eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
15.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
5.4هزار ویدیو
30 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
✍🏻داستانهایی از امام رضا (ع) 📚میهمان دوستی امام علیه السلام راوی: یکی از نزدیکان امام رضا علیه السلام مرد گفت: «سفر سختی بود. یک ماه طول کشید». امام رضا علیه السلام فرمودند: «خوش آمدی!» «ببخشید که دیروقت رسیدم. بی پناه بودن مرا مجبورکرد که دراین وقت شب، مزاحم شما شوم». امام لبخندی زدند و فرمودند: «با ما تعارف نکن! ما خانواده ای میهمان دوست هستیم». در این هنگام روغن چراغ گردسوز فرونشست و شعله اش آرام آرام کم نور شد. میهمان دست برد تا روغن در چراغ بریزد، اما امام دست او را آرام برگرداند و خود، مخزن چراغ را پر کرد. مرد گفت: «شرمنده ام! کاش این قدر شما را به زحمت نمی انداختم». امام در حالی که با تکه پارچه ای، روغن را از دستش پاک می کرد، فرمودند: «ما خانواده ای نیستیم که میهمان را به زحمت بیندازیم» 📚گنجینه معارف پایگاه اطلاع رسانی حوزه ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
بزرگ خانه پیامبر خدا خطاب به مردان می فرماید: بهترین شما کسانی هستند که بهترین رفتارها را با همسرانشان دارند. زن داخل خانواده، عزیز و مکرم و محور مدیریت درونی خانواده است و مایه انس و آرامش است و باید با او به بهترین نحو رفتار نمود. پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله "المَراَهُ سَیِّدَهُ بَیتِها" بزرگ خانه، زن خانه است. 📚نهج الفصاحه، ح۲۱۷۷ → → ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
✍🏻داستانهایی از امام رضا (ع) 📚سؤالی که فراموش کرده بودیم راوی: اسماعیل بن مهران من و «احمد بَزَنطی» در دِه صَریا در مورد سن حضرت رضا علیه السلام صحبت می کردیم. از احمد خواستیم که وقتی به حضور امام رسیدیم، یادآوری کند که سن امام را از خودشان بپرسیم. روزی توفیق دیدار امام، نصیب مان شد. آن موقع، ما، جریان سؤال از سن امام را به کلّی فراموش کرده بودیم، امّا به محض این که احمد را دید، پرسید: «احمد! ... چند سال داری؟» سی و نه سال. امام فرمود: «امّا من چهل و چهار سال دارم». 📚به سوی شهر غربت راوی: سجستانی روز عجیبی بود. فرستاده مأمون خلیفه عباسی آمده بود تا امام را از مدینه به سوی خراسان روانه کند. چهره و حرکات امام، همه و همه، نشانه های جدایی بودند. وقتی خواست با تربت پیامبر صلی الله علیه و آله وداع کند، چند بار تا کنار حرم رسول خدا رفت و برگشت. انگار طاقت جدایی را نداشت. طاقت نیاوردم. جلو رفتم و سلام کردم. به خاطر مسافرت و این که قرار بود امام به جای مأمون در آینده خلیفه شود، به ایشان تبریک گفتم، امّا با دیدن اشک امام، دلم گرفت. سکوت تلخی روی لب هایم نشست. امام فرمودند: «خوب مرا نگاه کن!... حرکتم به سوی شهر غربت است و مرگم هم در همان جاست... !... بدن من در کنار قبر هارون پدر مأمون دفن خواهد شد». 📚گنجینه معارف پایگاه اطلاع رسانی حوزه ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌
‍💚‍ وقتی خدا امر کند ... زن فقیری که خانواده کوچکی داشت، با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد. مرد بی ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می داد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد. آدرس او را به دست آورد و به منشی اش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت: وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است. وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و غذاها را به داخل خانه کوچکش برد. منشی از او پرسید: نمی خواهی بدانی چه کسی غذا را فرستاده؟ زن جواب داد: نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان می برد. → → ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
✍🏻داستانهایی از امام رضا (ع) 📚شما امام من هستید یکی از دوستان ابن ابی کثیر بعد از شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ، همه درباره امام بعدی دچار شک و تردید شده بودند. همان سال برای زیارت خانه خدا و دیدار بستگانم به مکّه رفتم. یک روز، کنار کعبه، علی بن موسی الرضا علیه السلام را دیدم. با خود گفتم: «آیا کسی هست که اطاعتش بر ما واجب باشد؟» هنوز حرفم تمام نشده بود که حضرت رضا علیه السلام اشاره ای کردند و گفتند: «به خدا قسم! من کسی هستم که خدا اطاعتش را واجب کرده است». خشکم زد. اول فکر کردم شاید متوجه نبوده ام و با صدای بلند چیزی گفته ام. اما خوب که فکر کردم، یادم آمد که حتی لب هایم هم تکان نخورده اند. با شرمندگی به امام رضا علیه السلام نگاه کردم و گفتم: «آقا!... گناه کردم... ببخشید!... حالا شما را شناختم. شما امام من هستید». حرف «ابن ابی کثیر» که به این جا رسید، نگاهش کردم ... بغض راه گلویش را گرفته بود. 📚گنجینه معارف پایگاه اطلاع رسانی حوزه ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
8.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥⭕️ این دختر ثابت کرد که در اسلام تبعیض بین زن و مرد وجود ندارد احترامی‌که علمای اسلام برای یک دختر قائل شدند..☝️ 🎙استاد پناهیان → → ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
✍🏻داستانهایی از امام رضا (ع) 📚ابرهای سیاه راوی: حسین بن موسی از شما چه پنهان شک داشتم. نه به شخص امام رضا علیه السلام ؛ نه!... فقط باورم نمی شد که واقعا امامان معصوم، بتوانند قبل از اتفاقات از همه چیز اطلاع داشته باشند. آن روز صبح به همراه امام رضا علیه السلام از مدینه خارج شدیم. در راه فکر کردم که چقدر خوب می شد اگر می توانستم امام را آزمایش کنم. در همین فکرها بودم که امام پرسیدند: «حسین!... چیزی همراه داری که از باران در امان بمانی؟!» فکر کردم که امام با من شوخی می کند، اما به صورتش که نگاه کردم، اثری از شوخی ندیدم. با تردید گفتم: «فرمودید باران؟! امروز که حتی یک لکّه ابر هم در آسمان نیست...». هنوز حرفم تمام نشده بود که با قطره ای باران که روی صورتم نشست، مات و مبهوت ماندم. سرم را که بالا گرفتم، زبانم بند آمد. ابرهای سیاه از گوشه و کنار آسمان به طرف ما می آمدند و جایی درست بالای سرِ ما، درهم می پیچیدند. بعد از چند لحظه آن قدر باران شدید شد که مجبور شدیم به شهر برگردیم. 📚گنجینه معارف پایگاه اطلاع رسانی حوزه ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
👌یک وقت هایی تمام آرزوی زندگی ات این میشود کسی که دوستش داری چیزی از تو بخواهد آقا جانم❤️ شما از ما خواسته اید برای فرج بسیار دعا کنیم🙏 🙏 ✨شبت بخیر تنها آرزوی دلم✨ 🙏🌷 🍃 🌷✨ 🍃🌸🍃 ✨🌷✨🌷✨ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
🌸الهی امروز برایت 🌼همان روزی باشد که میخواهی، 🌸همان هایی را ببینی 🌼که دوستشان داری ، 🌸همان حرفهایی را بشنوی 🌼که دلت میخواهد،و همه چیز ، 🌸همان جوری پیش برود 🌼که آرزویش را داری ... 🌸خوشبختی برایِ هرکس 🌼تعریفِ ویژه ای دارد ،و من 🌸خوشبختی به سبکِ خودت را 🌼برایِ تو آرزو می کنم ... 💗💛امروزتون گلبـارون💛💗 💕 💕 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
📚 ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭﻭﯾﺸﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ... ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﻧﯿﺴﺖ... ﺳﭙﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩ. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﺟﺘﯽ ﺑﺨﻮﺍﻩ... ﺩﺭﻭﯾﺶ ﮔﻔﺖ: ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽﮐﻨﺪ، ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺑﻨﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯽ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺣﺎﺟﺖ ﺑﻄﻠﺒﻢ...! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
✅تلنگر ✍ثروتمندی از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد و مردی را دید که در سطل زباله‌اش دنبال چیزی می‌گردد. گفت، خداروشکر فقیر نیستم. مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد و دیوانه‌ای با رفتار جنون‌آمیز در خیابان دید و گفت، خداروشکر دیوانه نیستم. آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که بیماری را حمل می‌کرد گفت، خداروشکر بیمار نیستم. مریضی در بیمارستان دید که جنازه‌ای را به سرد خانه می‌برند. گفت، خداروشکر زنده‌ام. فقط یک مرده نمی‌تواند از خدا تشکر کند. چرا همین الان از خدا تشکر نمی‌کنیم که روز و شبی دیگر به ما فرصت زندگی داده است؟ بیایید برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم. ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ 💠: 🌷 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
📚 فرزند آیت الله علامه امینی(ره) صاحب کتاب “الغدیر” می گوید: پس از گذشت چهار سال از فوت پدرم، شب جمعه ای او را در خواب شاد و خوشحال دیدم. پس از سلام و دست بوسی گفتم: در آنجا چه عملی باعث نجات و سعادت شما شده است؟ کتاب الغدیر یا سایر کتاب ها یا تاسیس و بنیاد و کتابخانه امیر المومنین(ع)؟ مرحوم علامه تاملی کردند و فرمودند: فقط زیارت عاشورا! گفتم: اکنون روابط بین ایران و عراق تیره است و راه کربلا بسته است. چه کنم؟ فرمود: در مجالس و محافلی که جهت عزاداری امام حسین(ع) برپا می شود شرکت کن، ثواب زیارت امام حسین(ع) را به تو می دهند. سپس فرمود: پسر جان! در گذشته بارها گفته ام و اکنون توصیه می کنم که زیارت عاشورا را هیچ وقت ترک و فراموش مکن. مرتب زیارت عاشورا را بخوان و برخودت وظیفه بدان. 📚 طرحی نو از زیارت عاشورا، ص۲۱۰ ‌‌ → → ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani