eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
16.7هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
28 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺عنايت امام حسين (ع) 🔸شنيدم از زاهد عابد و واعظ متّعظ مرحوم "حاج شيخ غلامرضاى طبسى" كه تقريبا در 35 سال قبل به شيراز تشريف آورده و چند ماهى در مدرسه آقا باباخان توقف داشتند و بنده هم به فيض ملاقاتشان رسيدم، که فرمود: 🔸با چند نفر از دوستان با قافله به عتبات عاليات مشرف شديم هنگام مراجعت براى ايران، شب آخر كه در سحر آن بايد حركت كنيم متذكر شدم كه در اين سفر مَشاهد مُشرّفه و مواضع متبرّكه را زيارت كردم جز "مسجد براثا" و حيف است از درك فيض آن مكان مقدس محروم باشيم 🔸به رفقا گفتم بياييد به مسجد براثا برويم، گفتند مَجال نيست و خلاصه نيامدند 🔸خودم تنها از كاظمين بيرون آمدم تا به مسجد رسيدم ، ديدم در بسته است و معلوم شد در را از داخل بسته و رفته اند و كسى هم نيست، حيران شدم كه چه كنم؟ اين همه راه به اميدى آمدم... ✍ ادامه داستان در لینک زیر👇 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✅برکات خدمت به مردم ✍امام حسین (علیه السلام) : هرکس برای رضای خدا به برادر دینی اش خدمت کند، خداوند در هنگام نیازش او را عوض خواهد داد و از گرفتاری های دنیا بیشتر از خدمت وی از او رفع خواهد کرد و هرکس غمی را از دل مؤمنی بزداید، خداوند غصه های دنیا و آخرتش را بر طرف می کند و هرکس نیکی کند، خداوند به او نیکی می کند و خداوند نیکوکاران را دوست می دارد. 📚بحارالأنوار ، ج ۷۵، ص۱۲۱ كشف الغمه،ج۲،ص۲۹ : 🌷 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
هنگامی که یونس علیه السلام از هدایت قومش نا امید شد و آنها را رها کرد و در دریا سوار کشتی شد، خدای متعال وی را امتحان نمود؛ دریا طوفانی شد و کشتی بانان تصمیم گرفتند برای نجات جان سرنشینان قرعه کشی کنند تا یکی از افراد سوار بر کشتی را به دریا بیاندازند تا کشتی سبک تر شود، آنها سه بار قرعه کشی کردند و هر سه بار نام یونس علیه السلام درآمد، بناچار تصمیم گرفتند یونس علیه السلام را به دریا بیاندازند، یونس را به دریا انداختند اما به امر الله متعال یک نهنگ بزرگ یونس را بلعید و او را در شکم خود جایی داد، آنگاه یونس در شکم آن نهنگ توبه کرد و دعای زیر را خواند: «لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» (انبیاء ۸۷). خدای متعال نیز توبه اش را پذیرفت و به نهنگ دستور داد که یونس را به سلامت به ساحل ببرد ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🐚🌊 💥 عمر باورنکردنی موجودات دریایی !! ⚅⚀ قسمت هفتم : کوآهوگ اقیانوسی 🔶 کوآهوگ اقیانوسی بیشتر در اقیانوس آتلانتیک شمالی یافت میشود و صدف دو کفه ای ست. این موجود یکی از آهسته رشد کننده ترین حیوانات روی زمین است که یکی از دلائل اصلی عمر طولانی آنهاست و ممکن است ۵۰ سال طول بکشد تا آنها به اندازه مناسب خود برسند و ممکن است پس از آن تا ۴۰۰ سال زندگی کنند. 🍃 الله اکبر 💛 🌐 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫خدایا🙏 💫دراین شب 🌸 دلهای دوستانم را 💫سرشاراز نور وشادی کن وآنچه را که 🍂🌸 💫به بهترین بندگانت عطا میفرمایی به آنها نیز عطا فرما🙏🍂🌸 💫شبــتون بخیروشادی✨💫 یا علی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امیدوارم امروزتون 🍃پر از زیبایی و امیـد 🌸و دلتون سرشار از 🍃مهـر و شـور زندگی باشه 🌸امیـدوارم روزتون 🍃از زیباترین و قشنگترین 🌸لحظات و موفقیت ها‌ لبریز باشه 🍃 تقدیم به شما خوبان 🌸 روزتون زیبا و پرامید 🆔
نفس مطمئنه: حضرت آیت الله موسوی خوئینی‌ها چنین حکایت می‌کنند: امام خمینی رسم داشتند همیشه بعد از نمازهایشان قرآن بخوانند؛ ولی بعد شنیدم که ایشان قبل از نمازهایشان هم قرآن می‌خواندند. در پاریس هم همین طور بود. عجیب بود، همیشه نوعی آرامش را در امام میدیدیم که هیچ تفاوتی در رفتارشان در حوادث مختلف دیده نمی شد. همان شبی هم که امام از پاریس به ایران می‌آمدند حالات ایشان مثل گذشته بود، اضطراب و نگرانی در امام مشاهده نمی شد و این دلیلش ظرفیت بسیار زیاد ایشان بود. امام یک بار قسم خوردند: «والله من در عمرم یک لحظه هم نترسیدم. » ایمان، توکل و انس ایشان با قرآن بود که باعث می‌شد حالاتشان چنین باشد. انسان باید خیلی ویژگی‌ها داشته باشد که نترسد. در هواپیما نزدیک ایران که رسیده بودیم خیلی‌ها نگران بودند و یک شوق خاصی داشتند، گریه می‌کردند؛ ولی ایشان آرام نشسته بودند، بعد هم خوابیدند و مثل هر شب همان موقع بیدار شدند و نماز شب خواندند و بعد همان خواندن قرآن و برنامه ی همیشگی را داشتند. یادم نمی رود روزهای اول که به جماران تشریف آوردند چون ما همسایه بودیم بلافاصله احمد آقا - فرزند امام آمدند و گفتند: امام یک قرآن می‌خواهند. ما هم قرآنی را که مربوط به ازدواجمان بود دادیم بردند. بعد از مدتی به احمد آقا گفتم: این قرآن مربوط به دوران ازدواج ما است، برگردانید. ایشان رفتند و بعد از مدتی برگشتند و گفتند: نیست. گفتم: پس به امام بگو قرآنی از ما نزد شما گم شده است. گویا احمد آقا مطلب را به امام گفته بود، آن وقت ایشان یک قرآنی را که نمیدانم از کجا برایشان هدیه کرده بودند. مثل این که از چین بود - پشت آن هم دست خطی مرقوم فرمودند و به جای آن قرآن به ما هدیه کردند. آن چیزی که هیچ گاه از یادم نمی رود، عنایت امام به خواندن قرآن بعد از نماز بود. [۳] [۳]: ماهنامه ی بشارت، شماره ی ۸/ ۶۲. 📙هزار و یک حکایت اخلاقی ✍ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔘 داستان واقعی 🌟 اعدامی که با عنایت حضرت ابالفضل العباس ،لغو شد 🌟 روحانی مسئول مشاوره به زندانیان محکوم ‌به اعدام در زندان رجایی شهر در این زمینه به خاطره جالبی شاره می‌کند: 🔸 «یکی از این موارد خیلی جالب است که در نوع خودش واقعاً تکان‌دهنده است؛ حدود 23 سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در کبابی فردی مشغول به کار می‌شود، بعد از مدتی یک ‌شب بعد از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع می‌کند و می‌رود در بالکن مغازه تا استراحت کند؛ درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه می‌کند و در جریان سرقت پول‌ها، صاحب مغازه به قتل می‌رسد و او متواری می‌شود؛ خلاصه بعد از مدتی، او را دستگیر می‌کنند و به اینجا منتقل می‌شود. 🔸 بعد از صدور حکم قصاص، اجرای حکم حدود 17 - 18 سال به طول می‌انجامد؛ می‌گویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و به‌قول‌معروف پوست‌انداخته و اصلاح‌ شده بود. آن‌قدر تغییر کرده بود که همه زندانی‌ها عاشقش شده بودند. 🔸خلاصه بعد از 17 – 18 سال، خانواده مقتول که آذری‌زبان هم بودند، برای اجرای حکم می‌آیند؛ همسر مقتول و سه دختر و 7 پسرش آمدند و در دفتر نشستند؛ فضا سنگین بود و من با مقدمه‌چینی، از اولیای دم خواستم که از قصاص صرف‌نظر کنند؛ همسر مقتول گفت من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کرده‌ام و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچک‌ترین برادرمان واگذار شده؛ به‌هرحال برادر کوچک‌تر هم زیر بار نرفت و گفت اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمی‌گذرم؛ زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سال‌ها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم. 🔸 به‌هرحال روی اجرای حکم مصر بود؛ من پیش خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آن‌ها روبه‌رو شود، ممکن است چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید، بنابراین گفتم زندانی خودش بیاید؛ یادم هست هوا به‌شدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود؛ وقتی آمدرفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد؛ به او گفتم اگر درخواستی داری بگو؛ او هم آرام رو به من کرد و گفت تنها یک نخ سیگار به من بدهید کافی است؛ یک نخ سیگارش را گرفت و هیچ‌چیز دیگری نگفت. 🔸وقت کم بود و چاره دیگری نبود؛ بالاخره مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و 9 نفر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند؛ جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آن‌ها گفت که اگر از قصاص صرف‌نظر کنند شیرش را حلالشان نمی‌کند. به‌هرحال شاگرد قاتل، پای چوبه ایستاد و همه‌چیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت من فقط یک خواسته دارم؛ من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگه‌دارید تا آخرین خواسته‌اش را هم بگوید. 🔸 شاگرد قاتل، گفت: 18 سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کرده‌اید، حالا هم تنها 10 روز تا محرم باقی‌مانده و تا تاسوعا، 20 روز؛ می‌خواهم از شما بخواهم که اگر امکان دارد علاوه بر این 18 سال، 20 روز دیگر هم به من فرصت بدهید؛ من سال‌هاست که سهمیه قند هر سالم را جمع می‌کنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس (ع)، شربت نذری به زندانی‌های عزادار می‌دهم؛ امسال هم سهمیه قندم را جمع کرده‌ام، اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابوالفضل (ع) بدهم، هیچ خواسته دیگری ندارم. 🔸 حرف او که تمام شد یک‌دفعه دیدم پسر کوچک مقتول رویش را برگرداند و گفت من با ابوالفضل (ع) درنمی‌افتم؛ من قصاص نمی‌کنم؛ برادرها و خواهرهای دیگرش هم به یکدیگر نگاه کردند و هیچ‌کس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد؛ وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟ پسر بزرگ مقتول هم ماجرا را کامل تعریف کرد؛ جالب بود مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص می‌کردید شیرم را حلالتان نمی‌کردم؛ خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس ختم به خیر شد و دل 11 نفر با اسم ایشان نرم شد و از خون قاتل عزیزشان گذشتند. ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌═══‌‌‌‌♥️ ♥️═══ ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
‌ 📚اداء حق همسفر بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم قافله ای از مسلمانان آهنگ مکه داشت؛ همین که به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت کرد و بعد از مدینه به مقصد مکه به راه افتاد. در بین راه مکه و مدینه، در یکی از منازل، اهل قافله با مردی مصادف شدند که با آنان آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با آنها، متوجه شخصی در میان آنان شد که سیمای صالحان داشت و با چابکی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به کارها و حوایج اهل قافله بود. در لحظه اول او را شناخت. با کمال تعجب از اهل قافله پرسید: «این شخص راکه مشغول خدمت و انجام کارهای شماست می شناسید؟» گفتند: «نه، او را نمی شناسیم. این مرد در مدینه به قافله ما ملحق شد. مردی صالح، متقی و پرهیزگار است. ما از او تقاضا نکرده ایم که برای ما کاری انجام دهد، ولی او خودش مایل است که در کارهای دیگران شرکت کند و به آنان کمک بدهد». گفت: «معلوم است که نمی شناسید؛ اگرمی شناختید این طور گستاخ نبودید و هرگز حاضر نمی شدید مانند یک خادم به کارهای شما رسیدگی کند!» گفتند: «مگر این شخص کیست؟» گفت: «این، علی بن الحسین زین العابدین است». جمعیت آشفته به پا خاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را ببوسند. آنگاه به عنوان گله گفتند: «این چه کاری بود که شما با ما کردید؟! ممکن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بکنیم و مرتکب گناهی بزرگ بشویم!» امام فرمودند: «من عمداً شما را که مرا نمی شناختید برای هم سفری انتخاب کردم؛ زیرا گاهی با کسانی که مرا می شناسند مسافرت می کنم، آنان به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانی می کنند و نمی گذارند که من عهده دار کار و خدمتی بشوم. از این رو مایلم همسفرانی انتخاب کنم که مرا نمی شناسند و از معرفی خودم هم خود داری می کنم تا بتوانم به سعادت خدمت به رفقا نایل شوم».(1) 1- - بحار الانوار، ج 11، ص 21؛ داستان راستان، ج 1، ص 36،37 منبع: داسان ها و حکایت های حج، ص23 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم ❥↬ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi