eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
17.6هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
4.8هزار ویدیو
24 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✅صبروحوصله‌پيامبر(ص) ✍روزي حضرت در مسجد با جماعتي از اصحاب نشسته و مشغول صحبت و گفتگو با آن ها بودند. كنيزكي از انصار وارد مسجد شد و خود را به پيامبر رساند. مخفيانه گوشه‌ي عباي آن حضرت را گرفت و كشيد، چون آن حضرت مطلع شد برخاست و گمان كرد كه آن دختر با ايشان كاري دارد. چون حضرت برخاست كنيز چيزي نگفت، حضرت نيز با او حرفي نزد و در جاي خود نشست. باز كنيزك گوشه‌ي عباي حضرت را كشيد و آن بزرگوار برخاست، تا سه دفعه آن كنيز چنين كرد و حضرت برخاست، و در دفعه‌ي چهارم كه حضرت برخاست آن كنيز از پشت عباي حضرت مقداري بريد و برداشت و روانه شد. اصحاب از مشاهده‌ي اين منظره ناراحت شدند و گفتند: اي كنيزك اين چه كاري بود كه كردي؟ جضرت را سه دفعه بلند كردي و هيچ سخني نگفتي، و آخرش عباي حضرت را بريدي. چرا اين كار را كردي؟ كنيزك گفت: در خانه‌ي ما شخصي مريض است، اهل خانه مرا فرستادند كه پاره‌اي از عباي پيامبر را ببرم كه آن را به مريض ببندند تا شفا يابد، پس هر بار خواستم مقداري از عباي حضرت را ببرم حيا كردمو نتوانستم. در مقابل رسول خدا(ص) بدون هيچ ناراحتي و عصبانيت، كنيزك را بدرقه كرد. 📚اصول‌كافی‌۴ص۲۸۹ ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 سبحان الله 🌹 🌹 اراده و پشت کار را باید از این مرد یاد گرفت 🌹 🌹 کلیپی که توصیه میشه حتما ببینید ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
🔥شيطان و همسر باوفاي حضرت ايوب🌹 🌸حضرت ايوب به انواع بلاها، گرفتار گرديد و در برابر همه آنها با صبر و شکر الهي خود را نگهداشت و هرگز از ايمان و عبادت و مناجاتش با خدا چيزي کم نشد، از اين رو خداوند در شأن او فرمود: ☘«اِنّا وَجَدناهُ صابِراً نِعمَ العَبدُ اِنَّهُ اَوّابٌ»(9) 🌱ما ايوب را صبور و شکيبا يافتيم، چه بنده خوبي که بسيار به درگاه خدا بازمي گشت و با خدا راز و نياز مي کرد. ❣او همسر بسيار باوفايي داشت (که به قولي نامش «ليا» و دختر حضرت يعقوب(ع) بود) 👈اين بانوي آگاه و مقاوم، در ميان همه حوادث تلخ و بلاهايي که بر ايوب وارد شد، در کنار همسرش بود و تا آخر توان خود او را ياري مي کرد و از او پرستاري مي نمود، در دوراني که هفت يا هيجده سال، رنج و بيماري ايوب طول کشيد، و کار به جايي رسيد که نزديک ترين ياران و اصحابش او را ترک کردند، و حتي دوستانش شماتت کرده و زخم زبان مي زدند که ايوب چه گناهي کرده که اين گونه مبتلا شده است؟! 🍃ولي در اين کوران شديد، همسر ايوب همچنان با مقاومت بي نظير، ايوب را تنها نگذاشت و از پرستاري و مهرباني به او دست نکشيد. 🌱 از مفسّر معروف، ابن عباس نقل شده: در يک مورد همسر ايوب خطا کرد و آن اين بود که شيطان (يا شيطان صفتي) به صورت انسان نزد او آمد و گفت: من شوهر تو را درمان مي کنم، به شرط اينکه وقتي سلامتي خود را باز يافت به من بگويد، تنها عامل بهبودي او من بوده ام، و هيچ مزد ديگري نمي خواهم. ❣همسر ايوب که از ادامه بيماري شوهر، سخت ناراحت بود، اين سخن را پذيرفت و نزد ايوب(ع) آمد و آن پيشنهاد را براي شوهرش بيان کرد. 🌹 حضرت ايوب دريافت که پاي همسرش لغزيده، و شيطان فرصت طلب مي خواهد از اين بحران، راه نفوذي پيدا کند، و ساحت مقدس توحيد و توکل به خدا را از دل خانواده ايوب، بيرون ببرد، تا باعث سلامتي را به غير خدا نسبت دهد. و در حقيقت اين امتحان ديگري براي ايوب بود. 