eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
📊 ارزان ترین دوره مکالمه عربی در سطح کشور 📇 با همان اساتید موسسات خصوصی گران قیمت 💛 eitaa.com/join
🙄 عه! ما هم میخواستیم ثبت نام کنیم! 🤭 فراموش کردیم! نمیشه یه فرصت دیگه بدید! ❤️ الان یادآوریتون کردیم. 🔰 چیزی تا شروع دوره نمونده. ✅ تا دیر نشده عضو شید و ثبت نام کنید. 🌱 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a 🌱 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 کارتون . موشن 📌 سوریه سازی به بهانۀ حجاب 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🔺همه اختلافا به کنار 🔻‏ اینو که دیدم ، حسابی به غیرتم برخورد!🤬 ➖ترجمه: اوه خدای من! زنان بسیار ســ....ــی در ایران! امیدوارم تمامشان روسری هایشان را بردارند تا موهای زیبای بلندشان را ببینیم! دنیا به تعداد بیشتری فاحشه ... نیاز دارد! 😔 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🤝 کسی کار ویزیتوری و فروشندگی مجازی به صورت حرفه ای بلده جهادی کمکمون کنه؟ 📲 @Mokhtari9091
امشب رأس ساعت ۲۱ شب همزمان در کل کشور از حرم امام رضا سوره یاسین خونده میشه هدف هم از خونده شدنش "رفع مشکلات و مصیبتها و گرفتاري ها" هست که دوباره ارامش به کشورمون برگرده و حتی اخبار هم اعلام کرده، پس ساعت ۲۱ سوره یاسین فراموش نشه. تا می‌تونید نشر بدید........ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 🔰 میگن چه فرقی بین اعتراضات الان و اعتراضات سال پنجاه و هفت وجود داره؟! اولا حکومت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴به روز باشیم به جای کلی گویی های تکراری، بهتر است بعضی از جزئیات جنگ سوریه که حالا به ضرب‌المثل تبدیل شده را بدانیم. نقش فوتبالیست‌های سوری در کشتار ۶۰۰ هزار انسان و چند میلیون آواره سوریه 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ۴۵ ستاره سهیل -امان از دست زبون تو دختر. پیاده شو که الان عفت با کفگیر و ملاقه می‌اف
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ۴۶ ستاره سهیل باز هم حالت‌های زنانه او دل و روده‌اش را به هم ریخت. اما تمام تلاشش را کرد که در ظاهرش چیزی مشخص نباشد؛ بالاخره آن مرد عجیب روی او حساب باز کرده بود. بعد از احوالپرسی، مرد به چشمان قهوه‌ای ستاره زل زد. -خیلی خوشحالم.. خانم عزیزی مثل شما، مهمان ما هستن.. چی میل دارین براتون بیارم؟ ستاره با گفتن این جمله، کمی هول شد. شاخه‌ای از موهایش را به پشت گوشش هل داد. گوشه‌ای از شال سورمه‌ای‌اش پایین افتاد. -ممنون، مینو از شما خیلی تعریف کرده برام. راستش نمی‌دونم، فرقی نداره. و نگاه پرسشگری به مینو انداخت. مینو منظورش را فهمید و سری تکان داد. به معنای این‌که" تو بشین". بعد رو به مرد، با صمیمت خاصی گفت: «تو برو عزیزم، خودم میام سفارش می‌دم.» ستاره از اینکه مینو با این لفظ، مردی را خطاب کرد، کمی متعجب شد. حس کرد، افکارش در چشمانش داد می‌زند. مینو به دنبال مردی که موهایش را دم اسبی‌ بسته بود، رفت. ستاره وقت بیشتری برای بررسی محیط داشت. آن‌قدر همه‌جا سفید بود که چشمانش درد گرفت. بلند شد و به طرف قفسه کتاب رفت. اتفاقی کتابی را برداشت. جلد سیاه کتاب در دستان سفیدش، تناقض جالبی را به نمایش گذاشت که از چشمان مینو پنهان نماند. -چیه؟ چی برداشتی؟ -اِ اومدی؟ نمی‌دونستم به عرفان هم علاقه دارن. "آشنایی با عرفان و تصوف" چه اسم جالبی داره. اون یکیو!.. "مجذوبان نور" نه بابا! خوشم اومد. حالا، منظورش چیه؟کتاب علمیه؟ مینو صفحه‌ای از کتاب را ورق زد. ستاره تصویر پیرمرد عینکی با عبای قهوه‌ای رنگی را دید که پایینش نوشته شده بود: «نور علی تابنده.» مینو طوری به عکس نگاه می‌کرد که انگار عکس پدربزرگش را دیده باشد. مشتاقانه گفت: «نور اینه، عشق اینه» چشمان ستاره گردتر شد. -کی هست حالا؟ -می‌فهمی عزیزم، آسته آسته.. بیا بشین کیک آوردم با قهوه بخوری. ستاره اما هنوز تمام حواسش و نگاهش به کتاب‌ها بود. دلش می‌خواست بیشتر بداند. صبر کرد تا شاید جواب سوالاتش را بشنود. مینو طوری روی صندلی نشست و گلویش را صاف کرد که انگار یک سخنرانی خیلی مهم داشت. -خب عزیزم، حالا می‌خوام یه خبر خیلی خیلی مهم‌ترو بهت بدم. الان قراره یه اتفاق فوق‌العاده عشقولانه بیفته، ولی قول بده بهم که غر نزنی، ببین.. ستاره که کاسه صبرش لبریز شده بود، وسط حرف مینو پرید. -چیه؟ امروز خیلی مشکوکی! هی می‌گی، بعدا می‌فهمی.. الان نمی‌شه.. آسته آسته والا خیلی جلوی خودمو گرفتم.. ستاره در حال شکایت کردن بود که تلفن مینو به صدا درآمد. مینو تماس را وصل کرد. وقتی آن‌را جلوی ستاره گرفت، ستاره از تعجب زبانش بند آمده بود. یک تماس تصویری از کیان داشت. نگاه معناداری به دوستش انداخت. صدای کیان را که شنید، لبخند ملیحی روی صورتش نشست. -سلام خانم خانما! یعنی شما نباید یه حالی، احوالی از ما بگیری؟ ستاره در دلش گفت: "مثلا شما کیه منی که احوالتو بگیرم، چه زودم پسر خاله شده" در عوض جواب داد: -از شما به ما رسیده کیان‌خان. حالا خوبین، سلامتین؟ مینو از آن طرف میز شکلکی در آورد که ستاره متوجه منظورش نمی‌شد. تصميم گرفت از جایش بلند شود تا مینو حواسش را پرت نکند. -به‌به چه جای قشنگی هستین، شما! والا دل من دیگه طاقت نیاورد، دست به دامن آرش شدم و مزاحم مینو جان. یعنی خدا وکیلی ملکه انگلستان این‌قدر سخت قرار ملاقات نمی‌ده. بابا یه‌کم لطافت یه‌کم نرمی.. "یک شب آمدی بُردی دل ما را.. ای لیلی ما.." جمله آخر را درحالی که دستش را روی قلبش گذاشته بود، به سبک ترانه خواند. ستاره به دیوار تکیه داد، سرش را به حالت خاصی جنباند و با ناز گفت: -شما کلا تو فاز خوندنینا! احساسی در وجودش می‌جوشید. انگار ستاره دیگری شده بود، ستاره‌ای که قصد داشت طوری بدرخشد که چشم طرف مقابلش حتی لحظه‌ای از او غافل نشود. البته، موفق هم شد و این را از واکنش کیان فهمید. -ای جونم، اصلا حرف می‌زنی من به وجد میام. همیشه همین‌جوری باش. "بذار من برات همیشه باشم.. ای گل همیشه بهارم..." چقدر امروز می‌درخشی خانمی.. این شالت خیلی قشنگه؛ تو سورمه‌ای، مثل ماه می‌مونی تو شب.. قلب ستاره با این همه تعریف به تپش افتاده بود. چشمانش برقی زد. خنده مستانه‌ای تحویلش داد. در آن بیست دقیقه‌ای که حرف می‌زدند، ستاره از این‌که زیبایی‌اش را در تصویر کوچک پایین گوشی، می‌دید و کیان برای هر حرفش ترانه‌ای تحویلش می‌داد، غرق لذت شده بود. لذتی که او را از خود بی‌خود کرده بود؛ طوری‌که پایش را از خط قرمزهایش کمی آن‌طرف‌تر گذاشت و شماره‌اش را به کیان داد، تا از آن به بعد مشکلی برای ارتباط گرفتن با يکديگر نداشته باشند. ✅کپی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.🕌 -کوتاه 🌐موضوع: بی حجابی و اعتراض به جمهوری اسلامی و گشت ارشاد! 🎙 سخنران:حجة الاسلام محمد رضا 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 شهر هنوزم پر از باغیرته👌 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖 نامه ای از یک دوست 👦👧 دختر عزیزم ۔۔ پسر عزیزم۔۔۔ 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🔰دروغ غربی‌ها درباره آزادی زنان 🔸رهبرانقلاب: نگاه فرهنگ غربی به زن یک نگاه اهانت‌آمیز است. اسم آن را آزادی میگذارند، لکن در حقیقت آزادی نیست. غربیها در طول دو سه قرن اخیر، بر روی همه‌ی جنایات خود نامهای زیبا گذاشتند؛ نام آزادی‌طلبی، نام حقوق بشر، نام دموکراسی و امثال اینها. نام آزادی بر آنچه که جهتگیری فرهنگ غربی نسبت به زنان است، یک نام دروغین است؛ این، نیست. 🗓 ۱۳۹۱/۰۴/۲۱ 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🎙 به نیروی منظم ، متعهد و توانمند جهت خوانش نیازمندیم😊 لطفا نمونه صوتتون رو برای ایدی زیر ارسال کنید 🆔 @Parimehr9499
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ۴۶ ستاره سهیل باز هم حالت‌های زنانه او دل و روده‌اش را به هم ریخت. اما تمام تلاشش ر
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ۴٧ ستاره سهیل تماس که قطع شد با صورتی برافروخته، روبه‌روی مینو نشست. -به‌به! کیان ‌خان چه کرده با دوست ما! صدبرابر خوشکل‌تر شده.. خوبْ دل و قلوه می‌دادینا! -وای مینو! نفسم داشت بند میومد. فکر نمی‌کردم این‌قدر خوش ذوق باشه که عین تو فیلما برام دلبری کنه.. ولی کاش دلسا می‌دید، من دلم خنک می‌‌شد. الان شارژ شارژم. بگو ببینم باید چه‌کار کنم. -خودتو کنترل کن.. ریلکس.. ریلکس‌تر.. اوکی! ببین کار ما یه‌جور مبارزه است.. یه مبارزه مقدس! -مبارزه؟ -دِ نشد دیگه.. وسط حرفم نپر! این یه مبارزه معمولی نیست، مقدسه! مبارزه برای آزاد شدن، رها شدن.. رسیدن به اوج و خدایی شدن.. می‌دونی من تا یه اندازه‌ای که مربوط به رشد خودم بود به این آزادی رسیدم.. دلم می‌خواد اصولشو به همه یاد بدم. دلم می‌خواد زن‌های کشورم درست عین خودم به این رهایی برسن.. دوست دارم از این ذهنای پوسیده‌شون فاصله بگیرن.. حالا یه مدت هست که کارای کوچکی شده، ولی اصلا کافی نیست. به زن‌ها خیلی داره تو ایران ظلم میشه.. چرا نباید آزاد باشن و با آزادی‌شون خدارو پیدا کنن؟ متوجهی چی می‌گم؟ ستاره سرش را به علامت تایید تکان داد. - این‌ یکیو خوب می‌فهمم، خودم الان دنبال یه ذره آزادی‌ام، باورت نمی‌شه مینو، گاهی فکر می‌کنم باید ازین مملکت برم. باید به جای امن فرار کنم. یه جا که نخوان براشون توضیح بدم که کجا بودم، چه کار کردم. مینو به فنجان قهوه لب زد و حرف ستاره را تایید کرد. -معلومه که خوب درک می‌کنی حرفامو! گیلاد درست تشخیص داده استعدادتو! می‌دونی گیلاد میگه اون ور آب رفتن خیلی راحته! فقط باید اراده کنیم. عکسایی که برات فرستادمو دیدی؟ زندگی اون طرف، این شکلیه.. البته خب هرکاری هزینه خودشو داره. -معلومه که می‌خوام.. فقط بگو باید چه‌کار کنم. مینو گوشی‌اش را طوری در دستش گرفت که ستاره هم صفحه‌اش را ببنید. - همینو می‌خواستم بشنوم، ببین این کانالو جدید زدیم، ادمینت کردم. البته قراره کیان هم بهمون اضافه بشه، پس شما دوتا جزو ادمینا هستین. تو گروه‌های مختلف تبلیغ می‌ذارین که وارد کانال بشن. یه سری کلیپ و متن و صوت هست که اون‌ها رو برات قسمت قسمت می‌فرستم، بارگزاری کنی. دوره آموزشی شکرگزاری هم داریم. -ببین اینارو یه بار جلو دلسا هم بگو، خب؟ راستی دلسا هم ادمینه؟ اِ.. راستی این کلاسای شکرگزاری چجوریه؟ پولیه؟ -جواب سوال اولت، پنجاه پنجاه! یعنی دلسا هم هست، هم نیست. یخورده مغروره، اطاعت پذیر نیست. اما و چرا میاره.. فعلا تنزل پیدا کرده.. اما سوال دومت! ببین استاد می‌گه که این دوره‌ها کاملا برای رضای خداست. چجوری؟ اینجوری که هرکس که توان مالی داره به ده‌تا انسان نیازمند کمک کنه. اینطوری هم هزینه کلاسشو پرداخت کرده، هم این انرژی مثبت و کمک خیرخواهانه‌اش به خودش برمی‌گرده. -چه خوب که دلسای گنده دماغ نیست.. چه خوب که استاد، این‌قدر آدم فهمیده‌ایه! چه ایده جذابی واقعا. از همین کارش معلوم میشه، آدمیه که بفکر دیگرانه. -حالا کجاشو دیدی! تو شروع کن، من خودم هواتو دارم. راستی کیان از مهمونی نگفت؟ چشمان قهوه‌ای ستاره، برقی زد. -آرش بهش گفته که یه مهمونی تو راهه، ولی فعلا هیچ چیزش معلوم نیست. - ببین ستاره، از همین الان سعی کن با شکرگزاری، برای خودت جذب داشته باشی. تو می‌تونی از طریق شکرگزاری هرچیزی رو به راحتی تصاحب می‌کنی. استاد میگه تو این دوره‌ها، شکرگزاری حکم پولو داره تو کائنات. تو الان کیانو پیدا کردی خب.. بابتش شکر می‌کنی، یعنی تو این‌طوری هزینه این نعمتو پرداخت می‌کنی،بعد کائنات بیشتر و بیشتر بهت می‌دن. ستاره صدای خنده‌اش را بلند کرد. -یعنی مثلا ده تا کیان بهم می‌ده. مینو چشمانش را ریز کرد با خنده گفت: «ای کلک! بدت نمیاد ده تا داشته باشی؟» -چی‌ میگی تو؟ دارم براساس قانونی که گفتی می‌گم. -شایدم شد، کی می‌دونه. هر چی تورت بزرگ‌تر، طعمه‌ات هم بزرگتر. در حال خندیدن بودند که گیلاد همراه با یک سگ پشمالوی سفید به طرفشان آمد. ستاره لحظه‌ای ترسید‌؛ چون قبل از دیدن گیلاد، فقط سگ سفید را دید و بعد قلاده‌ای که انتهای ریسمانش، به دست آن مرد عجیب می‌رسید. ✅کپی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ۴٧ ستاره سهیل تماس که قطع شد با صورتی برافروخته، روبه‌روی مینو نشست. -به‌به! کیان ‌
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 48 ستاره سهیل مینو از روی صندلی پایین پرید و خودش را در آغوش سگ انداخت. آن‌قدر این حرکت سریع انجام شد که ستاره مبهوت مانده بود. مینو چندین بار صورت و پوزه‌ی سگ را بوسید. سگ هم که انگار دوست قدیمی‌اش را می‌دید، چند بار پارس کرد و دم تکان داد. -مینو! یه‌طوری بغلش کردی یه لحظه حس کردم بچه‌اتو داری بغل می‌کنی. گیلاد ریسمان را رها کرد، کمی جلو آمد و با همان نگاه خیره معذب‌آورش جواب ستاره را