🍃🍃
حسین بن منصور حلاج را در ظهر روز صیام، گذر به کوی جذامیان افتاد.
جذامیان به نهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند. حلاج بر سر سفره آنها نشست و چند لقمه بر دهان برد. جذامیان گفتند: دیگران بر سر سفره ما نمی نشینند و از ما می ترسند.
حلاج گفت آنها روزه اند و برخاست و رفت. غروب، هنگام افطار حلاج گفت: خدایا روزه مرا قبول بفرما. شاگردان گفتند: استاد ما دیدیم که روزه شکستی!
حلاج گفت:
ما مهمان خدا بودیم.
روزه شکستیم ولی دل نشکستیم!!
✍ @hekayate_qurani
🍃🌺عیسی مسیح :
داوری نکنید تا بر شما داوری نشود و حکم نکنید تا بر شما حکم نشود.
چه بسیار انسانهایی که با سرزنش دیگران بیماری را به سوی خود کشانیده اند.
آنچه را که انسان در دیگران سرزنش می کند؛ در واقع به سوی خودش جذب میکند.
✍ @hekayate_qurani
📚#حکایت_بهلول_دانا
روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟
بهلول گفت: نه!
پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟
بهلول گفت: نه!
پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم (شراب) حرام می شود؟
بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو میپاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه!
بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه!
سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!
مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!
✍ @hekayate_qurani
.
سنگ قبر آیت الله بهجت ﻗﻀﯿﻪ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺍﺭﻩ!
ﭘﺴﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﻮﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺑﻌﺪ ﻓﻮﺕ "آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﺠﺖ" ﺳﻨﮓ ﺗﺮﺍﺵ ﻫﺎ ﯾﻪ ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮ ﺑﺮﺍﯼ آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﺠﺖ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﻥ ﺭﻭﯼ ﯾﻪ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻦ آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﻌﻈﻤﯽ ﺳﻨﮓ ﺗﺮﮎ میخوﺭﻩ ﺭﻭﯼ ﯾﻪ ﺳﻨﮓ ﺩﯾﮕﻪ مینوﯾﺴﻦ ﻣﺮﺟﻊ ﺗﻘﻠﯿﺪ آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺎﺯ ﺳﻨﮓ ﺗﺮﮎ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻩ
🔹ﺧﻼﺻﻪ ﻫﺮ ﭼﯽ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻦ ﺭﻭﯼ ﺳﻨﮓ ﺗﺮﮎ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻩ ﭘﯿﺶ ﭘﺴﺮ ﺍﺭﺷﺪ آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﺠﺖ میرﻥ ﻭ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﭼﯽ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﻢ ﭘﺴﺮ ﺍﺭﺷﺪﺷﻮﻥ ﻧﻘﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻓﻮﺗﺶ ﻭﺻﯿﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮﺵ ﻓﻘﻂ ﺑﻨﻮﯾﺴﻨﺪ《 ﺍﻟﻌﺒﺪ 》ﭼﻮﻥ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭﺷﻮﻥ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﻣﺮﺟﻊ ﺗﻘﻠﯿﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﺒﻮﺩ. ﻋﺒﺪ ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻥ.
✍ @hekayate_qurani
➕ روزی سقراط حکیم با یکی از بزرگ زادگان روبرو گشت، بزرگ زاده نام پدران خود را بر سقراط شمرد و به آنان افتخار کرد و سقراط را تحقیر نمود و به او گفت: تو از خاندان بی قدر و پستی هستی.
👳♂سقراط گفت: پدران تو همه اشخاص بزرگ و صاحب مقام بوده اند، ولی تو خود نتوانستی مقامی برای خود احراز کنی. و اما نسب من از خودم شروع می شود و من در راس خانواده ای هستم که از من آغاز شده است، ولی خانواده تو، به تو ختم می شود. پس تو ننگ خاندان خویش هستی و من شرف و افتخار خاندان خود می باشم...
✍ @hekayate_qurani
📚داستان حورالعین و ازدواج با شیخ علی
داستان زیر به وسیله فاضل دانشمند، نویسنده توانا، جناب آقای ناصر باقری بید هندی به دفتر انتشارات مکتب الحسین (ع) رسیده است. ایشان نوشته است.
