زینب عادت داشت، گل هایی را که "روح الله" برایش میخرید، پرپر میکرد و لای کتاب خشک میکرد. در یکی از نبودن های "روح الله" ، وقتی دلتنگش شده بود، روی یکی از گلبرگ ها نوشت:آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت، که اگر سر برود از دل و از جان نرود.
این گلبرگ را خودش نوشته بود. اما جریان گلبرگ دوم را نمیدانست. وقتی آن را برگرداند، دستخط "روح الله" را شناخت که روی گلبرگ نوشته بود:"عشقِ من دلتنگ نباش."
#معرفی_کتاب
📚دلتنگ نباش📚
برای معرفی این کتاب چیزی که قابل باشه به ذهنم نرسید ، جز همون روایت که ""جز زیبایی چیزی ندیدم ""
🍃🌸🍃
دمی با " آقا محسن حججی"
#آینه_دو_نفره
یادم هست سر سفره عقد که نشسته بودیم، به من گفت: «الان فقط من و تو، توی این آینه مشخص هستیم، از تو میخواهم که کمک کنی به سعادت و شهادت برسم.»
من هم همانجا قول دادم که در این مسیر کمکش کنم.
به نقل از : همسر شهید حججی
📚منبع:نرم افزار سربلند
@hekayate_deldadegi
🍃🌸🍃
دمی با " آقا ابراهیم هادی "
#ظاهر_ساده
در ايام ابتداي جنگ، "ابراهيم" الگوي بســياري از بچه هاي رزمنده شده بود. خيليها به رفاقت با "او" افتخار ميكردند. اما "او" هميشــه طوري رفتار ميکرد تا كمتر مطرح شود.مثلا به لباس نظامي توجهي نداشت، پيراهن بلند و شلوار كردي ميپوشيد. تا هم به مردم محلي آنجا نزديكتر شود، هم جلوي نفس خود را گرفته باشد. ساده و بي آلايش بود. وقتي براي اولين بار "او" را ديديم فكر كرديم كه "او" خدمتكار و... براي رزمندگان اســت. اما مدتي كه گذشــت به شخصيت او پي برديم.
📚منبع:نرم افزار برای دوست شهیدم
@hekayate_deldadegi
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
💠ابراهیم هادی به مساله ولایت فقیه بسیار اهمیت می داد💠
🌸روز سیزده آبان 88 بود. می خواستم زودتر به سرکار بروم. اما خیلی خوابم می آمد. کنار بخاری توی منزل برای لحظاتی خوابم برد. یکباره دیدم رو به روی درب دانشگاه تهران قرار دارم!! جمعیتی داخل دانشگاه شعار می دادند. نگاهم به رو به روی درب افتاد. ابراهیم هادی و جواد افراسیابی و رضا گودینی کنار هم با عصبانیت ایستاده و به درب دانشگاه نگاه می کردند. بعد از مدت ها از دیدن دوستانم بسیار خوشحال شدم. می خواستم به سمت آن ها بروم اما آنقدر عصبانی بودند که جرات نکردم!
🌸از خواب پریدم. زنگ زدم به یکی از دوستانم در حراست دانشگاه تهران. گفتم: "جلوی درب دانشگاه چه خبر است!؟" گفت: "همین الان جمعیت فتنه گر، تصویر بزرگ مقام معظم رهبری را پاره کردند و به حضرت آقا ناسزا گفتند و..." علت حضور شهدا را فهمیدم. ابراهیم هادی به مساله ولایت فقیه بسیار اهمیت می داد.
📚سلام بر ابراهیم۲/صفحه۲۳۴
شادی روح شهدا و سلامتی رهبر عزیزمان ۳ صلوات🌹
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
#شهیدان_زنده_اند_نزدپروردگارروزی_میگیرند
🌺هرگز نگویمت که بیا دست من بگیر
گویم گرفته ای، زِ عنایت رها مکن...
... ای که مرا خوانده ای
راه نشانم بده ...
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
#شبتون_شهدایی
@hekayate_deldadegi
🔹﷽🔹
برای هم دعا کنیم
حتی کسایی که نمیشناسیم
بگیم هرکی الان گیر افتاده به کارش
اصلا نه بیاین همه باهم بگیم
"اللهم عجل لولیک الفرج"
که "ان شاءالله" گشایش همه کارها در فرج "مولاست(عج)"
🍃سلام بر حضرت مادر(س) و مولاجان(ع)
🍃سلام بر سالار شهیدان کربلاو عموجان(ع)
🍃سلام بر بقیه الله اعظم(عج)
🍃سلام بر علی ابن موسی الرضا(ع)
🍃سلام بر شهدا و صلحا
🍃سلام بر ابراهیم
🌹#ظهرتون_شهدایی🌹
@hekayate_deldadegi
7.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 برای "امام زمان(عج)" دلبری کنید!
👈🏻 سفارش راهبردی ا"مام حسن عسکری(علیه السّلام)" در مورد اهل سنت
#تصویری
@Panahian_ir
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸🍃
دمی با " آقا ابراهیم هادی "
#گمنامی
قبل از اذان صبح برگشــت. "پيكر شــهيد" هم روي دوشش بود. خستگي در چهرهاش موج ميزد. صبح، برگه مرخصي را گرفت. بعد با "پيكر شــهيد" حركت كرديم. "ابراهيم" خسته بود و خوشحال. ميگفت: يك ماه قبل روي ارتفاعات بازيدراز عمليات داشتيم. فقط همين شــهيد جامانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه، "خدا(متعال)" لطف كرد و توانستيم او را بياوريم.٭٭٭ با "ابراهيم" و چند نفر از رفقا جلوي مســجد ايســتاديم. بعد از اتمام نماز بود. مشغول صحبت و خنده بوديم. پيرمردي جلو آمد. "او" را ميشناختم. "پدر شهيد" بود. همان كه "ابراهيم"، "پسرش" را از بالاي ارتفاعات آورده بود. سلام كرديم و جواب داد. همه ســاكت بودند. براي جمع جوان ما غريبه مينمود. انگار ميخواســت چيزي بگويد، اما...!لحظاتي بعد ســكوتش را شكســت و گفت: "آقا ابراهيــم" ممنونم. زحمت كشيدي، اما پسرم!پيرمرد مكثي كرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!! لبخند از چهره هميشــه خندان "ابراهيم" رفت. چشــمانش گرد شــده بود از تعجب، آخر چرا!! بغض گلوي پيرمرد را گرفته بود. چشــمانش خيس از اشك شد. صدايش هم لرزان و خسته: ديشــب "پســرم" را در خواب ديدم. به من گفت: در مدتي كــه ما "گمنام" و بينشــان بر خاك جبهه افتاده بوديم، هرشب "مادر سادات حضرت زهرا(سلام الله علیها)" به ما سر ميزد. اما حالا، ديگر چنين خبري نيست. پسرم گفت: «شهداي گمنام مهمانان ويژه "حضرت صديقه(سلام الله علیها)" هستند!»پيرمرد ديگر ادامه نداد. سكوت جمع ما را گرفته بود. به "ابراهيم" نگاه كردم. دانه هاي درشــت اشــك از گوشــه چشمانش غلط ميخورد و پايين ميآمد. ميتوانســتم فكرش را بخوانم. گمشــدهاش را پيدا كرده بود. «گمنامي!»
📚منبع:نرم افزار برای دوست شهیدم
@hekayate_deldadegi
"آقاجونم" تمام امید من به آینده ، همه ی نفس زدنام و دوییدنام واسه اینه یه جای دولت شما به کار بیام و به چشمتون بیام ... قبولم میکنین ؟؟ میدونم روسیاهم میدونم گناهکارم میدونم وسط سفیدی سپاهتون من سیاهی ام اما من به عشق "شماست" که زنده ام ... دعام کنین که راست گفته باشم "ان شاءالله" ...
@hekayate_deldadegi
🍃🌸🎉🌸🍃🎉🍃🌸🎉🌸🍃
خوش به حال زمان که صاحبش "شمایید آقاجان(عج)" ...
🍃🌸🎉🌸🍃🎉🍃🌸🎉🌸🍃
@hekayate_deldadegi