امامخامنهای : «مزد زن همین الان در بسیاری از کشورهای غربی برای کارِ مشابه با مرد، کمتر از مرد است.»
تو کشورهایی که ادعای برابری زن و مرد دارن در شرایط کاری یکسان آقایون چند درصد بیشتر از خانمها دستمزد میگیرن!
#دختران_ایران
"رقیه سجادی🇮🇷"
🍃 @hejastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️ اَلا مادر به قربون جمالت
گل ام البنین شیرم حلالت ...
▪️سالروز رحلت حضرت امالبنین سلاماللهعلیها تسلیت باد ...
🌷@hejastan
میگفت تو مترو بودیم داشتیم میرفتیم #بهشت_زهرا،
یه بنده خدایی رو دیدم کلی نون باگت دستش بود
گفتم چقدر دلم سالاد الویه خواست! بعد گفتم نه، ولش کن پا روی نفسم میزارم، میرم سر مزار #شهید_ابراهیم_هادی، سیر میشم با دیدنش!
رفتم نشستم سر مزارش سرمو تکیه دادم چشامو بستم، یه خانمی اومد صدام زد چشام باز کردم،
گفت: «اینا نذری شهید ابراهیم هادی هستش، نوش جونتون.»
دیدم تو دستش سالاد الویه ست... :)
🌿مگه میشه شهدا از دلمون بیخبر باشن؟!؟🙃
#روایت_عشق
#شهیدانه
@hejastan
دیدی؟!
بعضیوقتهاسرعتتکممیشه:)
#نکنهکمبیاری...🕊🖐🏻
هممونهمینجوریم؛
تایهگناهمیکنیمفکرمیکنیمدیگه
همهچیزتمومشده🌿🚶🏿♂️-
میفرمودکه:اگهدیدیتومسیرکم
اوردیزمینخوردی...
خودتونوبهدردیواربزنیدتا،
ناامیدنشید
کتابوبردارهردعاییکهدوستداری،
بخون...🌸
هرذکریخوشتمیاد؛
ولینکنهکارینکنی،
یهودیدیهمونوقتشیطوناومد،
وبُرَدتت،،؛
#تلنگرانه
@hejastan
زنده زنده سوخت....
اما آخ نگفت....
حسین خرازی نشست ترک موتورم بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در آتش می سوخت.
*فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد؛ من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.
گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا ضجه و ناله نمی زد و همین پدر همه ی ما را درآورده بود!
بلند بلند فریاد می زد:
خدایا!
الان پاهام داره می سوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی
خدایا!
الان سینه ام داره می سوزه
این سوزش به سوزش سینه ی حضرت زهرا نمی رسه
خدایا!
الان دست هام سوخت
می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم
نمی خوام دست هام گناه کار باشه!
خدایا!
صورتم داره می سوزه!
این سوزش برای امام زمانه
برای ولایته
اولین بار "حضرت زهرا" این طوری برای ولایت سوخت!
آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمی تونم،
دارم تموم می کنم.
لااله الا الله
*خدایا!*
خودت شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم
آن لحظه که جمجمه اش ترکید من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم
ما فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟
زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد.
#شهید_حسین_خرازے
#شهیدانہ
@hejastan
داشٺوضــومۍگرفٺ
بهشگفتم:عبدالحسیںالاںبرا؎چۍوضومۍگیر؎؟
گفٺ:مۍخواهم #شهید بشوم.
خیالمشوخۍمۍڪند...
پنچدقیقہبعدشهیدشد
#شهید_عبدالحسین_اسفندیاری
#شهیدانه
@hejastan
اگرڪسیگفتمنڪهمےدونم
خدامهربونه..؛
بگو دِ نمیدونیاگهمیدونستی
ازحالرفته بودے
غشکردهبودے
آتشگرفتهبودے
پروازکردهبودے...♥️📿
#استادپناهیان:)🌱
#عاشقانہ_باخدا
@hejastan
‹🌒✨›
هرگاه دلت برای خدا تنگ شد...
دروازهی دل را بہ سوی او باز ڪن و دائم بگو:
دوست دارم...
ڪہ این زیباترین ذڪر خاطرخواهی است...
#عاشقانہ_باخدا
@hejastan
میگه که:برای آنچه اعتقاد دارید،
ایستادگی کنید؛
حتی اگر هزینه اش "تنها ایستادن" باشد!🍃🕊
@hejastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به وقت دلتنگی
#_ ۱۲۸💔
@hejastan
شهدا اینقدر بی کاریم!
همش با پروفایل و بیوی فضای مجازی درگیریم
که کدوم خفن تره
به جای عمل
شدیم حرف...
یادِ شهدای گمنام افتادم ...
أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوب...
استادى مى فرمود:
اين آيه فقط معنايش اين نيست كه
با ذكر خداوند دل آرام ميگيرد...
