eitaa logo
هجرت | مامان دکتر |موحد
23.6هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
310 ویدیو
22 فایل
مادرانگی هایم… (پزشکی، تربیتی) 🖊️هـجرتــــــــ / مادر-پزشک / #مامان_پنج_فرشته @movahed_8 تصرف در متن‌ها و نشر بدون منبع (لینک) فاقد رضایت شرعی و اخلاقی (در راستای رعایت سنت اسلامی امانت داری+حفظ حق‌الناس💕) تبلیغ https://eitaa.com/hejrat_tabligh
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ------- -: عیدت مبارک، عباداتت قبول بنده خوبم! برخیز و افطار کن -: افطار؟! نه! من روزه ام! -: روزه؟! کافی ست! امروز روز افطار است نه روزه. -: اما من از روزه لذت بردم😮😌 تازه مزه اش رفته زیر دندانم😏 -: من امروز را قرار داده ام! روزه بگیر، اما از درگاه من بیرون باش. تو خودت را میپرستی نه من؛ همچون که هزاران سال خودش را عبادت کرد! و در آزمون عبودیت من شکست خورد! . . . . عید فطر برای من نماد «جلو نزدن از دین» است! روز «خدا گفته بخور، تو میگی روزه؟!» «خدا گفته مجاز، تو حکم میدی حرام؟!» روز 📛ورود ممنوعِ📛 سلایق شخصی به حدود دین! روز تفکیک عبادتِ با هوای نفس و دل خواستن ها از عبودیت و سرِ تسلیم نهادن . روز عید فطر حتی مرا به یاد «لا رُهبانیة في الإسلام» می اندازد؛ بیرون کشیدن آدم ها را از دیر و خانقاه به سمت اجتماع بلند کردن از سر سجاده و نشاندن بر سر سفره عقد! عبور دادن زنان و مردان از رهبانیت و تجرد به سمت زوجیت تغییر شکل ، از سجده و رکوع و چرخش مداوم تسبیح، به و و نشستن کنار و حرف زدن و خندیدن و بچه دار شدن و آروغ گرفتن و عوض کردن و... تبدیل بخشی از اشک سجده های بانو به اشک های اتاق زایمان و تبدیل بخشی از رکوع های آقا به اسب سواری و کولی دادن به بچه‌ها! . . . عید فطر برای من نماد لزوم تغییر نگاه است نماد لزوم عبور از خود و انانیت ها تذکر این واقعیتِ تلخ که من، بیشتر اوقات خودم را میپرستم نه اله واحد و معبود یگانه را..... زندگیِ من براساس نفسانیت های من میگذرد نه مأموریت های الهی . . 🖋هـجرٺــــ بله و ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8 پی‌نوشت: چه کسی می‌تواند ادعا کند که هرگز از دین جلو نزده و نمیزند؟ 😓😔 چه بسیار حکم دادن ها طبق سلیقه شخصی و قضاوت ها و دل شکستن ها و…
هجرت | مامان دکتر |موحد
﷽ ------- -: عیدت مبارک، عباداتت قبول بنده خوبم! برخیز و افطار کن -: افطار؟! نه! من روزه ام! -: روزه
عید فطر روز ورود ممنوع سلیقه و هوای نفس به حدود و ثغور دین روز تفکیک آغشته به هوای نفس از عید فطر نماد لزوم تغییر نگاه لزوم عبور...
بعضی چیزها را تا خودت مادر نشوی، متوجه نمیشوی. مثل چیزهایی که مادر را خوشحال میکند... یا چیزهایی که دل مادر را، هرچند به روی خودش نیاورد، میشکند... امروز توی حیاط خانه مادربزرگ، نشستم کنار مادرم که چند دقيقه ای آمده بود در آفتاب-سایه پاییزی هوا بخورد، و با اشتها و ولع، یک انار از انارهای باغ شکستم و خوردم. مادرها خیلی دوست دارند با اشتها خوردنِ بچه‌هایشان را ببینند... خوشحال میشوند... دوست دارند... حالا اگر بچه‌شان دختر باشد و باردار باشد و آن‌ها از راه دور مدام نگران اینکه «نکند به خودت نرسی» ، «نکند ضعیف شوی» ، «یک چیزی بخور جان بگیری»، دیگر خیلی بیشتر.... بعد هم با اشتیاق یک خرمالو از آن شاخه های بالایی درخت چیدم و خوردم. شاخه های پایین میوه نداشت اما من باید نشان میدادم که دلم خرمالو میخواهد و حالا که دلم خواسته، تهیه میکنم و میخورم... مادرها دوست دارند ببینند بچه‌ها حواسشان به خودشان هست... این را از نگاهی که تمام مدت به من و خوردن من داشت، میشد خوب فهمید... مخصوصاً این منی که مادرم نگران است که نکند پنج فرزند پشت هم بعلاوه درس و کار و امور زندگی و اجتماعی، توانم را گرفته باشد یا از خودم غافل کرده باشد... داستان، اگر با بچه‌هایم آمده بودم البته کمی متفاوت بود. توجهش به آن‌ها، تمرکزش روی من را کمی میشکست و تعدیل میکرد. اما من به دلایلی تنها آمده ام دیدنش. و خب همه حواسش حالا به من است… سر سفره نهار بشقابم را از همیشه کمی پُر تر میکنم. حالا مادربزرگم هم اینجا هست و تیز و مهربان، حواسش جمع است که من اگر می‌شود حتی همه سفره را بخورم! دو مادر اینجا نظاره گر و مراقبند و کار من سخت تر! آخ چه قشنگ، چهار نسل سر یک سفره… - نی‌نیِ همراهم را هم حساب میکنم- خدا همه را حفظ کند… سایه بزرگترها را بیشتر… خدایا، مادرها نباشند، چه کسی سفارش ویژه ما را به درگاه تو بکند؟ چه کسی دست بالا بیاورد به سوی تو و تو شرم کنی از رد کردن دعایش؟…… عصر با این که هیچکس دیگر طالب چایی نبود، برای خودم چای دم کردم و جلوی مادر و مادربزرگم با یک کُماچ خاله پَز خوردم. غروب یکی دیگر از خاله‌ها آمد و سمنوی تازه خاله پَز آورد. دو سه قاشق پر هم با اشتها از آن… نیمه شب شده و مادرها خوابند. و من فکر میکنم به قشنگی این آیین که چطور می‌شود با ولع خوردن یک انار، در آن عبادت باشد! فکر میکنم چه قشنگ است که وقتی پای تعبد و اطاعت در میان است، خوردن ها و نخوردن ها هردو می‌تواند مصداق عبادت و بندگی و کسب رضایت معبود باشد. میخوری برای اینکه مادرت خوشش بیاید. و این خوشایند مادر از بالاترین خوشایندهای پروردگار است. و لذا آن لحظات خوردن، میشود لحظاتی که خداوند با لبخند و رضا تو را می نگرد!… چنین آیین زیبایی، چنین دین و مکتب دلبری، کجای این عالم یافت می‌شود؟! و حالا تو ببین خود مادری چه جور، چه قدر، تا چه حد مصداق عبودیت و عبادت است!… شگفتا مادری… ✍ هـجرتــــــــــــ بله و ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8