⚘⚘
💥قال الإمامُ عليٌّ عليه السلام
🔹️شِيعَتُنَا المُتَباذِلُونَ في وَلاَيتِنا ،
🔹️المُتَحابُّونَ في مَوَدَّتِنا
🔹️المُتَزاوِرُونَ في إحياءِ أمرِنا ،
🔹️ الذينَ إن غَضِبُوا لَم يَظلِمُوا ،
🔹️و إن رَضُوا لَم يُسرِفُوا ،
🔹️بَرَكَةٌ على مَن جاوَرُوا ،
🔹️ سِلمٌ لِمَن خالَطُوا .;
💥امام على عليه السلام فرمود:
🔸️شيعيان ما در راه ولايت ما به
يكديگر بذل و بخشش مى كنند
🔸️و در راه محبّت ما با يكديگر
دوستى مى ورزند ،
🔸️براى زنده كردن امر (ولايت)
ما با يكديگر ديدار مى كنند ،
🔸️همانان كه اگر خشمگين شوند ،
ستم نمى كنند
🔸️و هرگاه خشنود شوند ، زياده
روى نمى كنند ،
🔸️ براى همسايگان خود بركتند
🔸️ و با معاشران خويش به صلح
و صفا رفتار مى كنند .۱
--------------------
۱-الكافي : 2/236/24 .
💐⚘💐
💥 عاقبت متعلق به ماست
💥رهبر معظم انقلاب :
گاهی افرادی که با این بُعد از تفکر اسلامی آشنا نیستند ، در مقابل معادلات عظیم مادی جهان دچار حیرت و یاس می شوند ،
احساس می کنند با این قدرت های عظیم ، با این تکنولوژی پیشرفته ، با این سلاح های مخرب ، با بودن بمب اتمی در دنیا یک ملت حالا انقلاب هم بکند ، مگر چقدر می تواند مقاومت کند ؟
🔹️احساس می کنند که برایشان استقامت در مقابل فشار قدرت ظلم
و استکبار ممکن نیست ،
🔹️ اما اعتقاد به امام_مهدی ، اعتقاد به روزگار دولت اسلامی و الهی به وسیله زاده پیغمبر و امام زمان این امید را در انسان به وجود می آورد که نه ، ما مبارزه می کنیم برای اینکه عاقبت متعلق به ماست ؛ برای اینکه نهایت کار ما یک وضع آنچنانی است که دنیا باید در مقابل او خاضع و تسلیم بشود و خواهد شد .
🔹️ برای اینکه روال تاریخ به سمت آن چیزی است که ما امروز پایه اش را ریختیم ، نمونه اش را درست کردیم ولو نمونه ناقصش . این #امید اگر در دل ملت های مبارز - مخصوصا ملت های اسلامی - به وجود بیاید ، یک حالت خستگی ناپذیری به آنها خواهد داد که هیچ عاملی نمی تواند آنها را از میدان مبارزه روگردان کند و آنها را به شکست درونی و انهزام درونی دچار کند ۱
---------------------
📚۱-زندگی سیاسی_مبارزاتی ائمه/ انسان ۲۵۰ ساله
💐⚘💐
41.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥در انتظار بهار واقعی (توکلی):
زمان این کلیپ چند دقیقه ای است،
💥اما تاثیر آن میتواند به اندازه چند نسل شما باشد.
💥تونستی حتما ببین.
بی نظیر
💐⚘💐
یکی مثل همهی مردم.mp3
1.68M
🔸️ یکی مثل همهی مردم
💥 داستانی حکایتآموز از پیامبری که هیچ امتیازی برای خود قائل نبود...
🆔 @balagh_ir
💐⚘💐
..✅خواص عسل بر روی حافظه
✍نتیجه آزمایش ها و تحقیقات دانشمندان، نشان دهنده این است که عسل نقش به سزایی در تقویت حافظه دارد.
🍯 وجود ویتامین D موجود در عسل کلسیم و فسفر بدن را تنظیم می کند، در نتیجه حافظه تقویت می شود. از طرفی صمغ موجود در عسل نمی گذارد جدار عروق سفت شود و آن را نرم نگه می دارد و در نتیجه مواد غذایی بهتر به مغز و اعصاب می رسد و مطالب بهتر در حافظه می ماند.
📚
☜【طب شیعه】
@pakhenor
⚘⚘
🔸️فصل دهم : صفحه یازدهم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
«چشم»ی گفتم و بهسمت تپۀ شمشیری راه افتادم. دیگر هوا روشن شده بود و همین کار را برای عبور از مقابل دیدگان دشمن سخت میکرد. در امتداد سنگر امداد، تپۀ شمشیری قرار داشت.
بهجای اینکه این مسیر را از کنار جاده بروم، مسیری نیمدایرهای را انتخاب کردم و با عبور از شیارها و پناه گرفتن در پستیها، خودم را به روبهروی تپۀ شمشیری رساندم.
🔹️حالا فقط مانده بود سختترین قسمت ماجرا؛ اینکه از جاده عبور کنم و خودم را به تپه برسانم. انواع و اقسام خمپاره و کاتیوشا بر این جاده فرود میآمد و از سمت چپ، با رگبار مستقیم نمیگذاشتند احدی در جاده تردد کند.
برادرم اردشیر احمدوند میگوید: «من اینجا تو رو دیدم، اما هرچی صدات زدم متوجه نشدی.»
تمام حواسم معطوف به جاده و آنسوی جاده بود و تمام ذهنم درگیر حرف حاجمهدی: «هرطور شده محاصره رو بشکن و خودت رو بهشون برسون!»
🔹️دیگر هیچچیز نه به چشمم میآمد و نه شنیده میشد. بسماللهی گفتم، تمام قدرتم را در پاهایم جمع کردم و شروع کردم به دویدن. حتی نگاهم را از سنگرهای تیربار دشمن دزدیدم و دویدم.
جاده، گلوله بود و انفجار و ترکش و من. زمین زیرپایم کش آمده بود و با دویدن میخواستم آن را جمعوجور کنم. ثانیهها هزار تکه شده بودند و با دست و پا زدن میخواستم آنرا بههم بچسبانم.
تمام تلاشم را کردم تا در سریعترین زمان ممکن از تیررس دشمن خارج شوم.
سیاهی آسفالت جاده که تمام شد خود را زیر صخرۀ کوتاهی در پای تپۀ شمشیری پرت کردم و پشت آن سنگر گرفتم.
تازه فرصتی شد دوروبر را نگاه کنم. آقای درویشی آنطرفتر، پای تپه سنگر گرفته بود و تماممدت مرا پوشش داده بود تا به شمشیری برسم.
بچهها بالای تپه مستقر بودند و هنوز راه در پیش داشتم. به درویشی گفتم: «حواست باشه، میخوام برم بالا.
او دوباره آتش گرفت و من بهسمت نوک تپه خیز برداشتم.
بالای تپه که رسیدم، حالوروز نیروها تعریفی نداشت.
همه خود را باخته بودند. بعضی به عقبنشینی و بعضی به اسارت فکر میکردند.
🔹️سنگرهای آنجا دوبر بود و این یعنی از دو طرف در حال جنگیدن بودند.
فرمانده آنجا فرهنگ سلیمانیان بود. معلمی رزمآور که در آن شرایط سخت، یکتنه قد علم کرده بود و برای بچهها رجز میخواند.
من هم کارم را بلد بودم. بدون اینکه حرفی بزنم عمامه را به سر گذاشتم و پشت تیربار رفتم.
ساعتی آنجا بودم و ساعتی آرپیجی میزدم. ساعتی کلاش بهدست، به سنگرهای کمین میرفتم و ساعتی در سنگر با بچهها همکلام میشدم. در کل آرام و قرار نداشتم.
🔹️در سنگر تنها که میشدیم، بچهها از نگرانیشان پرده برمیداشتند و حرف دلشان را میزدند:
«حاجآقا، اصلا امیدی هست؟ وقتی در محاصرهایم برای چی میجنگیم؟»
تردید، تک بود و پاتک آن یقین! من قاطع جواب میدادم:
«بله که امید هست! گروهان شهید باهنر احتیاط ماست و حاجمهدی میخواد اونا رو برای تپۀ اول وارد عمل کنه. شک نکنید بهلطف خدا ما از محاصره خارج میشیم.
تازه دشمن توی تپۀ اول، چسبیده به گروهان شهید رجایی! اونجا برای هم نارنجک پرت میکنن؛ شما که اجازه ندادید دشمن حتی به پای تپهتون برسه.»
🔹️آن شب تا صبح، دشمن پاتک میزد و ما او را عقب میزدیم. همزمان باران و برف میبارید و همین حرکت دشمن را کند کرده بود. این را به فال نیک گرفتم و به بچهها گفتم: «باران رحمت یعنی این! قدر نعمت خدا رو بدونید و مردانه دشمن رو عقب بزنید.»
با مردانگی بچهها، رفتهرفته اوضاع بهتر شد و با آغاز روز، از صدای توپ و ترکش دشمن کاسته شد. فرصتی شد تا با احمد کرمعلی، فرماندۀ گروهان، با بیسیم صحبت کنم.
اردشیر کنار فرمانده بود و با شنیدن صدای من هوایی شد. بیسیم را از کرمعلی گرفت و گفت: «ضرغام، میخوام بیام پیشت.»
🔹️گفتم: «نه؛ اردشیر، خطرناکه. الان وقت اومدن نیست. شما پیش نیروهات بمون.»
او فرمانده دسته بود و همراه نیروهایش روبهروی شمشیری کمین کرده بودند. گفت: «سریع میآم و برمیگردم.»
ادامه دارد......
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐
⚘⚘
💥قال الإمامُ الباقرُ عليه السلام :
💥أوْحى اللّه ُ تعالى إلى موسى عليه السلام :
أحبِبني وحَبِّبني إلى خَلقي .
💥قالَ موسى : يا رَبِّ ، إنّك لَتَعلَمُ
أنّهُ لَيس أحَدٌ أحَبَّ إلَيَّ مِنكَ ، فكيفَ
لِي رَبّي بقُلوبِ العِبادِ ؟
💥 فأوحى اللّه ُ تعالى إلَيهِ :
فَذَكِّرهُم نِعمَتي وآلائي ،
🔹️فإنَّهُم لا يَذْكرونَ مِنّي إلاّ خَيرا
💥 امام باقر عليه السلام فرمود :
خداى تعالى به موسى عليه السلام وحى فرمود:
«مرا دوست بدار و محبوب بندگانم گردان» .
💥 موسى عرض كرد :
پروردگارا! تو مى دانى كه هيچ كس
را بيشتر از تو دوست نمى دارم ؛
🔹️ اما ـ پروردگارا! ـ بادل هاى بندگان چه كنم ؟
💥 خداى تعالى به او وحى فرمود :
«نعمت ها و نيكى هايم را به آنان يادآور شو؛
🔹️زيرا كه آنان جز خوبى از من نديده اند و به ياد ندارند» .١
١--------------
۱- قصص الأنبياء : 161 / 179 .
💐⚘💐
📚"متنى از جنس طلا"
✍رزق چیست؟
رزق کلمه ای است بسیار فراتر از آنچه مردم می دانند.
زمانی که خواب هستی و ناگهان،به تنهایی و بدون زنگ زدن ساعت بیدار میشوی رزق است.چون بعضیها بیدار نمیشوند.
زمانی که با مشکلی رو به رو می شوی خداوند صبری به تو میدهد که چشمانت را از آن بپوشی،این صبر، رزق است.
زمانی که در خانه لیوانی آب به دست پدرت میدهی این فرصت نیکی کردن ، رزق است.
گاهی اتفاق می افتد که در نماز حواست نباشد (مقیم اتصال نباشی) ناگهان به خود می آیی و نمازت را با خشوع می خوانی (متصل میشوی) این تلنگر، رزق است.
یکباره یاد کسی میفتی که مدتهاست ازو بی خبری و دلتنگش میشوی و جویای حالش میشوی، این رزق است.
رزق واقعی این است.. رزق خوبی ها،
نه ماشین نه درآمد،اینها رزق مال است که خداوند به همه ی بندگانش میدهد،اما رزق خوبیها را فقط به دوستدارانش میدهد.
ودر اخر همینکه عزیزانتان هنوز در کنارتان هستند و نفسشان گرم است و سلامت این بزرگترین رزق خداوند است
زندگيتان پر از رزق باد⚘
@mollanasreddin
💐⚘💐
حکایت ✏️
💥یک شکارچی، پرندهای را به دام انداخت. پرنده گفت:«ای مرد بزرگوار! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خوردهای و هیچ وقت سیر نشدهای. از خوردن بدن کوچک و ریز من هم سیر نمیشوی. اگر مرا آزاد کنی، سه پند ارزشمند به تو میدهم تا به سعادت و خوشبختی برسی. پند اول را در دستان تو میدهم. اگر آزادم کنی پند دوم را وقتی که روی بام خانهات بنشینم به تو میدهم. پند سوم را وقتی که بر درخت بنشینم.»
🔹️مرد قبول کرد. پرنده گفت: «پند اول اینکه سخن محال را از کسی باور مکن.»مرد بلافاصله او را آزاد کرد و پرنده بر سر بام نشست.
گفت پند دوم اینکه: «هرگز غم گذشته را مخور، برچیزی که از دست دادی حسرت مخور.»
🔹️پرنده روی شاخ درخت پرید و گفت : «ای بزرگوار! در شکم من یک مروارید گرانبها به وزن ده درم هست. ولی متاسفانه روزی و قسمت تو و فرزندانت نبود. و گرنه با آن ثروتمند و خوشبخت میشدی. »
مرد شکارچی از شنیدن این سخن بسیار ناراحت شد و آه و نالهاش بلند شد.
🔹️پرنده با خنده به او گفت: «مگر تو را نصیحت نکردم که بر گذشته افسوس نخور؟ آیا پند مرا نفهمیدی یا ناشنوا هستی؟ پند دوم این بود که سخن ناممکن را باور نکنی. ای ساده لوح ! همه ی وزن من سه درم بیشتر نیست، چگونه ممکن است که یک مروارید ده درمی در شکم من باشد؟»
مرد به خود آمد و گفت:«ای پرنده دانا پندهای تو بسیار گرانبهاست. پند سوم را هم به من بگو.»
🔹️پرنده گفت : «آیا تو به آن دو پند قبلی عمل کردی که پند سوم را هم بگویم.» پند گفتن به فرد نادان خوابآلود مانند بذر پاشیدن در شورهزار است.
@mollanasreddin
💐⚘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥بیانی بسیار جالب
💥عبرتی از نعمت های الهی
💐⚘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥فرماندهای که یقین داشت به
مرگ طبیعی نمیمیرد!
@Farsna
💐⚘💐
⚘⚘
🔸️فصل دهم : صفحه دوازدهم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
با اضطراب بیسیم را گذاشتم و به سنگر مشرف به جاده دویدم. میخواستم اردشیر را منصرف کنم، اما صدایم به جایی نمیرسید. با چشمم او را دنبال کردم. اردشیر بدون ترسولرز وارد جاده شد. مقداری ندویده بود که از بد حادثه،
🔹️خمپارهشصتی در نیممتری او جاخوش کرد و کنار پایش منفجر شد. اردشیر با موج انفجار پرت شد و چند متر آنطرفتر افتاد.
شبانه، عبور از جاده بهصورت محدود و برای انتقال مهمات و تدارکات ضروری انجام میشد ولی عبور از آن در روز، واقعاً دل و جرئت میخواست.
🔹️من دل و جرئت اردشیر را نداشتم اما با دیدن بدن غرق به خون او جاده و دنیا در نظرم مثل شب، تاریک و سیاه شد. پس سریع از تپه پایین رفتم و درویشی را که امدادگری بلد بود با خود همراه کردم. چشمان اردشیر ترکش خورده بود و باز نمیشد.
🔹️یک سمت بدنش بهطور کامل پر از ترکشهای ریزودرشت بود و بزرگترین ترکش مثل یک میلۀ فلزی در پا گیر کرده و از هر دو طرف بیرون زده بود. صورت او را بوسیدم و دلداریاش دادم.
🔹️قبل از آنکه خودمان با خمپارههای این جاده مجروح شویم، با کمک درویشی او را از تپه بالا کشیدیم و در سنگر مجروحان جا دادیم. از آن بهبعد، بین سنگر اردشیر و سنگر رزم در رفتوآمد بودم. قدری میجنگیدم و قدری از او پرستاری میکردم.
🔹️ حالوهوای خوبی داشت. از درد حرفی نمیزد. تشنه بود و هر لحظه امکان داشت شهید شود. با جراحت چشمش، رشتۀ زمان از دستش خارج بود و روز و شب نداشت. هرگاه سؤال میکرد ساعت چند است؟ میگفتم: «ظهر نشده... شب نشده...»
کمتر جواب میدادم تا گذران وقت را در محاصره حس نکند و روحیهاش را نبازد.
با او شوخی میکردم، سربهسرش میگذاشتم، میگفتم: «چیزی نیست، تو خودت اسطورۀ موجی شدن و ترکش خوردنی.» مدام میگفتم: «همین وقتهاست که تپۀ اول آزاد بشه و تو رو بفرستیم عقب.» اینها را میگفتم، اما خودم میدانستم در چه شرایط سختی هستیم و ناراحتی قلبیام از این بود که کاری برای برگشتش نمیتوانستم انجام دهم. حالوروز او دلم را به درد آورده بود و اینکه کاری از دستم برنمیآمد اذیتم میکرد.
🔹️بااینحال، خود را شاداب نشان میدادم. سرش را روی پایم میگذاشتم و همزمان که چشمش را ضدعفونی میکردم از موفقیت و دلاوری رزمندگان تپۀ شمشیری در دفع پاتکها میگفتم. درویشی پشتسرهم برایش سرم میزد تا ضعف نکند و عطشش فروبنشیند. هرچه را مخفی میکردم، نمیتوانستم ترکش به این بزرگی را در پای او مخفی کنم. صحنۀ دلخراشی بود. دست میزد و میپرسید: «پام چطوره؟»
دو طرف آن را با دست میگرفتم و با خنده میگفتم: «فرمون دوچرخۀ خوبیه! بیا تو هم یه دوری بزن.»
دیگر بچهها هم با همین فرمان دوچرخه، کلی سربهسرش میگذاشتند و لبخند بر لب اردشیر سبز میشد.
فردای آن روز، گروهان شهید باهنر بهفرماندهی رحمت سنایی وارد صحنۀ نبرد شد و به تپۀ اول حمله کرد. رحمت پسرخالهام بود و به جنگاوری میشناختمش. حاجمهدی توانسته بود تانک و نفربر در اختیارشان بگذارد تا در مواجهه با بعثیها دست برتر را داشته باشند. تا پایان روز،
🔹️درگیریشان طول کشید و جز دعا برای موفقیت آنها کاری از ما برنیامد. شب، بانگ اللهاکبر پیروزی از تپهها بلند شد و از محاصره خارج شدیم. در جریان شکستن حصر تپۀ شمشیری، شهدای بزرگواری تقدیم شد که از آنها میتوان به عارف هفدهسالۀ انجمن اسلامی برزول، شهید عارف ملکی اشاره کرد.
🔹️زیباترین لحظه برای من، دیدن آمبولانسی بود که با باز شدن جاده خودش را به ما رساند و با امکان تردد در جاده میتوانست مجروحان را به عقب ببرد. خوشحال از اینکه فرجی حاصل شده، نزد اردشیر برگشتم و با دادن این خبر خوش، او را تا پای آمبولانس رساندم. برای خداحافظی در آغوشش کشیدم و با بوسیدن دوبارهاش او را به خدا سپردم. با ختمبهخیر شدن ماجرای اردشیر، خیالم از جانب او راحت شد و به تپه برگشتم.
اردشیر هرگاه با من به جبهه آمده مجروح شده و با احتساب آن ترکشها و مینی که بعدها در دستش منفجر شد، هماکنون هفتاد درصد جانبازی دارد. او سالهای سال است که دردها و ترکشهای بسیاری را با خود حمل میکند و در ازای آن پا و چشم و انگشتان دستش را در جبهه بهجا گذاشته است.
ادامه دارد......
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐
⚘⚘
💥قال الصادق عليه السلام :
🔸️ إنّ الأرضَ لا تكونُ إلّا وفيها حُجَّةٌ ،
🔸️ إنَّهُ لا يُصْلِحُ النّاسَ إلّا ذلكَ ،
🔸️ولا يُصْلِحُ الأرضَ إلّا ذاكَ .
💥 امام صادق عليه السلام فرمود :
🔹️ در زمين هميشه حجّت
-از طرف خدا- هست؛
🔹️زيرا مردم را اصلاح نمى كند
مگر حجّت
🔹️و زمين را به سامان نمى آورد
مگر حجّت.۱
-------------------
۱-بحار الأنوار : 23 / 51 / 101 .
💐⚘💐
⚘⚘
💥مقام قرب الهی
🔹رسیدن به مقام قرب پروردگار، اساسش اوّل قلب مبارک امام زمان(عج) است.
امام زمان(عج) است که قلب عالم است و این ممکن نیست، بدون اطاعت تحقق پیدا کند.
وقتی حضرت ولی عصر(عج) مظهر تامّ پروردگار است همهجا حاضر و ناظر میباشد.
🔸️ حضرت هرچند غائب هستند، ولی پیش ما حاضر هستند.
حضرت به افکار و اعمال گذشته و آینده ما احاطه دارد؛
معنای انتظار ظهور همین است. باید حافظ مال و کیان (منزلت) حضرت باشیم؛ حفظ مولای ما به دست ماست و حفظ مولویّت او بسته به این است که در مقام شریعت کوتاهی نکنیم،
واجبات را انجام دهیم و حرامها را ترک کنیم.۱
💥۱-بیان از حضرت آیت الله میرزامحمدعلیشاه آبادی(ره)
🔰https://eitaa.com/joinchat/200
4287493Cf5efeeb593
💐⚘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 «وظایف منتظران امام زمان (عج)»
💥بیان از حجةالإسلام رفیعی
اَللّهُمَّعَجَّلْلِوَلِيِّكَالْفَرَج
🆔 @balagh_ir
💐⚘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥داستان ،عاقبت جوانی که به
امام زمان بدبین بود
و جشن های نیمه شعبان را مسخره میکرد.
🌾🌾🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥ارتباط داشتن با امام زمان عج
حواستون هس؟!
@yamahdiadrekni72
💐⚘💐
🌹عطر_یار
💥عمری به تمنایت با یاد قدمهایت
💥زین کوتهی عمر و زین غیبت طولانی
عمری به تمنایت با یاد قدمهایت
💥از پارۀ دل کردم پیوسته گل افشانی
گردیده سیه روزم میسازم و میسوزم
💥دارم به جگر پنهان صد شعلۀ پنهانی
با روی تو در پاییز گیتیست چو فروردین
💥بیتو همه جا زندان مردم همه زندانی
یا آن که نهان استی خورشید جهان استی
💥دل میبری از عالم با چهرۀ نورانی
با چشم خیال خود تا یاد رخت کردم
💥عالم همه جا شد روز حتی شب ظلمانی
تنها نه همین بلبل در وصف تو میخواند
💥گلها همه گردیدند مشغول غزلخوانی
ای جانِ جهانپرور ای عبد خدا منظر
💥بازآی و خدایی کن در کسوت انسانی
بازآ و مداوا کن پیشانی جدت را
💥خون پاک کن ای مولا زآن صورت و پیشانی
«میثم!» همه شب باید کوشی به دعا، شاید۱
-----------------
💥بیان اشعار ازغلامرضا سازگار
🔰https://eitaa.com/joinchat/2004287493Cf5efeeb593
💐⚘💐
⚘⚘
🔹️منشاء بی حیایی:
💥قال علي عليه السلام:
🔸️وَ مَنْ كَثُرَ كَلاَمُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ
🔸️وَ مَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَيَاؤُهُ
🔸️وَ مَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ
🔸️وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ
🔸️وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ
💥امام علي عليه اسلام فرمود:
🔹️و هر کس زیاد سخن می گوید
زیاد اشتباه می کند
🔹️وآن کس که زیاد اشتباه می
کند، ، حیایش کم می شود
🔹️وکسی که حیایش کم شد ،
پارسایی اش نقصان می یابد
🔹️و کسی كه پارسایی او نقصان
یابد، قلبش می میرد
🔹️وکسی که قلبش بمیرد،
داخل در دوزخ می شود۱
نهج البلاغه حکمت ۳۴۹
💐⚘💐
⚘⚘
💥رهبر معظم انقلاب
خطاب به علما و طلاب:
🔻اگر انبيا فقط احکام میگفتند، کسی با آنها دشمنی نمیکرد
🔹انبيا كارشان مسئلهگويى فقط نبود. اگر انبيا فقط به اين اكتفا ميكردند كه حلال و حرامى را براى مردم بيان كنند، اينكه مشكلى وجود نداشت؛ كسى با اينها درنمىافتاد.
🔹در اين آيات شريفهاى كه اين قارى محترم با صوت خوش و با تجويد خوب در اينجا تلاوت كردند: « اَلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسٰالاٰتِ اللّٰهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لاٰ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللّٰهَ » ؛ اين چه تبليغى است كه خشيت از مردم در او مندرج است كه انسان بايد از مردم نترسد در حال اين تبليغ؟
🔹اگر فقط بيان چند حكم شرعى بود كه ترس موردى نداشت كه خداى متعال تمجيد كند كه از مردم نميترسند؛ از غير خدا نميترسند.
🔹اين تجربههاى دشوارى كه انبياى الهى در طول عمر مبارك خودشان متحمّل شدند، براى كى بود؟ چهكار ميكردند؟ « وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قٰاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمٰا وَهَنُوا لِمٰا أَصٰابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ وَ مٰا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكٰانُوا » ؛ چى بود اين رسالتى كه بايد برايش جنگيد؟ بايد جنود الله را براى او بسيج كرد، پيش برد؛ فقط گفتن چند جملهى حلال و حرام و گفتن چند مسئله است؟!
🔹انبيا براى اقامهى حق، براى اقامهى عدل، براى مبارزهى با ظلم، براى مبارزهى با فساد قيام كردند، براى شكستن طاغوتها قيام كردند. طاغوت آن بتى نيست كه به فلان ديوار يا در آن زمان به كعبه آويزان ميكردند؛ او كه چيزى نيست كه طغيان بخواهد بكند. طاغوت آن انسان طغيانگرى است كه به پشتوانهى آن بت، بت وجود خود را بر مردم تحميل ميكند.
