فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(((((:•♥️🖇•
.
"و نهایتِ رزق جهادِ خالصانہ
شهادت اسـت.."
#کلیپ🎥✨
#روزتون_شہدایۍ🥀✨
#شهیدجھادعمادمغنیه🌿(:
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
13.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسیار مهم
📣نشر حداکثری
📣نشر حداکثری
📣نشر حداکثری
مسئله ای بسیار سرّی که به تازگی نشر پیدا کرده است. 👌👌
هیچ توضیحی در مورد این کلیپ نمی دهیم ،کافیست فقط کلیپ رو ببینید تا به هوش رهبر حکیم و فرزانه انقلاب تحسین بگوئید و ببینید که چگونه دست خدا بالای دست هاست.
❤️پنجشنبه است
🖤یادی كنیم از
❤️مسافرانی که روزی
🖤در کنارمان بودند و اكنون
❤️فقط یاد و خاطرشان
🖤در دلمان باقیست
❤️با دعای خیر روحشان را شاد کنیم
🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّڪَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّڪَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّڪَ عَلَے ڪُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
@hejastan
همسرشمیگفت:
وقتایےڪہناراحتبودمبااینڪہ
سرشدادمےزدممےگفت
-جاندلهادے....؟
چندهفتہبیشترازشهادتشنگذشتہبود
یهشبڪ ِخیلیدلمگرفتہبود
قلموڪاغذبرداشتمشرو؏ڪردم
بهنوشتن...ازدلتنگمگفتم...
ازعذابنبودنشبراشنوشتم،هادے...
فقطیهبار....
فقطیهباردیگہبگوجاندلهادے....💔
نامہروتازدموگذاشتمرومیزخوابیدم....
بعدشهادتشبهترینخوابےبودڪ ِمیشد
ازشببینم...دیدمش...صداشڪردم...
بهترینجوابےڪ ِمیشدازشبشنوم...
-جاندلهادے...؟
چیهفاطمہ؟
چرااینقدربےتابےمےڪنے...؟🙂💔
توجاتپیشخودمہشفاعتشدهای
#شهیدهادۍشجاع
#شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
@hejastan
گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای اذان اومد . احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره اما گوش نداد و رفت ...
مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه...
همه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچ پچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد.
همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد ...
شهید احمدعلی نیری🕊🌹
#شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
@hejastan