eitaa logo
دانشگاه حجاب 🇮🇷
12.7هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
224 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
دانشگاه حجاب 🇮🇷
📊 ارزان ترین دوره مکالمه عربی در سطح کشور 📇 با همان اساتید موسسات خصوصی گران قیمت 💛 eitaa.com/join
😐 الان بگم بعد نگید نگفتی! ✅ اگر با ترویج حجاب مشکل دارید ثبت نام نکنید! 😊 چون همه سود حاصل از این دوره صرف ترویج عفاف و حجاب میشه. ❤️ eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب 🇮🇷
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ۴٢ ستاره سهیل -سلام ستاره خانم گل و گلاب -سلام، معلومه کجایی دختر؟ می‌دونی چقدر نگر
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ۴٣ستاره سهیل هندزفری را که از گوشش بیرون آورد، صدای نوحه گلزار شهدا به گوشش خورد. در دلش اعتراضی به همه این نوحه‌ها داشت. -پاشو عموجون! بریم وضو بگیریم، دو رکعت نماز بخونیم، سبک شیم. -عمو! من تو ماشین بشینم؟ -چی؟ تا این‌جا بیای، پیش پدرت نیای؟ خیلی حرفه والا! زیاد طولش نمی‌دم. علی‌رغم میلش پیاده شد. باد نسبتا خنکی صورتش را نوازش داد. شاید اگر با پدرش آشتی بود آن نوازش را، خوش‌آمد گویی پدرش به حساب می‌آورد. پشت سر عمو حرکت کرد؛ می‌دانست عمو دوست ندارد، کسی او را با دختری با این تیپ ببیند. از پله‌های گلزار پایین رفتند. آن موقع از ظهر نسبتا خلوت بود. عمو به طرف یکی از خادم‌ها رفت و از او تقاضای چادر کرد. ستاره به ناچار، چادر را سر کرد. به دنبال عمو، توفیق اجباری وضو گرفتن هم نصیبش شد. سرش را کمی متمایل به بالا گرفت و در دلش خطاب به خدا گفت: "چطو گفتم وضو ندارم، شنیدی! حالا اگه برا یه کار دیگه صدات کرده بودم، همین‌قدر سریع جواب می‌دادی؟" ناگهان پایش به چیزی گیر کرد. قبل از این‌که بیفتد، عمو دستش را محکم گرفت و او را نگه‌ داشت. -ستاره! حواست کجاست؟ -ببخشید عمو. ندیدم. سر به زیر و تسلیم دنبال عمو راه افتاد. زیر سایه‌بانی، فرش‌های سورمه‌ای رنگ با طرح گل‌های ریز صورتی پهن شده بود. کفش‌هایشان را در آوردند و همان‌جا نشستند. ستاره هم طبق همان حرفی که زده بود، نماز ظهر و عصرش را خواند. بعد از نماز متوجه شد که عمویش کنارش نیست. سرش را چرخاند. کمی آن طرف‌تر پشت به مزار پدرش در حال گفت و گو با مرد چهارشانه و قد بلندی بود که لباس نظامی پوشیده بود. از فرصت استفاده کرد و خودش را به مزار پدرش رساند. حالا که آمده بود باید شکایت و دلخوری‌اش را به او می‌گفت. روی سکویی کنار مزار پدر نشست و حسابی به قبرش خیره شد. بدون هیچ احساسی فقط نگاه کرد. روی قبر نوشته شده بود: «شهید حسین شکیبا» نگاه مضطربش را بین سنگ قبر و عمویش رد و بدل کرد. فرصت را که مناسب دید، با حرکت آهسته لب‌هایش، به طوری‌که کسی صدایش را نشنود، زمزمه کرد: «دلم که تنگ شده بود، خیلیم زیاد.. ولی دلخوریم سر جاشه.. نمی‌خواستم بیام.. ولی انگار زور شما زیادتره..» و بعد خنده تلخی کرد. -همیشه همین‌طور بوده.. بزرگترا زور می‌گن.. کوچکترا باید گوش کنن.. خفه بشن.. الان من اعتراض دارم.. به کی بگم؟ به تو؟.. به خدات؟ کی می‌شنوه؟ اصلا من برا کی مهمم؟ برای تو؟ کم‌کم داشت اشک از گوشه چشمش راه می‌افتاد. -اگه مهم بودم برات.. تنهام نمی‌ذاشتین.. بالاخره مردم دارن میان ازت حاجت می‌گیرن.. ولی چه فایده.. برا دختر خودت هیچ‌کار نکردی.. اصلا کی گفت بری؟ نظر منم پرسیدی؟ مگه برات مهم نیست که من خوب باشم؟ به قول عمو تو راهت باشم؟ می‌شه بدون این‌که تو بالا سرم باشی، من خوب باشم؟ اصلا کی گفته فقط خوب شمایی، بقیه بدن؟ بغضش را فرو داد و قطره اشک روی گونه‌اش را پاک کرد. -ولی من تصميممو گرفتم.. می‌خوام آزاد و شاد زندگی کنم، دیگه بزرگ شدم.. هرچی تا الان به نصیحت بزرگترا گوش کردم، بسمه دیگه.. هر چقدر تنهایی کشیدم.. بسمه دیگه.. مي‌خوام با خوش بودن جبرانش کنم. سرش را کمی بالا گرفت، نگاهی به عمو انداخت که درحال نماز خواندن بود. چند نفس عمیق کشید. -عمو نگرانمه.. چون دختر توام.. اگه دختر تو نبودم.. شاید کمتر تلاش می‌کرد اصلاحم کنه.. کاش دخترت.. زبانش را گاز گرفت، متوجه شد که تند رفته و نباید جمله‌اش را کامل کند. داشت بغضش می‌ترکید، از فشار احساس‌های ضد و نقیضی که داشت به قلب کوچکش وارد می‌شد. دستش را روی گلویش گذاشت و فشار داد. فکر می‌کرد که با فشار دادن گلویش می‌‌تواند جلوی بغضش را بگیرد. اما بغض گلویش شکست؛ شکستنی بی‌صدا و از درون. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇 (طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@audio_ketabpart08dameshghfinal64.mp3
زمان: حجم: 9.56M
✅رمان دمشق شهرعشق بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۵ درسوریه و با اشاره به گوشه ای از رشادتهای مدافعان حرم به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار شهید حاج حسین همدانی در بستر داستانی عاشقانه روایت میشود. 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
22.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤫❌ هیسسس‼️ فقط خانم‌ها ببینند ⛔️ محتوای این کلیپ ممکن است موجب شکل‌گیری جنبش‌های علیه اسلام و جمهوری‌اسلامی شود! 🖌محمد جوانی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🗓 تقویم این روزای براندازا‌‌ 😂 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 اثری از خواننده‌ی دهه هشتادی بیرجندی "ایلیا مشرفی" 👌👌 درود به دهه هشتادیای بصیر ✊ انتشار و حمایتش وظیفه همه ماست 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب 🇮🇷
✊ چالش #ما_بیشماریم 🔺 آذربایجان غربی- شهرخوی مرکز شهر 🔺سه‌شنبه ۱۶ از ساعت ۱۷ تا ۱۸ محجبه: ۱۶۱ نفر
✊ چالش از قم پیام دادن که: "شاید از دیدن نتایج مشاهدات میدانی‌ام تعجب کنید" 😳😳 خودتون باز کنید بخونید • قم یکی از شهرهاییه که دشمن خیلیییی روش کار کرده و قم ۱۰ سال پیش با قم الان زمین تا آسمون فرق کرده... 🌸 @Hejabuni 🌸
💝 ‏بعضی #‎زن‌ ها معنای #‎زندگی و #‎آگاهی هستن و گاهی به وسعت یک بلدن 💚 مادر شهیدان خالقی‌پور که پیراهن شماره ۷تیم‌ملی را هدیه گرفته بود در بدرقه آن‌ها به جام جهانی : 💛 این لباس که با آن میخواهید آبرو کسب کنید را روی کفنم میگذارم. تک تک شما فرزندان من هستید. ‏دلم برای تک تک شما می‌تپد. همه شما فرزندان و چشم و چراغ این ملت هستید. 💙 به من قول بدهید که همانطور که زیبا بازی میکنید، با اخلاق ورزشی پرچم ایران را به دنیا بشناسانید. 🇮🇷در یک خانواده ممکن است تنش ایجاد شود ، هر خانواده کمبود دارد اما ‏اعضای خانواده مشکلات را در بیرون نشان نمی‌دهند. "سما ارجمند" 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