سلام و عرض ادب خدمت همراهان کانال دانشگاه حجاب🌱
بویژه نوجوونهای گل و نازنین🌸
🔸چیزی که چند سالی هست همهمون شاهدش هستیم شکل گیری یه موج از عاشقان «گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک» و دین زرتشت بویژه در بین نوجوانان هست.
🔹و از نظرشون دین زرتشت انقد ناز و مهربون و گوگولی هست که نگو مخصوصا نسبت به بانوان!
✅ برای روشن شدن دوستان هر روز قسمتی از کتاب های این دین و رفتار زرتشتیان با زنان و دختران رو با هم مرور میکنیم!👇
#زرتشت_و_زنان
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔻زن دشتان در تفکر زرتشتیان :
زرتشتیان،دختران و زنان خود را در ایام عادت ماهانه (دشتان) در #اصطبل و #طویله نگه می داشتند.چون معتقد بودند زنان و دختران در این ایام،نجس و پلید هستند.* 😡
❌حتما عکس ها باز شوند‼️
(وندیداد /فصل شانزدهم/زن دشتان و وظایف وی/ شستشوی زن دشتان با ادرار گاو و آب) 😱🤢
*مری بویس،زردشتیان باورها و آداب دینی آنها،ترجمه عسکر بهرامی، ص۲۱۴
#زرتشت_و_زنان
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 187 ستاره سهیل با صدای ظریفی و بلندی که شنید، چشمانش باز شد. _بلند شو ملاقاتی داری! رو
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
188 ستاره سهیل
بالاخره به حرف آمد. صورتش در لباس نیلی که پوشیده بود حسابی دلش را لرزاند.
_صبرینا خانم... من شما رو خوب میشناسم میدونم چه دختر معصوم و مهربونی هستی...
لبش را گزید. دستش را روی قلبش گذاشت و فشار داد. میخواست قلبش را ساکت کند. صدای محراب را خوب نمی شنید. حتما اشتباه شنیده بود
"صبرینا خانم"؟ "شما"؟
محراب درباره ساکت شد. فقط کمی از آخرین باری که دیده بودش نا آرام تر به نظر می رسید.
_صَبــ...
وسط حرفش پرید. با آن صدای خش دار خروسی اش!
_تو...تو... ازینایی؟
و محراب دوباره سکوت کرد. دو دستی سرش را گرفت.
_منو... بازی... دادی؟
حس میکرد در دو درونش زلزله ای بپا شده. محراب تلاش می کرد که توضیح دهد.
_تو خیلی وقته بازی خوردی... خودت خبر نداشتی... من فقط اومدم که از این بازی کثیف بکشمت بیرون، قبل از اینکه کیش و مات بشی.
و بعد از روی صندلی بلند شد. ستاره سرش را بالاتر گرفت. به نظرش رسید محراب چقدر از او بلندتر است. با التماس و خشم نگاهش میکرد. اشک های شیب دارش از زیر روسری سر می خوردند و گوشش را قلقلک میدادند.
_من اومدم اینجا... که بهت بگم باهاشون همکاری کنی... به نفعته!
با نگاهش محراب را تا دم در بدرقه کرد.
محراب زنگ کنار در را فشار داد. در با صدای دَنگی باز شد.
بعد با کمی مکث از اتاق خارج شد. نگاه خیس ستاره پشت در جا ماند.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 188 ستاره سهیل بالاخره به حرف آمد. صورتش در لباس نیلی که پوشیده بود حسابی دلش را لرزاند.
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
189 ستاره سهیل
باورش نمیشد. دیگر به هیچ چیز باور نداشت. محراب، محرابی که دلش به او عادت کرده بود، مثل مینو...
نفسش بالا نمیآمد. چقدر زخم خورده بود. چقدر درد داشت. صدای پرستار را دایره وار میشنید.
_جای سرنگ نداره... کبود شده...اون دستشو بده.
چشمانش را باز کرد. نگاهش افتاد به دست چپش. سرنگ داشت در دستش میچرخید.
ضعفش زد.
_رگ نداره.
_بده من... بهوش اومد...
چشمانش را بست. صدای تکه تکه شدن قلبش را شنید. ولی کسی نبود. حتی خودش هم برای خودش نبود.
گلویش تیر میکشید، سرش هم! چشمانش سوخت. محتاج بیهوشی محض بود.
آرامبخش که برایش تجویز شده بود برای مدت کوتاهی آتش دلش را کمی خنک تر کرد.
روی تخت می نشست و خودش را مچاله می کرد زیر پتو.
از همه چیز می ترسید. از مهتابی های سفید بالای سرش، از چهار دوربین گوشه اتاق، از دیوارهای ساکت و سرد، از صدای شر شر آب! از سینی غذای پری که میآمد و پر برمیگشت. از کوچکترین صدایی، از سکوت.
نمی دانست چرا نمی مُرد!
روزی که دلش نمی خواست بالاخره فرارسید. دو مامور خانم برای بردنش آمدند. بعد از اینکه نگاهی به صورت لاغر و مهتابی اش کردند، با همان چشم بند همیشگی سلولش را ترک کرد.
افکار مزاحم توی سرش ولوله به پا کرده بود. صحنه اعدامش جلوی چشمش رژه می رفت.
ماشین که تکان میخورد دل و رودهاش به هم میریخت.
مسیر دادگاه را دو باره بالا آورد.
آیدی نویسنده👇
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
توضیح 👇
آدم ها تو وجودشون انگیزه های خیانت میتونن داشته باشن گرچه ظاهرا مذهبی باشن یه پیشنهاد مالی میتونه اون انگیزه هارو بیدار کنه، یا حسادت، یا انتقام.... هرچیزی...
عفت این انگیزه ها رو داشت.
نفاق، چیزیه که خیلی اسلام رو به خطر میندازه.
هممون باید مراقب انگیزه هامون باشیم تا عاقبت بخیر بشیم ان شاء الله 🤲