🌍 درس تاریخ :
🌍 معنی نام پیامبران الهی
👈🏻 حضرت آدم (ع)
این كلمه عبری و به معنای خاك سرخ می باشد.
👈🏻 حضرت نوح(ع)
این كلمه عربی است.چون بسیار گریه می كرده به او نوح گفته اند.
عمرش از همه پیامبران بیشتر بوده و فقط دوران نبوت او 950 سال بوده است؛ از این روی به او شیخ الانبیا لقب داده اند.
👈🏻 حضرت ابراهیم(ع)
این كلمه غیرعربی و زبان سریانی است و به معنای پدر مهربان می باشد.
بعضی جاها، پدر عالی هم گفته اند.
👈🏻 حضرت اسماعیل(ع)
این كلمه غیرعربی است و در زبان عبری «اسما» و «ئیل» به معنای بشنو، خدا بوده است.
👈🏻 حضرت یعقوب(ع)
این كلمه غیر عربی وظاهراً عبری است
در جایی گفته شده که یعقوب، یعنی دنباله رو می شود. چون بعد از برادر دوقلویش (عیص) به دنیا آمد.
لقب وی «اسرائیل» است كه به معنای عبد خدا می باشد. (اسرا = عبد و ئیل = خدا).
👈🏻 حضرت یوسف(ع)
این كلمه عبری است. یوسف به معنی افسوس می خورد ، است.
👈🏻 حضرت موسی(ع)
این كلمه معرب «موشه» به زبان عبری یهودی به موسی، موشی یا موشه می گویند.
مو + سی (آب + درخت ) در زبان عبری است.
👈🏻 حضرت هارون(ع)
این كلمه عبری و به معنای محبوبرحضرت موسی است
👈🏻 حضرت داود(ع)
این كلمه غیر عربی و ظاهراً عبری است.
معنای اسم:داود= محبوب
👈🏻 حضرت سلیمان(ع)
این كلمه غیر عربی و معرب شلومه است .
سلیمان یعنی پر ازسلامت
👈🏻 حضرت زكریا(ع)
این كلمه معرب و اصل آن عبری است. در زبان عبری به معنای کسی که خدا او را یاد می کند.
👈🏻 حضرت یحیی(ع)
این كلمه هم می تواند عربی باشد، معنای اسم:
یحیی= زندگی بخش برگرفته از واژه حیات و می تواند عبری باشد (معرب یوحنّا)
👈🏻 حضرت عیسی(ع)
این كلمه معرب كلمه «ایشوع» در زبان عبری است و به معنای مرد بزرگ و مبارك است.
👈🏻 حضرت محمد(ص)
این كلمه عربی و به معنای ستوده است.
🍒 منبع : سایت کلوب
✍ @hekayate_qurani
10.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🔸السَّلٰامُ عَلَيْكَ يَٰا مَوْلٰاىَ يَٰا صٰاحِبَ الزَّمٰان🔸
دیگر دلتنگی هایمان مخصوص روز های جمعه نیست.
روزبه روز و لحظه به لحظه دلتنگ آمدنت هستیم.
آقاجان تنها امید ادامه زندگیمان تپش های قلب شماست.
گویی بی قراری دلهای ما از شوق دیدار شماست.
آقا بگو كه آمدنت نزدیك است!😔
✍ @hekayate_qurani
📖سه دفتری که خداوند اعمال بندگان
را در آنها ثبت میکند
🔹 پیامبراکرم(ص) فرمود:
برای اعمال بندگان سه دفتر هست؛
1⃣دفتری که خدا چیزی از آن نمیآمرزد.
2⃣دفتری که خدا به آن اهمیت نمیدهد.
3⃣دفتری که از هیچ چیز آن نمی گذرد.
👈سپس فرمود: دفتری که خدا
چیزی از آن را نمیآمرزد، شرک به خدا است.
👈دفتری که خدا به آن اهمیت نمیدهد، ستمی است که بنده میان خود و خدا به خویشتن کرده است. مانند روزهای که خورده
یا نمازی که ترک کرده و خداوند اگر بخواهد آنرا میبخشد و از آن می گذرد.
✍ و اما دفتری که خداوند از هیچ چیز آن نمیگذرد ستمهائی است که بندگان به یکدیگر کردهاند که ناچار باید تلافی شود.
✍ @hekayate_qurani
‼همنشین حضرت داوود علیه السلام در بهشت
روزی حضرت «داود (علیه السلام)» در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در بهشت ببیند.
#داستان
خطاب رسید: «ای پیغمبر ما، فردا صبح از در دروازه بیرون برو، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی، او همنشین تو در بهشت است.»
روز بعد حضرت داود (علیه السلام) به اتّفاق پسرش «حضرت سلیمان (علیه السلام)» از شهر خارج شد. پیر مردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد.
پیر مرد که «متی» نام داشت، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد:
«کیست که هیزمهای مرا بخرد.»
یک نفر پیدا شد و هیزمها را خرید.
حضرت «داود (علیه السلام) » پیش او رفت و سلام کرد و فرمود: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟!»
پیرمرد فرمود: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید.»
سپس پیر مرد، با پولی که از فروش هیزمها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیر مرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت.
وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای راکه به دهان می برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد للَّه» می فرمود.
وقتی که ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود:
«خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی.مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز به من دادی، در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟!»
پیر مرد این حرفها را می زد و گریه می کرد.
حضرت «داود (علیه السلام)» نگاه معنا داری به پسرش کرد. یعنی: همین است علت این که او با پیامبران محشور می شود.
#شکر
📚(داستانهای شهید دستغیب ص ۳۰- ۳۱)
✍ @hekayate_qurani
یا کاشف کل مکروب...
خدایا غمگینم غمخوارم میشی
یا انیس من لا انیس له...
همدم تنهاییام میشی
ما که دعامون از سقف خونمون بالاتر نمیره
شاید دلمون به اندازه شما پاک نباشه التماس دعا داریم🙏💚
شبتون بخیر🌙
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
✍ @hekayate_qurani
•💜• السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبْنَ عَلِيٍّ اَلْمُرْتَضَى...
□سلام بر تو ای یادگار امیرالمومنیـــــن .
سلام بر تو و بر روزے ڪه زمین درد ڪشیده را، با عدالت علوے التیام خواهے داد...✨
روزتون مهدوی💚
✍ @hekayate_qurani
‼داستان_واقعی
🍂لحظه سخت جان دادن🍂
روزی عزرائیل نزد موسی آمد، موسی پرسید:
برای زیارتم آمده ای یا برای قبض روحم؟
عزرائیل: برای قبض روحت.
موسی: ساعتی به من مهلت بده تا با فرزندانم وداع کنم.
عزرائیل: مهلتی در کار نیست. ‼️
موسی (علیه السلام) به سجده افتاد و از خدا خواست تا به عزرائیل بفرماید که مهلت دهد تا با فرزندانش وداع کند.
خداوند به عزرائیل فرمود:
«به موسی (علیه السلام) مهلت بده!» عزرائیل مهلت داد.
موسی (علیه السلام) نزد مادرش آمد و گفت:
«سفری در پیش دارم!»
مادر گفت: «چه سفری؟»
موسی (علیه السلام) گفت: «سفر آخرت»
مادر گریه کرد. موسی (علیه السلام) نزد همسرش آمد، کودکش را در دامن همسرش دید، با همسر وداع کرد، کودک دست به دامن موسی زد و گریه کرد، دل موسی (علیه السلام) از گریه کودکش سوخت و گریه کرد خداوند به موسی (علیه السلام) وحی کرد:
«ای موسی! دل از آنجا بکن من از آنها نگهداری میکنم و آنها را در آغوش محبتم میپرورانم»
دل موسی (علیه السلام) آرام گرفت.
به عزرائیل گفت: جانم را از کدام عضو میگیری؟
عزرائیل: از دهانت
موسی: آیا از دهانی که بی واسطه با خدا سخن گفته است جانم را میگیری؟
عزرائیل: از دستت
موسی: آیا از دستی که الواح تورات را گرفته است؟
عزرائیل : از پایت
موسی: آیا از پایی که با آن به کوه طور برای مناجات با خدا رفتهام؟
#عزرائیل نارنجی خوشبو به موسی داد، موسی آن را بو کرد و جان سپرد.
فرشتگان به موسی (علیه السلام) گفتند:
«یا أهوَنَ الأنبیاء مَوتاً کیفَ وَجَدتَ المَوتَ؛
ای کسی که در میان پیامبران از همه راحتتر مردی، مرگ را چگونه یافتی؟
موسی (علیه السلام) گفت: «کَشَاه تُسلَخُ و هِیَ حَیَّه؛
#مرگ را مانند گوسفندی که زنده پوستش را بکنند، یافتم.»
📚مناهج الشارعین (علامه میرداماد)، ص 590
.
✍ @hekayate_qurani
#یا_باب_الحوائج
اَصؐلاً تُـوۡ آفَٖریْٖدِھ شُـدےۡ مَۭحۡـضِ دِلۡبـَرےۡ
اِےۡ شٰاہۡ کٰارِ دَسۣۡتِ خُدٰا وَھۡ چِہ مَۭحۡشَرےۡ
✍ @hekayate_qurani
‼لقمان حکیم گوید:
روزی در کنار کشتزاری از گندم ایستاده بودم
خوشه هایی از گندم که از روی تکبر
سر برافراشته و خوشه های دیگری که از
روی تواضع سر به زیر آورده بودند
نظرم را به خود جلب نمودند
و هنگامی که آنها را لمس کردم،
•• شگفت زده شدم ••
خوشه های سر برافراشته را تهی از دانه
و خوشه های سر به زیر را
پر از دانه های گندم یافتم
با خود گفتم: در کشتزار زندگی نیز
چه بسیارند سرهایی که بالا رفته اند
اما در حقیقت خالی اند
🔶🔸
✍ @hekayate_qurani
نگران فردا نیستم
چون تو زودتر از من آنجایی...
#♥️_را_به_خدا_بسپار
✍ @hekayate_qurani
‼در يک روز گرم تابستان ، پسر کوچکي با عجله لباسهايش را در آورد و خنده کنان داخل درياچه شيرجه رفت.
مادرش از پنجره نگاهش مي کرد و از شادي کودکش لذت ميبرد. مادر ناگهان تمساحي را ديد که به سوي پسرش شنا مي کرد. مادر وحشتزده به سمت درياچه دويد و با فريادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند ولي ديگر دير شده بود. تمساح با يک چرخش پاهاي کودک را گرفت تا زير آب بکشد، مادر از راه رسيد و از روي اسکله بازوي پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت مي کشيد ولي عشق مادر آنقدر زياد بود که نمي گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزي که در حال عبور از آن حوالي بود ، صداي فرياد مادر را شنيد، به طرف آنها دويد و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراري داد.
پسر را سريع به بيمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودي پيدا کند. پاهايش با آرواره هاي تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روي بازوهايش جاي زخم ناخنهاي مادرش مانده بود. خبرنگاري که با کودک مصاحبه مي کرد از او خواست تا جاي زخمهايش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتي زخمها را نشان داد ، سپس با غرور بازوهايش را نشان داد و گفت ،" اين زخمها را دوست دارم ، اينها خراشهاي عشق مادرم هستند."
‼خدا هم همین گونه است،ولی ما از خراش های پر عشق خدا ناراحت میشویم و شکایت میکنیم
🔶🔸
✍ @hekayate_qurani
‼فرجام شش مرد زناكار و عمر که گفت: پس از علی خدا زنده ام نگذارد!!
✰روزی شش نفر مرد زنا كردند، آنان را جهت صدور حكم شرعی و الهی بحضور عمر آورده بودند، تا دستور مجازات آنها را دريافت كنند عمر با عصبانيت گفت: هر شش نفر آنها را سنگسار كنيد.
↶
‼ولی علی (عليهالسلام) فرمود: ای عمر، حكم بر خون و مال مردم نبايد اين قدر ساده باشد!!
خوبست دستور دهی پيرامون زندگی اين شش مرد گناهكار بررسی به عمل آورند، عمر فرمايش علی (عليهالسلام) را اطاعت كرد:
معلوم شد كه نفر اول مردی مسيحی بود كه با زنی مسلمان هم بستر شده بود.
علی (عليهالسلام) فرمود گردنش را بزنيد زيرا اين مرد ذمی بود و در پناه حكومت اسلامی زندگی میكرد و با اين تعدی قرار ذمه را درهم شكست.
↶
‼نفر دوم، مردی زن دار بود و زنش هم در كنارش به سر میبرد لذا علی (عليهالسلام) فرمود: بنا به فرمان قرآن سنگسارش كنند.
↶
‼نفر سوم، مردی عرب و مجرد بود و مجازاتش هم صد ضربه تازيانه بود كه حضرت حكم را فرمود.
↶
‼نفر چهارم، بردهای بود كه مرتكب زنا شده بود لذا مجازات بردگان نيمی از مجازات احرار است. حضرت فرمود: بيش از پنجاه ضربه شلاق كيفر ندارد.
↶
‼نفر پنجم، پسری بود كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود علی (عليهالسلام) دستور داد كه تعزيرش كنيد يعنی تنبيهش كنند تا ديگران از اين غلطها نكنند
↶
‼نفر ششم، را حضرت دستور داد آزادش كنند چرا كه آن مرد ديوانه بود اينجا بود كه عمر به علی (عليهالسلام) عرض كرد: لا ابقاني الله بعدك يا علي، پس از تو خدا زندهام نگذارد زيرا اگر تو نباشی به لغزشهای بزرگی دچار خواهم شد.
📜منبع کتاب هزارو یک داستان از زندگی امیرالمومنین علیه السلام صفحه 482
✍ @hekayate_qurani