11.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐💐
💥(اگر یک عمل صالح در طول عمرمان بتوانیم انجام بدیم و قدمی برای ظهور برداریم و مورد قبول خداوند قرار بگیره، شاید همین کلیپ چند دقیقه ای باشه....)
💥(خواهشا دوستان مذهبی و انقلابی این چند دقیقه را مشاهده بفرمائید)
💥(وظیفه مادر قبال ظهور منجی ع
چیست؟)
@shohadayeslam
💐⚘💐⚘
۲۴ آذر ۱۴۰۱
🌿🍀🌿
💥چشم یار:
💥من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم*
از آن روزی که مولایم شود بیمار میترسم!
💥همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس*
من از خوابیدن مهدی درون غار میترسم
💥رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم و فرزند*
من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم!
💥همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن*
از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم!
💥سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست*
من از بی مهری این ابرهای تار میترسم!
💥تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم*
از آن روزی که این منصب کنم انکار میترسم!
💥طبیبم داده پیغامم بیا دارویت آماده است*
از آن شرمی که دارم از رخ عطار میترسم!
💥شنیدم روز وشب از دیده ات خون جگر ریزد*
من از بیماری آن دیده خونبار میترسم!
💥به وقت ترس و تنهایی،تو هستی تکیه گاه من*
مرا تنها میان قبر خود نگذار، میترسم!
💥دلت بشکسته از من،لکن ای دلدار رحمی کن*
که از نفرین و عاق والدین بسیار میترسم!
💥هزاران بار من رفتم،ولي شرمنده برگشتم*
ز هجرانت نترسیدم ولی این بار میترسم!
------------------
💥بیان ✍شعری زیبا از رهبر معظم، حضرت آیت الله خامنه ای
(مدظله العالی)
💐⚘💐⚘
۲۴ آذر ۱۴۰۱
🌿🍀🌿
🔸️فصل ششم : صفحه نهم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
پسرعمهام عبدالله تبریزی را دیدم. او یک ارتشی کارکشته، فرماندهی حرفهای و بهشدت منظم بود.
هرچند او را در جبهه ندیده بودم، اما او در عملیات قادر شرکت داشت و حتی به موفقیتهایی رسیده بود. باهم صمیمی بودیم. گفت: «آخه این چه وضع جنگیدنه، پسردایی؟ من اصلاً شما رو قبول ندارم.»
🔸️حق داشت. او به سختگیری در مسائل نظامی شهره بود و ما بسیجیها از نظم خاصی در جنگیدن پیروی نمیکردیم. گفتم: «حرفت درست، اما ما هم تا حالا عملیات اینطوری ندیده بودیم. مگه بدون شناسایی میشه جنگید؟»
🔸️بههرحال بعد از این تجربه، دیگر ادغامی بین نیروهای بسیجی داوطلب و ارتش رخ نداد و صرفاً نیروها با همکاری هم در عملیات شرکت کردند.
🔸️در مردادماه1364 به قم برگشتم و سال تحصیلی خودم را زودتر از بقیه شروع کردم. با درس خواندنهای شبانهروزی در همین مدت، عقبماندگیام جبران شد و خودم را به بقیه رساندم.
این سختی چیزی بود که طلبههای رزمنده خودشان انتخاب کرده بودند و میخواستند در کنار درس و اجتهاد، جهاد را نیز داشته باشند. شیخ محمدرضا گودرزی ایستگاه طلبگی در اصفهان را پشتسر گذاشته بود و مثل من به قم رسیده بود.
🔸️یک روز برای سر زدن به ایشان به مدرسۀ امامباقر(ع) رفتم. شیخ محمدرضا نبود و همحجرهای او شیخ محمدحسین ترابی آنجا بود. او را از قبل میشناختم؛ نهاوندی بود و قبل از ما طلبه شده بود.
واقعاً طلبۀ فاضل و همهچیزتمامی بود. از سر دلسوزی و خیرخواهی به من گفت: «شیراوند، چرا اینقدر میری جبهه؟ بشین درست رو بخون.»
🔸️گفتم: «امام میگه جهاد واجب کفاییه و همه این رو میدونن و درست هم هست. اما برای منِ طلبه که رفتم، ضرورت وجود طلبه در خط مقدم رو دیدم و کاری از دستم برمیآد، واجب عینیه.»
گفت: «این برای کسیه که سواد درستوحسابی داره. تو که درسی نخوندی. تو چه کاری از دستت برمیآد؟»
گفتم: «این رو باید بیای ببینی تا باور کنی. وقتی کل گردان زمینگیر شده، این طلبۀ عمامهبهسره که نیرو رو از جا میکنه. اگر ترسید همه میترسن. اگر بلند شد همه بلند میشن. فکر کردی ما با سلاح و ادوات میجنگیم؟
🔸️اگر به اینها باشه که دشمن صدبرابر اینها رو داره. ما با ایمان میجنگیم و من به این نتیجه رسیدم هیچ کمکی به فرماندهان، بهتر از حضور طلاب و تقویت همین روحیۀ ایمانی در بسیجیها نیست. تو یه بار بیا، خودت میفهمی به درد میخوری یا نه.»