🔹طاغوت، فرعون است؛ « إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاٰ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهٰا شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طٰائِفَةً مِنْهُمْ » ؛ اين، طاغوت است. با اينها جنگيدند، با اينها مبارزه كردند، جان خودشان را كف دست گذاشتند، در مقابل ظلم ساكت ننشستند، در مقابل زورگويى ساكت ننشستند، در مقابل اضلال مردم سكوت نكردند. انبيا، اينند.
💥 بیانات در ديدار روحانيّون و طلّاب، ۱۳۸۸/۰۲/۲۳
@Panahian_ir
💐⚘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌کمبود غیرت در مردان یکی از دلایل اصلی بد حجابی خانمهاست!
💔💔🔥
✍مهمانی عمر :
در این عمری که میدانی
فقط چندی تو مهمانی!
به جان و دل تو عاشق باش
رفیقان را مراقب باش!
مراقب باش تو به آنی
دل موری نرنجانی …
که در آخر تو میمانی و
مشتی خاک که از آنی …!
دلا یاران سه قسمند گر بدانی
زبانی اند و نانی اند و جانی
به نانی نان بده از در برانش
محبت کن به یاران زبانی
ولیکن یار جانی را نگه دار
به پایش جان بده تا میتوانی ...۱
-----------------
💥۱-بیان اشعار ازجناب مولانا
@mollanasreddin
⚘⚘
"از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو"
در زمان قدیم، مردی ازدواج کرد...
در روز اول ازدواج، جهت خوردن ناهار با خانواده شوهر دور هم جمع شدند. مرد سهم بیشتری از غذا را با احترام خاص به همسرش و به مادر خودش سهم ناچیزی از غذا داد، بدون هیچ احترامی!!
در این لحظه عروس که "شخصیت اصیل و با حکمتی داشت،" وقتی این صحنه را دید درخواست طلاق کرد و گفت:
شخصیت اصیل در ذات هست و نمی خواهم از تو فرزندی داشته باشم که بعدها فرزندانم رفتاری چون تو با مادرت، با من داشته باشند و مورد اهانت قرار بگیرم!
""متاسفانه بعضی از زنان وقتی شوهرانشان آنها را ترجیح می دهند، فکر می کنند بر مادر شوهر پیروز شدند.!!"
عروس با تدبیر همان روز طلاق گرفت و مدتی بعد با همسری که به مادر خودش احترام میگذاشت ازدواج کرد و بعد از سالها صاحب فرزندانی شد...
یک روز با فرزندانش عزم مسافرت کرد، با فرزندانی که بزرگ شده بودند و به مادرشان بسیار احترام می گذاشتند.
در مسیر به کاروانی برخوردند، پیرمردی پابرهنه پشت سر کاروان راه می رفت و هیچ کس به او اعتنایی نمی کرد.!
مادر به فرزندانش گفت: آن پیرمرد را بیاورید.
وقتی او را آوردند مادر، همسر سابقش را شناخت به او گفت:
چرا هیچ کس به تو اعتنا و کمکی نمی کند؟!
آنها کی هستند؟!
گفت: فرزندانم هستند...
گفت : من رامی شناسی؟
پیرمرد گفت: نه
زن با حکمت گفت: من همان همسر سابقت هستم و قبلا گفتم که اصالت در ذات هست ...
"همانگونه که می کاری درو خواهی کرد..."
به فرزندان من نگاه کن!
چقدر به من احترام میگذارند...
حالا به خودت و فرزندانت نگاه کن،
چون تو به مادرت اهانت کردی، این جزای کارهای خودت هست...
زن با تدبیر به فرزندانش گفت: "کمکش کنید برای خدا..."
✨بدانیم؛ فرزندانمان همانگونه با ما رفتار خواهند کرد که ما با پدر و مادر خود رفتار میکنیم.!✨
@mollanasreddin
💐⚘💐