‌دانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بی‌توجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب می‌لرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!» 💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«می‌دونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار حراج‌شون کردن!» دیگر رمقی به قدم‌هایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد. 💠 اگر دست داعش به می‌رسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل! صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ داعش را با داد و بیداد می‌داد :«این بی‌شرف‌ها فقط می‌خوان ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمی‌کنن!» 💠 شاید می‌ترسید عمو خیال شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون می‌جنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟» اصلاً فرصت نمی‌داد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی می‌کنه تو این جهنم هلی‌کوپتر بفرسته!» 💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیات‌شون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی می‌رسن!» عمو تکیه‌اش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش می‌جنگم!» 💠 ولی حتی شنیدن نام امان‌نامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد. چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت... ✍️نویسنده: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
286.8K
🎤چطور امر به معروف کنیم در این شرایط جامعه. ⁉️ 📌 رفتاری کنیم که مارودرکنارخودش بدونه نه درمقابلش👌 🎵حجه الاسلام مختاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍀🌸 نوبتی هم که باشه نوبت شما پدر و مادر عزیزه که یه تغیری در روش تربیتی تون بدین😉 بعله درست شنیدید! حالا چرا🤔 به این خاطر که نسل جدید هیچ چیزی رو بی دلیل نمی پذیره 😬 برای همین شما مادر یا پدر گل قبل از اینکه بگی دختر قشنگم چادر بپوش باید توضیح بدین که چرا چادر باید پوشید؛ چرا حیا و عفاف لازمه... قبل از اینکه بگی پسر عزیزم به دختر مردم نگاه نکن باید بگی چرا و چطوری نگاه نکنه ... اینا همه سوال هایی هستن که اگه رو هم بمونه درست مثل شب امتحان یقه آدمو میگیره... حق میدم بهتون ،چون با وجود فضای مجازی و رسانه های مختلف تربیت مقوله سختی شده... اما شدنیه .. کافیه تلاش کنید🌸🌸 خدا هوای مامان بابا ها رو زیاد داره🙃 ⬅️درادامه به شما پدر و مادرا چند تا راهکار عملی ارائه میدیم 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 🧕حجاب می‌پوشم تا بعنوان یک زن مسلمان شناخته شوم🌺 🔸ترجمه و زیرنویس توسط یکی از اعضای کانال دانشگاه حجاب☺️ 🍀ممنونیم ازشون🍀 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧕من یک دختر خانم هستم و عکس معمولی صورتم رو با حجاب به عنوان تصویر پروفایل کاربری در فضای مجازی گذاشتن چند نفر به من تذکر دادند لطفاً بگید که کار من چی میشه⁉️ ✅پاسخ در تصویر بالا☝️ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
| 📖 تقریبا دوسالی میشه همو ندیدیم اگرهم می دیدیم تصویر کاملی نداشتیم از پشت ماسک و با فاصله اجتماعی 🧕..... 🧔........ 👩‍🦱....... 👱‍♀️ این بار عمه جون همه فامیل و به باغشون تو شهریار دعوت کردن 🏞️ یه عده گفتن دوره، یه عده گفتن تو این کرونا چه لزومی داره؟! یه عده که قبل کرونام قهر وکدورت و کینه علت نیومدن شون بوده و هست همچنان از خودشون رونمایی نکردن🙋‍♂️ خلاصه ما سی چهل نفر که اومدیم و جمع شدیم؛ خانواده محسنی و فراهانی هستیم و خانواده ی شایان و توکلی. ما و محسنی ها مقید و بلعکس توکلی ها و خانواده شایان، ‌شعارشون"آدم باید دلش پاک باشه" بوده و هست. وسوال من از کودکی اینکه چرا این دل پاک در ظاهرشون رسوخ نکرده؟ سپیده که پاچه تنگ شلوارش عجیب فاصله روتا مچ پاش رعایت کرده بود🦶به سمت مرتضی رفت وگفت:خب مرتضی دانشگاه چه خبر می رسی درس بخونی یا اونجام ستاد امر به معروف زدی؟ صدای خنده دسته جمعی.... وقتي مرتضی فاصله‌ خودشو با سپیده دید سرش و پایین انداخت و به دکمه پیراهنش خیره شده بود. یباره سرش و بالا گرفت و با لحن جدی گفت:"عه کلاغه رو!" تا سپیده سرشو چرخوند، مرتضی دوییدو بین مازیار و نیما روی مبل خودشو جا کرد و گفت:والا ما که داریم درس می خونیم ولی یه عده دانشگاه رو با ... اشتباه گرفتن. سپیده شالش رو که رو دستش آویزون بود کشید و مچاله کرد و به سمت مرتضی پرت کرد. -چرا فرار می کنی مگه چیکارت کردم؟! مرتصی باخنده گفت:از پرتاب ونشونه گیریت کاملا معلومه کاری نداشتی باهام. سپیده:واقعا که بی جنبه ای😠 مازیار بلند شد و از پسرا جدا شد به سمت سپیده رفت. -ول کن بابا این برادرا نمی‌ زارن دو دیقه مثل بچگی هامون خوش باشیم. مرتضی دستاشو کشید جلو و گفت:من از خدامه مثل بچگی ها باشیم بیا پسرا با پسرا،🧔🤵🙋‍♂️🤵 دخترا با دخترا🧕👩‍🦱👱‍♀️🧕 سپیده:آقا کوچولو شما دیگه خرس گنده شدی عزیزم. دلت باید پاک باشه. حالا انگار ما گفتیم. مثل بچگی ها ما میخواییم خاله بازی کنیم پسرا کشتی و فوتبال ... زنونه مردونش کرد سریع ______________________ من خواهر مرتضی هستم، وقتی مشغول پذیرایی بودم حواسم به این گپ وگفتا بود ولی واقعا نمیدونستم چی بگم. مخصوصا جمله‌ی "آدم دلش پاک باشه" که حالم از شنیدن این جمله بد میشه. بنظرتون چی بگم، این بحث تو گروه فامیلی مون بد جوری داغ شده. نظرشماچیه؟! نظرتونو بفرستین برام🙂 🆔 @Shhmbk 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