eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
17.8هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی به امید تو، ای امید نا امیدان به این امید که نگاهی، به حال و روزمان کنی یاریمان کن، ای داننده آشکار و نهان 🌼 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌ 🦋🧚‍♀🧚‍♀🦋
✨﷽✨ ✍در رستوران بودم که میز بغلی توجه‌م را جلب کرد. زن و مردی حدود ۴۰ ساله روبه‌روی هم نشسته بودند و مثل یک دختر و پسر جوان چیزهایی می‌گفتند و زیرزیرکی می‌خندیدند. بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این سن‌تان باید بچه دبیرستانی داشته باشید. نه مثل بچه دبیرستانی‌ها نامزدبازی و دختربازی کنید. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت: آره عزیزم. بچه‌ها رو گذاشتیم خونه خودمون اومدیم. واسه‌شون کتلت گذاشتم تو یخچال. خوشم آمد. ذوق کردم. گفتم چه پدر و مادر باحالی. چه عشق زنده‌ای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را می‌کنم. داشتم با لبخند و ذوق نگاهشان می‌کردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا شوهرت نفهمیده اومدی بیرون. اَی تُف. حالم به هم خورد. زنیکه تو شوهر داری آن‌وقت با مرد غریبه آمدی ددر دودور؟ ما خیر سرمان مسلمانیم. اسلام‌تان کجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی می‌کنند؟ بی‌شرف‌ها. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که مرد بلند شد رفت به سمت صندوق تا پول غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: داداش داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه پیش مامان اینا تو حساب کردی. آخییی. آبجی و داداش بودن. الهی الهی. چه قشنگ. چه قدر خوبه خواهر و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند. داشتم با ذوق و شوق نگاه‌شان می‌کردم و لبخند می‌زدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی شیطنت‌آمیز گفت: از کی تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم نیش‌خندی زد و گفت: این‌جوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم. تو روح‌تان. از همان اول هم می‌دانستم یک ریگی به کفش‌تان هست. زنیکه و مردیکه عوضی آشغال بی‌حیا. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که خواستند خداحافظی کنند. زن به مرد گفت: به مامان سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به نوه‌های گلم... وای خدا. پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر می‌رسید؟ خب با داشتن چنین خانواده دوست‌داشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند سلامت باشند. ناگهان یادم افتاد یک ساعت است در رستوران منتظر دوست‌دخترم هستم. چرا نیامد این دختر؟ ولش کن. بگذار بروم تا همسرم شک نکرده است. پی‌نوشت: این داستان نانوشته‌ی بسیاری از ماست. هرکدام‌مان به یک شکل. سرمان در زندگی دیگران است. زود قضاوت می‌کنیم و حلال خودمان را برای دیگران حرام می‌دانیم. ↶【به ما بپیوندید 】↷ _____________________ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔰ابولحسن خرقانی می‌گوید:جواب دو نفر مرا سخت تکان داد...! 🔺اول؛ مرد فاسدی از کنارم گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد! او گفت: ای شیخ! خدا می‌داند که فردا حال ما چه خواهد شد! 🔺دوم؛ مستی دیدم که افتان و خیزان در جاده‌اى گل آلود می‌رفت. به او گفتم : قدم ثابت بردار تا نلغزی! گفت : من بلغزم باکی نیست... بهوش باش تو نلغزی شیخ! که جماعتی از پی تو خواهند لغزید. 🔴هر"پرهیزکاری"گذشته‌ای دارد و هر "گناه کاری"آینده ای! ✍ ❌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✅آیا میدانید ذُخر الحسین کیست؟ 🔸در جنگ صفین بود که امیرالمومنین (ع) نوجوانی سیزده ساله را نقاب بر صورتش زد و زره پوشانید و روانه میدان کرد. 🔸معاویه، ابوشعتاء که دلاور عرب بود و در شام او را حریف هزار اسب سوار میدانستند به میدان فرستاد ولی او گفت: در شان من نیست که با این دلاوری هایم با او بجنگم پسرم برای او کافیست. ابوشعتاء 9 پسر خودش را به میدان فرستاد و آن نوجوان همه را به درک واصل کرد. ابوشعتاء برای انتقام خون پسرانش خودش به میدان آمد اما فقط با یک ضربه به هلاکت رسید. 🔹امیرالمؤمنین(ع) به نوجوان فرمودند بس است پسرم برگرد... تمام لشگر گفتند یا علی بگذار جنگ را تمام کند اما امیرالمومنین (ع) فرمودند نه او پسرم عباس قمر بنی هاشم است. 🔸انه ذخر الحسین: او ذخیره برای حسین است. ✨السلام علیک یا ابالفضل العباس✨ 📚امالى طوسى، ص275، ح526 💠 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
مسکینی دیدم با کفش پاره، شکر میکرد خدا را گفتم که کفش پاره که شکر کردن ندارد گفت یکی شکر میکرد دیدم که پا ندارد!! ✍ ❌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🍃🌺وقتی خدا برات می سازه... پيرمردى بود که از راه خارکنى و فروش آن روزگار مى‌گذراند. روزى مشغول کار بود که ديد بز قوى و بزرگى از جلوى او رد شد. پيرمرد به دنبال او رفت و ديد بز وارد خانه‌اى شد. پيرمرد هر چه گشت تا در خانه را پيدا کند و داخل شود نتوانست نااميد برگشت. روز بعد، پيرمرد آهوئى را ديد که دوان‌دوان مى‌گذشت و به‌سوى آن خانه مى‌رفت. پيرمرد آهو را هم نتوانست بگيرد. روز سوم، گوزنى از جلوى او رد شد و به‌سوى همان خانه رفت. پيرمرد دنبال گوزن رفت. گوزن سربرگرداند و پرسيد: چه مى‌خواهي؟ پيرمرد گفت: مى‌خواهم تو را بگيرم، بفروشم و نانى براى زن و بچه‌ام تهيه کنم. آهو گفت: داخل اين خانه گرگ پير و کورى است. خداوند ما را براى او مى‌فرستد تا خوراک آن شويم. ما روزى گرگ هستيم برگرد به خانه‌ات! پيرمرد برگشت و آنچه را شنيده بود براى زن خود تعريف کرد. بعد گفت: مگر من از آن گرگ پير کمتر هستم. من هم در خانه مى‌نشينم تا خدا روزى مرا هم بفرستد! هر چه زن او خواست او را دنبال کار بفرستد، پيرمرد از جاى خود تکان نخورد. زن رفت از باغچه سبزى بچيند، تا کارد خود را به زمين فرو کرد، صدائى شنيد، خاک را کنار زد. کوزه‌اى ديد پر از سکه رفت و به شوهر خود خبر داد. پيرمرد گفت: خداوند بايد گنج را به داخل خانه بفرستد! زن رفت و هر چه زور زد نتوانست کوزه را تکان بدهد. ناچار کار را گذاشت براى فردا تا شايد شوهر او کمکى بکند. زن همسايه که حرف‌هاى زن پيرمرد را شنيده بود، همينکه شب شد، بيل و کلنگ را برداشت و رفت سراغ کوزه. دست برد کوزه را بردارد ديد توى آن مار و مارمولک است. عصبانى شد و کوزه را برداشت و انداخت توى اتاق پيرمرد و زن و بچه‌هاى او. پيرمرد با صداى شکستن کوزه و جرينگ جرينگ سکه‌ها از خواب پريد. به زن خود گفت: ديدى چه جورى روزى‌رسان گنج را از سقف اتاق به داخل اتاق فرستاد. آنها سال‌هاى سال به خوشى زندگى کردند. فرهنگ افسانه‌هاى مردم عل ‌اشرف درويشيان_رضا خندان مهابادی ✍ ❌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
◾️تصویری بی نظیر از ضریح مطهر حضرت ابالفضل العباس(ع) ◾️ 💠 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨ 🌼در عصر غیبت مسلمانان با گرفتاری ها و بلاهای زیادی دست و پنجه نرم می کنند شما فکر می کنید؟ باید چه کار کنند و چه چاره ای بیندیشند؟ ✍آیت الله بهجت(ره) : خدا می داند که چه بلاهایی بدتر از این در زمان غیبت آن حضرت بر سر مسلمانان آمد و می آید آلمان در مدت کوتاه، چهارده کشور اروپایی را شکست داد که بزرگترین آن ها یونان بود و سقوط آن بیست و پنج روز طول کشید! بنابراین، ممالک اسلامیه در نزد آن ها، هر کدام یک لقمه است ولی پیشرفت به سرعت، لازمه غفلت از دشمن و پشت سر است که خداوند هر کدام از قدرت های شرق و غرب را معذب و رقیب دشمن مقابل خود قرار داده است، و ظاهر این است که تا قیام حضرت حجت (عجل الله تعالی فرج الشریف) اسم سلام باقی است:لا یبقی من الاسلام الا اسمه؛ از اسلام به جر نام آن باقی نمی ماند. اگر دو گروه برابر هم قرار گرفته و با یکدیگر در حال جنگ باشند، یک فرد از این دو گروه را پیدا می کرد و رئیس گروه دیگر را می ربود، گروه بی رئیس یکی از دو راه را دارند: یا باید تسلیم شوند و یا بدون رهبر با دشمن مخالف بجنگند. حال ما مسلمانان با کفار تقریبا همین طور است... آیا نباید مواظب و محافظت کنیم؟... از جمله راههای محافظت و مواظبت این است که که اولا فریب کفار را نخوریم، ثانیا: آن چه را که به ما هدیه می دهند - تا مجذوب آن ها شویم و از این راه بر ما مسلمانان و منافع ما مسلط شوند و بر ما ظلم و ستم کنند - قبول نکنیم. 📚در محضر بهجت ↶【به ما بپیوندید 】↷ ________________________ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✅اما حق زبانت بر تو آنست که... ✍امام سجاد(ع) فرمودند: اما حق زبانت بر تو آنست که از فحشا و منکرات دورش نگهداری و به گفتن کلمات خوب و نافع عادتش دهی و وادارش کنی که با ادب و خوب سخن گوید و از زیاد گفتن و بیخود چرخیدن در دهان منعش نمایی تا سکوت را رعایت کند مگر در جایی که نیاز به تکلم باشد و نفعی برای دنیا و آخرت داشته باشد و نگذاری سخنی که فایده و نفعی ندارد و جز ضرر و زیان حاصلی در آن متصور نیست؛ از دهان تو خارج شود بعد از آنکه عقل و نقل بر مضر بودن و بد بودن آن دلالت دارد؛ زیرا که زینت عاقل به عقلش در خوبی گفتار و درست سخن گفتن است و حول و قوه‌ای نیست مگر به حول و قوه خداوند بزرگ. 