eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌿 همگی بدانید که... 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
😏لایحه صیانت از فضای مجازی فقط واسه ما بده 🔻کشورهای مختلف از جمله بریتانیا به متا فشار آورده‌اند تا به منظور حفظ امنیت کودکان در فضای آنلاین از سیستم رمزنگاری دوطرفه صرف نظر کند. «لایحه ایمنی آنلاین» در سال ۲۰۲۳ در بریتانیا اجرایی می‌شود و به موجب آن پلتفرم‌های آنلاین باید از کودکان در برابر آسیب‌های فضای مجازی محافظت کنند. 🔻"پریتی پاتل"وزیر کشور بریتانیا قبلا گفته بود: «متاسفانه در زمانه‌ای که باید فعالانه‌تر عمل کنیم…فیسبوک همچنان به دنبال سیستم‌های رمزنگاری دوطرفه‌ای است که اقدامات خوب انجام شده و پیشرفت‌های حاصله را در معرض خطر قرار می‌دهد.» 🔻پارسال کشورهای مختلفی از جمله آمریکا، بریتانیا، استرالیا، نیوزلند، کانادا، هند و ژاپن خواستار کارگذاری در پشتی در این سرویس‌ها شدند تا در صورت صدور حکم قضایی امکان دسترسی به اطلاعات و پیام‌های رمزنگاری شده وجود داشته باشد. 🌐منبع:https://www.bbc.co.uk/news/technology-59373959.amp 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_هجدهم ﷽ ایلیا: سیدطاها زنگ زد به موبایلم: +الو ایلیا جان سلام😊 -به آسید چطوری؟😀
﷽ ایلیا: میثم تیشرت آبی اش را از دو طرف مرتب کرد و گفت: -چه کردی پروژه رو؟  از اون برادر چه خبر؟ +هیچی -هیچی؟! گند نزنی به آینده ات یهو جو گیر شدی ادا پوریای ولی رو دراوردی... +ساکت شو که گند اصلی رو تو زدی... -راستی اون روز بالا پشت بوم شیخ ممد چی میگفتید با این برادر بسیجیه؟ +برعکس تو حرف حساب -پس حسابی رفته رو مخت، خدا رحمتت کنه و زد زیر خنده. جایش گذاشتم و رفتم سمت کلاس. اما اصلا حواسم جمع استاد نمیشد. ناز و اداهای همیشگی دخترهای ردیف جلویی هم دیگر به چشمم نمی آمد. سرم گرم مرور حرف های سید بودم وقتی عرق پیشانی اش را با پشت دست پاک کرد و بی آنکه نگاهم کند، آهسته گفت: +پناه به خدا از آتیش جهنم -آسید خدا تو رو که نمیبره جهنم +امام علی(ع) هم خیالش راحت نبود ماکه دیگه... -بیخیال اونقدراهم سخت نیست که شما حساب میکنی... +خیلی سخت تره داداش خیلی... این را گفت و سکوت عجیبی کرد. می گویم عجیب چون بدجوری رفت در فکر. پرسیدم: -خب تو که کارت درسته نمازت سروقت سر به زیر اصلا دختر مخترا رو نگاه نمیکنی...گردن درد نمیگیری راستی؟ سختت نیس؟ +یه روی زندگی ترسه و یه روی دیگه اش عشق... -زیر دیپلم حرف بزن ماهم بفهمیم حاجی +یه وقت از ترس به گناه افتادن نگاهتو برمیگردونی از نامحرم، کلامتو کوتاه میکنی بخاطر ترس بعدش... یه وقت به عشق نگاه کسی این کارا رو میکنی ... آجر را زمین گذاشتم و گفتم: پس عاشق شدی؟ خیلیم خوب حالا مگه دانشگاه هستش که نمیخوای  چشم تو چشم یه دختر دیگه ببیندت؟ لبخند قشنگی زد و گفت: + هست. خیلی جاها دستمو گرفته تا رسیدم اینجا... -بروووو سر کارم گذاشتی در حال خودش بود. سر بلند کرد و نفس عمیقی کشید: اگه بدونی مولات داره نگاهت میکنه به عشق نگاه مولات سربه زیر همه ی نگاها میشی تا یه روز چشمات لایق بشه چشم تو چشم بشی باهاش... ماتش ماندم. نفهمیدم چه گفت. پرسیدم: منظورت از مولا... چرخید سمتم: امام زمان(عج)... همین حالا هم داره نگات میکنه خوش به حالت که آقا ازت راضیه، ازش یه چیزی بخواه گیج شده بودم: از من راضیه!؟ من!!!! فقط از ذهن گذراندم: پس کار درس و پروژه امو درست کن آقا. اینها را یادم آمد و غرزدم:همه چی هم خراب شد که آقا! انگار استاد برای بار چندم بود که صدایم میزد. به اطراف نگاه کردم. کلاس تمام شده بود. بقیه داشتند کم کم می رفتند. استاد صادقی آمد جلو و گفت: از شنبه برگرد سراغ پروژه ات یه همکاری هم باهات میکنم محدوده طرحو کوچیک میکنم. گفتم: یعنی برم روستا به اونا که قول دادم رو خونه هاشون کار میکنیم، بگم شرمنده خط خوردین؟! نه استاد همون محدوده باشه از پسش برمیایم. استاد عینکش را در جیب پیراهنش گذاشت و گفت: هرجور خودت میخوای... به قلم سین کاف غفاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_520254267647329328.mp3
1.1M
👆👆 برای من و دوستام این سوال پیش آمده که آیا کسی که نداره به بهشت میره ؟ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺خانومم میگه دلم میخواد مانتو کوتاه بپوشم 🎵حجه الاسلام رفیعی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
💠سـرباز سـرباز است و کارے به جز دفاع از سرزمینش ندارد. حالا یکی «تفنگ» بر می دارد یکی هم مثل تو «چــــادر»...💗🌸 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
♨️روز جهانی در ترکیه به خشونت کشیده شد 🔻به گزارش "رویترز"نیروهای پلیس با زنانی که به بهانه روز جهانی منع خشونت علیه زنان در پایتخت ترکیه تظاهرات کرده بودند به شدت برخورد کردن و برای متفرق کردن جمعیت از گاز اشک آور و گاز فلفل استفاده کردند 📌اینم از وضعیت زنان در کشورهای مدعی آزادی و حمایت از حقوق زنان.توی روز جهانی منع خشونت علیه زنان،زنان رو مورد خشونت قرار دادن 🌐منبع:https://www.reuters.com/world/middle-east/turkish-police-break-up-violence-against-women-protest-2021-11-25/ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_نوزدهم ﷽ ایلیا: میثم تیشرت آبی اش را از دو طرف مرتب کرد و گفت: -چه کردی پروژه رو؟
﷽ حورا: جمعه بعد از ناهار،  مادربزرگم  با اصرارهای من و ملینا کتاب اشعار حافظ را برداشت و روی صندلی چوب گردوی وسط سالن پذیرایی نشست. همه نوه ها دورش حلقه زدیم. مادربزرگ چشمان میشی اش را در جمع هفت نفری نوه هایش که اطراف او نشسته بودند، چرخاند، ققنوس نگاهش بر شانه های ایلیا که نشست، بسم الله گفت و بعد از ذکر صلوات، تفألی به حافظ زد و آن را خواند. ملینا در گوشم گفت: «اینکه همش عربیه من نمیفهمم» به نشانه تایید سرم را تکان دادم و به لب های خشک مادربزرگ، خیره ماندم که چطور با تأمل بیت آخر را می خواند: «برازد ای مسیحای مجرد/ که با خورشید باشی هم وثاقی» چهره ی درهم کشیده ایلیا به لبخند کوچکی بازشد. از روی شوق زیرلب تکرار کردم: ”مسیحا” اما قصر شیشه ای افکارم با صدای مادربزرگ درهم شکست: « راه مهمی درپیش داری مادرجون، یه راهیه پر از تنهایی و... سختی! » بعد بلافاصه سرش را سمت من گرفت و گفت: « حالا تو نیت کن » تمام سعیم را کردم اما نتوانستم در آن مدت کوتاه بر افکار مختلفم غلبه کنم. شالم را روی سرم مرتب کردم و تظاهر کردم چیز مهمی ذهنم را مشغول نساخته اما مگر ممکن بود چشمهای نگرانم احساسم را فریاد نزنند؟ «چشم تیله ای» این را برای اولین و آخرین بار وقتی نوجوان بودیم  از زبان ایلیا شنیدم. همیشه ی خدا ایلیا به من نزدیک بوده اما از هفته  پیش که ایلیا با همکلاسی های دانشگاهش از کرمانشاه برگشت، همه چیز تغییر کرد. انگار این ایلیا کسی دیگر شده باشد. همان صورت کشیده و سبزه را داشت با چشمهای خمار و سیاه همیشگی اما مردی که پشت  پلکهایش ایستاده بود، کسی نبود که من بیست و یک سال کنارش بزرگ شده بودم! با شنیدن اسمم از زبان مادربزرگ، به خودم آمدم: «حورا جان! آرزویی که داری مهمترین و پردردسرترین اتفاق زندگیته! چیزی مقابلته که هیچ وقت فکرشم نمی کردی. » به ملینا سقلمه زدم و بلند شدم. ملیناهم بعد از مکث کوتاهی دنبالم  راه افتاد. وقتی به آشپزخانه رسیدیم،  با صدای آهسته و لحن معترض گفتم: «این چیزا چی بود به عزیزجون گفتی بگه؟ مگه قرار نشد...» ملینا وسط حرفم پرید و گفت: «ولی من... » چانه ملینا را گرفتم و با تندی گفتم: «پس دیگه اون عروسک باربی که تبلیغشو هر شب میبینی برات نمیخرم  قرارمون منتفیه» و خواستم بیرون بروم که ملینا دستم را گرفت و گفت: «به جون خودم میخواستم وقتی فال ایلیا رو خوند، کتابو از دستش بقاپم و چیزایی که قرارگذاشتیم بگم ولی عزیزجون یهو از رو صندلی پاشد بعد زود فال تو رو خوند اصلا فرصت نداد....» دیگر حرفهایش  را نشنیدم فقط مبهوت پرسیدم: «بهش نگفتی؟ ....پس همه چیزایی که عزیزجون گفت راست بود!؟ » ملینا با نگاه ملتمسش در چشمانم زل زد و گفت: «جبران میکنم قول میدم» بی توجه به ملینا داشتم از آشپزخانه بیرون میرفتم که ملینا جست و خیز کنان دنبالم دوید و گفت: «یه فال بود دیگه مگه چیه آخه!؟ بگو چیکار کنم برام بخری؟!» با چهره ای عبوس درحالی که بیرون میرفتم گفتم: «ولی فالای عزیزجون همیشه درست درمیاد» آن شب  نتوانستم تاصبح بخوابم. تمام شب به فال خودم و ایلیا فکرمیکردم. یکدفعه فکری مثل صاعقه  سرم خراب شد: نکند یه رقیب دارم؟! عصبی و آشفته این پهلو به آن پهلو شدم. چشم هایم را بست و روی هم فشار دادم. یک دختر سبزه رو با چشمانی سیاه را تصور کردم که پسرعمویم احتمالا در سفر دانشجویی عاشقش شده! آنقدر دندانهایم را محکم بهم زدم که فکم درد گرفت. بلند شدم رفتم جلوی آیینه، نور گوشی اش را گرفتم زیرصورتم، چشمهای کم رمق و صورت بورم را از نظر گذراندم. از کشو یک مداد چشم برداشتم و دور چشمهایم را سیاه کردم. راضی نشدم. پررنگتر... بازهم...اما با این کار انگار فقط خودم را تحقیر میکردم. جوری که به همه نشان بدهم از صورت خودم راضی نیستم و احساس ضعف میکنم. آخر این چه کسی بود که من با آن چشمهای سبز و صورت ظریف باید درمقابلش احساس ضعف میکردم؟ اما این روزها که انگار اصلا قیافه آدمها برای ایلیا مهم نیست مگر میشود چیزی مهمتر از ظاهر خوب هم وجود داشته باشد؟ لااقل این چیزی بود که تا آن موقع من  فکر میکردم. دستم را گذاشتم روی آیینه  از خودم پرسیدم: اگه ایلیا این شکلی نبود بازم دوستش داشتم؟ به قلم سین کاف غفاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6019438360886512566.mp3
47.11M
🦋هنر زن بودن (قسمت 12) ♨️داوری های نادرست و غیر عادلانه و ظلم و تحقیر زن باعث شده که زن: 🚫_جایگاه خود را نداند. 🚫_به زن بودنش افتخار نکند. 🚫_برای مردگونه بودن تلاش کند. ✅ مباحثی که ان شاء الله قرار است در "هنر زن بودن" بررسی شود 🎵استاد محمدجعفرغفرانی 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏💔 وصیت یک شهید چند لحظه قبل از شهادت 💔 شهیدی که باخونش امضاکرد وگفت..... 🥀با ذکر صلوات شهدارایاد کنید 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌من ملڪه هستم!!! 😌 آرے ، خداے مهـــربانم مرا ملڪه آفرید و چادرم، تاج بندگےام را بر سرم نهاد 💚👑 و مرا فرمانرواے چشمان آدمیان منصوبــ کرد...!! چرا ڪه من تعیین میڪنم🙋🏻 چه کسۍ لایق دیدن زیبایی هایم باشد. من ملڪه هستم!! 😇 چادرم خود نمادِ ملڪه بودنِ من استــ...! 😌👑 •• @Clad_girls 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
✨🌻💛 •| مَن لی غَیرُک؟... 🌻@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
❓آیا حجاب اختیاری باعث افزایش حجاب میشه؟ 👂شنیدین میگن اگر حجاب اختیاری باشه مردم عاشق حجاب می شن و روز به روز با حجاب تر میشن .بعدشم کشورایی مثه ترکیه و مالزی رو مثال می زنن که حجاب اختیاری هست و کلی هم خانمای محجبه می بینی اونجاها ♨️والا چیزی که خیلی بیشتر دیده میشه اینه که بازیگرا و مردم عادی به محضی می رن ترکیه کشف حجاب می کنن.پس چرا اونا اونجا علاقه مند به حجاب نمیشن؟ ❌هیچ پژوهش یا داده‌ی موثقی در خصوص بالارفتن گرایش به حجاب در ترکیه و یا کشورهای مسلمان دیگه مثل مالزی وجود نداره. درست برعکس این ادعا گزارش‌هایی در رسانه‌های این کشور نشون میده نسل جدید برخلاف نسل قبل، در حال فاصله‌گرفتن از حجاب و به‌خصوص پوشش سر هستند. 🔻به‌عنوان نمونه پرتال خبری «قنطره» در گزارشی با این تیتر که «روسری‌ها در حال سرخوردن هستند» به بررسی کمرنگ‌شدن حجاب بین دختران جوان ترکیه پرداخته. در این گزارش اومده: «خیلی وقت پیش نبود که زنان برای اینکه بتوانند در ترکیه روسری بپوشند، مبارزه می‌کردند؛ اما الان بنظر می‌رسد دیگر به روسری علاقه چندانی وجود ندارد». 🔻سال قبل هم کمپینی در شبکه‌های اجتماعی این کشور تحت‌عنوان «چالش ده سال» راه افتاد که طی اون دخترانی که حجاب خودشون برداشته بودن، از دلایل خود برای این تصمیم می‌نوشتن. اونا عکس محجبه سال‌های قبل خودشون رو به همراه عکس بی‌حجاب این روزهاشون منتشر می‌کردن و سعی می‌کردن دیگران رو هم تشویق به این کار بکنن* 🖇*https://www.farsnews.ir/news/13990631000082/ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
❓از نظر شما غربی ها خیلی خوشحالن و سبک زندگیشون از ما شادتره؟ 🧐 آیا بی حجابیشون باعث شادی بیشترشون شده؟ 🧐 یه نگاهی به نرخ خودکشی در آمریکا بندازیم😳 🔫نرخ خودکشی در آمریکا طی 13 سال متوالی افزایش یافته است.🧐 ⬅️در سال 2010، وزارت بهداشت و خدمات انسانی آمریکا برای کاهش نرخ خودکشی در این کشور از 12.1 به 10.2 در هر 100000 نفر تا سال 2020 هدف گذاری کرد. اما به جای کاهش، این میزان افزایش یافته است.😒 ⬅️ در 30 ژانویه، مرکز کنترل و پیشگیری از بیماری (CDC)، یک آژانس دولتی فدرال، گزارش داد که بیش از 48000 آمریکایی در سال 2018 دست به خودکشی زدند، که معادل 14.2 مرگ در هر 100000 نفر است. خودکشی به دهمین علت مرگ در ایالات متحده تبدیل شده است.(مرگبارتر از تصادفات رانندگی و قتل😱) 🌐 منبع :https://www.economist.com/graphic-detail/2020/01/30/americas-suicide-rate-has-increased-for-13-years-in-a-row 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم آخه چقدر دروغ؟؟ از ابتدای دولت انقلابی تلاش شده تا برچسب #انتصابات_فامیلی را به این
🔴به روز باشیم ‎ 🔹یک سوال ساده؛ اگر نظام با اعتراض مردم مشکل دارد، چرا در مقابل دو هفته اعتراض شبانه روزی کشاورزها سکوت کرد؟ دوهفته چند هزارنفر را تحمل کرد، اما دو شب چند ده نفر را تحمل نمی کند؟ چرا؟ این چرخه معیوب اعتراضات در ایران سابقه دارد. 🔸‏یکم. اول انقلاب عده ای علیه حجاب تجمع کردند. کیهان وقت نوشت: سپاه پاسداران مراقبت می کرد کسی متعرض این تجمع نشود. 🔸 دوم. آبان98 عده ای در وکیل آباد مشهد شعار می دادند مرگ بر دیکتاتور. ناجا تماشاگر بود. تا اینکه به قصد انفجار به سمت انبار نفت سیرجان رفتند. اولین کشته اینجا رقم خورد. ‏فقط در جنگ خیابانی ممکن بود 15هزار میلیارد تومان خسارت واردشود. فقط در عملیات تروریستی ممکن است در اسلامشهر ارپی جی بگیرند ودر دربند تهران 4تا خمپاره کشف کنند. فقط درشورش سازمان یافته اوباش ممکن است55 پمپ بنزین 256 بانک 23 پایگاه بسیج 28 مرکز نظامی 760 خودروی مردمی را اسیب بزنند. ‏اما آبان اصفهان پرده های آبان ۹۸ را انداخت. 🔸سوم. دوهفته کشاورزان اصفهان تجمع کردند. رسانه ها پوشش دادند و نظمیه و امنیه نظاره گر.. تا اینکه آتش زن ها و کلوخ به دست ها میدان دار شدند. درهمان ساعات اولیه مامور ناجا را با 5 ضربه چاقو صدمه زدند و چندقبضه اسلحه کشف شد. 🔹‏چرخه معیوب اعتراضات اینجاست: مردم عادی به ناکارآمدی مسوولین اعتراض می کنند اما در نهایت میداندار اصلی عوامل دست ساز جریان آشوب خواهد بود و طبیعی است که اصل اول امنیت مردم است و عده ای بی گناه هم صدمه میبینند و روشن است آنکه هزینه می شود همان اعتراض اولیه مردم است. 💬 محسن مهدیان 🌻@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_بیستم ﷽ حورا: جمعه بعد از ناهار،  مادربزرگم  با اصرارهای من و ملینا کتاب اشعار حا
﷽ حورا: تمام سالهای زندگی ام را زیرو رو کردم، دیدم همه جایش عطری از ایلیا دارد.  من همیشه مورد حمایت ایلیا بودم و ایلیا بی آنکه بداند همیشه مورد علاقه ی من بود! پای منطقم را از گلوی احساسم برداشتم و نجوا کردم: نه! اگه قشنگ نبود بازم دوستش داشتم. و با تکرار این حقیقت کمی آرام گرفتم. فردا صبح زود با صمیمی ترین دوستم قرار داشتم. دلم میخواست برای کسی درد دل کنم بی ترس از مأخذه شدن و نصیحت شنیدن. دوست داشتم از کسی کمک بخواهم بدون آنکه منتی بپذیرم یا قضاوت شوم. وقتی به میدان آزادی رسیدیم، آتوسا را ندیدم. کمی به اطراف نگاه کردم بعد تلفنم را برداشتم اما پیش از آنکه به او زنگ بزنم کسی از پشت سر هلم داد. ترسیدم، برگشتم و هم صدا با آتوسا از خوشحالی جیغ کشیدم.   همدیگر را بغل کردیم.  نزدیک گوش دوستم، گفتم: «یه دنیا باهات حرف دارم» آتوسا خندید و گفت: «همه یه دنیا هم درمورد ایلیاست مگه نه؟» بعد موبایلش را از کیفش بیرون آورد و آهنگ محبوبش را پخش کرد. روی چمن کنار هم نشستیم. بعد از یک دقیقه آتوسا پرسید: «قراره تا شب به زمین خیره بمونی؟ نکنه اومدی  چمنای اینجا رو کوتاه کنی کنی؟ بنال ببینم  چه خبر؟ ایلیا از لک دراومد یانه؟ باهات خوب شد دوباره؟» لاک ناخن آبیم را با ناخن دیگرم خراش دادم و گفتم: «ایلیا که همیشه خوبه... » آتوسا روی چهار زانو  نشست و با صدای بلند تری گفت: «خیلی خب بابا این ایلیای شما یدونه  ست واسه نمونه ست! حالا بگو» نگاهم را در نگاه آتوسا محکم کردم و گفتم: +هنوز باهام سرسنگینه یعنی مثل قبل نیست. _با بقیه چطور؟ +چی؟ _رفتارش با بقیه چطوره؟ +خب با بزرگترا که با احترام بیشتری رفتار میکنه ولی با آرش و سعید و میثم و صادق مثل قبله تازه با میثم رفیق تر شده از وقتی باهم از اردوی کرمانشاه اومدن... _خب پس باتو مشکل داره....بذار ببینم حالا بغض نکن....با....با بقیه دخترا چطوریه رفتارش؟ +نمیدونم،منظورت چیه؟ _یعنی میخوام ببینی با تو حال نمیکنه یا واس کل دخترا تریپ بچه مثبت سربه زیر میاد؟ +چه طرز حرف زدنه آخه! _باشه من اَخ تو بَه، حالا بگو ببینم. +نمیدونم یعنی از وقتی اومده باهم جایی نرفتیم. _خب باهاش یه قرار بذار... +بهت میگم پیامامم یکی درمیون و جدی جواب میده اونوقت بیاد باهام  دور دور؟ _خیلی خب چرا عصبی میشی...ببین شما هرهفته خونه مامان بزرگت دورهمین دیگه؟ +آره تقریبا _خب به بابات بگو پیشنهاد بده این هفته بیرون جمع شید یه پارکی فضا سبزی جایی... +هووم چه فکر خوبی، آتی مرسی! _ایشالا بهش برسی +حالا تو بگو چرا حالت گرفته ست آتی؟ _هیچی تو راه که  بودم چندتا از این بچه ژیگولایی که صنعتی و سنتی رو قاطی میزنن مزاحمم شدن  به جان خودم هرچی فحش بلد بودم نثارشون کردم ولی مگه ول میکردن بیشرفا هیچ خری هم نبود این وقت روز ازش کمک بخوام... +مسیری که میای شلوغه که! _ایستگاه قبلِ انقلاب پیاده شدم که برم شهروزو ببینم که اینجوری شد. +چقدرم رنگت پریده ها توکه همیشه میگفتی من از همه مردا مردترم هیچ عنتری نمیتونه... -به جون حوری  همینا بودن... آتوسا از جایش پرید و تکرار کرد: «به جان خودم همینا بودن!» سرم را به سمت امتداد نگاه آتوسا چرخاندم. دو پسر جوان را دیدم که از ماشین خارجی پیاده شدند یکی شان که کتِ سفیدی پوشیده بود، به طرف مان آمد. آتوسا خم شد و دستم را کشید و گفت: « دِ پاشو دیگه لامصب مگه نمی بینی رسیدن» کوله ام را برداشتم و دنبال آتوسا از میدان بیرون رفتم.  جلوتر از آزادی می خواستیم ماشین بگیریم که کت سفید باگام های بلند خودش را به ما رساند. آتوسا یک قدم جلو رفت و تشر زد: «چه مرگته؟ واس چی از صب افتادی دنبالم؟» کت سفید اخمی کرد و گفت:«چه عصبانی!» آتوسا نگاهی به اطراف انداخت و گفت: «دادمیزنم ها اصلا زنگ میزنم پلیس بیاد جمعت کنه ها...» پسر کت سفید پوزخندی زد و گفت: «به چه جرمی؟ من فقط میخوام دوکلام حرف بزنم» به قلم سین کاف غفاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