eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.4هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
188 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله امسال از بعد از فتنه فضای کشور از لحاظ فرهنگی متفاوت شده و ما دلمون پر از حرفهاییه که میخوایم به گوش همه برسه. تا ۲۲بهمن (که مهمترین تریبون مردم انقلابی هست) هم چیزی نمونده و اگه خودمون کاری نکنیم باز قراره با همون شعارهای تکراری در راهپیمایی شرکت کنیم و عملا این فرصت مهم رو از دست بدیم. به نظر ما نسل جدید، تکرار شعارهای قدیمی دیگه فایده ای نداره و همونطور که دشمن شعار جدیدی مطرح کرده، ما هم باید حرف تازه ای بزنیم. اگه این دو شرط رو دارید یاعلی: - طبع شعری داشته باشید - کار رو جدی بگیرید ما اینجا با هیچکس شوخی نداریم و برای ۲۲بهمن شعار طراحی میکنیم 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/393937213C5274bed640
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 164ستاره سهیل سه دوربین روی میز آهنی، او را به یاد خوابی که چند وقت پیش دیده بود اند
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ستاره سهیل165 با اینکه ستاره در جواب مینو فقط به چشمانش زل زد،اما در دلش طوفانی از آشوب به پا بود. از روی صندلی بلند شد و چند قدمی راه رفت. دری به اتاق کناری پشت سرشان، قفل شده بود. انگار در خانه‌ای قدیمی در حال بازجویی بودند. درحالی‌که ریشه کنار ناخنش را که بیرون زده بود، با درد جدا کرد، پرسید: بنظرت چه‌کارمون می‌کنن؟ اگه به عموم بگن چی؟ -نمیگن، مطمئنم... براشون افت داره، شایدم توبیخ بشن. حدود دو ساعت، ستاره عصبی قدم می‌زد تا اینکه، در اتاق باز شد. ستاره از همان‌جایی که ایستاده بود، به صورت خانم بازجو نگاه کرد. با جدیت و تحکمی که در صورتش بود، داشت با خودش فکر می‌کرد چطور می‌تواند با بچه‌هایش رفتار کند؟ همین‌قدر خشک؟ دو کاغذ را روی میز گذاشت. -تعهد بدین، بعد آزادین. مینو نگاه پیروزمندانه‌ای به ستاره که پشت صندلی‌اش ایستاده بود انداخت و خم شد روی میز. -معلومه که تعهد می‌دیم. و بعد امضا کرد و خودکار را به دست ستاره داد. بازجو برگه‌ها را برداشت و قبل از خارج شدن از اتاق گفت: «کار من با شما تمومه، چشم‌بندا رو از روی میز بردارین، بپوشین و منتظر بمونین.» مینو بدون توجه به حرف بازجو پرسید. -دوستانون چی میشن؟ در بدون هیچ پاسخی بسته شد. یک‌ساعت بعد از اینکه چشم‌بندها را پوشیدند، گوشه خیابان اصلی، از ون زردی پیاده شدند. ستاره دستانش را دورش حلقه زد. -لرز کردم. مینو با رفتن ماشین، انگشتش را به نشانه تهدید به طرف ستاره و دختر درشت هیکلی گرفت که کنارش ایستاده بود. -درباره دستگیری‌مون هیچ حرفی از تو دهنتون بیرون نمی‌خزه... شنیدین؟ سامیه شنیدی؟ -خیالت تخت... اگه پرسیدن کجا بودی چی؟ -بگو خونه مینو بودم. -اوکی حله. سامیه و مینو به طرف ماشین حرکت کردند، ستاره اما ماتش برد. ساعت دوازده شب بود و هیچ بها‌نه‌ای برای برگشتن به خانه نداشت. مینو سربرگرداند و صدایش را بالا برد. -معلومه چه غلطی می‌کنی؟ بیا بریم دیگه. ف.سادات‌ {طوبی} 🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ستاره سهیل165 با اینکه ستاره در جواب مینو فقط به چشمانش زل زد،اما در دلش طوفانی از آ
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 166ستاره سهیل ستاره بغض کرده چند قدم جلو رفت، در حالی که فکش از سرما و افت‌فشار می‌لرزید پرسید. -مینو من چه خاکی تو سرم بریزم امشب؟ بگم تا این وقت شب کجا بودم؟ مینو طوری راه افتاد که ستاره مانند جوجه‌ای بی‌پناه دنبالش بدود تا صدایش را بشنود. -یعنی خاک تو سرت با این خانواده‌ات... جوش نزن... خودم می‌دونستم و درستش کردم. ستاره، با التماس پشت سرش دوید. - واستا، یعنی چی؟ مینو به بازوی سامیه ضربه‌ای زد که داشت پوست شکلاتی را باز می‌کرد. سامیه تعادلش را از دست داد، کمی به چپ خم شد و دوباره صاف ایستاد. شکلات را در دهانش گذاشت. -چقد می‌خوری تو هان؟ -مینو حرف بزن، چه کار کردی؟ -کار خاصی نکردم، از رو گوشیت پیام دادم به عمویی. گفتم امشب همه‌جا شلوغه، من برا درس خوندن اومدم پیش مینو، بهتره امشب همین‌جا بمونم. از اینکه مینو گوشی‌اش را بدون اطلاعش برداشته و پیام داده دلخور شد، اما راه دیگری هم به نظرش نمی‌رسید. پشت سر مینو و سامیه در حالی که دستانش را تا ته توی جیبش فرو کرده بود دنبالشان رفت. بخار دهانش جلوتر از خودش راه می‌رفت، که نم‌نم باران هم شروع شد. سوار ماشین سامیه شدند و راه افتادند. بین راه، مینو به محراب پیام داد که در زمان مناسبی ماشینش را جابه‌جا کند. آن شب ستاره تا صبح روی مبل زرشکی که توی سالن بود، تا صبح غلت زد. نگاهش به مینو که می‌افتاد که راحت روی تخت لم داده و به خواب عمیق فرورفته، حرصش می‌گرفت. نمی‌دانست اگر آن بازجو حرفی به عمویش می‌زد، چه عاقبتی انتظارش را می‌کشید. فکرش دوباره سراغ مینو رفت، چرا پدر و مادر مینو هیچ وقت خانه نیستند؟ حتی زمانی هم که به گفته خود مینو بودند،کاری به دخترشان نداشتند. برایش این مدل زندگی عجیب بود. داشت به خودش یادآوری می‌کرد که فردا درباره پدر و مادرش از او سوال کند، که خواب کم‌کم به چشمانش راه پیدا کرد. ف.سادات‌ {طوبی} 🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
♨️ناپدید شدن دختر ۱۵ ساله در یکی از شهرهای انگلیس 🇬🇧دختر ۱۵ ساله انگلیسی بعد از تعطیل شدن مدرسه ناپدید شده و هنوز هیچ نشانی از او نیست 🚨پلیس در حال جستجوی مناطقی است که احتمال حضور او می رود ⚠️نا امنی از این بیشتر مگه داریم؟! این چندمین مورد از ناپدید شدن زنان و دختران جوان در کشور انگلیس هست 🌐منبع:https://www.mirror.co.uk/news/uk-news/concerns-grow-girl-15-missing-29159661 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part16_آیه عصمت،مادر خلقت.mp3
21.44M
📗کتاب صوتی آیه عصمت، مادر خلقت قسمت 6⃣1⃣ "قیامت و حب فاطمه سلام الله علیها" 🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓ تربیت فرزند یک فعالیت اجتماعی است؟🤔 ⁉️آیا مادری با فردیت زن در تعارض است ؟!🧐 📛 خطر پیری جمعیت جدی است.... 🎙حجت الاسلام استاد 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🛑 مدیران حکومت، مشغول تامین شراب دختر شاه پهلوی 🍷سندی از دستور ترخیص ۴۰ صندوق شراب به وزن ۶۰۰ کیلو گرم از فرانسه برای شهناز پهلوی دختر شاه 🗞 سند دفتر شهناز پهلوی ۲۱ فروردین ۱۳۵۵ (۲۵۳۵ شاهنشاهی) 🇮🇷 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا