فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درتمناے نڪَاهت بيقرارم😔
تا بیایي💚
مڹ ظهورلحظہهاراميشمارم
تا بیایي💚
خاڪ لایق نیست
تا بہ رویش پا ڪَذارے
درمسیرت جاڹ فشانم
گَڸ بڪارم تا بیایي🌹🙏
🍀روزتون پراز مهربانی
🌸وجودتون سلامت
🍀دلتون گرم از محبت
🌸عمرتون با عزت
🍀و زندگیتون
🌸مملو از خوشبختی
🍀امروزتون زیبا
🌸در کنار خانواده و عزیزانتون
✍ @hekayate_qurani
.
✍داستانی در مورد جن و امام علی (ع)
ای رسول خدا! من فرستاده ی طایفه ای ازجن هستم که به شما پناه آورده ایم٬ زیرا عده ای از آنهابه ما ستم کرده اند و از حد خود تجاوز نمودند٬ یک نماینده ازطرف شما بفرستید تا بین ما و آنها به حکم خدا و قرآن قضاوت نماید٬من عهد و پیمان محکم باشما می بندم که او را فردا سالم برگردانم مگرحادثه ای ازطرف خداوند پیش آید. پیامبر فرمود:نام توچیست؟ عرض کرد: من عرفطه بن شمراخ ازطایفه بنی کاخ هستم که آنها جنیان مومن اند٬قبلا به همراه عده ای از بستگانم استراق سمع می کردیم٬(یعنی پنهانی مطالب را گوش می کردیم) تااینکه ما را از این کار منع کردند و شما به پیامبری برگزیده شدید و مابه رسالت شما ایمان آوردیم ولی عده ای با ما مخالفت کردند و بر همان روش سابق خود پا فشاری نمودند، لذابین ما و آنها اختلاف افتاد وچون از نظر جمعییت و نیرو بر ما برتری دارند بر آب وهمه ی چراگاهها چیره گشته اند و در اختیارخودگرفته اند٬اکنون از شما تقاضا دارم که یک نفر را بفرستید بین ما و آنها به حق داوری کند. پیامبرفرمود: نقاب ازچهره ات کناربزن تاهمه ی ما تو را به آن شکلی که داری ببینیم. همینکه صورت خود را گشود به اونگاه کردیم دیدیم پیرمردی است باموهای بسیار زیاد٬سری بلند و طولانی ودوچشم او در طول سرش قرار گرفته٬حدقه چشمانش کوچک ودندانهایی که دردهان دارد همانند دندان درندگان است٬آنگاه رسول خدا از اوعهد و پیمان گرفت که کسی راکه همراه اومی کند برگرداند وبعد رو به ابوبکر کرد و فرمود: به همراه این برادرما عرفطه برو وطایفه او راببین و در کار آنها تامل کن وآنگاه بین ایشان قضاوت کن. عرض کرد: ای رسول خدا آنها کجا هستند؟ فرمود:جایگاه آنهازیرزمین است. ابوبکر عرض کرد: چگونه توانایی پایین رفتن در زمین رادارم؟ و چگونه بین آنها حکم کنم درحالی که با لغت و کلام آنها آشنانیستم؟ ابوبکرکه به پیامبر جواب رد داد. آن حضرت به عمربن خطاب رو کرد و فرمود: تو همراه او برو! او هم پاسخی مثل رفیقش داد و نرفت! آنگاه رسول خدا(ص) نظر به جانب یمین و شمال کرده فرمود: کجاست قرة العین من، کجاست زداینده ی هم من، و کجاست بر طرف کننده غم من کجاست زوج ابنتی و پدر دو فرزند من، کجاست مروج دین من و قاضی دین من؟ پس علی علیه السلام جواب داد لبیک لبیک یا رسول الله! اینک در خدمت ایستادم و به هرچه امر نمایی فرمان بردارم. حضرت فرمود که یا علی: تو همراه عرفطه برو وقوم اورا ببین وبعد از بررسی و اندیشه بین آنها داوری کن. علی(ع) فورا برخاست٬شمشیر خود راحمایل کرد و با عرفطه به راه افتاد٬ابوسعیدخدری و سلمان فارسی هم به دنبال آنها به راه افتادند و گفتند:ما به همراه آنها رفتیم تا به دره ای رسیدیم٬وسط آن دره علی(ع) به مانگاه کرد و فرمود:خداوند به شما جزای خیر دهد٬ازاینجابرگردید. ما همانجا ایستادیم و نگاه کردیم٬ دیدیم زمین شکافته گردید و آنها داخل شدند٬ سپس زمین به شکل اول خودبازگشت٬ما با حسرت و تاسف زیادی که به حال علی(ع) می خوردیم برگشتیم. فردا صبح رسول خدا نماز رابا مردم خواندند و بر صفا نشستند٬ اصحاب هم گرد وجود شریف جمع بودند روز بالا آمد و چند ساعتی از روز گذشت٬ چشمان همه انتظار برگشتن علی(ع) داشت٬او تاخیرکرده بود٬عده ای ازمنافقین باهم می گفتند:عرفطه جنی بر پیامبر نیرنگ زد و مارا از وجود ابوتراب(علی) راحت کرد. دیگر پیامبر به پسرعمویش برما افتخارنمی کند و….. وقت نماز ظهرشد پیامبر نماز راخواندند دوباره به جای خودبرگشتند وبا اصحاب گفتگو می کردند و همچنین نماز عصر را نیزخواندند همه دچارنا امیدی شده بودند. منافقین شماتت وسرزنش خودرا اظهار می کردند و یقین کردندکه علی(ع) هلاک شده است. درهمین اثنا ناگهان زمین شکافته شد وجمال دل آرای علی(ع)ظاهرگشت درحالی که ازشمشیری که دردست داشت خون می چکید و عرفطه به همراه او آمده بود. پیامبر(ص) بادیدن علی(ع) برخاست٬ و او رادربرگرفت وپیشانیش رابوسیدوفرمود:چه شد که تا این زمان تاخیر کردی و دیر آمدی؟ عرض کرد: با خلق بسیاری رو به رو شدم که برعرفطه و یارانش ظلم کرده وآنهارا ازحق خود محروم نموده بودند٬ آن گروه رابه سه چیزدعوت کردم و آنها قبول نکردند. گفتم:ایمان به خداوند و رسالت پیامبر آورید٬ قبول نکردند. گفتم: جزیه بپردازید٬قبول نکردند٬ ازآنهاخواستم با عرفطه و دوستانش سازش کنند و مقداری از آب و چراگاه را دراختیار آنها بگذارند نپذیرفتند٬ شمشیر را کشیدم و با آنها به جنگ پرداختم و جمعییت فراوانی از آنها را به قتل رساندم٬ بقیه آنها که چنین دیدند طلب امان و تقاضای صلح کردند٬سپس ایمان آوردند و اختلاف ازمیان آنها برطرف شد و برادری در میان ایشان برقرار گردید و تا این ساعت به کارهایشان رسیدگی کردم. عرفطه عرض کرد:ای رسول خدا! خداوندبه شما و علی(ع) جزای خیر دهد و سپس با خوشحالی برگشت.و این روز مصادف با نوروز فارسی بود.
✍ @hekayate_qurani
ــــــــــــــــــ
از بوسیدن دو جا
آدم به عرش میرسه
بوسیدن دست پدر
بوسیدن پای مادر
نیکی به پدرومادر
داستانی است
ڪه توآن رامے نویسے
وسالهابعدفرزندانت
آن را برایت حڪایت می کنند
✅پس خوب بنویس
✍ @hekayate_qurani
📚حکایت بخشش حضرت زهرا(س)
روزى سلمان فارسى براى اجراى فرمان رسول خدا(ص) در تهيه غذا براى يك اعرابى تازه مسلمان شده، به درب خانه حضرت فاطمه عليهاالسلام رفت. پس از درخواست سلمان، حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: «سوگند بخدا كه حسن و حسين از شدت گرسنگى مضطربند و با شكم گرسنه خوابيده اند و لكن خيرى را ردّ نمىكنم، بخصوص اينكه به خانه من آمده باشد».
سپس فرمودند: «اى سلمان! اينك اين پيراهن مرا به نزد شمعون يهودى ببر و يك صاع خرما و يك صاع جو بگير و بياور».سلمان با پيراهن به نزد شمعون رفت و ماجرا را گفت. شمعون اشك از چشمانش جارى شد و گفت: اين است زهد در دنيا و اين است آنچه كه موسى عليهالسلام در تورات خبر داده بود. پس من هم مىگويم: اشهد ان لا اله الا الله و انّ محمدا رسول الله . سپس به سلمان صاعى از خرما و جو داد و سلمان آنها را به نزد فاطمه عليهاالسلام آورد. آن حضرت با دست خود آرد كرد و نان پخت و به سلمان داد. سلمان عرض كرد:اى دختر پيامبر! مقدارى هم براى حسن و حسين عليهمالسلام بردار. حضرت فاطمه عليهاالسلام در پاسخ فرمود: «چيزى را كه براى خدا داده ام، در آن تصرف نمیكنم».
📚رياحين الشريعة ج1، ص130 تا 134 به نقل از زندگانى صديقه كبرى حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام، ص67 و 68
✍ @hekayate_qurani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#احکام_وضو
#احکام_تصویری / #کلیپ
«آموزش وضوی درست و کامل»
ویژه نوگلای عزیزمون💚❤️
#آموزشی
••✾🌻🍂🌻✾••
✍ @hekayate_qurani
✨﷽✨
📗 داستان کوتاه
✍در زمان موسي خشكسالي پيش آمد. 🦌آهوان در دشت، خدمت موسي رسيدند كه ما از تشنگي تلف مي شويم و از خداوند متعال در خواست باران كن. موسي به درگاه الهي شتافت و داستان آهوان را نقل نمود .خداوند فرمود: موعد آن نرسيده است. موسي هم براي آهوان جواب رد آورد. تا اينكه يكي از آهوان داوطلب شد كه براي صحبت و مناجات بالاي كوه طور رود. به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانيد كه باران مي آيد وگرنه اميدي نيست. آهو به بالاي كوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتي به چشمان منتظر دوستانش نگاه كرد ناراحت شد ، شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت: دوستانم را خوشحال مي كنم و توكل مي نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست.
تا آهو به پائين كوه رسيد باران شروع به باريدن كرد!... موسي معترض پروردگار شد. خداوند به او فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و اين پاداش توكل او بود..
👌 یادمون باشه در همه حال ناامید نشیم و توکل به خدا داشته باشیم
✍ @hekayate_qurani
15.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ :
علامه کاشف الغطاء و سائل بی ادب
👤 #حجت_الاسلام_فرحزاد
✍ @hekayate_qurani
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
💎ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺑﻪ ﺣﺞ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﺷﺸﺼﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺣﺎﺟﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﺟﯽ ﻧﯿﺴﺖ، ﻣﮕﺮ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﻓﻖ، ﮐﻔﺸﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺩﻣﺸﻖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﯿﺎﻣﺪ.
ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻪ ﺩﻣﺸﻖ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﻓﻖ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﭘﺎﺭﻩ ﺩﻭﺯﯼ (ﭘﯿﻨﻪ ﺩﻭﺯﯼ، ﺗﻌﻤﯿﺮ ﻭ ﻭﺻﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯼ ﺧﺮﺍﺏ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ) میکند.
ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﺮﻓﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺣﺠﺎﺝ ﻓﻘﻂ ﺣﺞ ﺗﻮ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪ.
