eitaa logo
حکایت های تاریخ
124 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
13 فایل
ملتی که تاریخ نداندمجبوربه تکراراست 👈 https://eitaa.com/joinchat/2146566226C88c03a0498
مشاهده در ایتا
دانلود
6.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از نزدیک دیدین این مراسم رو؟؟؟ گروه مستور به سرپرستی:مظفر منصوریان ۔ 🗞 @hekayathayetarikh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۳۶ سال پس از ساخته شدن «شاید وقتی دیگر»، این پیش بینی بهرام بیضایی در سالهای اخیر محقق شده است. 🗞 @hekayathayetarikh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از فوت پله دیدن این ویدئوی فردوسی پور و مرحوم نوذری خالی از لطف نیست. 🗞 @hekayathayetarikh
کودکی ام را که مرور می کنم ، قشنگ ترین قسمت های آن ، تعطیلاتِ آخرِ هفته بود . پنج شنبه هایی که با اشتیاقی عمیق ، از مدرسه سمتِ خانه می دویدیم و در سرمان هزار و یک برنامه برای این یک روز و اندی بود . و چه بی هزینه شاد بودیم و چه سرخوشانه می خندیدیم ! برای بچه های امروز نگرانم ... نگرانم از ذوقی که برای تعطیلاتِ آخرِ هفته هایشان ندارند ، از کبرای قصه که تصمیمش را گرفت و توی همان روزها و حوالیِ دلخوشی و بارانِ ساده و بی شیله ی کودکیِ ما ، خودش را جا گذاشت ، از کوکب خانمی که دیگر نیست ، و چوپانِ دروغگویی که شاید یک شب که ما حواسمان نبود ، گرگ ها آمدند و همراهِ ترس هایِ کودکیِ ما ، او را دریدند . امروز بچه ها ساده نیستند ! همه چیز را می فهمند ، هیچ غولی را باور ندارند و از هیچ دیوی هم نمی ترسند . و من از این ساده نبودن ، و من از این نترسیدنِ شان ، می ترسم ... ما کودکانِگی و لبخند را در کودکیِ خودمان جا گذاشتیم ، ما خودمان را و دلخوشی هایِ ساده ی خودمان را ادامه ندادیم ! و حالا ما مانده ایم و کودکانی که "کودکانه" نمی خندند ، که اشتیاقی برای هیچ چیز ندارند ، که نوساناتِ ارز و تمامِ اخبارِ ریز و درشتِ روز را می دانند ، کودکانی که زودتر از چیزی که فکرش را می کردیم ، بزرگ شدند... و من از این بزرگ شدن های بی مقدمه می ترسم! 🗞 @hekayathayetarikh
11.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصاویر بی نظیر از تهران ، شیراز و اصفهان در دهه پنجاه که برای جلب توریست تهیه شده بود. 🗞 @hekayathayetarikh
عکس مربوط به محرم ۱۱۰ سال پیش در تهران است. پ.ن: اولین عکسیه که میبینم خانما تو متن و آقایون در حاشیه هستن. @hekayathayetarikh
پدرش کشاورز بود دانشگاه آکسفورد قبول شد به بازیگری علاقه داشت و عضو گروه کمدی دانشگاه شد ولی لکنت زبانش باعث میشد بهش نقش ندن جایی ! یه روز فهمید وقتی نقش کس دیگه ای رو بازی می کنه لکنتش برطرف میشه ولی باز بهش بازی نمی دادن چون صورت سینمایی و هیکل خوبی نداشت پس رفت و کاراکتر خودش رو ساخت مستر بین، معروف ترین کاراکتر کمدی دنیا اون الان ۱۳۲ میلیون پوند ثروت داره فقط با تلاش و اراده ی خودش ثابت کرد برای موفقیت نیازی به قیافه و هیکل و این چیزا نداری... قوی باشیم! 🗞 @hekayathayetarikh
آهنگری پس از گذراندن جوانی پر شر و شور ، تصمیم گرفت وقت و زندگی خود را وقف خدا کند. سال‌ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد،اما با تمام پرهیزگاری، در زندگی‌اش چیزی درست به نظر نمی‌آمد. حتی مشکلاتش روز به روز بیشتر می شد . یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت : واقعا عجیب است...! درست بعد از این که تصمیم گرفته‌ای مرد خدا ترسی بشوی،زندگی‌ات بدتر شده، نمی‌خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاش‌هایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده... آهنگر بلافاصله پاسخ نداد، او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمی‌فهمید چه بر سر زندگی‌اش آمده . اما نمی‌خواست دوستش را بی‌پاسخ بگذارد، شروع کرد به حرف زدن و سرانجام پاسخی را که می‌خواست یافت. این پاسخ آهنگر بود: در این کارگاه، فولاد خام برایم می‌آورند و باید از آن شمشیر بسازم. می‌دانی چه طور این کار را می‌کنم؟ اول تکه‌ فولاد را به اندازه جهنم حرارت می‌دهم تا سرخ شود. بعد با بیرحمی، سنگین‌ترین پتک را بر می‌دارم و پشت سر هم به آن ضربه می‌زنم، تا این که فولاد، شکلی را بگیرد که می‌خواهم. بعد آن را در تشت آب سرد فرو میکنم، و تمام این کارگاه را بخار آب می‌گیرد، فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله می‌کند و رنج می‌برد. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست ... آهنگر مدتی سکوت کرد، و سپس ادامه داد: گاهی فولادی که به دستم می‌رسد، نمی‌تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد، تمامش را ترک می‌اندازد. می‌دانم که این فولاد، هرگز تیغه شمشیر مناسبی در نخواهد آمد... باز مکث کرد و بعد ادامه داد: می‌دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می‌برد. ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، پذیرفته‌ام، و گاهی به شدت احساس سرما می‌کنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می‌برد. اما تنها چیزی که می‌خواهم، این است : خدای من... از کارت دست نکش، میخواهم شکلی راکه تو میخواهی،به خودم بگیرم. با هر روشی که می‌پسندی ادامه بده ، هر مدت که لازم است ادامه بده ، اما هرگز ، مرا به کوه فولادهای بی فایده پرتاب نکن... 🗞 @hekayathayetarikh
تصویری از اشعار پارسیِ نوشته‌شده بر روی تاج محل در هندوستان. ـ زبان فارسی در هند حدود هزار سال سابقه دارد. پارسی در زمان حکومت‌های غوریان و گورکانیان، زبان رسمی هند بود و در دوره‌های مختلف، دومین زبان رسمی هندوستان بشمار می‌رفت. اما پس از اشغال هند توسط متجاوزان انگلیسی، در سال ١٨٣٢ میلادی، با زور سرنیزهٔ انگلیسی‌ها، زبان پارسی در هند ممنوع و زبان انگلیسی را جایگزین آن کردند. اگر این اتفاق توسط روباه پیر نمی‌افتاد، پارسی امروز فقط در همان هندوستان، یک میلیارد سخن‌ور داشت. 🗞 @hekayathayetarikh
12.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بریم نوروز سال ۱۳۵۳، خونه تکونی و خریدهای سال نو مردم ایران.... 🗞 @hekayathayetarikh
کاندیدای شعر برگزیده سال ۲۰۰۵ که توسط یک بچه افریقایی سروده شد! وقتی بدنیا آمدم سیاه بودم. بزرگ هم که شدم سیاه بودم. جلوی آفتاب هم که رفتم سیاه بودم. وقتی میترسیدم هم سیاه بودم. موقع بیماری هم سیاه بودم. زمانیکه میمیرم هم سیاه هستم و اما تو بچه سفید... وقتی بدنیا میایی صورتی هستی. بزرگ که میشوی سفید جلوی آفتاب قرمز وقتی سردت میشود بنفش هنگام ترس زرد موقع بیماری کبود و زمانیکه میمیری طوسی. حالا تو به من میگویی رنگین پوست؟؟؟ 🗞 @hekayathayetarikh
ماجرای ناصرالدین شاه با ملا علی کنی!! ناصرالدین شاه ، به ملا علی کنی (ره) گفت : این مسخره بازی ها چیست که شما اخوند ها در آور ده اید : مگر چند تا لفظ چه تاثیری دارد که با (انکحت و زوجت ) زنی حلال می شود و با چند کلمه ، زنی حرام می شود . ملا علی کنی ، وقتی این را شنید ، شروع کرد به ناسزا گفتن و چند فحش ناموسی جانانه ، نثار ناصرالدین شاه کرد . شاه عصبانی شد و در حالی که صورتش سرخ شده بود گفت: آقا از شما بعید است ، چرا فحش می دهید؟ ملا علی خندید و گفت: شما که گفتید چند کلمه هیچ تاثیری ندارد ، پس چطور شد که همین کلمه شما را عصبانی کرد! 🗞 @hekayathayetarikh