📚 رساله حقوق امام سجاد(ع) 💠: 🌷 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨ ✍حاج اسماعیل دولابی(ره) گرد و غبارها و آشوب ها و ناآرامی های جهان در روزگار ما, خبر از نزدیک شدن فارس الحجاز یعنی امام زمان (عج) می دهد. ناآرامی­ هایی که در روزگار ما در سراسر عالم بروز نموده است حاوی بشارت بزرگی است. جهان از درد زایمان به خود می پیچد و عن قریب فرزندی را بیرون خواهد داد. سواری که از دور می آید پیش از آنکه خودش برسد و دیده شود گرد و غباری که از زیر پای اسبش برمی­ خیزد دیده میشود. گرد و غبارها و آشوب ها و نا آرامی های جهان در روزگار ما, خبر از نزدیک شدن فارس الحجاز یعنی امام زمان (عج) می دهد. 🌟ایشان (حاج اسماعیل دولابی)همچنین در جای دیگری می فرمایند :قبل از بارش باران، تند بادی بر می خیزد و گرد و غبار زیادی برپا می کند و همه خس و خاشاکها و آشغال ها را از روی زمین جارو می کند. اما اگر کمی صبر کنیم باد آرام می گیرد و باران می بارد و سپس ابرها کند می روند و هوا لطیف و آفتابی می شود. آشوب ها و نابسامانی ها که روزگار ما در سراسر جهان پدیدار شده است, نزدیک شدن هوای لطیف و آسمان صاف و آفتابی عصر ظهور را بشارت می دهد. 📚مصباح الهدی صفحه ٣٢٣ ↶【به ما بپیوندید 】↷ _____________________ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✍امام کاظم علیه السلام فرمودند : آنچه باعث از بين رفتن دين مي‏‌شود ترک ما و فاصله گرفتن از ماست، به راستي که بدبخت‏ترين بدبخت از شما، کسي است که به آنچه از ما خبر مي‏دهد، در باطن خود، تکذيب نمايد، (يعني:) ما را در صورت ظاهر تصديق مي‏نمايد، ولي در باطن خودش ما را تکذيب مي‏‌نمايد. 📚اختصاص شیخ مفید۸۸ القطره مناقب امام کاظم علیه السلام 💠: 🌷 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
💓🗯🗯🗯🗯 👩‍👦ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﮐﺮﺩ؛ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ: 💓🗯 👵🏻 ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﺮﺍ ﭘﯿﺮ ﻭ ﻓﺮﺗﻮﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺩﯾﺪ ﻭ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﻢ ﻏﯿﺮﻣﻨﻄﻘﯽ! ⏳ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﻟﻄﻔﺎً ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﯽ ﻭﻗﺖ ﺑﺪﻩ ﻭ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺑﻔﻬﻤﯽ 🍜 ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﻣﯽ‌ﻟﺮﺯﺩ ﻭ ﻏﺬﺍﯾﻢ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﻢ ﻣﯽ‌ﺭﯾﺰﺩ، 👘 ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﻟﺒﺎﺳﻢ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻢ، 🤚 ﭘﺲ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﻭ ﺳﺎل‌هاﯾﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍنم ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻢ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ... 👒 ﺍﮔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ، 👫 ﻣﺮﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﻧﮑﻦ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﯽﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭ، ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﻮ ﮐﻨﻢ... 👩🏻‍💻 ﺍﮔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺴﻞ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺨﻨﺪ، 👥 ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﮔﻮﺵ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ، ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﭽﻪ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻢ ﺑﺎﺵ... 💓🗯 👩🏻‍🏫 ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺩﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ، 🎓 ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭ ﺷﻮﯼ، ⁉️ ﭘﺲ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﮔﻮﯾﯽ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ﻭ ﭼﻪ ﻧﮑﻨﻢ...؟! 💭 ﺍﺯ ﮐُﻨﺪ ﺷﺪﻥ ﺫﻫﻨﻢ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻧﻢ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻧﻢ، ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﻮ... 💓 ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻣﻦ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ. 💞 ﺗﻮ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﯽ. 👼🏻 ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻡ؛ ﭘﺲ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﮔﻢ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺎﺵ...😔😔 💓🗯 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi