.
📚 چشم برزخی دختر دبیرستانی و حاج اقا
حاج آقا محمد رضایی میگوید:
خاطره خوب دیگر بنده مربوط میشود به یک راهنمایی و دبیرستان دخترانه عشایری، مدیر مدرسه منطقه محروم -که روحانی کم آنجا میرود- به من گفت: اگر میشد به شما نشان میدادم که خیلی از بچههای ما در اینجا نماز شب میخوانند، خلاصه ما در این مدرسه سخنرانی کردیم و بعد از سخنرانی به سؤالهای دانشآموزان پاسخ میدادیم تا اینکه دانشآموزی پیش من آمد و گفت: من وقتی به چهره بعضیها نگاه میکنم، چهرهشان خیلی نورانی است و بعضی دیگر چهره بسیار وحشتناک و ترسناکی دارند که شبها از ترس خوابم نمیبرد.
خیلی برای من عجیب بود که یک دانشآموز دختر دوم دبیرستانی به این درجه رسیده باشد، من که هنگام پاسخ به سؤالها سرم پایین بود، هنگامی که دانش آموز این جمله را گفت، مو بر تنم سیخ شد و پیش خودم گفتم که الان آبروی من رفته است و معلوم نیست من را چگونه میبیند! بنابراین اولین سؤالی که کردم گفتم: من را چگونه میبینی؟! گفت: بعضیها را همان طور که هستند میبینم، شما را عادی میبینیم! نفس راحتی کشیدم، بعد یک نگاهی به ایشان کردم دیدم: بله چه حجابی دارد! در آن منطقهای که زنان چادر سر میکنند ولی حد و حدود حجاب را زیاد رعایت نمیکنند، دیدم چقدر محجبه است.
بعد ادامه داد: میخواهم کاری کنم که دیگر چهره برخی افراد را ترسناک نبینم، شبها واقعاً میترسم و خوابم نمیبرد، از آنجایی که خودم جواب سؤال را نمیدانستم، به منزل یکی از علمای بزرگوار زنگ زدم و گفتم که چنین سؤالی از من شده است، آیا چنین چیزی میشود؟
ایشان گفتند: بله! اشکال ندارد، تقوا داشته و خدا این توفیق را به ایشان داده، به او بگو که به هیچ کس نگوید، والا سلب توفیق میشود، به این عالم ربانی گفتم که میگوید میترسم!
گفت: توجیه کنید که ترس ندارد، بلکه توفیقی است که خدا به اولیاء الله و دوستانش میدهد، قدرش را بداند و خدا را شکر کند، بعد از اینکه تلفن را قطع کردم، از آن دختر سؤال کردم که شما نماز شب میخوانید؟! بعد با یک اکراهی که دوست نداشت بگوید، گفت: بله! من نماز شب میخوانم.
آن دختر محجبه دوم دبیرستان منطقه محرومی که خیلیها در آنجا نماز نمیخوانند، چون روحانی نداشتند که بروند و در گوش آنها بگویند نماز بخوانید، نماز که هیچ! نماز شب هم میخواند، خداوند به ایشان توفیق داده که به چنین مقاماتی برسد
منبع؛ مطالب بهجت
✍ @hekayate_qurani
سه چیز☞ از همدیگر جدا نیستند؛
کسےکه زیاد دعا کند
از اجابت محروم نمےشود.
کسےکه زیاد استغفار کند
از مغفرت و بخشش محروم نمےشود.
کسےکه زیاد شکر کند
از زیاد شدن نعمت هامحروم نمےشود.
✍ @hekayate_qurani
.
داستان عجیب شیخ رجب علی خیاط و زنی آتشین
✍️فرزند شیخ رجبعلی خیاط میگوید پدرم چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند. یکی ازدوستان پدرم نقل میکرد. یک روز با جناب شیخ به جایی میرفتیم که دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که موی بلند و لبـاس شیـکی داشـت نگـاه میکند
از ذهنم گـذشت که شیـخ به ما می گوید چشمتان رااز نامحرم برگردانید و خود ایشان اینطور نگاه میکند! نگاهی به من کرد و فرمـود: توهم میخواهی ببینی من چی میبینم؟ ببین! نگاه کردم دیـدم همینطور از بـدن آن زن مثل سُرب گـداخته ، آتش و سرب مذاب به زمین میریزد و آتش او به کسانی که چشم هایشان به دنبـال اوست سـرایت میکند . 💥شیخ رجبعلی فرمـود این زن راه میـرود و روحـش یقـه مـرا گـرفته او راه میـرود و مردم را همینطور با خـودش به آتش جهنـم می بَرَد .
📚کتاب بوستان حجاب ص ۱۰۹
✍ @hekayate_qurani
8.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان زنی که قبر جسد او را قبول نمیکرد
✍ @hekayate_qurani
.
💎 مردی خانهٔ بزرگی خرید. مدتی نگذشت خانه اش آتش گرفت و سوخت. رفت و خانه دیگری با قرض و زحمت خرید. بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام سیلاب شهر به خانه او ریخت و خانهاش فرو ریخت. شیخ را ترس برداشت و سراغ عارف شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را سوال کرد. ابو سعید ابوالخیر گفت: خودت میدانی که اگر این همه مصیبت را آزمایش الـــــــهی بدانیم، از توان تو خارج است و در ثانی آزمایش مخصوص بندگان نیک اوست. شیخ گفت: تمام این بلاها به خاطر یک لحظه آرزوی بدی است که از دلت گذشت و خوشحالی ثانیهای که بر تو وارد شده است. شیخ گفت: روزی خانه مادرت بودی، از دلت گذشت که، خــــــــــدایا مادرم پیر شده است و عمر خود را کرده است، کاش میمرد و من مال پدرم را زودتر تصاحب میکردم. زمانی هم که مادرت از دنیا رفت، برای لحظهای شاد شدی که میتوانستی، خانه پدریات را بفروشی و خانه بزرگتری بخری. تمام این بلاها به خاطر این افکار توست. مرد گریست و سر در سجده گذاشت و گفت: خـــــــــدایا من فقط فکر عاق شدن کردم، با من چنین کردی اگر عاق میشدم چه میکردی؟؟!! سر بر سجده گذاشت و توبه کرد.
✍ @hekayate_qurani
2.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚 #معجزه الهی!
🌿قدرت نمایی خالق در تواتمند سازی نوزادان به غواصی...
به این پدیده که نوزادان در اب غرق نمیشوند رفلکس غواصی میگویند...
این پدیده در بدو تولد تا سن ۶ ماهگی اتفاق می افتد که کودک بصورت نفس خود را حبس میکند و بدن اکسیژن خود را تامین میکند.
🌿 [نیز] در وجود شما [نشانه هایی است] آیا نمی بینید؟ (ذاریات آیه۲۱)
✍ @hekayate_qurani
.
#حکایت
مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند از دست مرد جدا شد و فرار کرد. مرد شروع کرد به دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد. عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند. هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد، ناگهان همسایه شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده. زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند، او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده، مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت : خدا قبول می کند . ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش. بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن. روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد و سوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند . فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد، پس این نصیب توست ... صدقه را بنگر که چه چیزیست! صدقه دهید چونکه کفن بدون جیب است ...
✍ @hekayate_qurani
#دست_رد_به_حلال
روزی امام علی (علیه السلام) به مسجد رفت. قبل از ورود به مسجد از فردی خواستند تا زمانی که در مسجد هستند مراقب مرکبشان باشد. به هنگام بازگشت از مسجد دیدند آن فرد افسار اسب را برداشته و فرار کرده است. آن حضرت برای خرید افسار جدید به بازار رفتند و افسار ربوده شده خود را در آنجا پیدا کردند. مبلغی پرداخت کرده و افسار خود را دوباره خریدند.امام در این هنگام خطاب به همراهانشان فرمودند: من قصد داشتم به همین مقدار برای نگهداری از مرکب به او پاداش دهم، اما خود او نخواست از راه حلال این پول را به دست آورد!
📚 میزان الحکمة، باب 1501، حدیث7228
✍ @hekayate_qurani
.
✅ کرامتی از حضرت علی(ع)
💢عاقبت شوم لواط‼️
💠غلامی را در زمان عمر به جرم قتل مولایش گرفتند و غلام هم به جرمش اعتراف کرد. دستور قتلش صادر شد. اما امیرالمومنین حضرت علی از غلام پرسید برای چه او را کشتی؟ گفت می خواست با من لواط کند از خودم دفاع کردم و در این میان کشته شد. حضرت علی علیه السلام پرسید: چه ساعتی دفن شد؟ گفتند فلان ساعت. به عمر فرمود: این غلام را سه روز حبس کن تا حکم دهم. رز سوم از اولیای دم مقتول خواست بروند قبر را باز کنند و جنازه را بیاورند. رفتند و قبر را خالی دیدند. به مولا گزارش کردند. تکبیر سرداد و فرمود: به خدا قسم غلام دروغ نگفته. از پیامبر شنیدم که فرمود: هر كس از امتم كه كردار قوم لوط را مرتكب شود، پس از مردن سه روز بيشتر در قبر نمى ماند و زمين او را به قوم لوط كه به عذاب الهى هلاك شدند مى رساند، و در روز قيامت با آنان محشور مى گردد.
📚(بحار الانوار ج۷۶ ص۷۱ حدیث ۲۴)
•┈••✾🍃🍂🍃✾••┈•
✍ @hekayate_qurani
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ فواید #سجده کردن
⁉️آیا عبادت، باعث سلامتی بدن میشود؟؟
🔺اين كليپ را انتشار دهید تا به هموطنانمون خدمتی كرده باشيم🔻
✍ @hekayate_qurani
.
روزی رسول خـــ💚ـــدا (ص) با عده ای از مسلمانان بیرون مسجد نشسته بودند در این هنگام چهار نفر سیاه پوست تابوتی را به سوی گورستان می بردند. پیامبر (ص) به آنان اشاره فرمودند:
که جنازه را بیاورید، چون جنازه را آوردند، حضرت روی او را گشودند و فرمودند: ای علی این شخص ریاحی غلام سیاه پوست بنی نجار است. حضرت علی (ع) فرمودند: هر وقت این غلام مرا می دید شاد می شد و می گفت: من تو را دوست دارم.وقتی رسول خـــ💛ـــدا (ص) این سخن را شنیدند، برخاستند و دستور دادند جنازه را غسل دهند. سپس لباس خودشان را به عنوان کفن برتن مرده نمودند و برای تشییع جنازه وی به راه افتادند و در بین راه صدای عجیبی از آسمان بلند شد.
🦋پیامبر (ص) فرمودند: این صدای نزول هفتاد هزار فرشته است که برای تشییع جنازه این غلام سیاه آمدند. سپس حضرت در قبر رفتند و صورت غلام را بر خاک نهادند و سنگ لَحَد را چیدند. وقتی کار دفن تمام شد، پیامبر (ص) به حضرت علی (ع) فرمودند: یا علی نعمت های بهشتی که بر این غلام می رسد ،همه بخاطر محبت و دوست داشتن توست.
✍ @hekayate_qurani
هنگامی که برادران یوسف می خواستند او را به چاه بیفکنند، وی خندید. برادرانش تعجب کردند و گفتند: برای چه می خندی؟ یوسف گفت:
فراموش نمی کنم روزی را که به شما برادران نیرومندم نظر افکندم و خوشحال شدم و گفتم:
کسی که این همه یار و یاور نیرومند دارد از حوادث سخت چه غمی خواهد داشت. روزی به بازوان شما دل بستم، اما اکنون در چنگال شما گرفتارم و به شما پناه می برم، ولی به من پناه نمی دهید.
خدا؛ شما را بر من مسلط ساخت تا بیاموزم که به غیر او حتی برادرانم تکیه نکنم....
✍ @hekayate_qurani