آیت الله شیخ محمد حسن مولوی قندهاری در یکی از مجالسی که شبهای جمعه دارند فرمودند:
طلبه ای به نام شیخ علی در نجف می زیست که ازدواج نکرده بود و میگفت حالا که میخواهم ازدواج کنم حورالعین میخواهم! وی چند مدت در حرم امیرالمؤمنین (ع) متوسل به حضرت علی (ع) شد و از حضرت حوریه در خواست کرد و بعد که در نجف مظنون به جنون شده بود به کربلا مشرف گردید و در حرم سید الشهداء و حضرت ابولافضل (ع) از آن دو برگوار طلب حوریه نمود. اما بعد از مدتی این قضایا را رها کرده به نجف برمی گردد و باز در مدرسه نواب مشغول درس میشود، و کلاً از آن تمنا دست برداشته و فقط به درس میپردازد.
یک شب که از زیارت حضرت امیر (ع) برمی گشته میبیند در وسط صحن خانمی نشسته است. وقتی از کنار آن رد میشود، آن زن برمی خیزد و به او میگوید:
من در اینجا هیچ کس را ندارم. و غریبم، شما باید مرا با خود ببرید. شیخ علی میگوید:امکان ندارد چرا که من مردی مجرد وعزب هستم وشمازن جوانی هستی وبدتر از ان که من در مدرسه ساکنم ان زن دنبال شیخ علی راه افتاد اصرار میکند که حتماً مرا امشب به حجرهات ببر! خلاصه شیخ علی او را در آن شب به حجرهاش می بیرد. در موقع داخل شدن به مدرسه، چند تا از طلبهها از حجرههای خویش بودند، ولی هیچ یک آن زن را نمیبیند.
شیخ علی به آن زن میگوید:
شما در حجره استراحت کن، من میروم حجره ای یا جایی برای استراحت خود پیدا میکنم. اما تا از حجره بیرون میآید، نوری از حجره تلالو میکند (ظاهراً آن زن چادرش را برداشته بود) لذا فوراً بهکرده و به وی میگوید: رفیقت به بستر بیماری افتاده، و فلان ساعت در فلان روز هم از دنیا میرود لذا تو باید آن موقع بالای سرش باشی.
شیخ محمد میگوید: تو عجب زنی هستی، که شوهرت مریض شده، برایش اجل تعین میکنی!
زن میگوید: میخواهم امروز سری را به تو بگویم من یک حوریه هستم. در محل و جایگاه خویش قرار داشتم که به من اعلام شد حضرت ابوالافضل (ع) تو را احضار کردهاند. و بعد به من
خطاب شد که حضرت قمر بنی هاشم (ع) فرمان شخصی بشوی که از حضرات معصومین (ع) حوریه خواسته است. سپس یک تصرفاتی در من شد که با زندگانی در اینجا تناسب پیدا کنم و بعد هم به زمین آورده شدم. اینکه مدت 17 سال است که با شیخ علی زندگی میکنم و اخیراً خبر رسیده که شیخ علی تا چند روز دیگر از دنیا میرود و من به جایگاه خود برگردانده میشوم. 1
1. چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(ع)، ج1، ص454.
✍ @hekayate_qurani
🌿یا جواد الائمه
✨بسیار دیده و شنیده شده که افراد برای امور مادی مانند خرید خانه و ماشین و رزق وروزی و ازدواج از آیت الله عبدالکریم کشمیری راهنمایی میخواستند آن بزرگوار میفرمودند:
سوره یس بخوانید و ثواب آن را به امام جواد علیه السلام هدیه کنید حاجت شما را خواهند داد.و گاه امر میکرد صلوات برای آن حضرت هدیه کنند. و آن را در توسل به این امام کریم مجرب می دانست.
📚کتاب روح و ریحان
✍ @hekayate_qurani
✨﷽✨
#داستان_زیبا
✍رسول دادخواه خیابانی تبریزی معروف به حاج رسول تُرک، از عربدهکشهای تهران بود،اما عاشق امام حسین علیهالسلام بود.در ایام عزاداری ماه محرم شب اول، بزرگان و صاحبان مجلس محترمانه بیرونش کردند و گفتند: تو عرقخوری و آبروی ما را میبری!حاج رسول برگشت و داخل خانه رفت و خیلی گریه کرد و گفت: ناظم ترکها جوابم کرد، شما چه میگویی، شما هم میگویی نیا؟!
اول صبح در خانهاش را زدند، رفت در را باز کرد، دید، ناظم ترکهاست، روی پای حاج رسول تُرک افتاد و اصرار کرد بیا بریم، گفت: کجا؟! گفت: بریم هیئت! حاج رسول گفت: تو که من را بیرون کردی؟ گفت: اشتباه کردم، حاج رسول گفت: اگر نگویی نمیآیم! ناظم گفت دیشب در عالم رؤیای صادقانه دیدم، در کربلا هستم، خیمهها برپاست، آمدم سراغ خیمه سیدالشهداء علیهالسلام بروم، دیدم یک سگ از خیمهها پاسداری میکند، هر چه تلاش کردم، نگذاشت نزدیک شوم، دیدم بدن سگ است، اما سر و کله حاج رسول است، معلوم میشود امام حسین علیهالسلام تو را به قبول کرده است.
ناگهان حاج رسول شروع کرد به گریه کردن، آنقدر خودش را زد گفت: حالا که آقام من را قبول کرده است، دیگر گناه نمیکنم، توبه نصوح کرد، از اولیای خدا شد. شبی عدهای از اهل دل جلسهای داشتند، آدرس را به او ندادند، ناگهان دیدند در میزنند، رفتند در را باز کردند، دیدند حاج رسول است! گفتند: از کجا فهمیدی کلی گریه کرد و گفت: بیبی آدرس را به من داده است، شب آخر عمرش بود و رو به قبله بود گفتند: چگونهای!گفت: عزرائیل آمده، او را میبینم، ولی منتظرم اربابم بیاید.
↶【به ما بپیوندید 】↷
✍ @hekayate_qurani
.
مأمون به امام جواد(ع) گفت :
" شما هم سوالي از يحيي بپرسيد. "
امام پرسيد : " مردي صبح به زني نگاه كرد ، نگاهش حرام بود. نزديك ظهر به او حلال شد . وقتي ظهر شد به او حرام شد . شب دوباره حلال شد. نصف شب حرام شد. سپيده صبح دوباره به او حلال شد . مي تواني بگويي چرا؟ "
يحيي مكث كرد . صدايش را مبهم شنيدند كه مي گفت : "من نمي دانم."
امام گفت :" اين زن كنيز كس ديگر بود.وقتي اين مرد او را مي بيند نگاهش حرام است.بعد او را مي خرد حلال ميشود.نزديك ظهر آزادش ميكند.دوباره به او حرام مي شود.عصر با او ازدواج مي كند و با او ظهارميكند . پس به او حرام مي شود . شب كفاره ي ظهارش را مي دهد،دوباره حلال مي شود . نصف شب او را طلاق مي دهد اما پشيمان مي شود و به او رجوع ميكند،پس دوباره به او حلال مي شود."
✍ @hekayate_qurani
🍃پدرت شاه خراسان و خودت گنج مقامی
🍃پدرت حضرت خورشید و خودت گنج تمامی
🍃غنچه ای نیست که عطر نفست را نشناسد
🍃تو که ذکر صلواتی و درودی و سلامی
🌺ولادت امام جواد (ع) مبارک باد🌺
✍ @hekayate_qurani
✨﷽✨
✅شب اول قبر از زبان دختری که به اصرار
در قبر مادرش خوابید ...
✍علامه سید محمد حسین طباطبائی صاحب تفسیر المیزان نقل كردند كه: استاد ما عارف برجسته «حاج میرزا علی آقا قاضی» میگفت:
👈در نجف اشرف در نزدیكی منزل ما، مادر یكی از دخترهای اَفَنْدیها (سنیهای دولت عثمانی) فوت كرد. این دختر در مرگ مادر، بسیار ضجه و گریه میكرد و جداً ناراحت بود، و با تشییع كنندگان
تا كنار قبر مادر آمد و آنقدر گریه و ناله كرد كه همه حاضران به گریه افتادند.
⚰هنگامی كه جنازه مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد میزد، من از مادرم جدا نمیشوم هر چه خواستند او را آرام كنند، مفید واقع نشد؛ دیدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا كنند، ممكن است جانش به خطر بیفتد.
💢سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند، و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند، ولی روی قبر را از خاك انباشته نكنند،
و فقط روی قبر را با تختهای بپوشانند و دریچهای هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید.
⛔️دختر در شب اول قبر، كنار مادر خوابید، فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفیده شده است.
❓پرسیدند چرا این طور شده ای؟
♻️در پاسخ گفت: شب كنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد مادرم شدند و او جواب میداد، سؤال از توحید نمودند، جواب درست داد، سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد كه پیامبر من محمد بن عبدالله(صلی الله علیه و آله و سلم)است.
⁉️تا این كه پرسیدند: امام تو كیست؟
آن مرد محترم كه در وسط ایستاده بود گفت:
«لَسْتُ لَها بِاِمامِ؛ من امام او نیستم»
❌در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند كه آتش آن به سوی آسمان زبانه میكشید. من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع كه میبینید كه همه موهای سرم سفید شده در آمدم.
👌مرحوم قاضی میفرمود: چون تمام طایفه آن دختر، در مذهب اهل تسنن بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند... (زیرا این واقعه با مذهب تشیع، تطبیق میكرد و آن شخصی كه همراه با فرشتگان بوده و گفته بود من امام آن زن نیستم، حضرت علی (ع) بوده اند) و خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشیع، اعتقاد پیدا كرد.
↶【به ما بپیوندید 】↷
✍ @hekayate_qurani
خوشبختی یعنی :
واقف بودن به اینکه
هر چه داریم
از رحمت خداست
و هر چه نداریم
از حکمت خـــــدا
احساس خوشبختی
یعنی همین
خوشبختی رسیدن
به خواسته ها نیست
بلکه لذت بردن از داشته هاست
💟 شبتون در پناه خدا
✍ @hekayate_qurani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین درمان برای کرونا
بیاین با هم دنیارو قشنگتر کنیم 🙏💖
روزتون زیبا و پرخیروبرکت💚🌹
✍ @hekayate_qurani
✨✨ ولادت باسعادت امام محمدتقی، جوادالائمه علیهالسلام مبارک باد ✨✨
🔅 امام جواد علیهالسلام:
الْمُؤْمِنُ يَحْتَاجُ إِلَى تَوْفِيقٍ مِنَ اللَّهِ وَ وَاعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ وَ قَبُولٍ مِمَّنْ يَنْصَحُهُ.
مؤمن [به سه خصلت] محتاج است:
▫️توفيق از جانب خدا،
▫️واعظى از درون خود
▫️و پذيرش نصيحت از هركه او را نصيحت نمايد.
✍ @hekayate_qurani
🌟ولادت "امام محمدتقي(ع)، جواد الائمه(ع)" (195 ق)
✍ حضرت امام محمدتقي(ع) امام نهم، در سال195 قمری در مدينه ي منوره به دنيا آمد. ابوجعفر، كنيه و جواد، تقي، قانع، مرتضي و نجيب از القاب آن امام همام مي باشند. آن حضرت در 8 سالگي و در زمان مأمون به امامت رسيد و در عصر معتصم عباسي در 25 سالگي به شهادت رسید.
✅ فرزندان امام جواد(ع) را چهار تن ذكر كرده اند. آن امام بزرگوار، از محبوبيت فوق العاده اي در ميان مردم برخوردار بود. و به واسطه ي بخشندگي زيادي كه داشت به جواد به معناي بخشنده مشهور شد. خانه ي امام جواد(ع) پناهگاه نيازمنداني بود كه از هر سو نا اميد شده و به مساعدت امام چشم دوخته بودند.
✅ در دوران امام جواد(ع) حوزه ي نفوذ اسلام، پهنه ي گسترده اي را شامل مي شد. اين امر زمينه را براي انتقال و نشر آراء مختلف فراهم آورد و باب مباحثه و گفت و گو بين انديشمندان مسلمان و غيرمسلمان را باز كرد. در اين ميان، آن امام به عنوان يادگار پيامبر اسلام(ص)، از هر فرصتي بهره مي برد تا مردم را با علوم و معارف والاي اسلامي آشنا سازد و از نفوذ انديشه هاي غير الهي جلوگيري كند.
✍ @hekayate_qurani
🔸*صلوات خاصه امام جواد (ع) *
🔹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى عَلَيْهِمُ السَّلَامُ عَلَمِ التُّقَى وَنُورِ الْهُدَى وَمَعْدِنِ الْهُدَى وَفَرْعِ الْأَزْكِيَاءِ وَخَلِيفَةِ الْأَوْصِيَاءِ وَأَمِينِكَ عَلَى وَحْيِكَ اللَّهُمَّ فَكَمَا هَدَيْتَ بِهِ مِنَ الضَّلَالَةِ وَاسْتَنْقَذْتَ بِهِ مِنَ الْجَهَالَةِ وَأَرْشَدْتَ بِهِ مَنِ اهْتَدَى وَزَكَّيْتَ بِهِ مَنْ تَزَكَّى فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَبَقِيَّةِ أَوْلِيَائِكَ إِنَّكَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ
📚 منبع : مفاتيح الجنان
✍ @hekayate_qurani
.
