ببخشید پستا زیاد شد و منم پر حرفی کردم ... راستش دو سه هفته پیش "مشهد" بودم الان تلویزیون یه مولودی از "حاج محمود کریمی" نشون دادن و کلا حال و هوای منو ریختن بهم ...
"ان شاءالله" روزی همه شما بشه ... از اون زیارت قشنگ قشنگا برین ... از اونایی که وقتی ازش بر میگردین بگین آخ جان اندازه یه دنیا سبک شدم قربونت برم "آقاجانم (علیه السّلام)" ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 کلیپی دیدنی از حال و هوای بارگاه منور "رضوی(علیه السّلام)" در شب میلاد "امام رضا (علیه السّلام)".
#پنج_صلوات
@hekayate_deldadegi
🔹﷽🔹
ذیقعده شد و بهار ایران آمد
در مشهدوقم دو گنج پنهان آمد
در روز یکم کریمه آل رسول
در یازدهم شاه خراسان آمد
@hekayate_deldadegi
🔅رهبرانقلاب: ما انسانها مثل یک ظرف خالی هستیم؛ یک ظرف خالی باید پُر بشود.
@khamenei.ir
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🔅رهبرانقلاب: ما انسانها مثل یک ظرف خالی هستیم؛ یک ظرف خالی باید پُر بشود. @khamenei.ir @hekayate_de
🔅"رهبرانقلاب(مدظله العالی)" : ما انسانها مثل یک ظرف خالی هستیم؛ یک ظرف خالی باید پُر بشود.
🔹️با چه آن را پُر خواهیم کرد؟ با فیض الهی، یعنی همان قطره قطره معنویّت و روحانیّت و نورانیّت و مانند اینها که در این ظرف همینطور تدریجاً ریخته بشود.
🔹️[البتّه] بهشرطی که یکباره خالیاش نکنیم؛ [چون] گناه که بکنیم، همهی این لطفهای الهی خالی میشود. بایستی این ظرف وجود را با تفضّلات الهی پُر کرد.
🔅بنابراین در داخل حرم نماز بخوانید، نماز قضا بخوانید، نماز واجب بخوانید، نماز مستحبّی بخوانید، نماز برای پدر و مادر بخوانید، ذکر بگویید -لاالهالّاالله بگویید، تسبیحات اربعه بگویید- [یعنی] نشسته باشید آنجا و ذکر بگویید؛ به شرطی که -شرط اصلیاش چیست؟ همان که اوّل گفتم- دل وصل باشد؛ اگر دل وصل نباشد، فایدهای ندارد. اگر دل متصّل بود، کمترین عملی هم برای شما فایده میدهد. ۸۲/۱/۶
@khamenei.ir
@hekayate_deldadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️ آداب زیارت "امام رضا(علیه السّلام)" در بیانات "رهبرانقلاب(مدظله العالی)"
@khamenei.ir
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
در جوار مولایت (علیه السّلام) #دعا_بخوان اے شھید براے عاقبت بخیرے من تویے ڪہ ، #ختم_بہ_خیر شد عاقبت
"خدایی" چه عکسای قشنگی چندتاشو دیشب تازه دیدم تو اینترنت ... نگهداشتم امروز براتون بذارم ...
خوش به سعادتشون به حال "شهدا" غبطه میخورم همیشه اطمینان دارم "اون بزرگواران" خیلی زیارت بامعرفتی داشتن و چیزایی رو میدیدند یا حس میکردند که من ازاون محرومم به واسطه گناهانم...
مثل شهید "احمدعلی نیری" که از وضع حجاب خانوما ناراحت بودن برای اینکه چشمشون به نامحرم نیفته تصمیم میگیرن نرن حرم که "خود آقا امام رضا (علیه السّلام)" بهشون میگن بیا، بیا داخل حرم (اگر اشتباه نکنم داخل ضریح)" تو کتاب عارفانه هستش میتونید بخونید ....
البته نقل به مضمون کردم .خلاصه خوشا به سعادتشون ...
راستش چندتا از عکسای "آقا ابراهیم" رو نگهداشتم چندوقته روز ولادت "آقا امام رضا (علیه السّلام)" براتون بذارم با داستان مربوط به "مشهد رفتنشون" اما از شما چه پنهون از دیشب هرقدر گشتم داستانش رو پیدا نکردم حتی تو اینترنت سرچ کردم نیومد ... یادم نیومد تو کتاب "سلام برابراهیم جلد ۱" خوندم یا جلد دومش متاسفانه جلد دومش رو هدیه دادم به کسی و ندارم که مراجعه کنم ببینم... خلاصه اینکه دستم خالی موند شرمنده 😔 و ناراحت شدم😔😔
🕊🍃. دو ساعت دیگر تا شهادت .🍃🕊
قبل از عمليات كربلاي 5 جمعي از بچه هاي گروهان غواص الحديد از گردان "حمزه سيدالشهدا لشگر 7 ولي عصر (عج)" مشغول شوخي و مزاح با فرمانده بوديم كه ناگهان فرمانده گفت: «بچه ها ديگر شوخي بس است، چند لحظه اي اجازه بدهيد مي خواهم وصيت نامه بنويسم. من تا دو ساعت ديگر شهيد مي شوم، بگذاريد برايتان چيزي به يادگار بگذارم».
نيم ساعتي از اين ماجرا نگذشته بود كه فرمان حمله صادر شد و درست زماني كه هنوز دو ساعت از آغاز عمليات سپري نشده بود فرمانده شهيد «جان محمد جاري» به ملاقات معشوق خويش رسيد و كربلايي شد.
راوي : پرويز پورحسيني
#کرامات_شهدا🌹
کانال شهید ابراهیم هادی
@hekayate_deldadegi
hemmat.mp3
160.5K
🍃🕊صدای "حاج ابراهیم همت" 🕊🍃
#صدای_شهیدان
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 #علمدار 🌸🍃 #قسمت_شانزدهم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
سرباز "امام زمان(عج)"
حسين تقوي
در هفت تپه مستقر بودیم. براي آمادگي كامل نيروها آموزشهاي سخت را شروع کردیم. مانورهاي عملياتی نیز آغاز شد.
يكي از این مانورها پنج مرحله داشت. قرار بود نيروهاي "گروهان سلمان(علیه السّلام)" به فرماندهي "آقا سيد" کار را آغاز کنند. در آن مانور من مسئوليت كوچكي را زير نظر "آقا سيد" بر عهده داشتم. بعد از انجام مانور متوجه شدم، "آقا سيد" با من صحبت نميكند! تا چند روز همين طور بود. دل به دريا زدم و به چادر فرماندهي گروهان رفتم. گفتم: "آقا سيد"، چند روزي هست كه با من صحبت نميكنيد! آيا خطايي از من سرزده يا در كارم كوتاهي كرده ام؟" نگاه دوستداشتني "سید" به من خیره شد. بعد از چند لحظه سکوت گفت: "اين چند روز منتظر ماندم كه خودت متوجه شوي كه كجا اشتباه كردي." گفتم: "آقا سيد" نميدانم! اما فكر ميكنم به دليل اين باشد كه من ساعتي قبل از مانور و زمانی که مشغول منظم كردن نيروها بودم به علت بي نظمي يكي از نيروها، به صورت او سيلي زدم." از آنجا كه ميدانستم "آقا سيد" به بچه هاي بسيجي عشق ميورزد و براي آنها احترام خاصي قائل است، بلافاصله ادامه دادم: "البته" آقا سيد" ! آن هم به خاطر خودش بود؛ چون از فرمانده دسته اش اطاعت نكرده و با اين كار در هنگام عمليات ميتوانست جان خودش و نيروهاي ديگر را به خطر بيندازد." در اين لحظه "آقا سيد" گفت: »تو ضمانت جان كسي را كرده اي!؟ مگر تو او را آوردهاي؟ او را "امام زمان(عج)" آورده. او سرباز "امام زمان(عج)" است. ضمانت جان او و ديگران با "خداست(متعال)" . ما حق نداريم به آنها كوچكترين بي احترامي بكنيم. چه رسد به اينكه "خداي نكرده" به آنها سيلي هم بزنيم." .... "سید" مكثي كرد و ادامه داد: "ميداني آن سيلي را به چه كسي زده اي؟" ناخودآگاه اشك در چشمان زیبای "سید" حلقه زد. من نيز از اين حالت "سيد" متأثر شدم. فهميدم كه منظورش چيست. خواستم حرفي بزنم اما بغض راه گلويم را بسته بود. "سيد" دستانش را به صورتش گرفت و گفت: "تا دير نشده برو و دل آن جوان را به دست بياور. شايد فردا خيلي دير باشد." من هم فوراً رفتم و به گفته "سيد" عمل كردم. بعد از مدتي آن برادر رزمنده در منطقه شلمچه به شهادت رسید. آن موقع بود كه فهميدم چرا آن روز "آقا سيد" صورتش را گرفت و گفت: "شايد فردا دير باشد."
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨ @hekayate_deldadegi ✨
🍃🕊 . دیدن خواب . 🍃🕊
بعد از شهادت آقا مهدي، يك بار خواب ديدم به خانه آمده است، از او پرسيدم: «چه طور شهيد شده اي؟» گفت: «يك تير به شكم و يك تير به پيشاني ام خورد.»
به من گفته بودند: كه فقط به پيشاني آقا مهدي تير خورده است، بعدها شنيدم كه جنازه ي آقا مهدي آن طرف دجله مانده است؛ چون با دو دستش اسلحه برداشته و جنگ مي كرده است تيري به پيشاني اش مي خورد و وقتي او را در قايقي مي گذاردند كه بياورند، خمپاره اي درست روي شكمش مي افتد.
در دوازده سالي كه از شهادت آقا مهدي مي گذرد، هميشه او را در خواب ها زنده ديده ام؛ با لباسي سراسر سفيد كه آمده تا سر سفره اي غذا بخوريم و يا خبر مي دهد كه آماده شويد، مي خواهم شما را ببرم. يك بار هم نديده ام كه شهيد شده باشد.
راوي : همسر شهيد مهدي باكري
#کرامات_شهدا
@hekayate_deldadegi