🌿🍀🌿
🔸️فصل هشتم : صفحه یازدهم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
چهار روز از جدایی ما و دوستان میگذشت و فکر میکردم آنها به مشهد رسیدهاند،
حال آنکه من زودتر رسیده بودم و آنان هنوز در راه بودند.
فردا از حرم زنگ زدند. همان خادم مهربان پشت خط بود.
گفت: «الان آقای چیتسازیان اومد. پیام شما و آدرس بیمارستان رو بهش دادم و گفت همین الان بهسمت شما میآد.
🔸️ راستی، گروهی از جوانان هم همراهش بودن.»
اولین چیزی که با شنیدن «گروه همراه» به ذهنم خطور کرد این بود که بچهها اگر اسم زایشگاه را ببینند آبرو و حیثیت برای ما نمیگذارند.
همین هم شد. صدای خندۀ این گروه پرشروشور قبل از خودشان آمد. همینکه در اتاق را باز کردند تبریک و کنایهها شروع شد: «قدم نورسیده مبارک... چشمت روشن... انشاءالله قدمش خیر باشه... حالا چندقلو زاییدی...؟ دختره یا پسر...؟ اسمش رو چی گذاشتی...؟ قربونش برم چقدر هم به ضرغام رفته.»
خودم هم از حرفهایشان خندهام گرفته بود. دستم را به گوشم گرفتم بلکه صدایشان را نشونم اما باز ولکن نبودند
🔸️چون ما ابتدای راهرو بودیم، هر پدری که با گل و شیرینی میآمد، اول سرکی به اتاق ما میکشید.
با دیدن گردنِ کلفت و ریش و سبیل ما ابتدا جا میخورد. بعد خندهاش میگرفت و بعدتر وقتی میفهمید ما رزمنده هستیم شرمندهمان میکرد. گل و شیرینی را به ما میداد و برای همسرش دوباره میرفت میخرید.
برای همین اتاق پر از گل و شیرینی بود
🔸️. بچهها میگفتند: «اگر بچهای در کار نیست، پس اینهمه گل و شیرینی برای چیه؟»
با دیدن علیآقا، سیدمجتبی، فرخی، بختیاری و دوستان دیگر روحیه پیدا کردم.
روی ماه همهشان را بوسیدم و خوشامد گفتم. علیآقا پرسید: «کجا مجروح شدی؟
بعد از ما چه اتفاقی افتاد؟»
از جریانات جزیرۀ مجنون خبر نداشت. موبهمو اتفاقات جزیره را برایش تعریف کردم و از شهادت حمید نظری خبر دادم. علیآقا چهرهاش به ناراحتی جمع شد و گفت:
«کاش بودم.» بعد پرسید: «چطور سر از مشهد درآوردی؟»
🔸️گفتم: «اهواز بودم که گفتند برای عمل باید به اصفهان بریم. سوار هواپیما شدیم اما از روی اصفهان ما رو فرستادن مشهد و از دیروز در خدمت شما هستیم.»
گفت: «الله اکبر! یعنی تو زودتر از ما رسیدی.»
🔸️آقای بختیاری که مداح خوشصدای ما بود گفت: «باید روضه بخونم.»
گفتم: «نکن، اینجا بیمارستانه، دوستان میخوان استراحت کنن.»
گفت: «نه، اصلاً اینجا جای روضهس. تو زودتر از ما رسیدی.»
از هماتاقیها اجازه گرفتیم و با صدای زیبای او اشکی ریختیم.
🔸️در پایان گفتم: «چهارشنبهشبها حرم رو ساعتی برای مجروحان قُرق میکنن و انشاءالله امشب عازم حرم هستم.»
سیدمجتبی گفت: «چه خوب! ما هم میآیم و یک دل سیر زیارت میکنیم.»
گفتم: «نمیشه که؛ ما رو با آمبولانس میبرن.»
🔸️بچهها گفتند: «ما جلوی در حرم منتظرتون میمونیم و از اونجا همراهتون میشیم.»
جدیجدی بچهها شب آمدند و بهعنوان همراه، زیر بغل من و دیگر مجروحان را گرفتند.
سیدمجتبی و اگر اشتباه نکنم، فرخی مرا گرفته بودند.
گفتم: «من میتونم راه برم؛ چرا اینقدر شلوغش میکنید؟»
🔸️گفتند: «تو چهکار داری؟ بذار ما هم زیارت کنیم.»
گذاشتم کارشان را بکنند. من ذهنم جای دیگر بود و در لحظۀ اذن دخول، در قدم زدن در صحن مبارک و وارد شدن در رواق، ذکر و توجهی داشتم. هرچه به ضریح نزدیکتر میشدم حالم منقلبتر بود.
با رسیدن به روضۀ منوره و دیدن ضریح، سید و فرخی مرا رها کردند و خودشان به ضریح چسبیدند. در اینجا هم دست از شوخی برنمیداشتند. من ماندم و سیل نگاه مردم. مانده بودم گریه کنم یا بخندم.
پایم را لنگ کردم و خودم را به ضریح رساندم. گفتم: «مؤمنها، الان ملت فکر میکنن مجروحیت و جانبازی در جبهه دروغه.»
🔸️گفتند: «خب خودت گفتی میتونی راه بری؛ چه کنیم؟»
امان از دست آنها. دقایق محدودی که فرصت داشتم را در کنار ضریح نورانی امام هشتم به دعا و مناجات گذراندم. ممنون این دعوت خاص شدم و از نگاه گرمی که حضرت به همۀ زوار دارند سرشار شدم.
🔸️فردایش نوبت جراحیام بود و طی عملی موفق، از شر ترکشِ بازو خلاص شدم.
دوستان یک بار دیگر بعد از عمل برای عیادت آمدند و پس از زیارتی سهروزه به استان همدان برگشتند. من اما یک هفتهای ماندم و دوران نقاهت را در همان بیمارستان سپری کردم. تا جایی که میشد، دوست نداشتم خانواده را مطلع یا نگران کنم.
نمیدانم خودشان از کجا فهمیده بودند و دنبال من میگشتند. روزهای آخر بود. خودم به آنها زنگ زدم و آنها را از نگرانی درآوردم.
ادامه دارد........
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐
🌿🍀🌿
💥فضیلت ماه رجب:
💥 قال رسول الله صلى الله عليه و آله
🔸️سُمِّيَ شَهرُ رجَبٍ شَهرَ اللّه ِ الأصَبَّ لأنّ الرحمَةَ على اُمَّتِي تُصَبُّ صبّا فيهِ
،🔸️ و يقالُ الأصَمُّ لأنّهُ نُهِيَ فيهِ عن قِتالِ المُشركينَ و هُو مِن الشُّهورِ الحُرُمِ .
💥پيامبر خدا صلى الله عليه و آله
فرمود:
🔸️ رجب را، «ماه ريزان خدا» ناميده اند ؛ چون در اين ماه رحمت بر امّت من بشدّت فرو مى بارد .
🔸️ و به آن ماه اصمّ نيز گفته مى شود ؛ زيرا در اين ماه، كه از ماههاى حرام است، از جنگ با مشركان نهى شده است .۱
----------------------
۱-بحار الأنوار : 97/39/24 .
💐🌸💐
💥 در هر ساعت ماه رجب، لطف
و عنایت الهی را به دست آورید
🔸 رهبر معظم انقلاب:
ماه_رجب، ماه مبارکی است؛ ماه توسل و تذکر و توجه و تضرع و استغاثه و محکم کردن پیوند دلهای محتاج و نیازمند ما به ذیل لطف و فضل الهی است.
🔸️ این روزها را قدر بدانید. هر یک روز ماه رجب، یک نعمت خداست.
🔸️ در هر ساعتی از این ساعات، یک انسان اگر هوشمند و زرنگ و آگاه باشد، میتواند چیزی را به دست بیاورد که در مقابل آن، همهی نعمتهای دنیا پوچ است؛ یعنی میتواند رضا و لطف و عنایت و توجه الهی را به دست آورد.
🔸 بعد از ماه رجب، ماه شعبان و بعد ماه رمضان است. برادران و خواهران مسلمان! ای صاحبان دلهای بیدار و مخصوصاً ای جوانان! این سه ماه
را قدر بدانید.
🔸️در این سه ماه، فرصت برای وصل کردن و منور نمودن دلها به لطف و نور پروردگار، بیش از همیشه است.۱
-----------------
💥بیانات رهبر معظّم :
۱۳۶۹/۱۱/۱۹
💐🍀💐
🌴🌾🌴
💥 آمادگی برای شهر الله
🔸️ کسانى که مى خواهند مقامات لیالى قدر و شهرالله را ادراک کنند،
از ابتداى شهر ولایت، که ماه رجب است، خودشان را آماده مى کنند،
بعد از شهر ولایت، شهر رسول الله
است و بعد از آن شهرالله است
🔸️ اگر چنانچه این کتابها و درس و بحث آدم را براى ابدش درست نسازد
این تلاشها بى فایده است.
🔸️ تأمل در ابد بفرمایید , ابد، یعنى هستیم که هستیم. داریم خودمان
را در این مقطع زمان و در این نشأه،
که مزرعه است، براى ابد مى سازیم:
🔸️ «اقرء و ارق». خداوند، إن شاءالله، سر شما را به اسرار ولایت نورانى بفرماید
و ما هم در این دعاى خیر با شما
شریک بوده باشیم.۱
---------------
💥بیان مرحوم حضرت آیت الله
علامه حسن زاده آملی
۱-از کتاب شرح فارسی اسفار اربعه،
جلد سوم صفحه ۴۳
@hekmaat
🌾🌺🌾🌺
🌿🍀🌿
🔸 دین، مایه حیات انسان و جوامع بشری است:
💥یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یحُْیِیکُمْ
(24- انفال)
این تعبیر کوتاهتر ین و جامعترین تعبیری است که درباره اسلام و آئین حق آمده است.
اگر کسی بپرسد اسلام هدفش چیست؟ و چه چیز میتواند به ما بدهد؟
در یک جمله کوتاه میگوییم هدفش حیات بخشیدن به بشر در تمام زمینههاست.(۱)
🔸️آیه میفرماید: ای کسانی که ایمان آوردهاید اجابت کنید دعوت خدا و پیامبر را به هنگامی که شما را به چیزی میخواند که شما را زنده میکند
و این صراحت دارد در اینکه دعوت اسلام، دعوت به سوی حیات و زندگی است حیات معنوی، حیات مادی، حیات فرهنگی، حیات اقتصادی، حیات سیاسی به معنای واقعی، حیات اخلاقی و اجتماعی، و بالاخره حیات و زندگی در تمام زمینههاست.
🔸️نا گفته پیداست که این روح وقتی در کالبد فرد یا جامعه دمیده میشود که اسلام واقعی به خوبی شناخته شده و به دقت بدان عمل شود
وگرنه اسم اسلام یا اسلام آمریکایی که خود مرده است قطعاً نمیتواند حیات بخش باشد.
--------------------------------
۱)نمونه ،ج7 ،ص127
https://eitaa.com/moballeghan
💐⚘💐⚘
35.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌مصرف ژلاتین خوک در محصولات دارویی و خوراکی❌
@tadris14
🔥⚠️⚠️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥اگر سپاه نبود این صحنههای تکاندهنده رو توی ایران میدیدم
🔥رو در رو کردن چند تروریست داعشی با یک خانواده عراقی در محل جنایت
@farhnge
💔💔💔
🌿🍀🌿
🔸️فصل هشتم : صفحه دوازدهم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
گفتم: «الحمدلله هیچ مشکلی وجود نداره و حالم خوبِ خوبه.»
بااینحال، اصرار داشتند تا مشهد بیایند. بیشتر نگران عمهام بودم.
او بیشتر از مادرم در مجروحیت ما بیتابی میکرد.
میترسیدم بخواهم نگرانشان کنم و اذیت شوند. گفتم: «راضی به زحمت نیستم و هرطور شده خودم رو به نهاوند میرسونم.»
🔸️پس از زیارتی دوباره در چهارشنبۀ هفتۀ بعد، مسئولان بنیاد برایم پرواز گرفتند و راهی تهران شدم.
این ماجرا مرا برای همیشه شرمندۀ امامرضا کرد. حسرتی که همیشه به دل دارم این است که چرا از آن زیارت بهخوبی استفاده نکردم و این فرصت استثنایی را از دست دادم.
سفرهای آماده پهن بود و بسیاری برات شهادت خود را از آنجا گرفتند، اما من که هیچگاه دعای شهادت از زبانم نمیافتاد، آنجا به کلی شهادت را فراموش کرده بودم و با کاهلی خودم، دستخالی برگشتم .
🔸️آخرشب بود که از فرودگاه مهرآباد خارج شدم و تاکسی گرفتم تا به منزل خواهرم گوهرتاج بروم. راننده پرسید: «کجا میری؟»
گفتم: «شیخ بهایی.»
از طرف بنیاد لباس خاکی نو به ما داده بودند. وقتی در تاکسی نشستم، راننده خوب براندازم کرد و گفت: «تو با این لباسها چطور جرئت میکنی این وقت شب تنها باشی؟»
ماجرایم را تعریف کردم و گفتم که مجروح بودهام.
«برای اونا مجروحیت مهم نیست؛ میزنن و میرن.»
«چه خبر شده؟ چرا بزنن؟»
«میدونی چقدر از شماها رو توی همین شهر شهید کردن؟»
«کیا شهید کردن؟»
«منافقین، برادر من! منافقین. همهجا هستن و دنبال شما و امثال شما برای ترور میگردن. این ازخدابیخبرای وطنفروش هرکسی که مسجدی باشه یا به جبهه کمک کنه یا عکس امام در مغازه داشته باشه بیخود و بیگناه میکشن و به صغیر و کبیر رحم نمیکنن. بعد میخوای به شما رزمندهها رحم کنن؟ دفعۀ بعد حتماً بگو بیان دنبالت.»
🔸️تازه دوزاریام افتاد. «چشم» می گفتم و اضافه کردم «انشاءالله دفعۀ بعد شهادت باشه.»
بندهخدا کرایه هم از من نگرفت و مرا تا در منزل خواهرم رساند.
گوهرتاج خبر نداشت من مجروح شدهام.
برای اینکه شوکه نشود، دستم را از دستآویز درآوردم و در زدم. سلام و احوالپرسی کرد و پرسید: «شما کجا اینجا کجا؟»
«جبهه بودم، گفتم بیایم سری به شما بزنم.»
«جبهه که اونطرفه؛ چرا به مادر سرنزدی؟»
🔸️«زیارت مشهد روزی شد، بردنمون زیارت و بعد از اون هم تهران. اومدیم خدمت شما.»
«زیارت قبول» می گفت و مرا به داخل راهنمایی کرد. کمکم دستم درد گرفت و مجبور شدم دوباره آن را به گردنم بیندازم.
برای پذیرایی که به آشپزخانه رفت، دستم را مثل دستشکستهها به گردنم آویزان کردم و با صدای بلند مقدمه چیدم: «دستم هم کمی درد گرفت توی جبهه.»
«بشکنه دست صدام که با شما این کارو میکنه. به دکتر نشون ندادی؟»
«آره دید، گفت چیز خاصی نیست.»
وقتی از آشپزخانه بیرون آمد و دست مرا در این حالت دید، بهتش زد. شروع کرد گریه کردن.
🔸️«تو مجروح شده بودی و به ما نگفتی؟»
«حالا که چیزی نشده. یه زخم سادهس و خوب میشه.»
«مگه خواهر نداشتی که تنها رفتی مشهد؟»
در مدت دو روزی که خانۀ خواهرم بودم هیچ کم نگذاشت و حسابی به من رسیدگی کرد.
بعد از آن برای نهاوند بلیت گرفتم و نزد مادر رفتم.
آنجا نیز داستان همین بود. همه برای این زخم کوچک ماتم گرفته بودند و دوست داشتند در بیمارستان مشهد پای اتاق عمل باشند.
ادامه دارد......
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐⚘
🌿🍀🌿
💥حدیث مَلَکِ داعی در ماهِ رجب:
ملکی که از طرف خدا دعوت به
بندگی خدا می کند
💥 پیامبر اکرم(ص) فرمودند:
💥خداوند متعال در آسمان هفتم فرشتهای دارد به نام «مَلَکِ داعی»
یعنی فرشته دعوت کننده.
هنگامی که ماه_رجب فرا میرسد این فرشته در هر شبِ این ماه تا صبح میگوید:
🔸️ طُوبَي لِلذَّاكِرِينَ.
خوشا به حال تسبیح کنندگانِ خدا...
🔸️طُوبَي لِلطَّائِعِينَ.
خوشا به حال فرمانبردارانِ خدا...
🔸️ بعد این فرشته ندا میدهد که، خدای متعال میفرماید:
🔸️ أَنَا جَلِيسُ مَنْ جَالَسَنِی.
من همنشینِ کسی هستم که با من همنشینی کند...
🔸️ وَ مُطِيعُ مَنْ أَطَاعَنِی.
من فرمانبردارِ کسی هستم که فرمانبردارِ من باشد...
🔸️ وَ غَافِرُ مَنِ اسْتَغْفَرَنِی.
من بخشندۀ کسی هستم، که خواهانِ بخشیدن باشد...
🔸️ الشَّهْرُ شَهْرِی، وَ الْعَبْدُ عَبْدِی،
وَ الرَّحْمَةُ رَحْمَتِی.
ماه، ماهِ من است...
بنده، بندهی من است...
و رحمت، رحمتِ من است...
🔸️ فَمَنْ دَعَانِی فِي هَذَا الشَّهْرِ أَجَبْتُهُ وَ مَنْ سَأَلَنِی أَعْطَيْتُهُ وَ مَنِ اسْتَهْدَانِی هَدَيْتُهُ.
هر کسی که در این ماه مرا بخواند او را اجابت میکنم..
و هر کس که از من چیزی بخواهد به او میدهم..
🔸️ و هر کس که از من هدایت بخواهد، او را هدایت میکنم...
🔸️ وَ جَعَلْتُ هَذَا الشَّهْرَ حَبْلًا بَيْنِی
وَ بَيْنَ عِبَادِی فَمَنِ اعْتَصَمَ بِهِ وَصَلَ
إِلَيَّ.
🔸️ این ماه را رشتهای بین خود و بندگانم قرار دادم، که هر کس آن را بگیرد به من میرسد.
🔸️أَنَا جَلِيسُ مَنْ جَالَسَنِی.
من همنشین کسی هستم که با من همنشینی کند...۱-
💥بنازم به بزم محبت که آنجا.
گدایـــی به شاهی مقابل نشیند
💥نوایی نوایی نوایی نوایی
جوانی بگذرد ، تو قدرش ندانی .
💥غمت در نهان خانه ی دل نشیند .
بنازی که لیلی به محمل نشیند .
💥مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست و مشکل نشیند
💥نوایی نوایی نوایی نوایی
جوانی بگذرد ، تو قدرش ندانی
**
💥بنازم به بزم محبت که آنجا
گدایـــی به شاهی مقابل نشیند
💥به دنبال محمل چنان زار گریم
که از گریه ام ناقه در گِل نشیند۲
---------------
۱-بیان از جناب عبدالوهاب شهیدی⚘
--------------------------
۱- از کتاب المراقبات عارف الهی
مرحوم میزا جواد آغا ملکی تبریزی
ص۳۶
۲-بیان از جناب عبدالوهاب شهیدی⚘
@hekmaat
💐⚘💐
🌿🍀🌿
💥 عدل و صلح:
🔸 ما وقتی میتوانیم درباره صلح و عقل و عدل جهان سخن بگوییم كه خود را بشناسیم.
زیرا انسان یك موجود جهانی است و هرگز از بین نمی رود. اگر بعد از مرگ خبری نبود و مرگ پایان راه بود، انسان می توانست ددمنشانه زندگی كند و برابر قدرت و زوری كه دارد بر دیگران بتازد
ولی مرگ بین راه است، انسان با مُردن از پوست به در می آید و برای ابد زنده است؛
اگر برای ابد زنده است، باید برای بعد از مرگ ره توشه ای تهیه كند.
🔸 ما برای اینكه نه بیراهه برویم و نه راه كسی را ببندیم, نه كسی جنگ را بر ما تحمیل كند و نه ما طبل جنگ بكوبیم، باید آن نزاهت روح, طهارت روح و قداست روح را فراهم كنیم تا بدانیم ما در برابر هر كاری مسئول هستیم و بعد از مرگ باید پاسخگوی آن باشیم.
انبیا آمدند به ما بفهمانند انسان در رو در رویی با مرگ, انسان مرگ را می میراند نه بمیرد!
🔸️ما یك دشمن داریم به نام مرگ و در مصاف با مرگ, ما پیروز هستیم نه مرگ! ما مرگ را از پا در می آوریم و وارد صحنه ای می شویم كه دیگر مرگ نیست.
🔸 ما برای اینكه در درونمان، عدل و صلح سامان بپذیرد
باید آن غرور، خودخواهی و جاه طلبی را تعدیل كنیم؛ غرور و خودخواهی ما دشمنی است كه هرگز با ما كنار نمی آید، ما باید آن را سركوب كنیم.
شما در جهان می بینید که مار دشمن انسان است، اما خیلی ها با مار كنار می آیند، با آن زندگی می كنند؛
🔸️ عقرب دشمن انسان است و خیلی ها با عقرب كنار می آیند و با او زندگی می كنند؛
اما با غرور و خودخواهی و نفس پرستی هرگز نمی شود كنار آمد كه او با ما كاری نداشته باشد، او از هر مار و عقرب و گزنده ای بدتر است.
ما هیچ چاره نداریم مگر اینكه این خودخواهی و غرور را رام كنیم و عاقل و عادل بشویم
آن گاه دم از صلح بزنیم.
-----------------------------
بیان از حضرت :
آیت_الله_جوادی_آملی دام ظله
تاریخ: 1393/01/18
🆔 @a_javadiamoli_doross
💐⚘💐
1111.mp3
47.43M
#سطح_یک_جلسه_اول : مقایسه طب اسلامی با طب غربی
✅انسان نیازمندترین موجود عالم هست اما جاهل ترین موجود هم هست برای اینکه ...
👌برای هر کاری در زندگی انسان، دو نوع سبک زندگی وجود دارد: سبک زندگی انبیاء و معصومین، سبک زندگی غربی
👈تفاوت طب اسلامی با طب غربی
❌تفاوت در علت بیماری ها، راه پیشگیری از بیماری، ابزار تشخیص، مواد اولیه داروها و غذاها، روش درمان
❌❌اوج علم غربی در حشره خواری، پیوند مدفوع، استفاده از محصولات جنینی، الکل نجس و ژلاتین خوکی هست❌❌
🗡درمان در پزشکی غربی یعنی حبس بیماری در بدن
💥هرچیزی که اهلبیت علیهم السلام فرموده اند در سبک زندگی غربی برعکس شده است به اسم علم!!
@tadris14
💐⚘💐⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥دو دقیقه و چهل ثانیه طوفانی ‼️
شاه پهلوی چقدر خورد ❓
و چقدر برد ❗️
✅ حتما برسانید به دست اندک مدافعین پهلوی منحوس.
#پهلوی #محمدرضا_شاه
#شاه_دزد #چاپیدشاه #شاه
به بزرگترین کانال جهاد تبیین بپیوندیم
┏━━ °•🍃•°━━┓
@jahad_tabein
┗━━ °•🍃•°━━┛
♨️🔥♨️🔥
🌿🍀🌿
🔸️فصل هشتم : صفحه سیزدهم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
عکسی دارم که مانند جنگاوران قدیم، نوار تیربار را بر سینه حمایل کردهام. مادرم این عکس را خیلی دوست داشت و در هیچ صورتی آن را از خود جدا نمیکرد.
با چسب، قابی برای این عکس درست کرده بود و آن را بهعنوان گردنبند به سینه میانداخت.
🔸️ اینطور سیمای من همیشه جلوی دیدگانش بود. هروقت دلش برایم تنگ میشد به آن نگاه میکرد و آن را میبوسید.
مثل همیشه پذیرای محبتش شدم و مجروحیت را بهانهای برای خانهنشینی کردم، اما بهنظرم این بار، محبتش جنس دیگری داشت و با رنگی از نگرانی همراه بود.
ابتدا گمان کردم دغدغۀ دستم را دارد؛ برای همین دستآویز را کنار گذاشتم. جنبوجوشم را بیشتر کردم.
شروع کردم به کمک کردن در کارهای خانه و در کل، نسبت به سلامتیام اطمینان خاطر دادم، اما مادرم میگفت: «داغتو نبینم... داماد شی پسرم! انشاءالله عروسیت... انشاءالله اون روز رو ببینم.»
🔸️سروسامان گرفتن فرزندان آرزوی هر پدر و مادری است و برای مادر من که مرا در جبهه و توأم با خطرات آن میدید، این آرزو بیشتر تبدیل به نگرانی شده بود.
اصرارها از همانجا برای ازدواج شروع شد. ابتدا سنم را بهانه کردم، ولی وقتی شمار همسنوسالان و دوستانم را که زن گرفته بودند و همان احادیثی را که همه شنیدهایم، از خانواده شنیدم متقاعد شدم.
با تأیید من، خانواده برای پیدا کردن یک دختر خوب دستبهکار شدند.
من از دار دنیا فقط نوزده سال سن داشتم.
دیگر نه آوردهای بود و نه پساندازی، اما بااینحال ممانعتی نداشتم، چراکه اگر پول نبود، توقعی هم نبود و انتظار وسایل اینچنینی و تالار آنچنانی نمیرفت.
🔸️برادرم احمد، در مدتی که در بیمارستان مجروح بود، یک خانواده را دیده و برایم پسندیده بود.
پدرشان کارخانهدار بود و از خانوادههای متمول نهاوند محسوب میشدند. احمد دوست داشت این وصلت برقرار شود. به احمد گفتم:
«من فکر نمیکنم از لحاظ فرهنگی این خانواده مناسب ما باشه؛ ولی بههرحال یه شرط دارم.»«شرطت چیه؟»
«من جبهه میرم و اگه شب عروسی مارش عملیات بزنن، من میرم. این رو بهشون بگو.»
🔸️احمد نزد مادر دختر رفته بود و قبل اینکه شرط مرا بگوید برایش شرط گذاشته بود که اولاً داماد ما نباید جبهه برود.
بهمحض شنیدن این جمله گفتم: «محاله. پرونده از نظر من مختومهس.»
گفت: «بذار بقیهش رو بگم. ثانیاً شرط کرده دختر حتماً باید کنار ما باشه و نمیآد قم.»
گفتم: «مثل اینکه من دارم شوهر میکنم. ملت عزیزانشون توی جبههها پرپر میشن، بعد من بیام توی خونه بشینم؟ اصلاً امکان نداره.»
حتی بعد از این ماجرا، برای آشنایی بیشتر و دیدن من به خانهمان آمدند، اما من که جبهه را خط قرمز خود میدیدم تحمل ماندن نداشتم.
با آمدن آنها از خانه بیرون زدم و رفتم. از آنها فقط ماشین آخرین سیستمشان را در کوچه دیدم و در انجمن اسلامی خودم را سرگرم کردم.
هرچه احمد پیغام فرستاد که «بیا، میخوان تو رو ببین. زشته.» گفتم: «میترسم نمکگیر شم و اومدن من اصلاً به صلاح نیست.»
این روایتی است عاقلانه از آنچه کتاب تاریخ زندگیام به خود دیده است. اما اگر از دل بپرسید، شنوای درد دیگری خواهید بود که سزاست برای آن نه به انجمن، که سر به صحرا گذاشت.
دلم پیش دختر حاجاسکندر بود و سر ناسازگاری داشت.
حاجاسکندر را کامل میشناختم. خودش جبههای بود و میدانستم با جبهه مشکلی ندارد.
فقط مانده بودم با شرم و حیای گفتن این مسئله چه کنم و اگر نگویم، سکوت را چگونه طاقت بیاورم.
🔸️در زمانۀ ما زشت بود پسر حرف از ازدواج بزند، چه رسد به نشان کردن این و آن. بااینکه خواستگاران زیادی به خانۀ حاجاسکندر میآمد هرچه با خودم کلنجار رفتم، جرئت نکردم از آن حرفی به زبان بیاورم.
ادامه دارد.......
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐⚘
🏴🌸🏴
(سوم رجب، شهادت امام هادی
علیه السلام )
💥امام علی بن محمد(ع)، معروف به هادي و نقی، از ذي قعده سال 220 قمري، كه پدر بزرگوارش حضرت امام محمد تقي(ع)، معروف به جوادالائمه(ع) به شهادت رسيد،
بنا به وصيت آن حضرت، مقام منيع امامت را بر عهده گرفت.
هنگامي كه امام هادي(ع) مقام امامت را بر عهده گرفت، از عمر شريفش بيش از هشت سال و پنج ماه نگذشته بود و وي به مانند پدر ارجمندش در سنين كودكي به اين مقام الهی نايل آمد.
💥امام علي النقي(ع) در ايام امامت خويش با خلافت شش تن از خلفاي بني عباس معاصر بود و آنان عبارت بودند از: معتصم، واثق، متوكل، منتصر، مستعين و معتز.(1)
🔸️امارفتار اين عده از خلفاي عباسي با امام علي النقي(ع) متفاوت بود. برخي رفتار خصمانه و برخي ديگر رفتار متعادل تري اعمال مي نمودند. ولي همه آنان، در غصب خلافت و ناديده گرفتن حقوق امامت، هم رأي و هم نظر بودند.
🔸️در ميان آن ها، متوكل عباسي
(دهمين خليفه عباسيان) بيش از همه، نسبت به اهل بيت(ع) و خاندان امامت و علويان صاحب نام، دشمني مي ورزيد و از هر راه ممكن در صدد اذيت و آزار آنان بر مي آمد و حتي نسبت به درگذشتگاناهل بيت(ع) نيز عقده گشايي مي كرد و دستور مي داد كه قبور امامان معصوم(ع)، به ويژه قبر مطهر اباعبدالله الحسين(ع) و خانه هاي مجاور آن را خراب و زمين هاي كربلا را شخم و آب بسته و در آن زراعت نمايند.(2)
🔸️وي، در سال 243 قمري، امام علي النقي(ع) را از مدينه منوره به سامرا فراخواند و آن حضرت را براي هميشه از موطن اصلي وي و اجداد طاهرينش دور نمود.(3)
🔸️تنها منتصر عباسي (يازدهمين خليفه عباسيان) پس از ترور و هلاكت پدرش متوكل، در ايام كوتاه مدت خلافت خويش، نيكي هاي در خور توجهي به علويان و وابستگان به خاندان رسالت و امامت نمود، كه در برابر آزار و اذيت هاي بي حد و حساب ساير خلفاي عباسي، قابل جبران نمي باشد.
🔸️امام علي النقي(ع) به مدت يازده سال در سامرا (پايتخت عباسيان) و در محله عسكر (منطقه مسكوني نظاميان) به حالت تبعيد، زندگي نمود و در اين مدت، تحت مراقبت و نظارت دستگاه امنيتي خلافت قرار داشت و از تماس با دوستان و ياران خويش محروم بود.
🔸️سرانجام در سوم رجب و يا به روايتي در 25 جمادي الآخر سال 254 قمري، در ايام خلافت معتز عباسي، به وسيله معتمد عباسي، برادر خليفه وقت، مسموم و در آن غريبه سرا، به شهادت رسيد.
🔸️به هنگام شهادت آن امام همام، جز فرزندش امام حسن عسكري(ع)، كسي در بالينش حاضر نبود.
امام حسن عسكري(ع) در ماتم پدر بزرگوارش، بسيار گريست و گريبان دريد و خود متوجه غسل، كفن و دفن آن حضرت گرديد. برخي از نادانان و يا متعصبان به امام حسن عسكري(ع) خرده گرفته كه چرا وي گريبانش را دريد.
آن حضرت به آنان پاسخ داد: شما از احكام دين خدا چه مي دانيد ؟ حضرت موسي بن عمران(ع) در ماتم برادرش هارون(ع) گريبان چاك زد.(4)
💥از امام هادي(ع) تشييع جنازه با شكوهي به عمل آمد. دوستداران اهل بيت(ع)، فقها، قضات، دبيران، اميران و حتي بزرگان دربار خلافت در تشييع جنازه مطهر وي شركت و وي را پس از نماز در يكي از حجره هاي خانه اش دفن نمودند.(5)
🔸️هم اكنون قبر شريفش، به همراه قبر مطهر فرزندش امام حسن عسكري(ع) و قبر خواهرش حكيمه خاتون دختر امام جواد(ع) و قبر نرگس خاتون مادر امام زمان(ع) در يك ضريح مقدس قرار دارد و در شهر سامرا، مزار شيعيان و دوستداران اهل بيت(ع) مي باشد.۶
------------💛💛💛-----------
منابع:
1_ - تاج الموالید ، ص 55 ؛الارشاد، ص 649؛ منتهي الآمال ، ج2، ص 384.
2_ منتهي الآمال، ج2، ص 383.
3_ منتهي الآمال، ج2، ص 377 و الارشاد، ص 646.
4_ منتهي الآمال، ج2، ص 385.
5_ نك: الارشاد، ص 635؛ كشف الغمه، ج3، ص 229؛ منتهي الآمال، ج2، ص 361؛ المستجاد ، ص 216؛ الكافي ، ج1، ص 497.
۶- ✍بیان از استاد ومحقق ،
حضرت آقا سید تقی واردی دام ظله⚘
4_5942975461842750542.mp3
7.09M
🏴🌸🏴
روضه
🔸️یا رب از زهر جفا سوخت ز پا تا به سرم
💥بیان ازحاجمیثم مطیعی
🌾🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🌸🏴
💛کلیپ تصویری: «سرچشمه آفتاب»
💥 معرفی امام هادی (ع) از ولادت تا شهادت
🆔 @balagh_ir
🌾🌾🌾
🌴🍂🌴
🏴سوگنامه امام هادی علیه السلام:
🕯🕯
۱-یا علی النّقی ،جانها فدایت
شیعیان ،چشم گریان در عزایت
یا حجّت الله - آجر ک الله
۲-سامره، در غمش ،ماتم سرا شد
غرق در زاری و شُور و نوا شد
یا حجّت الله -آجرک الله
۳- ای دَهُم ،حجّت خدای منّان
جان سپرد، بمانند غریبان
۴-یا علی النّقی ،ای نور یزدان
جان سپردی ،براه، دین و قرآن
یا حجّت الله آجرک الله
۵- جان فدای تو، ای امام مظلوم
ای به زهرِ ستم ،گردیده مسموم
یا حجّت الله آجرک الله
۶- یا علی النّقی ، امام هادی
ای که از زهر کین، از پا، فُتادی
۷-چونکه معتز بکشتن تو، جِدّکرد
این جنایت بدست مُعتَمد کرد
۸-مُعتَمِد نکرده ،شرمی ز داور
کرده مسموم کین، سِبطِ پَیَمبَر
یا حجّت الله آجرک الله
۹- این حقیقت ،نمی گردد فراموش
نور حق را ،نشاید کرد، خاموش
۱۰- ای امام دَهُم، از ره احسان
کن نظر،جانبِ ،این جان نثاران
یا حجّت الله آجرک الله ۱
----------------
۱- اشعار سوگنامه ازجناب
استاد واصل⚘
@hekmaat
💛🌾💛🌾
🌿🍀🌿
🔸️فصل هشتم : صفحه چهاردهم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
عرصۀ برزول بر من تنگ شده بود و شاید جبهه کمی حالوهوایم را عوض میکرد. بدون اینکه اعزامی در کار باشد، خودم بلیت گرفتم و به اندیمشک رفتم. از آنجا با ماشین، خودم را به دزفول رساندم و به اردوگاه شهید مدنی رفتم.
🔸️اردوگاه خالی بود و تکوتوک از نیروهای کادر آنجا بودند. نزد آقای دشتی، مسئول پرسنلی واحد اطلاعات رفتم. تا مرا دید گفت:
«اینجا چهکار میکنی؟»
گفتم: «برای ادامۀ کارم در واحد اطلاعات اومدم.»
گفت: «هیچکس اینجا نیست. همه برگشتن. شما هم به صلاح نیست با این وضع دستت و گرمای هوا اینجا باشی. برگۀ ترخیصت رو میدم برگرد.»
🔸️به توفیق اجباری، یادی از درسوبحث کردم و بااینکه درسها تعطیل بود به قم رفتم. در مدرسۀ مهدی موعود جای همحجرهایهای شهیدم، شهید امین میربک، شهید طیب خرمآبادی و شهید علیپناه شیراوند خالی بود و از دوستان، افراد اندکی حاضر بودند. کفراشی هممباحثهای و خدری همحجرهای من بود.
روزها درس میخواندیم و شبها درحالیکه تفریحی غیر از حرف زدن نداشتیم، ساعات فراغت را به گعده میگذراندیم.
فرصت خوبی برای بحث و تبادل نظر بود و جالب اینکه حرفهای حجره هم مانند خانه به ازدواج ختم میشد.
🔸️انگار همهچیز دست به دست هم داده بود تا این دغدغه در من تقویت شود. کفراشی میگفت: «اینقدر سخت نیست که شما دارید سخت میگیرید.
کجا گفته برای ازدواج باید پولدار و میلیونر بود؟
حرف قرآن اینه که اگر فقیر باشن خدا از فضلش اونها رو بینیاز میکنه؛ یعنی میشه فقیر بود و ازدواج کرد.»
🔸️خدری جواب میداد: «مگه میشه بدون اولیات و لوازم منزل ازدواج کرد؟ مثل اینکه قیمتها دستت نیست. برای همین جهیزیه با یه مراسم آبرومند عروسی و پولِ پیش خونه نزدیک صدهزار تومن نیازه. بعد، شهریۀ ما چقدره؟
اگر ازدواج کنیم 1400 تومن. در و تخته باهم جور نیست، اخوی!»
🔸️کفراشی بهعنوان موافق و خدری بهعنوان مخالف، مفصل صحبت میکردند و من هم بهعنوان کسی که مردد است، این بین به حرفهایشان گوش میدادم.
واقعاً مانده بودم کدام درست میگوید. اگر به پول باشد که به این زودیها نمیتوانم ازدواج کنم و اگر به خدا باشد همین الان هم دیر است.
🔸️آخرسر کفراشی گفت: «من به شما نشون میدم.
همین روزها میرم نهاوند و زن میگیرم تا شما متوجه بشید با دست خالی هم میشه ازدواج کرد.»
کفراشی به نهاوند رفت و بعد از یک هفته، ده روز، برگشت. گفتیم: «چه خبر؟ چرا اینقدر زود اومدی؟»
گفت: «کارم تمام شد. عقد و عروسی را انجام دادم و حالا اومدم دنبال یه خونۀ مناسب توی قم بگردم.»
دهانمان از تحیر باز مانده بود. گفتیم: «شوخی میکنی؟»
گفت: «شوخیم کجا بود؟ من که به شما گفتم اگه آسون بگیری، آسونه.»
🔸️با دیدن او از لحاظ اعتقادی نیرو گرفتم و شک و تردیدهایم برطرف شد. وقتی دیدم کفراشی با دست خالی به همین سادگی ازدواج میکند، گفتم چرا من نتوانم؟
همان شب در حرم حضرت معصومه(س) بحث داشتم. بعد از مباحثه، صافوساده رفتم جلوی ضریح نشستم و بهقول خودمان، لری با حضرت صحبت کردم. گفتم: «بیبیجان، تو که ما رو میشناسی. یتیمی کشیدم. از خانوادهای فقیرم و الان که در محضر شما هستم پول خریدن حتی یک حلقه رو ندارم. دستم خالیِ خالیه، اما به کرم شما امید دارم. اگر ازدواج سنت رسول خداست و اگر شما اهلبیت با این سنت حسنه خوشحال میشید که قطعاً میدونم میشید، دست منو بگیرید و شیطان رو در بهدست آوردن نیمی از دینم ناامید کنید.»
🔸️آنقدر در حال رازونیاز بودم که نمیدانستم صدایم بالا رفته و دارم بلندبلند حرف میزنم.
زائری روی شانهام زد و گفت: «آقا، یواشتر، ملت دارن میشنون.»
صدایم را پایین آوردم و گفتم: «من نمیدونم چه کسی به صلاح و مصلحتم هست.
دختر حاجاسکندر باشه یا دیگری، مهم اینه که با شرایط من کنار بیاد. من میخوام برم جبهه و زندگی سادۀ طلبگی داشته باشم. هرچی صلاح میدونید برام مهیا کنید.»
🔸️پس از ساعتی دعا و توسل، به مدرسه برگشتم. هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که صدا زدند: «شیراوند، بیا تلفن کارت داره.»
ادامه دارد.......
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