✍سرگذشت جالب ام فضل..همسر امام جواد علیه السلام
مامون در سال 218 هجری درگذشت و پس از او برادرش «معتصم» جای او را گرفت. او در سال 220 هجری امام جواد(ع) را از مدینه به بغداد آورد ۱ . امام جواد(ع) وقتی وارد بغداد شدند معتصم، خلیفه عباسی با«ام الفضل» همسر آن حضرت تماس گرفت واو را واداشت که حضرت را مسموم کند.
ام الفضل به وسیله انگور آن بزرگوار را مسموم نمودند اثر زهر در بدن مبارکش ظاهر شد، از کرده خود پشیمان گشت و چاره ای نمی توانست کرد و گریه و زاری می نمود.
امام به او فرمود: اکنون که مرا کشتی، گریه می کنی؟ خداوند تو را به فقر و بلای مبتلا کند که قابل درمان نباشد. وقتی امام جواد(ع) به شهادت رسید معتصم، ام الفضل را به حرامسرای خویش برد. در همان روزها غده ای در رحم او پیدا شد هر چه پزشکان مداوا کردند، مفید واقع نشد.
ناچار از حرامسرای معتصم بیرون آمد و هر چه ثروت داشت صرف معالجه آن مرض کرد چنان پریشان شد که از مردم گدای می کرد تا به هلاکت رسید. همچنینی روایت شده: شبی از شبها که به عنوان گدایی در کوه های بغداد سرگردان بود، سگهای بغداد او را پاره کردند و به جهنم واصل شد. ۲
۱. سیره پیشوایان، 563
۲. گذر گاه عبرت، ص92
✍ @hekayate_qurani
.
♦️ناصر خسرو تا چهل سالگی شرب مدام میکرد...
در چهل سالگی بود که خواب حج می بیند و مرد دین میشه و به سفر حج میرود.
پنج بار به سفر حج رفت که نعادل ۱۵ سال از عمرش بود .
اما پس از سفر پنجم ، دیگر به حج نرفت !
اهل شهر به ناصر خسرو گفتن :
ای شیخ !چرا دیگر عزم حج نمی کنید ؟
گفت: در سفر آخرم در راه رفتن به حج در میانه راه یکی از هم قطاران غذایی نداشت و شرم داشت تا از کسی غذایی طلب کند.
دیدم به یکباره از شدت ضعف در حال موت است.
از خرمایی که داشتم به او دادم و حالش نیکو شد .
در آن لحظه به ناگاه حس کردم که کعبه را طواف مینمایم
✍ @hekayate_qurani
✨گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک
می شد و برمی گشت!
پرسیدند: «چه می کنی؟!» پاسخ داد: «در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم.»
🔥گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد.
✨گفت: «شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که خداوند می پرسد زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟
🐦پاسخ میدهم: هر آنچه از من بر می آمد. .
✍ @hekayate_qurani
.
✿ پيرى در روستايى هر روز براى نماز صبح از منزل خارج و به مسجد مى رفت. در يک روز بارانى، پير صبح براى نماز از خانه بيرون آمد، چند قدمى كه رفت در چاله ای افتاد، خيس و گلى شد. به خانه بازگشت لباس را عوض كرد و دوباره برگشت، پس از مسافتى براى بار دومخيس و گلى شد برگشت لباس را عوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد.
◇ ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند، هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟
◇ جوان گفت نه، اى پير، من شيطان هستم. براى بار اول كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت: «تمام گناهان او را بخشيدم.» براى بار دوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت: «تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم.» ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى، خداوند به فرشتگان بگويد: «تمام گناهان اهل روستا را بخشيدم» كه من اين همه تلاش براى گمراهى آنان داشتم. براى همين آمدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى!
✍ @hekayate_qurani
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
فردی با سه خواهرش در سفر بود كه مشهورترين جنگجوي زمان نزديك او شد و به او گفت: ميخواهم با يكي از اين دخترهاي زيبا ازدواج كنم.
اون گفت: اگر يكيشان ازدواج كند، آن دوتاي ديگر رنج ميبرند. به دنبال قبيلهاي ميگردم كه مردانش سه زن بگيرند.
سالها قارهي استراليا را پيمودند بدون آنكه چنين قبيلهاي را بيابند.
هنگامي كه پير شدند و خسته، از راهپيمايي ماندند، يكي از خواهرها گفت: دست كم يكي از ما ميتوانست شاد باشد.
او گفت: من اشتباه ميكردم، ولي حالا ديگر خيلي دير شده.
و سه خواهرش را به سه تخته سنگ تبديل كرد، تا هر كس از آنجا ميگذرد، بفهمد كه «شادي يك نفر نبايد به معناي غمگين شدن ديگران باشد»
✍ @hekayate_qurani
.
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
در اطراف بصره مردي فوت شد ، چون بسيار آلوده بود كسي براي تشييع جنازه او حاضر نگشت . زنش چند نفر را پول داد تا آمدند جنازه را بردند به قبرستان تا بدون نماز دفن كنند .
در آن جا زاهدي مشهور كه به صدق و صفا مشهور بود ، آمد بر جنازه او نماز خواند و بعد جنازه را دفن كردند .
اين خبر به مردم شهر رسيد ، مردم دسته دسته نزد زاهد آمدند و از نماز بر جنازه گناهكار سؤ ال كردند !
زاهد گفت : من در خواب ديدم كه به من گفتند : برو فلان محل جنازه اي مي آيد كه فقط يك زن همراه اوست بر او نماز بخوان .
از زن او پرسيدم شوهرت چه عملي داشت كه خداوند به تو ترحم كرد ؟ گفت : شرب خمر مي نمود اين بدي او بود . فرمود : كار خويش چه بود ؟ زن گفت : هر وقت از مستي بهوش مي آمد گريه مي كرد و مي گفت : خدايا كدام گوشه جهنم مرا جاي خواهي داد؛ و صبح كه مي شد لباس خود را عوض مي كرد و غسل مي كرد و وضو مي گرفت و نماز مي خواند .
ديگر عمل خوبش ، هيچگاه خانه او خالي از دو يا سه يتيم نبود ، آنقدر كه به يتيمان مهرباني و شفقت مي كرد ، به اطفال خود نمي كرد .
📚پندتاریخ
✍ @hekayate_qurani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💿 #ڪلیپ دیدنی
🍂چاهی که حضرت یوسف علیه السلام در آن انداخته شد❣
✍ @hekayate_qurani
.
🔴 مرگ، مثل حمام رفتن است
🌹امام جواد(ع) به عیادت یکی از شاگردان خود که در بستر مرگ بود رفتند.
وقتي امام بر بالين او نشستند، بیمار با صدای بلند گريه كرد و در حالی که بی تابی می کرد، گفت:
مرگ من نزدیک است! چه كنم؟ مرگ در كار است!
🌹امام جواد(ع) فرمودند:
تو از مرگ مي ترسي زیرا نمي داني #مرگ چيست!
براي تو مثالي میزنم:
اگر بدنت آلوده به چرك و كثافت باشد و بداني اگر به حمام بروي و شستشو كني، همه اين آلودگيها از بين مي رود، آيا ميل داري كه به حمام بروي، يا ميل نداري؟»
بيمار عرض كرد:
«البته دوست دارم كه هر چه زودتر، به حمام بروم و خود را از همه ناپاكيها پاك نمايم.
🌹امام جواد(ع) فرمودند:
مرگ براي انسان، مثل همان_حمام است و آن آخرين منزلگاه، و مرحله شستشو و پاكسازي از آلودگيهاي گناه مي باشد.
بيانات امام جواد(ع)، بيمار را آرام کرد.
📚معاني الاخبار ، ص ۲۹۰
✍ @hekayate_qurani
#خدا___یعنی
#امید__یعنی
🌿خداوند جل جلاله در حدیث قدسی فرمود: من دوست كسى هستم كه مرا دوست بدارد، همنشين كسى هستم كه با من همنشينى كند، همدم و مونس كسى هستم كه با ياد من اُنس داشته باشد، همراه و هم صحبت كسى هستم كه با من همراهی و گفتگو كند، كسى را بر مى گزينم كه مرا برگزيند،
📚 (المجالس السنيّه ، ص 77.) .
✍ @hekayate_qurani