داد. -خب، عزیزم! این بچه خودشه دیگه. البته یه مدت ازش دور بوده، تازه به هم رسیدن،تو بنظر نمیاد به سگ علاقه داشته‌ باشی. بعد یک قدم دیگر جلو آمد، ستاره خواست کمی عقب برود که محکم به میز خورد؛ ضربه‌ای که به میز وارد شد، لرزشی را در فنجان قهوه‌اش ایجاد کرد و چند قطره قهوه، روی میز سفید و تمیز افتاد. -راستش سگو دوست ندارم، زیاد. فقط یه حس دلسوزی به همه حیوونا دارم. ولی اصلا فکرشو نمی‌کردم که مینو این‌قدر عاشق سگ باشه. مینو در حالی‌که قربان صدقه سگش می‌رفت، با چشمان اشک‌آلودی از روی زمین بلند شد. -ستاره! این سگ همه زندگی منه، وا چه حرفا می‌زنی؟ -آخه اون‌روز طوری اون گربه رو با سنگ هدف گرفتی، گفتم شاید از همه حیونا بدت میاد. مینو با دلخوری جواب داد: «فرق می‌کنه. اون یه گربه‌ گرسنه‌ بود، اصالت نداشت، شخصیت نداشت. ولی سگ من هم شخصیت داره، هم شناسنامه. تازه صاحبم داره.» جملات آخر را خطاب به سگش طوری گفت که انگار در حال بازی با نوزادی چند روزه است. دوباره رو به مرد کرد و با حالت متواضعانه‌ای گفت: « هوغود خیلی ممنونم ازت.. حسابی غافلگیرم کردی.» مرد به طرف مینو رفت؛ چشمکی تحویلش داد. مشت گره کرده‌اش را آرام به بازوی مینو زد. - حرفشم نزن. برو حالشو ببر. بعد دهانش را نزدیک گوش مینو برد و خیلی آهسته زمزمه کرد: «مزد کارته» مینو اشک‌هایش را پاک کرد و در حالی‌که سگ را بغل کرده بود، روی صندلی نشست. -چیه؟ چشمات‌ زده بیرون؟ سگ ندیدی تا حالا؟ ستاره دستش را زیر چانه‌اش گذاشت و روی میز خم شد. -چرا سگ دیدم، ولی مینو رو با سگ تا حالا ندیدم. حالا چرا بهش می‌گی هوغود، بگو گیلاد. مینو که انگار از سوال‌های بی‌موقع ستاره، کلافه شده بود نفس عمیقی کشید و گفت: « یاد بگیر که تو گروه ما هرکسی ممکنه چندتا اسم داشته باشه.. باید تمرین کنی و بتونی هرکس و چندبار با اسمای مختلف صداش بزنی..» بعد در حالی که خنده مسخره‌ای را گوشه لبش پنهان کرده بود اضافه کرد. -تو بهت مرضیه میاد.. با اون سابقه داغون خونوادگیت. ستاره طوری جا خورد که اخم‌هایش در هم رفت. -من خودم صبرینارو دارم.. مرضیه رو بذار برای خودت. مینو که انگار اصلا گوش‌هایش چیزی نمی‌شنید، صورتش را میان موهای پشمالوی حیوان خانگی‌اش غرق کرد، به طوری‌که لرزه به اندام ستاره افتاد. مینو صورت و پوزه‌ی سگ را بوسید، سگ هم که انگار دوست قدیمی‌اش را می‌دید، چند بار پارس کرد و با فین‌فین کردن، رضایتش را اعلام کرد. -مینو! بسه حالم بد شد.. راستش من حس خوبی به سگ ندارم؛ فکر می‌کنم، گاز می‌گیره. مینو چند عطسه پشت هم زد و در حالی که با دستمال بینی‌اش را پاک می‌کرد، گفت: «نه بابا! آخی ببین چه معصومه! » همان لحظه سگ پارس بلندی کرد، به طوری‌که صندلی مینو کمی تکان خورد. ستاره آن‌چنان خندید که اشک از چشمانش جاری شد. ✅کپی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
💠امام سجاد علیه السلام : 🔹مردمانی که در زمان غیبت امام مهدی به سر می‌برند .... @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
سفارش طراحی گرافیکی داشتید اینجا کارش بیسته و قیمت مناسبه 👌👇 🌸 @afagh_graphi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا