شهیدی که رهبر انقلاب وصیتنامهاش را مکرر میخواند
و دل از ایشان برده است!
🔸 رهبر انقلاب: یک جوانِ پُرشورِ مؤمنِ ازجانگذشتهی سبزواری، شهید ناصر باغانی، وصیّتنامه دارد. او یک جوانِ در سنین حدود بیست سال است. جا دارد که انسان آن وصیّتنامهاش را ده بار بخواند، بیست بار بخواند! بنده مکرّر خواندهام.
شهید ناصر_باغانی
@hejastan
📸 عکس نوشت | با حجاب خود مشت محکمی بر دهان ابر قدرت ها بکوبید
🔸ای از خدا بی خبران! ما مانند حضرت زهرا (س) و حضرت زینب کبری (س) هستیم و هرگز از راهی که آنان رفته اند، بر نمیگردیم
● شهید مهدی باغیشنی
#حجاب_در_وصایای_شهدا
@hejastan
🌱برای سرکشی به بچه ها آمد توی سنگر می دانستم چند روز است چیزی نخورده آن قدر ضعیف شده بود که وقتی کنار سنگر می ایستاد، پاهاش می لرزید وقتی داشت می رفت، گفتم: حاجی جون! بیا یه چیزی بخور. بی اعتنا نگاهم کرد
گفت:خدا رزق دنیا رو روی من بسته.
من دیگه از دنیا سهم غذا ندارم و از سنگر رفت بیرون.
#شهید_ابراهیم_همت
@hejastan
رحلت امام خمینی برای همه مردم ایران غمی بزرگ بود، غمی بزرگ که حتی بعد از سال هایی که گذشته هنوز هم تسکین نیافته و هنوز هم وجود ما را می آزارد. ایشان کسی بودند که با رهبری شایسته خود توانستند جامعه را از حکومتی زورگو و فساد آفرین رها کنند و کاری کنند که مردم خودشان برای سرنوشت کشورشان و برای زندگی شان تصمیم گیرنده باشند. چنین کاری فقط از عهده انسان های بزرگ بر می آید، انسانی به مانند حضرت امام خمینی رحمت الله علیه
سالگرد ارتحال ملکوتی امام عزیز خمینی کبیر آن عزیز سفر کرده برهمه مسلمانان و آزادگان جهان تسلیت باد
@hejastan
🕯دنیا به عزای تو یتیمانه گریست
🍂هر مرد و زن و عاقل و دیوانه گریست
🕯من کودک معصوم یتیمی دیدم
🍂آنروز چه مظلوم و غریبانه گریست . . .
▪️ رحلتامامخمینی(ره) تسلیت باد.
🌱مادر در خواب، پسر شهیدش را میبیند، پسر به او میگوید:
در بهشت جایم خیلی خوب است، چه چیزی میخواهی برایت بفرستم؟
مادر میگوید: چیزی نمیخواهم؛
فقط جلسه قرآن که میروم، همه قرآن میخوانند و من نمیتوانم بخوانم، خجالت میکشم، میدانند من سواد ندارم، میگویند همان سوره توحید رو بخوان، پسر میگوید: نماز صبحت را که خواندی قرآن را بردار و بخوان!
بعد از نماز، یاد حرف پسرش میافتد، قرآن را بر میدارد و شروع میکند به خواندن...
خبر میپیچد!
پسر دیگرش، این را به عنوان کرامت شهید، محضر آیتالله نوری.همدانی مطرح میکند و از ایشان میخواهد مادرش را امتحان کنند، حضرت آیتالله نوریهمدانی نزد مادر شهید میروند، قرآنی را به او میدهند که بخواند، به راحتی همه جای قرآن را میخواندداما بعضی جاها را نه! میفرمایند:
«قرآن خودتان را بردارید و بخوانید!» مادر شهید شروع میکند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط،
آیتالله نوری با گریه، چادر مادر شهید را میبوسند و میفرمایند:
«جاهایی که نمیتوانستند بخوانند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم.»
شهید #کاظم_نجفی_رستگار
@hejastan
معجزه ی امضای سرخ
من در آن زمان ۹ ساله بودم. تعدادی از اعضای خانواده رفتند که به مراسم خوانسار برسند و من به همراه بعضی از خانمهای فامیل، قرار شد در قم بمانیم تا پس از چند روز تعطیلی که به جهت شهادت پدر اتفاق افتاده بود، به مدرسه برویم.
اولین روزی بود که بعد از شهادت پدر، به مدرسه میرفتم. در آن روز اتفاقات خوبی برای حال و هوای کودکانه من رقَم خورد که باعث قوّت قلبم شد و به من روحیه داد.
برگزاری مراسم بزرگداشت مقام شهید و شهادتِ پدرم، توجه ویژه مسئولین و کادر مدرسه به من و همینطور تکریمی که توسط همکلاسیهایم شدم، از جمله اتفاقات و خاطرات خوشایند ِ آن روزِ من، در مدرسه بود.
* لطفا از ماجرای امضای ماندگار و معجزهآسایِ پدر شهیدتان برای ما بگوئید.
همان روزِ اول که بعد از شهادت پدر به مدرسه رفتم، وقتی خواستم وارد کلاس شوَم، ناظم مدرسه به من گفت: زهرا جان! این برگه برنامه امتحانات ثلث دوم شماست (در نظام آموزشی سابق، دانش آموزان در طول سال تحصیلی، سه نوبت آزمون میدادند و برنامه امتحانات را زودتر به دانشآموزان میدادند تا والدین با امضای برگه، عملا در جریان روند امتحانات، قرار گیرند و تاکید میکردند که حتما فردا امضاشده، به مدرسه برگردانید.)
من همیشه دانشآموز حسّاسی نسبت به مسائل مدرسه و تکالیفم بودم. وقتی این موضوع مطرح شد، در فکری عمیق فرو رفتم و با خودم گفتم: "در شرایط فعلی که مادرم قم نیست و به خوانسار رفته، پدرم هم که شهید شده، من برگه امتحانات را چه کار کنم؟" شاید در زمان بازگشت از مدرسه، این موضوع دغدغهی بسیار جدّی من شده بود.
اصلا خبر نداشتم که قرار هست آن شب، اتفاق بزرگی در خانه ما بیافتد. خدا میخواست تا به گونهای، اهالی خانه آماده شوند و شهیدی با رجعت خود و پرواز ملکوتیاش، اثری از خود برجای بگذارد.
آن شب تنها من نبودم که با یاد پدر و در فراغ او با گریه خوابیدم؛ اما همچنان امضای برنامه امتحانات، برایم دغدغهای مهم بود. من حضور پدر شهیدم را حتی قبل از اینکه بخوابم و خوابی ببینم، حسّ میکردم.
صوت تلاوت قرآن او، گوشم را نوازش میداد. صدای خندههای ممتدّ او که حین بغلکردن و بازی با برادران و خواهرانم قبل از خواب داشت، واقعا آرامش بخش بود. با همین حسّ و حال به خواب رفتم و در عالم رویا از پدرم که لبخند به لب، مشغول بازیکردن با فرزندانش بود پرسیدم: آقاجون ناهار خوردید؟
شهید سید مجتبی صالحی خوانساری