دانشگاه حجاب
⭕️کیپاپ ⭕️ 🔹نحوه عملکرد پاپ کره ای🔹 #قسمت اول 🔵 #کِیپاپ به سبک موسیقیای گفته میشود که با تأثیر
.
👆پیشنهاد میکنم این سری از مطالبمون رو هم مطالعه کنید
با دنبال کردن هشتگ👈 #موسیقی_کره_ای
🔰والدین زیادی پیام میدن و از اینکه نوجوانانشون با اینکه محجبه هم هستن اما آرمی شدن ، در و دیوار اتاقهاشون پر از پوستر گروه BTS شده ، دارن کرهای یاد میگیرن ، از نمادها و نوع پوشش اونها استفاده میکنن و خلاصه غرق شدن در کیپاپ ... و کم کم کاهل نماز شدن و از اعتقاداتشون دور ....
@Hejabuni
هدایت شده از علیرضا پناهیان
🔻 در مقابل توهین و بیاحترامی به رهبری چهکار باید کرد؟
🔻 عشق و محبت خودتان را نسبت به ایشان، بهصورت جمعی و فردی اعلام کنید
📌 #علیرضا_پناهیان در یادوارۀ شهدای فتنۀ اخیر:
➖بهطور مستمر (روزانه یا هفتگی) مطالبی را در اعلام محبت به ایشان در صفحات مجازی منتشر کنید
➖چرا تصاویر زیبای رهبری را، که مهمترین عامل حفظ امنیت و استقلال کشور است، بر فراز نمیکنید؟
🚩امامزاده قاضیالصابر- ۱۴۰۱/۰۹/۰۴
👈ادامه متن را در @Panahian_text ببینید
@Panahian_ir
🧐 چی شــــــــده⁉️
😇 میخوای یه حرکتی اصولی بزنی واسه حجاب؟
😎 برای مدرسه ، مسجد یا نذرفرهنگی دنبال هدیه تاثیرگزار میگردی؟
🎯درست اومدی👌👌👌
🔰 @hejabuni_forooshgah 🔰
♨️ مناسب سنین مختلف
♨️ همراه با تخفیف ویژه
🔰 @hejabuni_forooshgah 🔰
دانشگاه حجاب
🧐 چی شــــــــده⁉️ 😇 میخوای یه حرکتی اصولی بزنی واسه حجاب؟ 😎 برای مدرسه ، مسجد یا نذرفرهنگی دنبال
اینجا فروشگاه خودمونهツ
پس
با خیال راحت خرید کنید🌱
.
#گزارش
#بینالملل
♨️آسیب های #شبکهاجتماعی تیک تاک به کابوسی برای خانواده ها تبدیل شده
📑تحقیقات انجام شده در کشورهای انگلیس، آمریکا، کانادا و استرالیا حکایت از آسیب های جبران ناپذیر تیک تاک علی الخصوص برای نوجوانان زیر ۱۸ دارد
📍نوجوانان ۱۳ ساله ی دنبال کننده ی این اپلیکیشن با آسیب های مغزی، سوءتغذیه در اثر رژیم های غذایی نادرست به خاطر نارضایتی از اندام و خودکشی مواجه می شوند
📌شبکه های اجتماعی بیشتر از اینکه یک بستر ارتباطی فراهم کرده باشند؛ قتلگاه نوجوانان و جوانان شدن
🌐منبع:https://www.theguardian.com/technology/2022/dec/15/tiktok-self-harm-study-results-every-parents-nightmare
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 80ستاره سهیل کیان چند صوت فرستاده بود. هندزفری را در گوشش جابهجا کرد و کمی صدای گو
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
ستاره سهیل 81
صورتش از آخرین دیدارشان، لاغرتر و رنگ پریدهتر به نظر میرسید.
-عموت گفت یه ساعت دیگه میاد، باید بری دکتر.
ستاره سعی کرد به لبانش فرمان لبخند بدهد.
-بهتری عفتجون؟ نمیدونستم برگشتی.
صورتش سرد و بیاحساس بود. بدون هیچ جوابی فقط نگاه کرد.
بازهم تلاش کرد؛ برای به زبان آوردن چند کلمه:
-میشه، کمکم کنی بیام... پایین...
احساس کرد کلمات آخری، همراه با بغض و ناتوانی از دهانش خارج شدند.
بدون هیچ پاسخی، ستاره را ترک کرد و در اتاق را بست.
ستاره سرش را با ناباوری بالا آورد، احساس کرد صورتش منقبض شده.
کم شدن تواناییش در راه رفتن و برخورد خشک عفت با او، راه اشک را به گونهاش باز کرد. دیگر همان مقدار تلاشی را هم که برای تکان خوردن میکرد، از دست داد. به رفتار خودش فکر کرد. اما بخاطر نیاورد که کدام کارش باعث چنین رفتار سردی از جانب عفت شده. با وجود اینکه هیچوقت از عفت خوشش نمیآمد، اما سعی میکرد منصفانه رفتار کند. حالا در اوج ناتوانیاش، انگار او ناراحت نبود.
در با چند تقه، باز شد. عمو در چهارچوب در ایستاده بود. تصویر عمو در چشمان بارانیاش میلرزید. سعی کرد با پشت دست اشکهایش را تندتند پاک کند.
-ستاره... گریه نکن عموجونم.
صدایش آرام و محزون بود. انگار عمو از تمام اتفاقات خبر داشت. انگار دلیل اشکهایش و رفتار عفت را میدانست.
-پاشو کمکت کنم، لباس بپوشی.
با صدایی که انگار از ته چاه میآمد پرسید:
-مگه امروز نوبت دکتر داشتم.
عمو بدون توجه به سوال ستاره، کمک کرد تا لباس بپوشد. از آن فاصله صورت عمویش را بهتر میدید. بنظرش آمد نسبت به شب قبل، چین عمیق و جدیدی روی پیشانی عمو افتاده.
"پس احتمالا موضوع مهمی پیش آمده بود"
این فکر در مسیری که نمیدانست قرار است به کجا ختم شود، در ذهنش پر رنگتر شد. حتی با سکوت عمو در ماشین، تبدیل به یک علامت سوال برجسته شد.
-عمو؟ چی شده؟ چرا شما ناراحتی؟ عفت چرا اونجوریه؟ خیلی بد...
حرفش را نصفه گذاشت. شاید سکوت عمو و اقتدارش، اجازه حرف زدن را از او گرفت.
ماشین را به سمت راست راند. کنار یک فضای سبز، زیر سایه درختان کاج، متوقف شد.
دخترکی فال به دست را داخل پارک دید، داشت به زن و شوهر جوانی که در حال خندیدن و نگاههای عاشقانه بودند، اصرار میکرد فالی بردارند.
-میدونم، خیلی داره بهت سخت میگذره، عمو.
صورتش را به سمت صندلی راننده چرخاند.
-بعد از فوت داییش کلا بهم ریخته، من بهش حق میدم.
میخواست بگوید:
-چه حقی داره که تو خونه شما، با من اینطوری برخورد کنه. مگر فوت دایییش تقصیر ماست.
اما صورت محزون عمو، اعتراضش را خاموش کرد.
- منظورم این نیست که حق داره هرطور دلش میخواد باهات حرف بزنه.
احساس کرد، عمو ذهنش را خواند. صورتش کمی سرخ شد.
-ولی خب، یهسری اتفاقا افتاده
که شاید منم تو فوت داییش مقصر بودم،نمیدونم... نمیدونم... شایدم بخاطر طعنههایی باشه که خانوادش بخاطر بچهدار نشدنش بهش میزنن!
انگار عمو داشت با خودش هم حرف میزد.
-حالا هرچی... هرچی... بگذریم، تو بذار پای اینکه مادر نشده، میفهمی چی میگم ستاره؟
دنبال کلمات میگشت تا چیزی برزبان بیاورد.
-آره، سخته.. ولی من بازم نمیفهمم، چرا الان باید یادش بیفته؟ مگه قبلش با هم چه مشکلی داشتیم، قبول دارم آدم خاصیه و زیاد تو خودشه... ولی انگاری من دشمنشم...
بعد انگار تازه متوجه حرف عمو شده بود.
-عمو... چطوری تو مرگ داییش شما مقصرین؟
عمو کلافه جواب داد.
-نه... نه! دشمن نه!
ستاره این جمله را اینطور در ذهنش معنا کرد، "درسته که یه کوچولو باهات دشمن شده، ولی محض رضای خدا، اسم بهتری روی کارش بذار"
پوزخندی زد.
-خب چرا درست بهم نمیگین، شاید بتونم کمکش کنم... نگفتین منظورتون از مقصر بودن تو فوت داییش چی بود؟
-ستاره برا همین آوردمت بیرون وگرنه هفته دیگه باید بری دکتر... ولی گفتم بیای باهات حرف بزنم. زیاد به کاراش توجه نکن، اگه طعنه زد چیزی نگو. خب... خیلی چیزها هست که نمیدونم گفتنش درسته یا نه! ولی شاید بدونی، بهتر باشه.
👇👇ادامه 81
ستاره تمام حواسش را به حرفهای عمو داد.
-تو مراسم ختم، شوهرسابقشو دید که بخاطر بچهدار نشدن ،ازش جدا شده بود.
-قبلا ازدواج کرده بود؟ فکر کردم وقتی زن شما شد، مجرد بوده.
عمو فقط سری به نشانه منفی تکان داد.
-نمیخواستم کسی چیزی بدونه، گفتم غریبه، هواشو داشته باشم... حالا زن شوهر سابقشم، همراهش بود، بدتر اینکه دوقلو حامله بود.
ستاره ناغافل، دستش جلوی دهانش رفت.
-نه!
-شاید فقط همین یکی نباشه، ولی خب میدونم همینم برای بهم ریختن یه زن، کم چیزی نیست. اگر بهت گفتم، برای این بود که بتونی درکش کنی. شاید خیلی از تفکراتش اشتباه باشه... ولی ما میتونیم تو این قسمتی که حق داره، درکش کنیم هوم؟
-عمو خیلی حرفتو میپیچونی! یچیزی میگی، میفهمم، دوباره نمیفهمم... دیگه چی هست؟
عمو نگاهش را به بیرون پنجره داد. ا
نگار داشت با خودش چیزی را سبک سنگین میکرد. بالاخره تصميمش را گرفت.
-دایی عفت... داییش، از لحاظ مالی وضع خوبی نداشت... نتونست پول عملشو جور کنه... عفت... خب، توقع داشت کمکش کنم.
👇👇81ادامه
-خب چرا کمکش نکردین؟
-نداشتم عمو! اگه داشتم که حرفی نبود.
-خب چرا همچین توقعی داشت؟
عمو پوفی کرد و دستش را روی فرمان کوبید. انگار به سختترین قسمتش رسیده بود.
-اون پساندازی که بابات کنار گذاشته برات... توقع داشت از روی اون بردارم... میگفت پس میده بعدا... ولی این پول مال توئه، مال آیندته.
ستاره نمیدانست چه جوابی بدهد، شاید اگر عزیزترین فرد زندگیاش در خطر بود، او هم چنین توقعی از اطرافیانش داشت.
-نمیدونم چی بگم عمو! اگه باهام مهربونتر بود، اصلا حرفی نداشتم ولی اون خیلی.
عمو حرفش را قطع کرد.
-نیومدم اینجا درمورد خوبی و بدی کار عفت حرف بزنم، فقط میخوام یکم درکش کنی و کاری بهش نداشته باشی، یعنی... بیشتر منو درک کن که میخوام هوای جفتتونو داشته باشم.
ستاره ،استیصال را که در چشمان نمدار عمو به وضوح میدید، بغضش گرفت. نمیدانست برای خودش دل بسوزاند یا برای عمو که بعد از، از دست دادن همسر و دو فرزندش، گیر عفت با اخلاقهای خاصش افتاده بود. سعی کرد با چشمی دل عمویش را به دست آورد.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
4_5976811154071101102.mp3
5.49M
♨️آقا ما چیکار کنیم گناه نکنیم⁉️
🎧 از واجباتِ گوش دادنش
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤 سخنرانی
🔗 اعدام در اسلام، خشونت بد یا خوب؟
🎙حجة الاسلام محمدرضا هاشمی
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🔴🔗دزد اموال را می گیریم
دزد اخلاق و عفت را رها می کنیم❗️
🔰افراد بی بند و بار و کسانی که بزک کرده و مکشفه در سطح جامعه حضور می یابند، چه متوجه باشند،چه نباشند، در حقیقت در حال دزدیدن اخلاق و عفت جامعه هستند.
👈 و این مسابقه جلب توجه و نمایش بدن، روابط نامشروع، خیانت و ... جای حیا و عفت را میگیرد.
♨️چگونه برخی افراد دزدی اموال مردم را بسیار قبیح دانسته و خواستار برخورد جدی با دزد هستند، اما از کنار دزد اخلاق و عفت جامعه به راحتی می گذرند.
👈در حالی که مفاسد حاصل از دزدی دوم و دامنه اثرات سوء آن، به مراتب بدتر از دزدی اول است❗️
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴🔗دزد اموال را می گیریم دزد اخلاق و عفت را رها می کنیم❗️ 🔰افراد بی بند و بار و کسانی که بزک کرده
☎️ شــــمارههاے زیر جــــهت رســیدگی
به وضع کشــف حجاب و بیحیایی جامعه:
197 مرکز نظارت همگانی بازرسی کل ناجا
39931 مجلس شورای اسلامی
30007788 پیامک به وزیر کشور
🔴 #مطالبه_اثر_دارد 🔴
@hejabuni
دانشگاه حجاب
☎️ شــــمارههاے زیر جــــهت رســیدگی به وضع کشــف حجاب و بیحیایی جامعه: 197 مرکز نظارت همگانی ب
صوت یکی از خواهران دغدغه مند
در مورد تماس با این شماره ها👆
❇️ رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز سه شنبه، در دیدار خانوادههای شهدای حادثه تروریستی حرم مطهر شاهچراغ:
👈حادثه تروریستی شاهچراغ موجب رسوایی آمریکاییهای منافق و سیاهدل شد
🔹 ایشان دستگاههای فرهنگی و رسانهای را به تولیدات هنری در خصوص این حادثه و سایر قضایای تاریخی توصیه کردند و افزودند:
▪️ما در مسائل مربوط به حوادث و تاریخ انقلاب اسلامی و جنایتهای دشمنان از نظر کار رسانهای و تبلیغی، کوتاهی داریم بهگونهای که نسل جوان ما اطلاعات زیادی از حوادث گذشته از جمله جنایات منافقین ندارد.
🔸تبیین این واقعیتها جزو وظایف فعالان بخشهای هنری، تبلیغی و نگارشی و همه دستگاههای فرهنگی است.
۱۴۰۱/۹/۲۹
💻 Farsi.Khamenei.ir
@Khamenei_ir
دانشگاه حجاب
-خب چرا کمکش نکردین؟ -نداشتم عمو! اگه داشتم که حرفی نبود. -خب چرا همچین توقعی داشت؟ عمو پوفی
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
ستاره سهیل 82
یک هفتهای از توصیههای عمو گذشته بود و با وجود اینکه گچ پایش را باز کرده بود، اما به سختی راه میرفت.
ظهر، وقتی که فرشته برای احوالپرسی زنگ زد، در جواب اینکه پایش چطور است، گفت:
-حالا پای قبلیم که بهتر بود. ولی از شر اون گچ دورش حداقل خلاص شدم.
-آره بازم خداروشکر که بخیر گذشته. هروقت بهتر شدی بیا کتابخونه، ببینمت.
تلفنش که تمام شد، خودش را مشغول نوشتن جزوههای عقب ماندهاش کرد.
از وقتی که عمو درباره عفت رازهایی را برملا کرده بود، کمتر از اتاقش بیرون میرفت.
گاهی بخاطر بچهدار نشدنش، برایش دلسوزی میکرد؛ گاهی بخاطر توقع بیجایش، نسبت به ارث پدریاش حرص میخورد.
ترجیح میداد کمتر جلوی چشمان عفت ظاهر شود و خودش را مشغول نوشتن جزوههای عقب افتاده و فیلمهایی که حسابی به دیدنشان وابسته شده بود، کرد.
شام را به بهانه درد پایش، در اتاق خورد.
کاسه گل سرخی خورش را که فقط لیمو عمانی بزرگ و سیاهی در آن خودنمایی میکرد، با لیوانی که از دوغش تنها کف رویش مانده بود، داخل سینی گذاشت و سراغ جزوههایش رفت.
پیام مینو را که دید، خودکارش را روی کاغذ رها کرد.
-فیلم جدید رسیده، قبلیو دیدی؟
دستش را دراز کرد و لیموعمانی داخل کاسه را برداشت و آب ترش داخلش را با صدای "هوفی" به داخل دهانش مکید؛ ترشی لیموعمانی برای لحظهای صورتش را در هم کشید.
با دست دیگرش تایپ کرد.
-آره، اونقدرهام که میگفتی ترسناک نبود. چقدر این خونآشامها زندگی جالبی دارن.
مینو ایموجی تعجب فرستاد.
-نه بابا! راه افتادی. گچ پاتو وا کردی، انگار گچ مغزتم باز شده.
ستاره ایموجی خنده فرستاد و نوشت.
-خب، بعدیو بده، عسل بابا.
-داره میاد، برو تلگرام.
فیلم را دانلود کرد و تا نیمههای شب زیر پتو مشغول دیدن فیلم شد.
فیلمها که تمام میشد مثل معتادی که منتظر مواد باشد، از مینو تقاضای فیلم بیشتری میکرد.
دوران نقاهتش را پای گوشی و گهگاه رفتن به فیزیوتراپی میگذراند. عمو هم در آن مدت بیشتر هوایش را داشت و زیاد به او سخت نمیگرفت.
از آخرین جلسه فیزیوتراپی که برگشت، احساس سبکی میکرد. دستی به پایش کشید و لبخندی به لبانش سرایت کرد.
-عمو کمربندتو ببند. فکر نکنی حالا دیگه خوبِ خوب شدی، میتونی بدوی... دیگه اون پای سابق نیست، باید خیلی هواشو داشته باشی تا کامل خوب بشه.
به پشتی صندلی تکیه داد و چشمانش را لحظهای روی هم گذاشت.
-چشم عمو!... ببخشید تو این مدت اذیت شدین. عفت حسابی ازم کفری شده. ولی خب، بهقول شما باید درکش کرد.
عمو ماشین را روشن کرد و در تایید حرفهای ستاره بازهم توصیههای لازم را کرد.
میانه راه مینو پیام داد.
-میای بزنیم بیرون؟ دلم برات یه ذره شده.
با دیدن این پیام، انگار دلش پرواز کرد.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