💡چند سؤال و جواب پیرامون پیامهای قبلی:
❓یک جا میگید رهبری با واکسن موافقند، یک جا میگید دلم با دو تا واکسن جدید صاف نیست و نزدم! تناقضه 🧐
✅ من درباره آقا، عرض کردم «اصل» واکسن! یعنی کلیت بحث واکسیناسیون!
یعنی در مقابل عدهای مدعیِ اسلام که میگن واکسن چیه و همهش توطئه است و یهودیه و تهدیده و همهش ضرره و فقط با فلان معجون و گیاه و حجامت بچهها رو تقویت کنید،
فرد آگاه و عالم و بصیر و روشنفکری چون رهبری، موافق واکسن (که پایه علمی داره و مبتنی بر شواهده) هستند.
ولی این به معنای این نیست که تک تک واکسن ها با جزئیات، مهر تأیید داره!
این دیگه وظيفه بقیه است که در ذیل این کلیت علمی و صحیح، مراقبت و نظارت داشته باشند برای جزئیات صحیح!
اگر یادتون باشه ایشون هشدار صریح دادند «واردات واکسن آمریکایی و انگلیسی ممنوعه»
پس ما باید دقت و نظارت کنیم روی منشأ واکسنها، محتویات شون و...
که عرض کردم در حد بررسی من، واکسنهای قبلی و قدیمی تر بررسی شدن. ولی این دو تا جدید شاید بررسی بیشتر بخواد.
در کل من هم معتقدم مطالعات و بررسی ها روی همه واکسن ها باید بیشتر باشه؛ علمی و شواهد محور. بهرحال واکسن یک محصول بیولوژیک و حساس و مهم هست.
(ضمناً تقویت ایمنی از طریق سایر روشها هم به جای خود)
❓این دو واکسن جدید در چه ماههایی تزریق میشن؟
✅ در ۲ و ۴ و ۱۲ ماهگی
❓ اگر بخوایم میشه بگیم نزنن؟
✅ چند نفر از مخاطبین گفتند که به مراقب سلامت مرکز بهداشت گفتن این جدیدها رو نمیخوان، اون ها هم قبول کردن و نزدن براشون. برخی امضا هم گرفتن برخی نه.
❓چرا تو کشور ما واکسن اجباریه؟! تو کشورهای دیگه نیست! چرا تو این یکی ما شبیه غربیها نیستیم؟
✅ کی گفته اجباریه؟! اجبار نیست.
اینهمه آدم هم هستن که نمیزنن!
که البته حقالناس و جواب دادنش گردن خودشون..
اینکه چرا حقالناس هست رو قبلاً توضیح دادم. به غیر اون، این افراد باعث میشن بیماریهایی که با چند دهه تلاش و هزینه در جمهوری اسلامی ایران، ریشه کن (اصطلاحاً) شدن، دوباره برگردن و مجدداً کشور بره زیر بار این بیماری ها. که متاسفانه نتایجش به بار اومده و به لطف واکسن نزده ها، در نقاطی از کشور این بیماری ها برگشتن…
❓يعنی میگید این دو واکسن جدید بد هستند؟
✅ واکسن پنوموکوک از نظر متخصصان اطفال خیلی واکسن خوبیه و در کاهش عوارض و ابتلا و بستری های اطفال و... مؤثره. روتاویروس رو هم خیلی از متخصصین تایید میکنن. پس اصل لزومش به نظر علمی میرسه. اما جزئیات دیگه چی؟ اینکه چرا انقدر فوریتی وارد شد؟
واکسن پنوموکوک چندین سال هست که فروش داروخانهای داره(واکسن پرونار) که عمدتاً از فایزر تهیه میشه (فایزر بدنام!)
اما واکسن پنوموکوک معاونت بهداشت از منبع سرم انستیتو هند هست.
شرکت سرم انستیتو از نظر اداره بیولوژیک سازمان غذا و دارو، مورد تایید هست و شرکتهای وارد کننده نماینده ثبتی این شرکت هستند.
در حال حاضر، واکسنهای پنتاوالان و DTP و فلج اطفال تزریقی و بخشی از MMR هم عمدتاً از همین منبع تامین میشن. و DT خردسال و بزرگسال و BCG (سل) و هپاتیت B تولید داخل هستن (MMR هم تولید داخل داره).
امیدوارم نهادهای نظارتی زودتر و کامل خیال مردم رو راحت کنن.
و امیدوارم زودتر به تولید داخل و تولید ملی همه واکسن ها برسیم.
✍ د. موحد | هـجرٺــــ
بله و ایتا @hejrat_kon
#نشربامنبع
عمریست دخیلم به ضریحی که نداری ...
یااَبا مُحَمَّدٍ
یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ
اَیُّهَا المُجتَبی💚
یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَناوَ مَولانا
اِنا تَوَجَّهنا وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا
یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه 😭
@hejrat_kon
كريمِ شهرِ مدينه، چقدر میآيد
به دستهای شما ذرهپروری كردن 😭
━━━━━━━ ⟡ ━━━━━━━
آجرک الله یا صاحبالزمان 🖤
یا ربّ الحسن بِحَقّ الحَسن اشفِ صَدر الحَسَن بِظهورِ الحجة 🤲
امام حسن مجتبی علیه السلام_همرزمان حسین .aac
2.17M
🎙 #صوت
بخشی از کتاب «همرزمان حسین علیه السلام»
درباه امام حسن علیه السلام
در ادامه میفرمایند:
«اینجاست که به نظر شیخ آل یاسین و سید شرف الدین، قهرمان اول کربلا امام مجتبی است و قهرمان دوم، امام حسین بن علی است! او [امام حسن] بود که صحنه کربلا را درست کرد»
@hejrat_kon
یه کلیپ هم هست که خانم قهرمان پارالمپیک، از اتفاقی که براشون افتاده و موجب معلولیت شون شده میگن.
میگن من بر اثر واکسن فلج اطفال در یک سالگی، فلج شدم.
سه تا سؤال برام پیش اومد:
۱- یک سالگی اصلا واکسن فلج اطفال نداره! 🤔
۲- ایشون میگن قبل واکسن تب داشتن و با تب رفتن بهداشت! لذا احتمالا قبل واکسن دچار اون مشکل فلج کننده شده بودن!
یا حداقل یک مسئله و بیماری زمينهساز قوی داشتن!
۳- دقیقاً چه مادهای تو واکسن بوده که در این زمان بسیار کوتاه از مرکز تا خونه، فلج کامل داده و زمین گیر کرده؟ بعد اگر انقدر ماده مشکلداری داشته و همه چیز مربوط به واکسن بوده، بقیه چرا طوریشون نشده؟
@hejrat_kon
بهرحال با آرزوی موفقیت های روزافزون🌷
الحمدلله که با وجود این مشکل جسمی، با قدرت اراده جلو رفتند و افتخار ملی کسب کردند.
الإمامُ الصّادقُ عليه السلام:
ما ضَعُفَ بَدَنٌ عمّا قَوِيَت علَيهِ النِّيَّةُ
هيچ بدنى در انجام آنچه نيّتِ بر آن قوى باشد، ناتوان نيست.
سفرنامه اربعین ۰۳
منزل ششم
صبحانه نیمرو آوردند داخل استراحتگاه. با اشتها خوردیم. حالم خوب بود. یکی از خانمها شب قبل از موکبی حریره نشاسته با زعفران گرفته بود. به من داد تا به پسر کوچکم بدهم. با اینکه خیلی شیرین بود اما دوست داشت و خورد.
خواستم بروم و لباسهای پسرها را از روی بند و زیر آفتاب داغ جمع کنم. دیشب همسر پسرها را برده بود حمام و یک کیسه لباس کثیف تحویلم داده بود. موکب بخش رختشورخانه (لاندری) داشت و لباسهای کثیف را میدادی و تمیز و اتوکشیده تحویل میگرفتی. اما من نخواستم بدهم. گفتم همین یک توفیقِ شستن رختهای زائران کوچک اباعبدالله را هم از خود بگیرم؟!
البته بعد متوجه شدم ایجاد بخش رختشورخانه به علت کمی و قطعی مکرر آب سرویس بهداشتی و حمام بوده که خب قاعدتاً با شست و شوی لباس توسط آنهمه آدم، اوضاعش بدتر میشد (لذا روز آخر دیگر چادرها و لباسهای راهمان تا تهران را، خودم نشُستم و دادم رختشورخانه. باقی را هم گذاشتم تهران بشوریم)
لباسهای خشک شده داغ را که برداشتم، دیدم جمع خانمهای پیاز پوست کن جمع است. دلم میخواست شریک شوم. نشستم کنارشان به کار. البته هم جا محدود بود هم چاقو. یکی از خانمها موقت جایش را به من داد.
همان چند دقیقه را با شوخی و خنده گذراندیم.