ﮔﻔﺖ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺣﺞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﻩ ﺩﻭﺯﯼ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻋﺰﻡ ﺣﺞ ﮐﺮﺩﻡ، عیالم ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﻮﯼ ﻃﻌﺎﻡ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ، ﻣﺮﺍ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻃﻌﺎﻡ ﺑﺴﺘﺎﻥ، ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻫﻔﺖ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﺮﯼ ﻣﺮﺩﻩ ﺩﯾﺪﻡ. ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻃﻌﺎﻡ ﺳﺎﺧﺘﻢ. ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺣﻼﻝ ﻧﺒﺎﺷﺪ.
ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﺸﻨﯿﺪﻡ ﺁﺗﺸﯽ ﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺁﻥ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭهم ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﺪﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻔﻘﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺣﺞ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ.
📚#ﺗﺬﮐﺮﻩ_ﺍﻻﻭﻟﯿﺎ
#عطار_نيشابوری
✍ @hekayate_qurani
❗️گناه موجب کاهش عقل میشود!
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله:
هرکس گناهی مرتکب شود، عقلی از او جدا شود که دیگر باز نگردد.
✍ @hekayate_qurani
✨﷽✨
💐انصاف درگرفتن اجرت💐
ْ
✍شیخ در گرفتن اجرت براي کار خیاطی، بسیار
با انصاف بود. به اندازه اي که سوزن می زد و به
اندازه کاري که می کرد مزد می هیچ
وجه حاضر نبود بیش از کار خود از مشتري
چیزي دریافت کند.
یکی از روحانیون نقل می کند که : عبا و قبا
و لباده اي را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد،
گفتم چقدر بدهم؟ گفت : دو روز کار
میبرد ،چهل تومان.
روزي که رفتم لباسها را بگیرم گفت: اجرتش
بیست تومان می شود. گفتم: فرموده بودید چهل
تومان؟ گفت فکر کردم دو روز کار می برد ولی
یک روز کار برد
📜روایت است که امام علی (ع) فرمود :
الانصاف افضل الفضائل
انصاف برترین فضیلتها است
📚:کتاب کیمیای سعادت
↶【به ما بپیوندید 】↷
✍ @hekayate_qurani
🔹 بیشترین واردات قلب از چشم است !
#حجت_الاسلام_لقمانی
✍ @hekayate_qurani
✨﷽✨
✅انگشتر سلیمان
✍روزی حضرت سلیمان (ع) انگشتر خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت؛ دیوی (جن) از این واقعه باخبر شد و بلافاصله خود را به صورت سلیمان درآورد و انگشتر را از کنیزک طلب کرد، کنیز انگشتر را به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند و بر تخت حضرت سلیمان نشست و دعوای سلیمانی کرد و مردم از او پذیرفتند .
زمانی که حضرت سلیمان از گرمابه بیرون آمد و از ماجرا خبر دار شد ، گفت سلیمان حقیقی منم و آنکه برجای من نشسته دیوی بیش نیست امّا مردم او را انکار کردند و حضرت سلیمان که به ملک اعتنایی نداشت و در عین سلطنت خود را «مسکین و فقیر» می دانست، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد... امّا دیو چون با دوز و کلک بر تخت نشسته بود، روزی از بیم آنکه مبادا انگشتر بار دیگر به دست سلیمان افتد آن را به دریا انداخت تا بکلّی انگشتر از بین برود و خود بر مردم حکومت کند...
...بتدریج ماهیّت ظلمانی دیو برخلق آشکار شد و اکثر مردم ، روی از او برگرداندند و در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را برجای او نشانند... .در این احوال حضرت سلیمان همچنان در لب دریا ماهی می گرفت، روزی ماهیی را صید کرد و از قضا خاتم (انگشتر) گم شده را در شکم ماهی پیدا و به انگشت کرد...
...سلیمان به شهر نیامد امّا مردم از این ماجرا با خبر شدند و دانستند که سلیمان حقیقی با خاتم سلیمانی بیرون شهر است؛ پس بر دیو شورش کردند و همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت بازگردانند
📚برگرفته از کتاب «مقالات» حسین الهی قمشه ای.. بر اساس مثنوی مولانا
↶【به ما بپیوندید 】↷
✍ @hekayate_qurani