eitaa logo
حکمت
146 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
11 فایل
حکمت های قرآنی و حکایات و احادیث حکمت آمیز ائمه اطهار (علیهم السلام) و اطلاعات مفید روز
مشاهده در ایتا
دانلود
6.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 داستان عجیب یک جوان لات که به سرعت مجوز شهادت گرفت. 💥سید مسعود رشیدی، جوانی که می‌گفتند حتی بلد نبود سلام کند! 🔸️ و اینگونه دل نزد خدا باشد؛ خداوند آن را می‌خرد... 🆘 @Roshangari_ir 💐⚘💐⚘
🔸️ﭘﺴﺮ ﮔﺎﻧﺪﯼ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﺍﺷﺖ، ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ، ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﮔﻔﺖ: ﺳﺎﻋﺖ ۵ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻫﺴﺘﻢ . 🔸️ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ و ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﮐﺮﺩﻡ. ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺑﺮﺩﻡ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺭﻓﺘﻢ، ﺳﺎﻋﺖ ۵:۳۰ ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺑﺮﻭﻡ!! ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺳﺎﻋﺖ ۶:۰۰ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!! ﭘﺪﺭ ﺑﺎ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﯾﺮ ﮐﺮﺩﯼ؟! ﺑﺎ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ، ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻤﺎﻧﻢ! 🔸️ ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ: «ﺩﺭ ﺭﻭﺵ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻣﻦ ﺣﺘﻤﺎ ﻧﻘﺼﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ “ﺭﺍﺳﺖ” ﺑﮕﻮﯾﯽ!!» ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﻢ ﻧﻘﺺ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ ﺍﯾﻦ ﻫﺠﺪﻩ ﻣﺎﯾﻞ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ باره ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ!! 🔸️ﻣﺪﺕ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻧﯿﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺍﺗﻮمبیل ﻣﯽ ﺭﺍﻧﺪﻡ ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﻮﺩ، ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ!! 🔸️ﻫﻤﺎنجا ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮیم ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻞ ﻋﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﭘﺪﺭﻡ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ۸۰ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺪﺍﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﯾﺸﻢ!! 💐⚘💐
🌿🍀🌿 🔸️فصل هفتمم : صفحه پنجم : نماز ناتمام 💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... در جادۀ فاو-ام‌القصر واقعاً متربه‌متر خمپاره می‌آمد و نفربه‌نفر تلفات می‌گرفت. من عقب بودم و دیدم سر ستون وارد خط شد. ناگهان خمپاره‌ای کنار ستون فرود آمد و اولین شهید گروهان ما آسمانی شد. 🔸️جلو که رفتم دیدم او کسی نیست جز همان که شب را زیر پتویش تا صبح گذراندم و شاهد آرامش استثنایی و دل نترسش بودم. جان بزرگ‌ترین دلبستگی انسان است و از دست دادن این دلبستگی به‌غایت ترسناک. آن‌قدر ترسناک که کابوس از دست دادنش خواب را از چشم انسان برباید و قبل از تلخی مصیبت، زندگی را بر انسان تلخ کند. در این میانه، فقط کسی می‌تواند نترسد که وابسته نباشد و کسی که وابسته نباشد منقطع است و کسی که منقطع شد لاجرم شهید می‌شود. 🔸️ همانطور که حاج‌قاسم عزیز فرمود: «شرط شهید شدن، شهید بودن است.» عبادت و شب‌زنده‌داری آمده است که این بندهای تعلقات را یکی‌یکی باز کند و حقیقتی فراتر را به انسان بنماید. اگر عبادتی جانِ مدعی را عزیز کند و رهاوردش این باشد که یگانه عابد دهریم، می‌مانیم. و اگر بدون ادعا، مردانه ترک جان و مال گفتیم، می‌رویم. همان‌طور که هم‌سنگر عزیز ما رفت. 🔸️در خط، سنگرهایی به‌موازات جاده احداث شده بود که نیروها در آن پناه می‌گرفتند. درحالی‌که تازه دسته وارد معرکۀ نبرد شده بود، پیش چشممان انفجاری رخ داد و یکی از سنگرها منهدم شد. اغلب افراد آن سنگر برزولی بودند. علی‌صفر شیراوند همان لحظه شهید شد و علی اسلامی، جانعلی غفاری، حاج‌نورالله سنایی و پسردایی‌ام میرزا فتوت مجروح شدند. پسرعمه‌ام حاج‌اسکندر تبریزی هم آنجا بود. بااینکه در همان سنگر بود، اما به‌ظاهر، سالم از زیر آوار بیرون آمد و جراحتی نداشت. داشت به مجروحان رسیدگی می‌کرد که شکمش به‌طوری غیرطبیعی باد کرد و بیهوش روی زمین افتاد. 🔸️بعدها حاج‌اسکندر در جمع‌های خانوادگی، این ماجرا را به‌خوبی تعریف کرد. ماجرا از این قرار بود که یک ترکش ریز به‌اندازۀ عدس، روده‌هایش را سوراخ می‌کند و پس از عبور از روده، وارد معده می‌شود. همین سبب شده بود تا امعا و احشایش به‌کلی به‌هم بریزد و به چنین حالتی دچار شود. 🔸️اردشیر احمدوند که به‌همراه دیگر برادران زودتر به خط آمده بود، با دیدن من به پیشوازم آمد. خبر نگران‌کننده‌ای داشت. او گفت: «اون پاسگاه رو اون جلو می‌بینی؟ نیروهای گردان حضرت علی‌اصغر قبل از ما تا اونجا پیشروی کرده بودن. اما همون‌جا محاصره می‌شن و در معرض اسارت قرار می‌گیرن. رضا احمدوند و رحمان ترکاشوند برای شکستن محاصره و رهایی‌شون از خاکریز عبور می‌کنن و به دل دشمن می‌زنن، اما تا الان خبری ازشون نشده.» گفتم: «یعنی چی خبری ازشون نشده؟» گفت: «یعنی اینکه... به‌نظرم... شهید شدن.» 🔸️به‌هیچ‌وجه نمی‌خواستم شهادت رضا را قبول کنم. به‌عبارت بهتر، نمی‌توانستم و پذیرش مصیبت به این بزرگی را نداشتم. حاشا کردم. گفتم: «از کجا می‌دونی؟ شاید اسیر شده باشن.» اما اردشیر روی حرفش بود. گفت: «بعید می‌دونم کسی از این معرکه زنده برگرده.» حسین خویشوند سخت مشغول جنگیدن بود. یک لحظۀ کوتاه، گذرمان به یکدیگر افتاد. فرصتی برای حرف زدن درمورد رضا نشد و رفت. رضا و رحمان باجناق بودند و این بیشتر ما را از وضعیت سلامتی آنان نگران می‌کرد. 🔸️ من که با این خانواده رفت‌وآمد داشتم، بیشتر دل‌آشوب شدم. احمد احمدوند برادر رضا در خط حضور داشت. عجیب مضطر بود و هیچ کاری از دستش برنمی‌آمد. وقتی به این‌وآن رو می‌زد تا خبری از برادرش به‌دست بیاورد و هر بار به در بسته می‌خورد، حالش را درک می‌کردم. خودم مانند او علامت‌سؤال بودم و پیوسته هم‌رزمان را سؤال‌پیچ می‌کردم، اما دریغ از حتی یک خبر دلگرم‌کننده. ادامه دارد..... ⚘بیاد_شهدا ⚘دفاع_مقدس 💔جنگ_تحمیلی @mahale114 💐⚘💐⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥 قال علی علیه السلام: 💥طوبي لهم علي صبرهم علي دينهم في حال هدنتهم، 💥و يا شوفاه الي رويتهم في حال ظهور دولتهم، 💥و سيجمعنا الله و اياهم في جنات عدن و من صلح من ابائهم و ازواجهم و ذرياتهم. 💥امام علی علیه السلام فرمود: 💥 خوشا به حال آنها (ياوران حضرت مهدي عليه‌السلام) در زمان صلح و آرامش آنها. 💥خوشا بر شکيبايي آنها در راه دينشان. چقدر مشتاقم که آنها را در زمان تشکيل دولتشان ببينم. 💥 خداوند بين ما و آنها و شايستگان از پدران، مادران، همسران و فرزندانشان در بهشت برين جمع خواهد فرمود. -------------------- ۱- اصول کافی، ج۱، ص۲۷۱ 💥 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 🆔 @dars_akhlaq 💐⚘💐⚘
💥رهبرمعظم انقلاب مدظلّه‌العالی 🇮🇷 مملکت ما، مملکت امام‌_زمان ﷻ است. انقلاب ما، انقلاب امام‌زمان است، زیرا انقلاب اسلام است. 💥یاد ولیّ‌الله‌اعظم را در دل های خودتان داشته باشید. دعای‌«اللهمَّ اِنّا نَرغَبُ اِلیکَ فی دَولهِ کَریمَه» را با همه دل و با نیاز کامل بخوانید. هم روحتان در انتظار مهدی (علیه السلام) باشد، هم نیروی جسمی تان در این راه حرکت بکند. 💥 هر قدمی که در راه استواری‌ این‌ انقلاب اسلامی برمیدارید، یک قدم به ظهور_مهدی(عج) نزدیکتر می شوید.۱ ---------------------- 📚۱-انسان۲۵۰ساله، صفحه ۴۱۵ 🆔 @dars_akhlaq ⚘💐⚘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥تا به حال امام زمان(عجل الله) بهت لبخند زده... 💥بیان از استاد قرائتی ⚘💐⚘💐
11.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥آیا دجال ظهور کرده.؟ 🔺این ۷دقیقه را ملاحظه بفرمائید 💥بیان از دانشمند گرامی جناب استاد عالی https://eitaa.com/joinchat/2273706174C41237230d4 💐⚘💐
💥حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 🔸 حديث ثقلين دلالت بر وجود امام زمان علیه‌السلام دارد و از ادله صريحه‌ اثبات امامت است؛ زيرا در بخشى از آن، آمده است: «سَأَلْتُ اللّه‌َ أَنْ لا يُفَرِّقَ بَيْنَهُما حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ فَاسْتَجابَ لى؛ از خدا خواسته‌ام كه بين آن دو (عترت و قرآن) جدايى نيندازد، تا اينكه در كنار حوض [كوثر] نزد من حاضر شوند، و خداوند اين دعاى مرا اجابت نمود»؛ 🔸️ بنابراين، هر وقت قرآن دست اين امت باشد، اهل‌بيت علیهم‌السلام نيز هست.۱ ۱- از کتاب حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، ص٩٨ 💐⚘💐
🌿🍀🌿 🔸️فصل هفتم : صفحه ششم : نماز ناتمام 💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... هوا نَم صبحگاهی داشت و شدت رطوبت به شرجی می‌زد. بااینکه آفتاب طلوع کرده بود، گرگ‌ومیش زمستانی سبب شده بود هواپیمای دشمن نتواند حملات هوایی را آغاز کند. 🔸️ سمت راست جاده به‌وسعت یک دشت، تا جاده‌ای که به‌موازات ما قرار داشت، گل‌ولای بود و سمت چپ را آب گرفته بود. با روشن شدن هوا دیدیم در همین سمت راست، به‌وسعت دشت، خمپاره و بمب با سر در گل گیر کرده و عمل نکرده است. اگر خمپاره‌ای در این باتلاق عمل می‌کرد، گِل را مثل غنچه می‌شکفت و به سر و صورت ما می‌پاشید. قیافه‌ها سرتاپا گلی بود. آرپی‌جی را دست گرفتم و برای شکار تانک روی خاکریز رفتم. هرآنچه تاکنون در این میدان جنگ عجیب‌وغریب دیده بودم یک طرف، و آنچه روی خاکریز دیدم طرف دیگر. تاکنون چنین صحنه‌ای ندیده بودم. 🔸️ مسیر جاده تا پاسگاه، پر از جنازه‌های دشمن و پیکر مطهر شهدا بود. شهدای گردان حضرت علی‌اصغر(ع) را می‌شد به‌چشم دید، که چطور روی سیم‌های خاردار اطراف پاسگاه افتاده‌اند. با خود گفتم: این تو بمیری از اون تو بمیری‌ها نیست. همه‌چیز این عملیات فرق می‌کنه. اینجا تهِ تهِ دنیاست. فکر زنده برگشتن رو از سرت بیرون کن. گارد ریاست‌جمهوری، تحت فرماندهی شخص صدام، با نیروهای پرتعدادش و کاروانی از تانک‌ها وارد عمل شده بود. همه برای رسیدن به خاکریز ما تقلا می‌کردند. 🔸️نیروها پشت تانک پناه گرفته بودند. به‌محض اینکه تانک اول در تیررس ما قرار می‌گرفت، چندنفری به آن شلیک می‌کردیم. بالاخره تیر یکی به هدف می‌نشست و تانک غرق آتش می‌شد. با انهدام تانک اول، تکاوران بعثی بلافاصله می‌رفتند پشت تانک دوم. تانکِ منهدم‌شده به مانعی سر راه تانک‌ها تبدیل می‌شد. برای همین، تانک دوم تانک سوخته را کنار می‌زد و راه را برای خودش باز می‌کرد. و این ماجرا با تانک دوم و سوم و... تکرار می‌شد، ولی بعثی‌ها دست‌بردار نبودند. اردشیر تیربارچی بود. پشت تیربارش نشسته بود و یک‌نفس رگبار می‌گرفت. عربعلی احمدوند کنار من، یکسره آرپی‌جی می‌زد. گفتم: «عربعلی، بسه. کمتر شلیک کن.» 🔸️اما از شدت شلیک گلوله، گوشش نمی‌شنید. داد می‌زد: «الله اکبر، زدمش. به‌خدا زدمش.» 🔸️احساس کردم واقعاً کر شده است. وقتی دقت کردم دیدم از گوشش خون می‌آید. گلوله برای پرتاب کم آورده بودیم، اما تانک‌های دشمن تمامی نداشت. یکی پس از دیگری می‌آمدند و مقاومت رزمندگان سدّ راهی در برابر آنان بود. با این پاتک، ساعاتی ما را به خود مشغول کردند و پس از اینکه دیدند راه نفوذی ندارند، عقب نشستند. 🔸️کمی معرکه آرام شد. فرصتی شد تا نیروها نفسی تازه کنند، اردشیر کمی بنشیند و عربعلی به خودش استراحت دهد. من هم در سنگر روی خاکریز نشستم و رادیوی کوچکی که دستم بود را روی رادیو عراق تنظیم کردم. همه‌اش در فکر رضا احمدوند بودم و دلم می‌خواست اسیر شده باشد و خبری از اسارت او به‌دست بیاورم. 🔸️ برنامۀ ثابت رادیو عراق، اعلام اسرای ایرانی بود و از آن‌ها پیام صوتی پخش می‌کرد. اسامی یک‌به‌یک اعلام می‌شد؛ اما در بین آن‌ها هر اسمی ‌بود، غیر از رضای من. از خدا فقط می‌خواستم یک بار دیگر صدایش را بشنوم و بدانم شهید نشده است. 🔸️یک لحظه رادیو گفت: «طاهر احمدوند.» اول فکر کردم رضا را می‌گوید، ولی بعد که صدایش پخش شد، دیدم طاهر است: «اینجانب طاهر احمدوند، اهل نهاوند همدان، پیام سلامتی خود را به خانواده‌ام می‌رسانم.» سلامتی طاهر خوشحالم کرد. امیدوار شدم شاید رضا در کنار او اسیر شده باشد. داد زدم: «طاهر زنده‌س... طاهر اسیر شده.» اطرافیان گفتند: «اون که شهید شده بود.» گفتم: «نه؛ خودم صداش رو از رادیو عراق شنیدم؛ زنده‌س.» خواستم دوباره رادیو را به گوشم بچسبانم که با ولوله‌ای در خط، همۀ نگاه‌ها به‌سمت جاده چرخید. کامیونی با سرعت داشت به‌سمت ما می‌آمد. از خاکریز ما تا پاسگاه عراق شش تیربرق فاصله بود که از آن برای تعیین مسافت استفاده می‌کردیم. هر تیربرق حدود صدمتر با دیگری فاصله داشت. از آنجا که آرپی‌جی 330 متر برد موثر دارد، اگر تانکی می‌آمد، می‌شمردیم و همین‌که به تیر سوم می‌رسید شلیک می‌کردیم. معمولاً تانکی از اینجا جلوتر نمی‌آمد، اما این کامیون بی‌محابا داشت می‌آمد و حالا نزدیک اولین تیربرق بود. حاج‌میرزا تردید‌ها را شکست. آرپی‌جی را از گودرزی گرفت و با اولین شلیک به‌سمت کامیون، آن را از حرکت انداخت. 🔸️ با توقف کامیون، در کمال ناباوری، کلی نیروی تکاور از پشت ماشین بیرون پرید و همگی به‌سمت ما یورش بردند. جاده پر از بعثی شده بود و بچه‌ها با هرچه دستشان می‌آمد به‌سمت آن‌ها شلیک می‌کردند. ادامه دارد...... ⚘بیاد_شهدا ⚘دفاع_مقدس 💔جنگ_تحمیلی @mahale114 💐⚘💐⚘