💥ايوب نسبت به همسرش ناراحت شد و سوگند ياد کرد که اگر قدرت پيدا کند يک صد ضربه يا کمتر به همسرش بزند و او را تنبيه کند. هنگامي که دوران نعمت و سلامتي ايوب فرا رسيد، خواست به پاس وفاداري همسرش او را ببخشد. ولي مسأله سوگند و نام خدا و حفظ قانون در ميان بود. او براي حلّ اين مشکل، از درگاه خدا استمداد کرد. خداوند به او وحي کرد: ☘«وَ خُذ بِيَدِکَ ضِغثاً فَاضرِب بِه وَ لا تَحنَث»(10) 🌱بسته اي از ساقه هاي گندم را (به اندازه صد عدد) برگير و به او (همسرت) بزن و سوگند خود را مشکن. 🌹ايوب همين دستور را اجرا کرد، و به اين ترتيب هم مشکل او در مورد سوگند حل شد، و هم حريم قانون حفظ گرديد، و هم به خاطر وفاداري هاي همسر، خداوند بر همسر آسان گرفت تا نيکي هاي او جبران گردد. بنابراين خداوند پاداش نيوکاران را ضايع نمي کند. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
🌺🍃حضرت علی (ع): در آخر الزمان شیعیان ما همانند وضعیت یک انبار گندم را خواهند داشت. که آن را آفت بزند و صاحب انبار آنها را بیرون می آورد و آن قسمت هایش را که آفت زده دور می ریزد و بقیه را داخل انبار قرار می دهد و این کار مجددا آنقدر و استمرار پیدا می کند تا جایی که به اندازه مشتی از آن گندمها بیشتر سالم باقی نمی ماند. 📔غیبت نعمانی، باب۱۲ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
🌺داستان ابن سیرین جوان پاک دامن🌺 عبادت خدا کردن فقط به نماز و روزه نیست، بلکه ترک گناهان و گناه نکردن هم جزء بالاترین عبادات بلکه شرط پذیرش و تأثیر اعمال‌اند! چه بسا فردی مخصوصاً جوانی در شرایط گناه قرار می‌گیرد و خود را حفظ می‌کند و از بندگان خوب خدا می‌شود. به این داستان واقعی توجه کنید: جوانک شاگرد پارچه فروش، بی خبر بود که چه دامی در راهش گسترده شده. او نمی‏دانست این زن زیبا و متشخص که به بهانه خرید پارچه به مغازه آنها رفت و آمد می‏کند، عاشق دلباخته او است، و در قلبش طوفانی از عشق و هوس و تمنا بر پاست. یک روز همان زن به در مغازه آمد و دستور داد مقدار زیادی جنس بزازی‏ جدا کردند، آنگاه به عذر اینکه قادر به حمل اینها نیستم، به علاوه پول‏ همراه ندارم، گفت: ” پارچه‏ها را بدهید این جوان بیاورد، و در خانه‏ به من تحویل دهد و پول بگیرد “. مقدمات کار قبلاً از طرف زن فراهم شده بود، خانه از اغیار خالی بود، جز چند کنیز اهل سر، کسی در خانه نبود. محمد بن سیرین – که عنفوان جوانی را طی می‏کرد و از زیبایی بی بهره نبود – پارچه‏ها را به دوش گرفت و همراه آن زن آمد. تا به درون خانه داخل شد در از پشت بسته شد. ابن سیرین به داخل اطاقی مجلل راهنمایی گشت. او منتظر بود که خانم هر چه زودتر بیاید، جنس را تحویل بگیرد و پول را بپردازد. انتظار به طول انجامید. پس از مدتی پرده بالا رفت. خانم در حالی که خود را هفت قلم آرایش کرده بود، با هزار عشوه پا به درون اطاق‏ گذاشت. ابن سیرین در یک لحظه کوتاه فهمید که دامی برایش گسترده شده ‏خواهش کرد، فایده نبخشید. گفت چاره‏ای نیست باید کام مرا بر آوری. و همین که دید ابن سیرین در عقیده خود پا فشاری می‏کند، او را تهدید کرد، گفت: ” اگر به عشق من احترام نگذاری و مرا کامیاب نسازی، الان فریاد می‏کشم و می‏گویم این جوان نسبت به من قصد سوء دارد. آنگاه معلوم است که‏ چه بر سر تو خواهد آمد “. موی بر بدن ابن سیرین راست شد. از طرفی ایمان و عقیده و تقوا به او فرمان می‏داد که پاکدامنی خود را حفظ کن. از طرف دیگر سر باز زدن از تمنای آن زن به قیمت جان و آبرو و همه چیزش تمام می‏شد. چاره‏ای جز اظهار تسلیم ندید. اما فکری مثل برق از خاطرش گذشت. فکر کرد یک راه‏ باقی است، کاری کنم که عشق این زن تبدیل به نفرت شود و خودش از من‏ دست بردارد. اگر بخواهم دامن تقوا را از آلودگی حفظ کنم، باید یک‏ لحظه آلودگی ظاهر را تحمل کنم. به بهانه قضاء حاجت، از اطاق بیرون‏ رفت، بعد از کمی با سر و صورت و لباس آلوده از دستشویی برگشت. و به طرف زن آمد. تا چشم آن زن به او افتاد، روی درهم کشید و فوراً او را از منزل خارج کرد. محمد خود را به نزدیکی آب روانی رساند و خود را شست، تنش برای همیشه بوی عطری بر خود گرفت از هرجا که عبور می‌کرد همه متوجه می‌شدند که محمد ابن سیرین از اینجا گذشته است. آری محمد با این نقشه پای بر نفس خویش نهاد و پوزه شیطان را بخاک مالید و از مهلکه نجات یافت. محمد همان ابن سیرین معروف است که به تعبیر خواب معروف است. بزرگان و عارفان گویند هرکه بر شهوت خویش غلبه کند خداوند چون حضرت یوسف بر او علم خوابگزاری عطا نماید. و او نیز یکی از همان مردان بزرگ و وارسته است. حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله: إنّ اللهَ یُحِبُّ الشّابَّ الّذی یُفنیِ شَبابَهُ فی طاعَةِ الله. خداوند جوانى را که عمر خود را در خدا بسر می‌برد، دوست دارد. [ نهج الفصاحة، ص: ۳۱۶] راستی ما اگر جای او بودیم چه می‌کردیم؟!! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
🍃گلایه امام زمان(عج) از شیعیان مرحوم آیت الله مجتهدی: یک روز در نجف اشرف، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که ایشان به شدت گریه می کنند. وقتی علت را از ایشان سؤال کردم، فرمودند: «یک لحظه امام زمان (عج) را دیدم که به پشت سر من اشاره کرده و فرمودند: آقای مدنی! نگاه کن! شیعیان من بعد از نماز سریع می روند دنبال کار خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمی کنند. انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است! و من از گلایه حضرت به گریه افتادم». ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
✍داستان طلا کردن سنگریزه ازْدی به طواف کعبه اشتغال داشت و شش دور را انجام داده بود و می خواست دور هفتم را انجام دهد، که چشمش در سمت راست کعبه، به گروهی از حاجیان افتاد که گرد جوانی خوشرو و خوشبو حلقه زده اند. او دارای هیبتی مخصوص بود و برای حاضران سخن می گفت. ازدی به حضورش مشرّف می شود و سخنانش را می شنود. ازدی می گوید: خوش سخن تر از او کسی ندیدم و زیباتر از کلامش، کلامی نشنیدم، پرسیدم: این کیست؟ گفتند: فرزند رسول خداست که سالی یک روز، برای دوستان خاص خود، ظاهر می شود و سخن می گوید. ازدی به حضرتش عرض می کند: مرا هدایت کنید. حضرت سنگریزه ای کف دستش می نهد. ازدی دستش را می بندد. کسی از او می پرسد: چه به تو داد؟ ازدی می گوید: سنگریزه. ولی وقتی که دستش را باز می کند، می بیند طلاست. سپس حضرت به وی می فرماید: حجت بر تو تمام شد و حق بر تو آشکار گردید. آیا مرا می شناسی؟ ازدی می گوید: نه. فرمود: انَا الْمَهْدی وَ انَا قائِم الزَّمان؛ من مهدی قائم زمانه هستم که زمین را از عدل و داد پر خواهم کرد، وقتی که از ظلم و جور پر شده باشد. زمین هرگز از حجت خالی نمی ماند و مردم هرگز بدون رهبر نیستند. این امانتی است نزد تو که بجز برای برادران حق جوی خود، به کسی نگو. 📔كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 177. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
گفتم خدا ٬آمد ندا گفتا بگو اے بنده ام گفتم خدا شرمنده ام بس ڪه گنه من ڪرده ام گشته سیه پرونده ام آمد ندا:اے بنده ام بخشنده ام،بخشنده ام🌺🍃 شبتون در پناه خداوند مهربان💚🌹 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درتمناے نڪَاهت بي‌قرارم😔 تا بیایي💚 مڹ ظهورلحظہ‌هارامي‌شمارم تا بیایي💚 خاڪ لایق نیست تا بہ رویش پا ڪَذارے درمسیرت جاڹ فشانم گَڸ بڪارم تا بیایي🌹🙏 🍀روزتون پراز مهربانی 🌸وجودتون سلامت 🍀دلتون گرم از محبت 🌸عمرتون با عزت 🍀و زندگیتون 🌸مملو از خوشبختی 🍀امروزتون زیبا 🌸در کنار خانواده و عزیزانتون ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
. ✍داستانی در مورد جن و امام علی (ع) ای رسول خدا! من فرستاده ی طایفه ای ازجن هستم که به شما پناه آورده ایم٬ زیرا عده ای از آنهابه ما ستم کرده اند و از حد خود تجاوز نمودند٬ یک نماینده ازطرف شما بفرستید تا بین ما و آنها به حکم خدا و قرآن قضاوت نماید٬من عهد و پیمان محکم باشما می بندم که او را فردا سالم برگردانم مگرحادثه ای ازطرف خداوند پیش آید. پیامبر فرمود:نام توچیست؟ عرض کرد: من عرفطه بن شمراخ ازطایفه بنی کاخ هستم که آنها جنیان مومن اند٬قبلا به همراه عده ای از بستگانم استراق سمع می کردیم٬(یعنی پنهانی مطالب را گوش می کردیم) تااینکه ما را از این کار منع کردند و شما به پیامبری برگزیده شدید و مابه رسالت شما ایمان آوردیم ولی عده ای با ما مخالفت کردند و بر همان روش سابق خود پا فشاری نمودند، لذابین ما و آنها اختلاف افتاد وچون از نظر جمعییت و نیرو بر ما برتری دارند بر آب وهمه ی چراگاهها چیره گشته اند و در اختیارخودگرفته اند٬اکنون از شما تقاضا دارم که یک نفر را بفرستید بین ما و آنها به حق داوری کند. پیامبرفرمود: نقاب ازچهره ات کناربزن تاهمه ی ما تو را به آن شکلی که داری ببینیم. همینکه صورت خود را گشود به اونگاه کردیم دیدیم پیرمردی است باموهای بسیار زیاد٬سری بلند و طولانی ودوچشم او در طول سرش قرار گرفته٬حدقه چشمانش کوچک ودندانهایی که دردهان دارد همانند دندان درندگان است٬آنگاه رسول خدا از اوعهد و پیمان گرفت که کسی راکه همراه اومی کند برگرداند وبعد رو به ابوبکر کرد و فرمود: به همراه این برادرما عرفطه برو وطایفه او راببین و در کار آنها تامل کن وآنگاه بین ایشان قضاوت کن. عرض کرد: ای رسول خدا آنها کجا هستند؟ فرمود:جایگاه آنهازیرزمین است. ابوبکر عرض کرد: چگونه توانایی پایین رفتن در زمین رادارم؟ و چگونه بین آنها حکم کنم درحالی که با لغت و کلام آنها آشنانیستم؟ ابوبکرکه به پیامبر جواب رد داد. آن حضرت به عمربن خطاب رو کرد و فرمود: تو همراه او برو! او هم پاسخی مثل رفیقش داد و نرفت! آنگاه رسول خدا(ص) نظر به جانب یمین و شمال کرده فرمود: کجاست قرة العین من، کجاست زداینده ی هم من، و کجاست بر طرف کننده غم من کجاست زوج ابنتی و پدر دو فرزند من، کجاست مروج دین من و قاضی دین من؟ پس علی علیه السلام جواب داد لبیک لبیک یا رسول الله! اینک در خدمت ایستادم و به هرچه امر نمایی فرمان بردارم. حضرت فرمود که یا علی: تو همراه عرفطه برو وقوم اورا ببین وبعد از بررسی و اندیشه بین آنها داوری کن. علی(ع) فورا برخاست٬شمشیر خود راحمایل کرد و با عرفطه به راه افتاد٬ابوسعیدخدری و سلمان فارسی هم به دنبال آنها به راه افتادند و گفتند:ما به همراه آنها رفتیم تا به دره ای رسیدیم٬وسط آن دره علی(ع) به مانگاه کرد و فرمود:خداوند به شما جزای خیر دهد٬ازاینجابرگردید. ما همانجا ایستادیم و نگاه کردیم٬ دیدیم زمین شکافته گردید و آنها داخل شدند٬ سپس زمین به شکل اول خودبازگشت٬ما با حسرت و تاسف زیادی که به حال علی(ع) می خوردیم برگشتیم. فردا صبح رسول خدا نماز رابا مردم خواندند و بر صفا نشستند٬ اصحاب هم گرد وجود شریف جمع بودند روز بالا آمد و چند ساعتی از روز گذشت٬ چشمان همه انتظار برگشتن علی(ع) داشت٬او تاخیرکرده بود٬عده ای ازمنافقین باهم می گفتند:عرفطه جنی بر پیامبر نیرنگ زد و مارا از وجود ابوتراب(علی) راحت کرد. دیگر پیامبر به پسرعمویش برما افتخارنمی کند و….. وقت نماز ظهرشد پیامبر نماز راخواندند دوباره به جای خودبرگشتند وبا اصحاب گفتگو می کردند و همچنین نماز عصر را نیزخواندند همه دچارنا امیدی شده بودند. منافقین شماتت وسرزنش خودرا اظهار می کردند و یقین کردندکه علی(ع) هلاک شده است. درهمین اثنا ناگهان زمین شکافته شد وجمال دل آرای علی(ع)ظاهرگشت درحالی که ازشمشیری که دردست داشت خون می چکید و عرفطه به همراه او آمده بود. پیامبر(ص) بادیدن علی(ع) برخاست٬ و او رادربرگرفت وپیشانیش رابوسیدوفرمود:چه شد که تا این زمان تاخیر کردی و دیر آمدی؟ عرض کرد: با خلق بسیاری رو به رو شدم که برعرفطه و یارانش ظلم کرده وآنهارا ازحق خود محروم نموده بودند٬ آن گروه رابه سه چیزدعوت کردم و آنها قبول نکردند. گفتم:ایمان به خداوند و رسالت پیامبر آورید٬ قبول نکردند. گفتم: جزیه بپردازید٬قبول نکردند٬ ازآنهاخواستم با عرفطه و دوستانش سازش کنند و مقداری از آب و چراگاه را دراختیار آنها بگذارند نپذیرفتند٬ شمشیر را کشیدم و با آنها به جنگ پرداختم و جمعییت فراوانی از آنها را به قتل رساندم٬ بقیه آنها که چنین دیدند طلب امان و تقاضای صلح کردند٬سپس ایمان آوردند و اختلاف ازمیان آنها برطرف شد و برادری در میان ایشان برقرار گردید و تا این ساعت به کارهایشان رسیدگی کردم. عرفطه عرض کرد:ای رسول خدا! خداوندبه شما و علی(ع) جزای خیر دهد و سپس با خوشحالی برگشت.و این روز مصادف با نوروز فارسی بود. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani ــــــــــــــــــ
از بوسیدن دو جا آدم به عرش میرسه بوسیدن دست پدر بوسیدن پای مادر نیکی به پدرومادر داستانی است ڪه توآن رامے نویسے وسالهابعدفرزندانت آن را برایت حڪایت می کنند ✅پس خوب بنویس ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
📚حکایت بخشش حضرت زهرا(س) روزى سلمان فارسى براى اجراى فرمان رسول خدا(ص) در تهيه غذا براى يك اعرابى تازه مسلمان شده، به درب خانه حضرت فاطمه عليهاالسلام رفت. پس از درخواست سلمان، حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: «سوگند بخدا كه حسن و حسين از شدت گرسنگى مضطربند و با شكم گرسنه خوابيده‏ اند و لكن خيرى را ردّ نمى‏كنم، بخصوص اينكه به خانه من آمده باشد». سپس فرمودند: «اى سلمان! اينك اين پيراهن مرا به نزد شمعون يهودى ببر و يك صاع خرما و يك صاع جو بگير و بياور».سلمان با پيراهن به نزد شمعون رفت و ماجرا را گفت. شمعون اشك از چشمانش جارى شد و گفت: اين است زهد در دنيا و اين است آنچه كه موسى عليه‏السلام در تورات خبر داده بود. پس من هم مى‏گويم: اشهد ان لا اله الا الله و انّ محمدا رسول الله . سپس به سلمان صاعى از خرما و جو داد و سلمان آنها را به نزد فاطمه عليهاالسلام آورد. آن حضرت با دست خود آرد كرد و نان پخت و به سلمان داد. سلمان عرض كرد:اى دختر پيامبر! مقدارى هم براى حسن و حسين عليهم‏السلام بردار. حضرت فاطمه عليهاالسلام در پاسخ فرمود: «چيزى را كه براى خدا داده‏ ام، در آن تصرف نمیكنم». 📚رياحين الشريعة ج1، ص130 تا 134 به نقل از زندگانى صديقه كبرى حضرت فاطمه ‏زهرا عليهاالسلام، ص67 و 68 ‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani