دردوران ساسانی ، شاه زادگان به ويژه ولي عهد،بايد هنرها و فنون گوناگون شاهانه هم چون اسب سواری، زوبين افکنی، کمان داری، شکار،چوگان بازی، و ديگر آيين های درپيوند باشهرياری را می آموختند!
🗞 @hekayathayetarikh
باهمه بله با ماهم بله!؟
بازرگانی ورشكست شد و طلب كاراش اونو به دادگاه كشوندن بازر گانه با يه وكيل مشورت كرد
و وكيل بهش گفت : توی دادگاه هر كس از تو چيزی پرسيد بگو (بله)
با زرگان هم پولی به وكيل داد و قرار شد بقيه پول رو بعد از دادگاه به وكيل بده
فرداش در دادگاه در جواب قاضی و طلباراش همش گفت :
(بله و بله)تا اينكه قاضی گفت اين بيچاره از بدهكاری عقلش رو از دست داده
بهتره شما ببخشيدش طلب كارها هم دلشون به حال اون سوخت و اون رو بخشيدن
فردای اون روز وكيله به خونه بازر گان رفت و بقيه پولش رو طلب كرد
و مرد بده كار در جواب گفت:
(بله)وكيلم گفت:
باهمه بله با ما هم بله
🗞 @hekayathayetarikh
لولهکشی آب تهران، خیابان شاهپور (وحدت اسلامی فعلی) نزدیک خیابان شوش
اوایل دهه ۳۰
🗞 @hekayathayetarikh
سنگنگاره کورانگون یا کورَنگان (که با نامهای گورانگون و کورنگون هم نامیده میشود و به نام «حجاری ایلامی (گورانگون)» در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیدهاست) نقشبرجستهای مربوط به دوره عیلامیان است و در شهرستان رستم، ۵ کیلومتری جنوب مصیری جای گرفتهاست. این اثر در تاریخ ۳۰ خرداد ۱۳۱۵ با شمارهٔ ثبت ۲۵۴ بهعنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیدهاست سنگنگاره کورانگون کهنترین نقش برجسته جهان با دیرینگی بیش از ۳۰۰۰ سال پیش از میلاد مسیح، که در شهرستان رستم، منگودرز، شمال استان فارس، در ارتفاع ۱۰۰ متری واقع شدهاست. این نقش برجسته در نزدیکی روستای سهتلان، دهستان منگودرز، شهرستان رستم در نزدیکی شهر مصیری و نورآباد ممسنی قرار دارد. ویژگیها نقش برجسته کورانگون نمایش نیایش آب و نیایش مذهبی در ایران است و در حدود یک کیلومتری کاخ جنجان و شهر باستانی لیدوما و در دل صخره بزرگی قرار دارد. در این نقش برجسته یکی از پادشاهان ایلامی بر تختی که ماری بر آن چنبره زده و نیایش کنندگانی در اطراف آن وجود دارند و ماهیهایی که در آب در حال شنا کردن هستند دیده میشود.
@hekayathayetarikh
فهرست شاهان و رجال مدفونان در کربلا
چند تن از شاهان آل بویه در صحن حرم امام حسین دفن شدهاند. بقعهای بر فراز قبر آنان وجود داشت که در ۱۲۶۸ ق تخریب شد.
۱- مظفرالدین شاه
۲- محمدعلی شاه
۳- احمد شاه
۴- امیرکبیر
۵- معیر الممالک(رییس امور دارایی ناصدالدین شاه)
۶- حاجی میرزا آغاسی(از وزیران عصر محمد شاه قاجار)
۷- ظل السلطان( فرزند ناصرالدین شاه)
🗞 @hekayathayetarikh
"شورای اورشلیم" از مهم ترین دیدارهای مذهبی تاریخ به شمار میرود که میان پولس(از مبلغان مسیحی) و کلیسای اورشلیم برگذار شد؛ بحث اصلی این شورا ملزم بودن یا نبودن ختنه برای غیر یهودیان بود!!
🗞 @hekayathayetarikh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تفاوت گویش حتی در گذشته هم جذاب بوده؛صدای مردمان باستان رو میشنوید!
@hekayathayetarikh
بهترین طعام و بستر و مکان
لقمان حکیم به پسرش گفت:
سه پند به تو می دهم تا کامروا شوی!
بهترین غذای جهان را بخور!
در بهترین بستر و رختخواب جهان بخواب!
در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کن!
پسر گفت:
چگونه همه این کارها را انجام دهم در حالی که پول زیادی ندارم؟!
لقمان گفت:
اگر کمی دیرتر غذا بخوری، طعم بهترین غذای جهان را می دهد.
اگر زیاد کار کنی و خسته شوی ، هنگام خواب
حس می کنی در نرم ترین رختخواب دنیا هستی!
و اگر با مردم دوستی کنی و قلب آن ها را به دست آوری،
در قلب آن ها جای میگیری و بهترین مکان جهان جای داری!!!
🗞 @hekayathayetarikh
دعايی زیبا از بابا طاهر
خدایا دانشی ده ؛ غم نگیرم،
بده آرامشی ؛ ماتم نگیرم،
خدایا از شهامت بی نصیبم،
شهامت ده که آرامش بگیرم،
خدایا ؛ این تفاوت بر من آموز،
که در گمراهی مطلق نمیرم،
ابرها به آسمان تكيه ميكنند، درختان به زمين و انسانها به مهربانی يكديگر...
گاهی دلگرمی يک دوست چنان معجزه ميكند كه انگار خدا در زمين كنار توست.
جاودان باد سايه دوستانی كه شادی را علتند نه شريک،
و غم را شريكند نه دليل...
🗞 @hekayathayetarikh
✨﷽✨
📛 سخن چینی و غیبت
✍فردی نزد حکیمی رفت و گفت: خبر داری که
فلانی درباره ات چقدر غیبت و بدگویی کرده؟
حکیم با تبسم گفت او تیری را به سویم پرتاب
کرد که به من نرسید، تو چرا آن را برداشتی و
در قلبم فرو کردی؟
♦️یادمان باشد هیچوقت سبب نقل کینه ها و دشمنی ها نباشیم
🌷امام علی علیه السلام:
هر کس سخن چین را پیروی کند،
دوستی را به نابودی کشاند.
📚 نهج البلاغه، حکمت٢٣٩
امام علی علیه السلام:
در تصدیق سخن چین شتاب مکن، زیرا
سخن چین گرچه در لباس اندرز دهنده
ظاهر می شود، اما خیانتکار است.
📚 نهج البلاغه، نامه 53
🆔 @hekayathayetarikh
در روزگاران دور شخصی عمه بسیار مهربانی داشت. روزی از عمه خود پول قرض می خواهد و عمه با خوش رويی به او میگويد: برادرزاده عزيزم! برو گوشه قالی را بلند كن. زير آن چند سكه است، بردار و كار خود را راه بينداز.
جوان هم خوشحال و خندان سكه ها را برداشته و به راه خود می رود.
بار ديگر جوان در تنگنای مالی گرفتار می شود و به ياد عمه خود می افتد و به خانه او رفته و مجدداً طلب قرض میكند.
عمه با همان روی خوش و لحن مهربان به او می گويد: عزيزم! برو همان گوشه قالی را بلند كن و سكه ها را بردار.
جوان با خوشحالی به سوی قالی میرود، ولی وقتي آن را بلند مي كند، سكه ای نمی یابد! با تعجب می گويد ، عمه جان اينجا كه سكه ای نيست؟
و عمه او در پاسخ می گويد: عزيزم! سكه ها را سرجایش گذاشتی كه حالا میخواهی برداری؟!
🗞 @hekayathayetarikh
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را وگم کردم جوانی را
کنون با بارپیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را...
« شهریار »
🗞 @hekayathayetarikh
وقتی دائم بگویی گرفتارم، هیچ وقت آزاد نمی شوی
وقتی دائم بگویی وقت ندارم، هیچوقت زمان پیدا نمی کنی
وقتی دائم بگویی فردا انجامش می دهم، آن فردا هیچوقت نمی آید!
افلاطون
🗞 @hekayathayetarikh
داستان پندآموز زنبور و مور
زنبوری موری را دید که به هزار حیله دانه
به خانه میکشید و در آن رنج بسیار میدید
و حرصی تمام میزد
او را گفت
ای مور
این چه رنج است که بر خود نهادهای
و این چه بار است که اختیار کردهای؟
بیا تا مطعم و مشرب (آب و غذا) من ببین
که هر طعام که لذیذتر است تا من از آن
نخورم به پادشاهان نرسد، آنجا که خواهم
نشینم و آنجا که خواهم خورم!
این بگفت و به سوی دکان قصابی پر زد
و بر روی پاره ای گوشت نشست.
قصاب کارد در دست داشت و بزد و زنبور را به
دو پاره کرد و بر زمین افتاد!
مور بیامد و پای او بگرفت و بکشید
زنبور گفت
مرا به کجا میبری؟
مور گفت
هر که به حرص به جائی
نشیند که خود خواهد، به جاییش
کشند که نخواهد...
و اگر عاقل یک نظر در این سخن تامل
کند از موعظه واعظان بینیاز گردد!
🗞 @hekayathayetarikh
بخاطر سه چیز دیگران را
مسخره نکنید
1- چهره
2 - پدر و مادر
3- زادگاه
چون انسان ها هیچ حق
انتخابی در مورد آنها ندارند .
🗞 @hekayathayetarikh
دبيرستان كه بوديم يه دبير فيزيک و مكانیک داشتيم كه قدش خيلی كوتاه بود اما خيلی نجيب و مودب با حافظه خيلی خوب !
قبل اينكه بياد گچ و تابلو پاک كن رو ميذاشتيم بالای تابلو كه قدش نرسه برشون داره، هر دفعه ميگفت ؛ اقا من از شما خواهش كردم اينا رو اونجا نذارين اما باز ميذارين! يه روز سر كلاسش يه مگس گرفتيم و نخ بستيم به پاش، تا برميگشت رو تابلو بنويسه مگس رو رها ميكرديم وز وز تو كلاس و تا برميگشت رو به ما، نخش رو ميكشيديم، بنده خدا ميموند اين صدا از كجاست اخر سر هم نفهميد و مگسه هم با نخ پاش از پنجره فرار كرد!
با وجود اين همه شيطونياي ما، خيلی دوسمون داشت و باهامون كار ميكرد كه بتونيم همه مسائل فيزيک مكانيک رو حل كنيم.
چند سال گذشت، انترن بودم و تو اورژانس نشسته بودم كه ديدم اومد، خيلي دلم براش تنگ شده بود، سلام كردم و كلی تحويلش گرفتم، كه ما مديون شماييم و از اين حرفا. بعدم براش چایی اوردم و نشستيم به مرور خاطرات اونوقتا كه يهو يه لبخند زد و گفت تو دانشگاه هم نخ ميبندی پای مگس؟! 😅
خشكم زد😳
-عه مگه شما فهمديد كار من بود؟! چرا هيچي بهم نگفتيد؟!🙈
باز يه نگاه معلمی و از سر محبت بهم كرد و با لبخند گفت:
-حالا اون گچ و تابلو پاك كن كه مي گفتم نذاريد اون بالا رو خيلی گوش ميداديد؟! دعواتون ميكردم از درس زده ميشديد، حيف استعدادتون بود درس نخونيد! وقتی يه معلم ببينه دانش اموز بازيگوشش دكتر شده جبران همه خستگيها و اذيتاش ميشه!
كاش تنبيه ميشدم اما اينطور شرمنده نمی شدم! اذيت های ما رو به روي ما نمي اورد نكنه از درس زده شيم اونوقت ما اون قد كوتاه رو ميديديم ، اين روح بزرگ رو نه ! 😓
واقعا معلمی شغل انبياست نه برا تعليم فيزيک و مكانيک، واسه تعليم صبر و حلم و هزار خصلت ديگه كه فقط تو اموزش انبيا ميشه پيدا كرد !
از خاطرات دکتر سید محمد میر هاشمی جراح و متخصص چشم
🗞 @hekayathayetarikh
تنها ترس از ارتفاع و ترس از صدای بلند ذاتی هستند. ترس از تاریکی از دوران انسان های نخستين به يادگار مانده؛ آنها هنگام ورود به غارهای تاریک میترسیدند كه حیوانی خطرناک درون آن در کمین باشد.
🗞 @hekayathayetarikh
حکایت خویشاوند بیگانه
پادشاهی دستور داد گوسفندی را سر بریدند و آن را کباب نمودند.
پادشاه به وزیر خود گفت:
برو دوستان و نزدیکانت را بگو که بیایند، تا دور هم بشینیم و این گوسفند را با هم بخوریم.
وزیر لباس مبدلی پوشید و به میان جمعیت شهر رفت و فریاد زد:
ای مرد به فریادم برسید که خانه من آتش گرفته و دار و ندار زندگیم در حال سوختن است.
تعداد اندکی از مردم حاضر شدند که همراه وزیر بروند و در خاموش کردن آتش به او کمک کنند.
وقتی به خانه رسیدند، با کباب گوسفند و نوشیدنی های رنگارنگ از آنها پذیرایی شد.
پادشاه از وزیر خود پرسید: چرا دوستان و نزدیکانت را دعوت نکردی!؟
وزیر گفت: اینها دوستان ما هستند، کسانی که شما آنها را دوست و خویشاوند می پنداشتید، حتی حاضر نشدند یک سطل آب هم بر رو خانه آتش گرفته ما بریزند.
آری دوستان...
بیگانه اگر وفا کند، خویش من است...👍👌
🗞 @hekayathayetarikh
این شعر ایرج میرزا رو انگاری برای همه دورانها میشه استفاده کرد ؛
ﻫﺮ ﻭﻋﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﺩ ﻫﻮﺍ ﺑﻮﺩ
ﻫﺮ ﻧﮑﺘﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﯾﺎ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﮔﺎﻥ ﺑﺴﭙﺮﺩﻧﺪ
ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺳﻢ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩ ؟
ﺭﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﭼﭙﺎﻭﻝ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻏﻔﻠﺖ ﻭ ﺑﯿﺤﺎﻟﯽ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ!
ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺗﮑﺎﻧﺪﻧﺪ
ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯽ ﺑﺮﮒ ﻭ ﻧﻮﺍ ﺑﻮﺩ
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﭼﻨﺎﻧﯿﻢ ﺩﺭﯾﻐﺎ ...
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﻻﻻﯾﯽ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪﻥ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ!
ﺍﯾﮑﺎﺵ ﺩﺭ ﺩﯾﺰﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ
ﯾﺎ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻤﯽ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺣﯿﺎ ﺑود
ایرج میرزا
🗞 @hekayathayetarikh
ملا نصرالدين هر روز در بازار گدايي می كرد و مردم با نيرنگی٬ حماقت او را دست می انداختند. دو سكه به او نشان می دادند كه يكی شان طلا بود و يكی از نقره. اما ملا نصرالدين هميشه سكه نقره را انتخاب ميكرد. اين داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهي زن و مرد می آمدند و دو سكه به او نشان می دادند و ملا نصرالدين هميشه سكه نقره را انتخاب می كرد.
تا اينكه مرد مهرباني از راه رسيد و از اينكه ملا نصرالدين را آنطور دست ميانداختند٬ ناراحت شد. در گوشه ميدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سكه به تو نشان دادند٬ سكه طلا را بردار. اينطوری هم پول بيشتري گيرت ميآيد و هم ديگر دستت نمی اندازند. ملا نصرالدين پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سكه طلا را بردارم٬ ديگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت كنند كه من احمق تر از آنهايم. شما نميدانيد تا حالا با اين كلک چقدر پول گير آوردهام.
«اگر كاری كه مي كني٬ هوشمندانه باشد٬ هيچ اشكالی ندارد كه تو را احمق بدانند.»
🗞 @hekayathayetarikh
توجه به پاكيزگی در معماري ايران بسیاربه چشم ميخوردچنان كه بيشتر پرستشگاهها يابرلب چشمه آب بر پا شده يا در پيش آن جایی برای شستشو ساختهاند تا ستايشگران پيش از ورودبه پاکیزه واردشوند!
🗞 @hekayathayetarikh
برگرفته از « کلیله و دمنه »
اسب سواری ، مرد افلیجی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست .
مردِ سوار دلش به حال او سوخت ، از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند .
مرد افلیج وقتی بر اسب سوار شد دهنه ی اسب را کشید و گفت :
اسب را بردم
و با اسب گریخت!
اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد :
تو تنها اسب را نبردی ،
جوانمردی را هم بردی!
اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین چه می گویم
مرد افلیج اسب را نگه داشت ، مرد سوار گفت : هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی
''زیرا می ترسم که دیگر « هیچ سواری » به پیاده ای رحم نکند''
🗞 @hekayathayetarikh
احیا فرهنگ گذشته ایران در بعد از اسلام:
برخی از خلفای عباسی کوشیدند تا خود را بر روی سکّه هایشان در لباس شاهان ساسانی ضرب کنند. سامانیان امیرزادگانی بودند که نسب خود را به ساسانیان و از جمله به بهرام ششم ملقّب به چوبین سردار خسرو دوم (پرویز) می رساندند. تخت و گاه پادشاهی مردآویج زیادی تقلیدی محض از تخت پادشاهی ساسانیان بوده. آل بویه در اواسط سده دهم میلادی نسب خود را به بهرام پنجم به گور(۴۲۱ تا ۴۳۹ میلادی) می رساندند و نظام خلافت و سلطنت در ایران بعد از اسلام براساس سنن ایرانیان به صورت موروثی شکل گرفت. پاره ای از خلفا مانند المهدی (۷۷۵-۷۸۵ میلادی) و المقتدر(۹۰۸ تا ۹۳۲ میلادی) با تحت پیگرد قراردادن مانویان تا مدتها بعد و نیز تحمل یهودیان در واقع به ترتیب سیاستهای دینی ساسانیان و هخامنشیان را دنبال می کرده اند گفتنی است که موارد دیگری نیز به ویژه در دربار خلفای عباسی در مورد آرایش دربار و درباریان، برپا داشتن مراسم گوناگون و نیز در دوره سلجوقیان گذاشتن نامهای ایرانی مانند بهرام، منوچهر و مانند آن را می توان نمونه هایی از احیاء فرهنگ گذشته ایرانیان در ادوار بعد از اسلام دانست.
🗞 @hekayathayetarikh
مروری بر تاریخ معاصر
اقتصاد از شاه ایران که قدرت اول خاورمیانه بود هم دستور نمی پذیرد .
🗞 @hekayathayetarikh
جنگندهی شکاری رهگیر،
گرومن اف-۱۴ تامکت
۲۰ بهمن ماه سال ۱۳۵۴ خورشیدی ۲ فروند جنگندهی شکاری رهگیر اف-۱۴ تامکت سفارشی نیروی هوایی وارد ایران شد.
در مجموع از ۸۰ فروند سفارش داده شده ۷۹ فروند جنگنده اف-۱۴ به ایران تحویل داده شد؛
این جنگنده دارای سیستم راداری قوی و موشک هوابههوای دقیق و دوربرد فینیکس (Phoenix) در امن نگهداشتن آسمان ایران در سالهای جنگ (دفاع مقدس) نقشی اساسی داشت.
🗞 @hekayathayetarikh
خاطره بازی با آتاری
بعضی وقتها که مادر نمیگذاشت برای بازی به کوچه برویم من و خواهر کوچکم تنها با هم سرگرم بودیم اوج سرگرمی مان هم در خانه عمو آتاری بازی با بچه های بود آتاری کرایه میگرفتیم و تابستانها در سفرهای خانوادگی بچه های فامیل دورهم جمع بودیم ... شبها که بزرگترها میخوابیدند تفریح و کیف ما شروع میشد و وقتی به اوج هیجان میرسید اکثرا با جیغ و ویغی که راه مینداختیم بزرگترها را از خواب بیدار میکردیم و با نهیبشان که "نصف شبه و بگیرین بخوابید" بازیمان تعطیل میشد
هیچوقت آن هیجانی که ازگرفتن دسته های آتاری و کج و معوج کردنشان بهمان دست میداد از یادم نمیرود دخترها اکثرا عاشق بازی زیردریایی بودند که باید غواصها را به دور خود جمع کند من عاشق مشت زنی بودم که صدای تق تق مشت هایش کلی حال میداد اکثر پسرهای فامیل هم با هواپیمایی حال میکردند که هی بالامیرفت و همه چیز را میترکاند و از صدای انفجار بمب و موشکهاش لذت میبردند مخصوصا با دسته خلبانی هایی که اون اواخر به بازار اومد از سخت ترین بازیها هم درد و پلیس بود که هی باید رکورد میزدیم بدترین قسمت بازی ...
🗞 @hekayathayetarikh
#خوابی_که_سرنوشت_شهید_را_نشان_داد.
🌷همسرم، فضل الله رحمانی با کمپرسیاش به جبهه رفته بود. بعد از پذیرش قطعنامه خبر آوردند، مفقود شده است. خیلی نگران بودم. دو بچه کوچک و یک بچه در راه، نگرانی و سردرگمیام را چند برابر کرده بود. یک شب او به خوابم آمد. بیابان بود و همه جا پر از برف و درختان بیبرگ که سفیدی، شاخههای برهنهاش را پوشانده بود. من همان سرگردانی عالم بیداری را آنجا هم داشتم. دیدم کبوتر بزرگی به سویم میآید. کبوتری که نیمی از بیابان را فرا گرفته است و در آن شب تمام بیابان را روشن کرده است.
🌷وقتی کبوتر صورتش را به طرف من برگرداند، دیدم شوهرم، فضلالله است. او از من پرسید: «چرا نگرانی؟» گفتم: «خیلی جاها دنبالت گشتهام؛ جهاد، بنیاد و.... اما پیدات نکردم.» گفت: «من اینجا هستم.» پرسیدیم: «اینجا کجاست؟» یکباره دیدم هزاران کبوتر در آسمان پیدا شد. پرسیدم: «این کبوترها کی هستند؟» جواب داد: «اینها دوستان من هستند. اول اندازه من بودند ولی حالا کوچک شدهاند.» پرسیدم: «اینها از کجا میآیند.» جواب داد: «همان جایی که به خاطرش جنگیدهاند.»
🌷پرسیدم: «مثلاً کجا؟» جواب داد: آن را دیگر باید خودت بدانی.» پرسیدم: «یعنی تو دیگر به خانه برنمیگردی؟» گفت: «نه! فقط مواظب خودت و بچههایم باش. در ضمن بچهای که به همراه داری دختر است و اسمش هم فاطمه! تو و بچههایت هیچ مشکلی ندارید، با خدا باشید و مطمئن باشید خداوند پشتیبان شماست.» وقتی از خواب بیدار شدم، مطمئن بودم که او شهید شده است. فردای همان روز خبر آوردند که کمپرسی منهدم شده او را پیدا کردهاند، اما هیچ اثری از خود او نیست. آنان نام همسرم را به عنوان شهید مفقودالجسد ثبت کردند.
🌷با همه این احوال دلم رضا نمیداد که بیتفاوت بنشینم و زندگیام را بکنم. باز به دنبال او میگشتم. تا اینکه شبی دیگر خواب دیدم چهار پاسدار سرِ تختی را گرفتهاند و به منزل ما میآورند. کسی روی تخت خوابیده و ملحفهای رویش کشیده شده است. پرسیدم: «او کیست؟» جواب دادند: «همانی که تو به دنبالش میگردی.» ملحفه را از یک طرف کنار زدم، دیدم یک پایش قطع شده است. از طرف صورتش هم کنار زدم دیدم همسرم است. چمشانش را باز کرد و گفت: «فقط آمدهام به تو بگویم این قدر دنبال من نگرد. همان طور که تو ناراحت من هستی، من هم ناراحت تو هستم. زندگیات را بکن. من دیگر برنمیگردم.»
🌷گفتم: «آخر جنازهای، قبری…» گفت: «بعضیها اینطور پیش خدا میروند. وقتی از خواب بیدار شدی به خودت تلقین نکن که این خواب دروغ بوده است، مطمئن باش درست است. تو دیگر مرا پیدا نمیکنی، پس مواظب بچهها باش.» وقتی از خواب بیدار شدم تصمیم گرفتم وصیت او را همانطور که در خواب به من توصیه کرده بود، عملی کنم....
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز فضل الله رحمانی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🆔 @hekayathayetarikh
📝داستان مردان بی غیرت و زنان بیحیا...
⏪ شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب های خود می نویسد:
🔸روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد.
قاضی شوهر را احضار کرد.
🔺سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری؟
زن گفت: آری، آن دو مرد شاهدند.
🔹قاضی از گواهان پرسید: گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد.
🔸گواهان گفتند: سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست بشناسیم که او همان زن است.
چون زن این سخن را شنید، بر خود لرزید!
♨️شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟
برای پانصد مثقال طلا، همسر من چهره اش را به شما نشان دهد؟!
هرگز! هرگز!
☝️🏻من پانصد مثقال را خواهم داد و رضایت نمیدهم که چهره همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود.
چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید.
✅ چه خوب بود که آن مرد با غیرت، جامعه امروز ما را هم می دید که چگونه رخ و ساق به همگان نشان می دهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند.
یادمون باشه‼️
🌸 دین سبد میوه نیست ڪه مثلا سیب رو بردارے ولے پرتقال رو نه!
🌾 روزه بگیرے ولے نماز نه!
📿 نماز بخونی ولے حجاب نه!
📖قرآن بخونے، روزه بگیرے ولے آهنگ غیر مجازم گوش بدے!!
🏴برای امام حسین علیه السلام عزادارے ڪنے اما نمازت قضا بشہ!
🔹چادر بپوشے ولے حیا نداشته باشے
🔸چادرے باشے ولے با آرایش
📗قرآن بخونے اما به پدر و مادرت احترام نگذارے!
🔅حجاب و حیا داشته باشے اما امربه معروف و نهی از منکر رو ترڪ ڪنے!
نه جـــــونم... نمیشه
🆔 @hekayathayetarikh
✋ایستــــــــگاهِ تفکــــــــر...
👈رفتارهایي كه شيطان را ضعيف ميكند!!
🔥 روزى شيطان در گوشه مسجد الحرام ايستاده بود.
🍃حضرت رسول(ص) هم مشغول طواف خانه كعبه بودند.
وقتى آن حضرت از طواف فارغ شد، ديد ابليس ضعيف و نزار و رنگ پريده، كنارى ايستاده است،
🍃🌺 فرمود: تو را چه مى شود كه چنين ضعيف و رنجورى ؟!
🔥گفت : از دست امت تو به جان آمده و گداخته شدم ...
🍃🌺پیامبرفرمود: مگر امت من با تو چه كرده اند؟
🔑 گفت : يا رسول الله !
چند خصلت نيكو در ايشان است، من هر چه تلاش مى كنم اين خوى را از ايشان بگیرم نمى توانم.
🍃🌺فرمود: آن خصلت ها كه تو را ناراحت كرده كدام اند؟
🔥 گفت:
💠اول اينكه هرگاه به يكديگر مى رسند سلام مى كنند
و سلام يكى از نامهاى خداوند است. پس هر كه سلام كند حق تعالى او را از هر بلا و رنجى دور مى كند
و هر كه جواب سلام دهد، خداوند متعال رحمت خود را شامل حال او مى گرداند.
💠دوم اين كه وقتى با هم ملاقات كنند به هم دست مى دهند
و آن را چندان ثواب است كه هنوز دست از يكديگر برنداشته حق تعالى هر دو را رحمت مى كند.
💠سوم، وقت غذا خوردن و شروع كارها "بسم الله" مى گويند
و مرا از خوردن آن طعام و شركت در آن دور مى كنند.
💠چهارم، هر وقت سخن مى گويند:
"ان شاءالله" بر زبان مى آورند و به قضاى خداوند راضى مى شوند
و من نمى توانم كار آنها را از هم بپاشم، آنان رنج و رحمت مرا ضايع مى كنند.
💠پنجم، از صبح تا شام تلاش مى كنم تا اينان را به معصيت بكشانم.
باز چون شام مى شود، توبه مى كنند و زحمات مرا از بين مى برند
و خداوند به اين وسيله گناهان آنان را مى آمرزد.
💠ششم، از همه اينها مهمتر اين است كه وقتى نام تو را مى شنوند با صداى بلند "صلوات"مى فرستند
و من چون ثواب صلوات را مى دانم، از ناراحتى فرار مى كنم؛ زيرا طاقت ديدن ثواب آن را ندارم
💠هفتم ؛ ايشان وقتى اهل بيت تو را مى بينند، به ايشان مهر مى ورزند و اين بهترين اعمال است...
📚منبع: انوارالمجالس، ص 4
🆔 @hekayathayetarikh
یک چیز جالب درباره زبان فارسی اینکه تمام زبانهای دنیا در آن جنسیتگرایی هست و برای مرد و زن ضمایر جداگانه دارد. مانند انگلیسی که در آن she و he برای اشاره به زن و مرد هست. اما فارسی برایش فرقی نمیکرده است "او یک مرد بیاید" یا "او یک زن بیایید" ما هیچ اثری از زن یا مرد بودن در زبان نداریم و ضمایر یکسان برای جفتشان به کار میرود!
🗞 @hekayathayetarikh