🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
اعمال روز هفدهم ربیع الاول
[١ -] از مهمترین اعمال در این روز اولا توسل به "حامیان معصوم(علیهم السّلام)" آن روز و سپردن عقل و قلب و تمامی وجود خود بوسیله آنان به "خداوند متعال" است، با این هدف که توفیق در بهره مندی از این روز نصیب او گردد. و اگر انسان در توکل و تسلیم خود راستگو باشد قطعا "توفیق الهی" را خواهد یافت. زیارت "(پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)" بطور مفصل و زیارت "امیر المؤمنین(علیه السّلام)" در کتاب اقبال روایت شده است.
[٢ -] نیز از کارهای مهم روزه داشتن این روز بخاطر شکرگزاری و بجا آوردن دو رکعت نماز می باشد که در هر رکعت آن یک بار سوره «فاتحه» و ده بار سوره «قدر» و ده بار سوره «اخلاص» می خواند.
سپس در مکان نماز خود نشسته و دعایی را که روایت شده می خواند.
📚المراقباتِ جواد آقای ملکی تبریزی
@hekayate_deldadegi
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
چه حسی پیدا میکنی اگه یه روز این اتفاق برات پیش اومد؟ چه واکنشی نشون میدی؟ سرت انقدر بلند هست که جوا
ارسالی کاربرای گرامیمون . ممنون از اعتمادتون
🌷 سلام
من عاشق "شهید ابراهیمم"
تمام کارهامو با کمک ایشون جواب میدم
قطعا اگه تماس بگیرن از ذوق گریه میکنم
حتی کربلا هم من نایب ایشون بودم اگه قبول باشه.
🌷باسلام.
من اصلا دوست خوبی برا شهید هادی نبودم ولی اگه یه روز عکسش روی گوشی ام بیافته خیلی خوشحال میشم میدونم حتما خبرهای خوبی در راهه...آخه از اونا جز این بر نمیاد ..
شایدم زنگ زده بگه حواسم هست که حواست بهم هست...
🌷سلام.یه حس خیلی خوب پیدا میکنم اون روز بهترین روز زندگیم میشه
ولی شرمنده هستم...
🌷 سلام
با دیدن این عکس تو اولین لحظه گریه کردم 😔 آخ اگه بشه....
خیلی وقته دارم التماسش میکنم بیاد تو. خوابم... به یکی از دوستام گفتم رفیق شهیدم ابراهیم هادیه... گفت خیلیا اون رفیقشونه یه لحظه دلم گرفت گفتم اون حتما اینقدر رفیق خوب خوب و مشتی داره که به من نگاه نمیکنه 😔 برای همین منتظرشم همیشه....همه اینا رو الان با گریه نوشتم 😔
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#شهیدانه #معرفی_شهید_ابراهیم |•🍃 این قسمت: شکستن نفس 🍃•| @hekayate_deldadegi
🌷ایام انقلاب
🌷راوی: امیر ربیعی
ابراهيم ازدوران کودکي عشق و ارادت خاصي به "امام خميني(ره)" داشت.
هر چه بزرگترميشــد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سالهاي قبل ازانقلاب به اوج خود رسيد. در ســال 1356 بود.هنوز خبري از درگيريها ومسائل انقلاب نبود. صبح جمعه ازجلسهاي مذهبي درميدان ژاله(شهدا)به سمت خانه برميگشتيم. ازميدان دورنشــده بوديم که چند نفر ازدوستان به ما ملحق شدند.ابراهيم شروع کرد براي ما از"امام خميني (ره)"تعريف کردن.بعد هم باصداي بلندفريادزد: 'درود بر خميني"ما هم به دنبال اوادامه داديم. چندنفر ديگر نيز باماهمراهي کردند. تا نزديک
چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم.دقايقي بعد چندين ماشين پليس
به سمت ما آمد.ابراهيم سريع بچه ها رامتفرق کرد.در کوچه ها پخش شديم.
دوهفته گذشت.ازهمان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم.ابراهيم درگوشه
ميدان جلوي سينما ايستاد.بعد فرياد زد:درود بر خميني و ما ادامه داديم.جمعيت
که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد.صحنه جالبي ايجاد شده بود.
دقايقي بعد،قبل ازاينکه مأمورها برسند ابراهيم جمعيت را متفرق کرد. بعد
با هم سوار تاکسي شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم.
دو تاچهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شــدم جلوي ماشــينها را ميگيرند.
مســافران راتک تک بررسي ميکنند.چندين ماشــين ساواک و حدود10
مأمور دراطراف خيابان ايســتاده بودند.چهره مأموري که داخل ماشينها را
نگاه ميکردآشنا بود.او درميدان همراه مردم بود!
به ابراهيم اشاره کردم.متوجه ماجرا شد.قبل ازاينکه به تاکسي ما برسند در
را بازکردوسريع به سمت پياده رو دويد.مأمور وسط خيابان يكدفعه سرش
را باال گرفت.ابراهيم راديد و فرياد زد:خودشه خودشه،بگيرش.
مأمورهــا دنبال ابراهيم دويدنــد.ابراهيم رفت داخل کوچــه،آنها هم به
دنبالش بودند.حواس مأمورها که حســابي پرت شدکرايه رادادم. از ماشين
خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم روادامه دادم.ظهر بود که آمدم خانه.از "ابراهيم" خبري نداشتم.تاشب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود.به چند نفراز رفقاهم زنگ زدم.آنها هم خبري نداشتند. خيلي نگران بودم.ســاعت حدود يازده شب بود.داخل حياط نشسته بودم. يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم. دويــدم دم در، باتعجــب ديدم "ابراهيــم" با همان چهره ولبخند هميشــگي پشت در ايســتاده.من هم پريدم تو بغلش.خيلي خوشحال بودم.نميدانستم خوشحالي ام راچطور ابرازکنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟ نفس عميقي کشيد و گفت: "خدا رو شکر"، ميبيني که سالم و سر حال در خدمتيم.
گفتم: شام خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست.
ســريع رفتم توي خانه، سفره نان و مقداري از غذاي شام را برايش آوردم.
رفتيم داخل ميدان غياثي(شهيد سعيدي)بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قــوي همين جاهابه درد ميخوره. "خدا" كمك كــرد.با اينکه آنها چند نفر
بودند اما ازدستشون فرارکردم.
آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و...بعد هم قرار گذاشتيم
شبها با هم برويم مسجد لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي. شــب بود کــه با ابراهيم و ســه نفراز رفقا رفتيم مســجد لــرزاده. حاج آقا خيلي نترس بود. حرفهائــي روي منبر ميزد که خيلي ها جرأت چاووشــي گفتنش را نداشتند.
حديث"امام موســي کاظم (ع)"که ميفرمايد:»مردي از قم مردم را به حق فرا ميخواند. گروهي استوار چون پارههاي آهن پيرامون اوجمع ميشوند
خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابي ايشان همينطور ادامه داشت.
ناگهان ازســمت درب مسجد سروصدايي شــنيدم. برگشتم عقب، ديدم
نيروهاي ساواک باچوب وچماق ريختند جلوي درب مسجد و همه راميزنند.
جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها،هر کسي را که رد ميشد
باضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچه ها رحم نميکردند.
ابراهيم خيلي عصباني شــده بود. دويد به ســمت در، با چند نفر از مأمورها
درگير شد. نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد.
خيلي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با شجاعت با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که
درآن شب حاج آقا راگرفتند. چندين نفر هم شهيد و مجروح شدند.
ضرباتي که آن شب به "کمر ابراهيم" خورده بود، کمردرد شديدي براي او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت. با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و "امام(ره)" معطوف بود.پخش نوارها،اعلامیه هاو... اوخيلي شــجاعانه کارخود را انجام ميداد. اواسط شهريور ماه بسياري از بچه ها راباخودش به تپه هاي قيطريه بردو در نمازعيدفطر شهيدمفتح شرکت کرد.بعد ازنماز اعلام شدکه راهپيمائي روز جمعه به سمت ميدان ژاله برگزار خواهدشد.
👈نشرباصلوات
@Ebrahimhadibot
@hekayate_deldadegi
کانال شهیدابراهیم هادی
سلام منم "ابراهیم هادی"
اومدم بگم ...
همین الان
هرجا هستی
مشغول هر کاری که هستی
اگر این عکس رو دیدی
بدون من اول به یادت بودم
میدونی که شهدا بامعرفت ترن 😊
راستی ...
قولایی که بهم دادی
یادت نره ...
امروز جمعه است
برای مادرمم یه فاتحه بفرستین لطفا🌷
همون مادری که به قول پسرشون از غم دوری شهیدش قلبش از غصه تو سینه اش انفجار کرد و ... 😔😔😔
@hekayate_deldadegi