اين جمله يعنى خدا مى گويد:
جورى ساخته ام تـو را كه جز
با ياد من آرام نگيرى...
تفاوت ظريفى است!
اگر بى قرارى
اگر دلتنگى
اگر دلگيرى
گير كار آنجاست كه هزار ياد،
جز ياد او، در دلت جولان ميدهد...!
#عاشقانہ_باخدا
@hejastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدمایی که خوب زندگی میکنن...
خوب هم میمیرن...
به هیچی دل نمیبندند...
حتی به جونشون...
مثل شهدا...
#شهیدانه
#پیشنهاد_دانلود
@hejastan
تازھ چشمان گرم شده بود ڪه ناگهان یڪی از بچہ ها پتو را از روے صورتمان کنار زد و گفت :نخوابید ، نخوابید
می خواهیم دستھ جمعے دعاے وقتخواب بخوانیم
هر چقدر گفتیم «بابا پدرت خوب ، مادرت خوب ، بگذار براے یڪ شب دیگر ، دست از سࢪ ما بردار، حال و حوصلہ اش را نداریم.»
اصرار ڪرد که فقط یڪ دقیقہ ، فقط یڪ دقیقہ
همہ به هر ترتیبے بود یڪی یڪی بلند شدند و نشستند
شاید فڪر می کردند که حالا می خواهد سوره واقعہ ، تلفیقے و آدابے که معمول بود بخواند و بہ جا بیاورد ، که با یڪ قیافه عابدانه ای شروع کرد:
بسم الله الرحمن الرحیم
همه تڪرار کردیم بسم الله الرحمن الرحیم و با تردید منتظر بقیہ عبارت شدند ، اما بعد بسم الله ، بلافاصلہ اضافہ ڪرد :« همہ با هم می خوابیم » بعد پتو روے سرش ڪشید
بچہ ها حسابے ڪفری شده بودند ، بلند شدند و افتادند به جانش و با یڪ جشن پتو از خجالتش در آمدند😂😂
#طنزجبهه
@hejastan
هـر شهیدے را کـه دوستش داری
کوچـه دلـت را به نامش کـن،
یـقین بدان در کوچـه پس کـوچه های
پر پـیچ و خـم دنیا تـنهایت نمی گـذارند
بگذار در این وانفسای دنیا
فـرمانده دلت رفیق شهیدت باشد...
@hejastan
"💙🦋"
وچهزیباپروازےبودپروازتان!
مقصدخداوهمراهرفقایتان:)
#الّلهُـمَّ_عَجِّـلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَـرَجْ
@hejastan
#شهیدانه ♥️
یک بار کنار سفره غذا با بچه ها نشسته بودیم که سید با خنده گفت:
"من از اون آدمایی هستم که هر کی رو بیشتر دوست داشته باشم، میفرستمش جلوی گلوله تا شهید بشه😁
مثلا همین ابوعلی! چون دوستش دارم میفرستمش جلوی گلوله😅
این را که گفت ، یکی از بچه ها گفت: "ابوعلی خواب دیدم با هم از کربلا برگشتیم، توی فرودگاهیم و تو کت و شلوار پوشیدی که بری مشهد...
منم برم قم!"
سید یه دفعه زد زیر خنده و گفت: "من خواب دیدم دارم با ابوعلی میرم کربلا ، احتمالا من رو توی کربلا جا گذاشته!😆"
بچه ها همه گفتند به به و تعبیر به شهادت کردند... 🕊
بعد سید با افسوس گفت: "خیالتون راحت! من اونقدر آنتی شهادت زدم که حالا حالا ها هستم! :) "
بعد با خنده اضافه کرد : "ولی ابوعلی تو حتما پیکرت میره مشهد!"
دستی به ریش هاش کشید و گفت: "اصلا نگران مراسما نباش!
برای مداحی محمود کریمے رو میاریم ، سخنران آقای پناهیان خوبه؟😂 بنر ها رو هم میدم داداشم محمد حسین بزنه🖐🏻
تو شهید شو ما حسابی برات سنگ تموم میزاریم!😁"
من هم با خنده گفتم: "شهادت همه رو دیدم بعدا میرم!😃"
غذا که تمام شد با شوخی گفتم : "آقایون اگه سیر نشدید به ما چه غذا همین بود!😅"
همه خندیدند و سفره را جمع کردیم ...
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🕊
راوی #شهید_مرتضی_عطایی 🕊
•
پدرشون، خوابشون رو میبینھ میگھ
پسرم !
بعد اینڪه تیر خوردۍ و به زمین خوردۍ آیا
دردی ࢪو حس ڪردی یانه' ؟!
گفٺ بابا درد چیه؟
صحبٺ از چے میکنے !
گفت چرا؟
گفٺ اصن تیر خوردم بھ زمین نخوردم
چششمو باز ڪردم دیدم آقا سرمو به دامن گرفت..
#شهیدمرتضیزارع
#شهیدانه
@hejastan