میگفتم با این حجم مواجهه با پیاز صبح و شب، یک مطالعه باید طراحی کنم ببینم آیا میزان ابتلای شما به سرماخوردگی در این سفر با سایر خدام که مواجهه با پیاز ندارند، تفاوت معنادار دارد یا نه😅
فعلاً تنفس عمیق داشته باشید و بخور پیاز بدهید انشاءالله که مفید است 😉
با پوست کردن چندتا پیاز خوشبخت، منت بنده طوری بر امام حسین و خدای کریم مهربان بزرگم گذاشتم و چند حاجت طلب کردم (همان همیشگی)
صدایم کردند که بچه تو را میخواهد. آن خانم هم که چاقو و جایش را؛ بلند شدم.
مثل روزهای قبل اوقات مان به امورات بچهها میگذشت. بیرون رفتیم و پسرها مشایه گردی کردند. در این گشتن ها، یک تیشرت مشکی کوچک و یک عدد پوشک! نصیب پسر کوچکم شده بود.
در فکر این بودم که برای نهار کباب بگیرم که ضعف دیروزم را جبران کند. اما رفتم استراحتگاه و دیدم نهار پلوست با همان کباب های موکب.
خوب شد. با کمی نوشابه خنک سیاه بهتر هم شد (نوشابه مشکی در برخی مشکلات گوارشی مثل تهوع یا سنگینی معده کمک کننده است. ولی خب چیز قابل توصیه دائم نیست)
به این فکر کردم با جمع کردن نوشابه سهم بچههایم، میتوانم یک ساک نوشابه سوغات ببرم. خندهام گرفت😅 (بچههایم الحمدلله هیچکدام از بچگی هیچ نوشیدنی گازداری نخورده و نمیخورند)
قبل غروب، زن دایی همسر گفتند چندین موکب جلوتر آقای بنی فاطمه مراسم دارد. خیلی دوست داشتم بروم. اما چون قطعی نبود گفتم شما بروید من توانستم خودم میآیم.
با دختر کوچکم رفتند.
اما همان زمان بعد از چند ساعت بیداری، پسر کوچکم خواب رفت. دلم نیامد جابجا و بیدارش کنم. نرفتم.
بعد نماز مغرب گفتند گروه «منم بچه مسلمان» شبکه پویا (و قرآن) قرار است روی جایگاه زیر مانیتور موکب ما اجرا داشته باشند.
بچه بیدار شد و ما هم رفتیم بیرون. اول «پارسا» رفت داخل غرفه کودک و آنجا با بچهها برنامه داشت. بعد هم با «عمو صادق» و «آقا رحمان» رفتند روی جایگاه.
جالب بود با اینکه برنامه به زبان فارسی بود، عراقی ها، کوچک و بزرگ، نشسته و ایستاده بودند به تماشا. و با خنده بچههای ایرانی لابد، میخندیدند.
در کل با استقبال بچههای عراقی از برنامههای غرفه کودک حس میکردم چقدر عطش و نیاز و خلأ وجود دارد. بچههای بزرگتر عراقی، یعنی ۱۰-۱۲ ساله حتی، جمع میشدند دور سرگرمی سادهای مثل رنگ آمیزی های کودکانه. چیزی که برای بچههای ما حالت اشباع و حوصله سر بَر دارد و بعید است رغبتی نشان دهند. مربی مهد هم تایید کرد که بله این خلأ و عطش برایشان هست و حتی بعضاً مهارتهای ساده مثل کار با قیچی یا رنگ آمیزی و مداد صحیح به دست گرفتن را بلد نیستند.
ادامه 👇
بعد از برنامه پسرها را سپردم به همسر و یکی از خانم ها و با دختر بزرگم که برای خودش نقشی در درمانگاه دست و پا کرده بود (انتظامات و مسئول خودخوانده فراخوان بیمار بعدی و...) رفتیم درمانگاه.
کمی شلوغ بود و با خانم دکتر شیفت، دوتایی مریض دیدیم. چندتایی که رد شد، پارسا و عموصادق مراجعمان شدند. پارسا که نشست، خانم دکتر شیفت با اینکه بچه نداشت و اصلا شبکه پویا نگاه نمیکرد، با ذوق اجازه گرفت که با بیمار سلبریتی اش (😅) عکس بگیرد. به من هم گفت بیا توی عکس.
بعد هم عموصادق آمد و دخترم از ما چهار نفر عکس گرفت.
ازشان اجازه گرفتم برای نشر. چون بهرحال اینجا به عنوان بیمار حاضر بودند و حریم شخصی شان محسوب میشد. اجازه دادند.
بعد از چندتا ویزیت، آمدند دنبالم که بچه بیدار و بی تاب شده. رفتم.
آرام که شد با هم رفتیم پیش خادم های مشغول آماده کردن صبحانه ها. خیلی کمک نبودم البته. همنقدر که نام مرا هم بنویسند...
بچهها که خسته شدند رفتیم استراحتگاه. خلوت بود. اکثر خانمها مشغول کار بودند و نبودند. آخرین گروه کربلایی ها هم رفته بودند زیارت عشق.
به این فکر میکردم که الحمدلله بچههای من نسبتاً بی سروصدا و بی آزار بودند. برخی بچههای موکب مدام جیغ بقیه را درمیآورند یا گریه و بهانه گیری داشتند. البته من مشکلی نداشتم. صدای بچهها در مغز من تبدیل شده به پیش زمینه صوتی!
البته خب هنری نبود؛ دوتا دخترم که بزرگ هستند و قاعدتاً آنقدری اذیت ندارند (دعواهایشان لفظی و زیرزیرَکی است! تذکرهای من هم با چشم غره 🤨) پسر کوچکم هم که هنوز وارد بازی ها نشده و خداراشکر از لطف ابی عبدالله گریه و بی قراری شبانه نداشت (ترس این را داشتم که شبها بی خوابی و سروصدا کند اما نکرد🥺) پسر بزرگم که هزار الحمدلله با پدر و در قسمت مردانه بود😮💨🤲 اگر اینجا بود یحتمل بچههای من هم شراکتی در سروصدای بچههای استراحتگاه میداشتند!😈
میماند پسر وسطی که او هم با پسرعمویش، با سازگاری و انعطاف، بازی و تعامل میکرد.
مسئله ای که کمی مرا نا-راحت کرده بود این بود که... چندتا از خانم های موکب، فرزند نداشتند، بچه دار نمیشدند...
و حالا یک مادر چندفرزندی مدام جلوی چشمشان بود...😞
لابد به هر بوسه من، به هر شیرخوار به آغوش گرفتن من، دلشان.......💔❤️🔥
سعی میکردم مراعات کنم ولی حتماً از دستم در میرفت...
اصلاً برای کسی که یک چیزی را ندارد، ساده ترین مسائل و صحنه ها هم میتواند غصه آور و حسرت برانگیز باشد و بغض ایجاد کند.
مثل خود من که حالا که مادر ندارم، ساده ترین دیالوگ های آدم های اطرافم با مادرشان یا روزمره ترین تعامل شان با مادرشان برای من.......
لذا در این مدت سعی میکردم حتی کمتر بچهها را ببوسم اما یقیناً از دستم دررفته...
همین شد که در آن زیارت مختصر دست و پا شکسته کربلا، مخصوص یاد این چند خادم همسایه بودم و دعایشان کردم.
ظهر چهارشنبه نهار آب دوغ خیار بود. سبک و خنک!
بچهها درست نخوردند. مهم نبود. این چند روز اصلا برایم مهم نبود این بچههای بدغذا سر وعدههای نهار و شام، غذای سفره را میخورند یا نه. چون اگر گرسنه میشدند میرفتند سر وقت کباب های اعلیِ موکب!
و سیب زمینی سرخ کرده و حتی همبرگر همسایه ها.
رفته بودم سمت اتاق پشتی موکب، که آن خانم دکتری که مرا یاد مادرم می انداخت را دیدم. دل به دریا زدم و بهش گفتم. سریع موضوع را گرفت و مرا در آغوش فشرد. شروع به صحبت کردیم و فهمیدم درست حدس زده ام و شیمی درمانی میشود. و عجیب تر اینکه او هم دقیقاً ۷ ماه پیش خواهرش را با سرطانی شبیه مادر من از دست داده است.
میگفت خیلی بیتاب است و هنوز نتوانسته بپذیرد.
گفت خوش به حال تو که آرامی. حتی چند نفر خواب خواهرم را دیده اند که از من ناراحت بوده. چون من بی تابی میکنم.
گویا اموات از بی تابی بازماندگان اذیت میشوند.
خداراشکر کردم که هرچقدر در دنیا به عنوان یک فرزند بهرحال مادرم را اذیت کردهام، بعد از رفتنش لااقل با این یک مسئله آزارش ندادهام! و هیچکس از ما بیتابی و جزع و فزع ندیده است.
از خواهرش گفت و از مادرم گفتم.
خواهرش زنی مؤمن و متدین و خانواده دوستی بوده و قرار داشتهاند امسال با هم بیایند مشایه…
حالا لابد او هم از راههای آسمانی زائر حسین است…
گفت که برای فرزندان خواهرش که جوان و نوجوان اند دعا کنم. شرایط سختی است…
حق داشت…
من هم التماس دعا گفتم و برگشتم سمت استراحتگاه.
@hejrat_kon