📖روایتی است از حضرت امام صادق(ع) که می فرماید:
روزی گذر سلمان در کوفه به بازار آهنگرها افتاد. یک مرتبه دید جوانی بیهوش شده و مردم اطراف او را گرفته اند. سلمان که از آن نزدیکی عبور می کرد، یکی از آن افراد دوید و به او گفت یا اباعبدالله این جوان مریض و بیهوش است بیا یک دعایی بالای سر او بخوان که بهوش بیاید. حضرت سلمان وقتی نزدیک شد و به بالین جوان رسید او چشم باز کرد.
تا سلمان را دید سر خود را بلند کرد و گفت یا اباعبدالله اینطور نیست که مردم گمان می کنند من بیمار هستم. وقتی گذر من به بازار آهنگرها افتاد و دیدم که با چکش های آهنی به میله های سرخ می کوبیدند، یاد این آیه افتادم: نگهبانان جهنم با چکش های آهنین بر دوزخیان می زنند. در این حالت دیگر نفهمیدم و از هوش رفتم. سلمان دید این فرد با معرفت است با او دوست شد.
بعد از یک مدتی این جوان مریض شد، سلمان به عیادت او رفت و دید که موقع مرگ او است. سلمان به حضرت عزرائیل(ع) خطاب کرد که یا ملک الموت این جوان برادر و دوست من است، لطفاً مراعات او را بکن. حضرت عزرائیل فرمود: یا اباعبدالله من مراعات این جوان و تمام مومنین را خواهم کرد و با آنها دوست هستم.
📚برگرفته از سخنان استاد عالی
✍ @hekayate_quran
💥تلنگر💥
🌸حق الناس همیشه پول نیست
گاهی دل است
دلی که باید بدست
می آوردیم ونیاوردیم
دلی را که شکستیم💔
و رها کردیم
دلهای غمگینی ک
بی تفاوت ازکنارشان گذشتیم
❤️خدا ازهرچه بگذرد ازحقالناس نمیگذرد❌
✍ @hekayate_quran
☘
🔥شيطان و حضرت ايوب (ع)🌹
✨شخصي از امام صادق(ع) پرسيد: بلايي که دامنگير ايوب شد براي چه بود؟ حضرت در پاسخ او چنين فرمود:
☄بلايي که بر ايوب وارد شد به خاطر کفران نعمت نبود بلکه به خاطر شکر نعمت بود که ابليس بر او حسد برد و به پيشگاه خدا عرضه داشت که اگر او اين همه شکر نعمت تو را به جا آورد به خاطر زندگي وسيع و مرفهي است که به او داده اي، و اگر مواهب دنيا را از او بگيري هرگز شکر تو را به جا نخواهد آورد، مرا بر دنياي او مسلط کن تا حقيقت گفته ام معلوم شود.
❣خداوند براي اينکه اين ماجرا سندي براي همه رهروان راه حق باشد، به شيطان اين اجازه را داد.او آمد و اموال و فرزندان ايوب را يکي پس از ديگري از ميان برداشت، ولي اين حوادث دردناک نه تنها از شکر ايوب نکاست بلکه شکر او افزون شد.
🔥سرانجام شيطان از خدا خواست بر زراعت و گوسفندان او مسلط شود، اين اجازه هم به او داده شد (و تمامي آن زراعت را آتش زد و گوسفندان را از بين برد) ولي باز هم حمد و شکر ايوب افزون شد. سرانجام شيطان از خدا خواست که بر بدن ايوب مسلّط گردد و سبب بيماري شديد او شود، و اين چنين شد، به طوري که از شدت بيماري و جراحت قادر به حرکت نبود، بي آنکه کمترين خللي در عقل و درک او پيدا شود.
🍃بالاخره جمعي از رهبانها به ديدن او آمدند و گفتند: بگو ببينيم تو چه گناه بزرگي کرده اي که اين چنين مبتلا شده اي؟ و به اين ترتيب شماتت ديگران آغاز شد و اين امر بر ايوب گران آمد.
🌹ايوب گفت: به عزت پروردگارم سوگند که من هيچ لقمه غذايي نخوردم مگر اينکه يتيم و ضعيفي بر سر سفره با من نشسته، و هيچ طاعت الهي پيش نيامده مگر اين که سخت ترين آن را انتخاب نمودم.
👈در اين هنگام که ايوب از عهده تمامي امتحانات در مقام شکيبايي و شکرگزاري برآمده بود زبان به مناجات و دعا گشود و حل مشکلات خود را با تعبيري مؤدبانه و خالي از هر گونه شکايت از خدا خواست، و درهاي رحمت الهي گشوده شد و مشکلات به سرعت برطرف گشت و نعمت هاي الهي شامل فرزندان و دام و مال ومکنت ،افزون تر از آنچه قبل از امتحان متعلق به حضرت بود ازطرف خداوند به او عطاء گردید.
✍ @hekayate_quran
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لطفا از کانال دوم ما حمایت کنید🙏💚👇
💚 @Mojezeh_Elaahi
5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(محبت) تنها زبان مشترک بین تمام موجودات!! 😍😍😍
#کلیپ
✍ @hekayate_quran
.
📔#حکایتی_زیبا_و_آموزنده
مردی می خواست کاملا خدا را بشناسد .
ابتدا به سراغ افراد و کتابهای مذهبی
رفت ، اما هر چه جلوتر رفت گیج تر شد .
افراد و کتاب های نوع دیگر را نیز
امتحان کرد اما به جایی نرسید .
خسته و نا امید راه دریا را در پیش
گرفت کنار ساحل کودکی را دید که
مشغول پر کردن سطل آب کوچکی
از آب دریا بود . سطل پر و سر ریز
می شد اما کودک همچنان آب می ریخت
مرد پرسید : چه می کنی؟
کودک جواب داد : به دوستم قول
دادم همه آب دریا را در این سطل
بریزم و برایش ببرم
تصمیم گرفت پسر را نصیحت کند
و اشتباهش را به او بگوید
اما ناگهان به اشتباه خود هم پی برد که می خواست با ذهن کوچکش خدا را بشناسد و کل جهان را در آن جا دهد فهمید که با دلش باید به سراغ خدا برود
به کودک گفت : من و تو
در واقع یک اشتباه را مرتکب شده ایم
مولانا می گوید :
هر چه اندیشی پذیرای فناست
آنچه در اندیشه ناید آن خداست
✍ @hekayate_quran
3.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥این دخترکه داره قرآن میخونه نوه مرحوم عبدالباسط قاری معرف قرآنه!
✅صداش محشره حتما ببینید ولذت ببرید!
👈ابراهیم تاتلیس انگشت به دهن مونده
✍ @hekayate_quran
🍃🌸
#تلنگــر
✍وقتی خدا خواست یوسف را از زندان
نجــات دهــد صاعـقهای نــفرستـاد
تـا درِ زنـــدان را از جـای بــکند
بلکه در آرامش شـب درحالیکه
پـادشــاه خـواب بــود رؤیایی
بسوے او روانه کرد
پس بـه خدایت اطمینان
داشـــته باش
اِنّ مـَعَ العـُسْرِ یـسْراً
همانا پس از سختی آسانی است
✍ @hekayate_quran
.
✍داستان زهره و هاروت و ماروت
از واقعیت تا افسانه
📚در تفسیر الدرالمنثور است که سعید بن جریر، و خطیب، در تاریخش از نافع روایت کرده: فرشتگان به خداوند گفتند اگر ما به جای انسان بودیم هرگز نافرمانی تو را نمیکردیم سپس خداوند به آنها اجازه داد تا دو فرشته را از میان خود برگزینند، هاروت و ماروت برگزیده شدند تا به زمین فرود آیند. پس زنی بنام زهره نزد آن دو آمد و در دل آنها جای باز کرد. زن گفت: من حاضر نمیشوم مگر آنکه آن اسمی را که با آن به آسمان میروید و پائین میآیید به من بیاموزید، آنها نام خدا را به وی آموختند، همینکه زهره خواست با خواندن آن نام پرواز کند، خداوند او را به صورت ستارهای مسخ کرد، آنگاه بالهای آن دو فرشته را بُرید، هاروت و ماروت از پروردگار خود درخواست توبه کردند، خدایتعالی آن دو را مخیر کرد میان اینکه به حال اول برگردند، و در عوض هنگامی که قیامت شد عذاب شوند، یا اینکه در همین دنیا خدا عذابشان کند، و روز قیامت به همان حال اول خود برگردند. پس آنها عذاب دنیا را انتخاب کردند. سپس خدایتعالی بایشان وحی فرستاد که به سرزمین بابل بروید، در آنجا خداوند ایشان را میان زمین و آسمان وارونه ساخت، که تا روز قیامت در عذاب خواهند بود.
❌داستان این دو فرشته با انحرافهای فراوانی همراه شدهاست و با اینکه گویندگان آنها ادعا کردهاند که داستان از سوی افراد مشهوری چون ابنعباس، ابن مسعود، ابن عمر و… روایت شدهاست با این حال بر پایهٔ دیدگاه محمدحسین طباطبایی نویسندهٔ تفسیر المیزان، اغلب این داستانها نادرستند و برگرفته از داستان یونانیان باستان دربارهٔ خدایان و ستارگان هستند.
📚تفسیر المیزان_محمد حسین طباطبایی
📚(سوره بقره ایه ۱۰۲)
✍ @hekayate_quran
⇧ ۴۰ گنــاه زبــان ⇧
برای هر یک از اعضای بدن
صدقه ای است وصدقه زبان
وساطت کردن دررفع حوائج مردم
و تلاش براي خاموش کردن فتنه
ياصلح و آشتی دادن ميان ديگران است.
🗒مواعظ العددّيه
✍ @hekayate_quran
.
#صیغه_موقت_زن_دلربا ( این داستان واقعی است !)
چند سالی بود ازدواج كرده و از زندگی زناشوییام هم نسبتا راضی بودم. روزی در یك مغازه با زن جوان و زیبایی آشنا شدم. این زن كه «ش» نام داشت با همان نگاه اول مرا تحت تاثیر قرار داد طوری كه با یكدیگر شماره تلفنی رد و بدل كرده و ارتباطمان شروع شد. «ش» گفت به تازگی به علت اعتیاد همسرش از او جدا شده و تنها زندگی میكند. وی پس از چند ارتباط تلفنی و یك بار قرار گذاشتن در كافی شاپ فكر و ذهن مرا اسیر خود كرد طوری كه در همان روزهای اول به وی پیشنهاد كردم در ازای تامین مقداری از هزینه زندگیاش وی را بهطور مخفیانه به صیغه موقت خود درآورم و او هم قبول كرد. چون میدانستم اگر همسرم از این ماجرا با خبر شود دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود. این اقدام خود را از وی مخفی كردم.
دیالوگ با اجنه
مرد شاكی ادامه داد: در محل كار دائم با «ش» در تماس بودم و گاهی اوقات تا پاسی از شب پیش او میماندم و به همسرم هم میگفتم به خاطر اضافه كار بعضی شبها مجبورم دیرتر به خانه بیایم اما این خوشی دیری نپایید و حدود 10 روز از رابطه ما گذشته بود كه متوجه بعضی رفتارهای عجیب و ترسناك این زن شدم.او رفتار مرموزی داشت، گاهی به من زل میزد و حرفهای عجیب و غریبی رد و بدل میكرد طوری كه انگار با موجود دیگری در حال صحبت است. وقتی هم از او در این باره سوال میكردم نگاهی خوفآور به من میكرد و لبخندی غیر عادی میزد.این رفتارها ادامه پیدا كرد تا اینكه یك شب كه پیش او بودم از من خواست لامپهای خانه را خاموش و ساكت گوشهای بنشینم. چیزی نگذشت كه از جا بلند شده و ضربه محكمی به شیشه پنجره زد و زوزهای كشید و نشست. سر جایم خشكم زد با ترس از او علت این كار را پرسیدم. او كه از دستش خون زیادی جاری شده بود گفت شیطان قصد ضربه زدن به تو را داشت جلویش را گرفتم.
حمله وحشیانه شیاطین
شاكی ادامه داد: ترس فراوانی وجودم را گرفت.ساعتی بعد كه از خانهاش خارج شدم به من گفت از مدتی قبل توسط یك جنگیر جنی را به تسخیر خود درآورده و مهره ماری كه این جن برای او از غار مارها آورده است هم باعث علاقه شدید تو به من شده است
وی از من خواست چیزی در این باره به كسی نگویم وگرنه توسط همین جن مورد اذیت و آزار قرار خواهم گرفت.فردا شب وقتی دوباره با ترس ولرز به منزل وی رفتم یكمرتبه زوزههای وحشتناكی را شنیدم كه از داخل حمام به گوش میرسید. وقتی از او در این باره سوال كردم گفت اجنه برای عقد من و او جشنی به پا كردهاند.من كه داشتم قالب تهی میكردم بلافاصله از خانه او گریخته و به منزلم رفتم اما او دست بردار نبود او مدام با من تماس میگرفت و میخواست پیش او بروم و وقتی از این كار امتناع كردم، گفت جنها بعد از آنكه خانهاش را ترك كردهام او را بارها مورد هجوم خود قرار داده و زخمی كردهاند! «ش» گفت اجنه از اینكه حرمت جشن آنها را پاس نداشته و این رابطه را تمام كردهام عصبانی شده و تهدید كردهاند اگر شوهرت برنگردد هم تو و هم او را خواهیم كشت! نمی دانستم چه كار كنم از نگرانی اینكه این قضیه صحت داشته باشد و واقعا بلایی سر او بیاید به خانهاش رفتم. او زخمهایی كه به جای ناخن میمانست روی بدن خود نشان داد و از من خواست با او ازدواج كنم.
ضبط صوتی در حمام
مرد پریشان خاطر گفت: مانده بودم چه خاكی بر سرم بریزم این رابطه كج دار و مریز ادامه داشت تا اینكه یكروز كه دوباره صداهای عجیب و غریب از حمام میآمد و او هم مشغول ظرف شستن بود ترس را كنار گذاشته و داخل حمام رفتم.از مشاهده آنچه میدیدم خشكم زد . ضبطی را دیدم كه داخل حمام قرار داده شده واین صداهای وحشتناك از آن خارج میشود. خونم از كلاه بزرگی كه بر سرم رفته بود به جوش آمد. از حمام بیرون آمده و دعوای مفصلی با او راه انداختم. بعد از ترك وی از اینكه از دست این زن مالیخولیایی و متوهم خارج شدهام احساس راحتی میكردم اما این آسایش دیری نپایید و چند روز بعد متوجه تماس تلفنی شدم كه این زن دیوانه با همسرم برقرار و قضیه رابطه مرا با وی برملاكرده بود.از آن روز دیگر زندگی واقعا برای من زهرمار شد حال كه در آستانه جدایی با همسرم قرار دارم آمدهام از این زن مكار شكایت كنم. هنوز نمیدانم با این تحصیلات بالا چطور گول ادعاهای این زن حقهباز را خوردم.
✍ @hekayate_quran
6.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 توبههای زشت!
⚠️ مراقب باشید اینجوری توبه نکنید.
💎استاد پناهیان
#تصویری
✍ @hekayate_quran
.
🔴 کنیز ماه روی و دو خلیفه عباسی
« هادی » خلیف عباسی نسبت به کنیزی به نام « غادر »عشق و علاقه فراوانی داشت.آن کنیز بسیار قشنگ بود و صدایی جذاب و دلربا داشت شبی این کنیز در کنار هادی نشسته و با زمزمه شیوایش او را مست کرده بود.دفعتا افکاری بی سابقه به مغز خلیفه حجوم آورد و بی اختیار آثار حزن و پریشانی خاطر بر چهره اش آشکار شد
این حالت خلیفه از نظر غادر پوشیده نماند.علت افسردگی او را جویا شد.هادی گفت هم اکنون بر دلم گذشت که من خواهم مرد و بعد از مرگ من برادرم هارون بر مقام خلافت تکیه خواهد زد و تو همانطوری که با این جمال زیبا دل مرا در اختیار گرفته ای با او نیز همین کار را خواهی کرد
کنیز گفت: خدا نکند و به دنبال این حرف هرچه با ناز و عشوه خواست هادی را بر سر ذوق آورده و او را از این خیال منصرف کند ممکن نشد.خلیفه گفت: باید سوگند یاد کنی که بعد از من با هارون همنشین نشوی.کنیز قسم خورد .خلیفه سپس برادرش هارون را خواست و از او نیز عهد گرفت و وادار به قسم خوردنش نمود که پس از او با کنیز مورد علاقه او همبستر نشود یک ماه نگذشت که هادی مرد و هارون خلیفه شد. روزی هارون الرشید غادر را خواست و به او گفت: باید از تو بهره مند شوم.ولی کنیز امتناع ورزید و گفت: سوگندهایی که خورده ایم چه میکنی؟ هارون گفت من از طرف خودم و تو کفاره قسم ها را داده ام
پس غادر قبول کرد و خودش را در اختیار هارون گذاشت. پش از چندی هارون چنان شیفته غادر شد که ساعتی را بدون او بسر نمی برد
شبی این کنیز سر در دامن هارون گذاشته و به خواب رفته بود.ناگهان وحشت زده بیدار شد. به او گفت : هم اکنون برادرت هادی را در خواب دیدم. اشعاری خواند که مضمون آن اشعار این بود که : بعد از درگذشت من پیمان را شکستی و با برادرم هم آغوش شدی. راست گفته هر که اسم تو را غادر یعنی خیانتکار نهاده است.سپس گفت ای هارون من میدانم که امشب به هادی ملحق خواهم شد
هارون برای تسلی او گفت : خواب آشفته ای بود و چیزی نیست. ولی آنطورها هم که هارون فکر میکرد نبود.بلافاصله رعشه شدیدی اندام موزون کنیز را گرفت و چنان به خود پیچید و مضطرب شد که صورت زیبا و چشمان سحر کننده اش در نظر هارون هول انگیز گردید.هارون بی اختیار خود را عقب کشید و طولی نکشید که کنیز زیبا روی در پیش چشمان مشتاق هارون جان داد
📚روایات و داستانهای کهن وقرانی
شهرام شیدایی
✍ @hekayate_quran
کپی پست 🚫