🔸️چندین بار لابهلای حرفهایم پرسید: «یعنی واقعاً نیازه؟» و من هر بار میگفتم: «بله که نیازه.»
گذشت. من دیگر شیخ ترابی را ندیدم تا بعد از عملیات والفجر8. به او گفتم: «چه خبر؟ نیستی.»
گفت: «بدهیهام رو صاف میکردم.»
گفتم: «مگه بدهی صاف کردن چقدر طول میکشه؟»
گفت: «داستانش مفصله. من در عالم بچگی از مغازهای توی نهاوند، خریدی کردم و پنج ریال )یا تومان) بدهکار شدم. مغازهدار گفت بعداً بیار.
این پنج ریال رو ساده گرفتم و حرفش رو پشتگوش انداختم. حالا بعد از سالها یاد اون بدهی افتادم و برای پرداختش به نهاوند رفتم، اما خبری از اون مغازه و مغازهدار نبود.
گفتن اون بندهخدا برای کار، به تهران مهاجرت کرده. به تهران رفتم و پرسونپرسون محل کارش رو پیدا کردم. اما گفتن کارش رو رها کرده و به اصفهان نقلمکان کرده.
🔸️به اصفهان رفتم و با پرسوجوی فراوان، خونهش رو پیدا کردم.
اما گفتن فوت شده و از دنیا رفته. راهی ندیدم جز اینکه بدهی رو به ورثه بدم. پنج ریال رو بهشون دادم و گفتم داستان از این قراره. حلالم کنید.
ورثه وقتی دیدن من بهخاطر پول ناچیزی اینهمه راه اومدم، شک کردن و گفتن: ‹حتماً بدهی سنگینی به پدر ما داشتی و باید تمام پول رو بدی!› هرچی گفتم باور نکردن.
بالاخره با یه مصیبتی پول رو گذاشتم و از دستشون فرار کردم.»
🔸️شیخ ترابی که این ماجرا را تعریف میکرد من هنوز دوزاریام نیفتاده بود قضیه از چه قرار است. اما وقتی او را در جبهه، در جزیرۀ مجنون دیدم متوجه کارش شدم.
او گفت: «حق با تو بود. همونطور که میگفتی توی منطقه به طلبه نیازه. حسابم رو صاف کردم و حالا اومدم تا رسیدن به شهادت، به وظیفهم عمل کنم.»
ادامه دارد.......
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
۲۴ آذر ۱۴۰۱
۲۶ آذر ۱۴۰۱
۲۶ آذر ۱۴۰۱
🌿🍀🌿
💥قَالَ علی عليه السلام
🔸️ إِنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيماً فَتَحَلَّمْ
🔸️فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلاَّ أَوْشَكَ
أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ
💥امام علی علیه السلام فرمود:
🔸️ اگر بردبار نيستي خود را به
بردباري وادار نما
🔸️برای اینکه کم است ،كسي كه
خود را همانند مردمي نماید و از
جمله آنان نشود.۱
------------------
۱-حکمت ۲۰۷ نهج البلاغه
💐⚘💐
۲۶ آذر ۱۴۰۱
🌿🍀🌿
💥دائم الحضور بودن
🔸️گرچه دائم الحضور بودن کار امیر المومنین علیه السلام است که از
خداوند تقاضا می کند ،
والدوام ُ فی الاتصال بخدمتک
کاری کن که همیشه تو را حاضر بدانم .
ما نمی توانیم دائم الحضور باشیم
ولی میشود کاری کرد که به طور کلی خدا را فراموش نکنیم .
همانطور که خداشناسی و اطاعت او مراتب دارد ،
اطاعت شیطان هم مراتب دارد
وهمان گونه که
الطریق الی الله بعدد انفاس الخلائق
درموردشیطان هم اینگونه است.
الطریق الی الشیطان بعدد انفاس الخلائق
🔸️چه آنکه شیطان هرکسی را یک طوری جهنمی می کند
ولی اگر مقداری مواظب باشد و از خواب که بیدار می شود به قصد خدا باشد .
و به قصد خدا راه برود آن وقت خدا
هم کمک میکند بنابراین هر چه هست خداست به معنای
لا اله الاالله هم همین است اگرآدم مقداری را بیفتد میتواند خود را درست کند .
🔸️مولوی می گوید:
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
💥حضرت امام ره گاهی این شعرا را می خواندند و می فرمودند:
مولوی خیال میکند ما را افتاده ایم و در کوچه مانده ایم در صورتی که ما هنوز راه نیفتاده ایم .
🔸️ انسان در اول تکلیف صفای نفس مخصوصی دارد نه بخل دارد و نه حسد و نه با کسی دشمنی و لجا جت دارد، علمای اخلاق مثال زده گفتهاند:
که قلب کسی که تازه مکلف شده مانند کاغذ سفید است و چیزی در آن نیست بعد هر چه پدر و مادر رفیق و معلم درصفحه قلب بنویسند
همان نقش می بندد و به مرور زمان وسعت پیدا میکند
وقتی پا به سن و سال پیری گذاشت صفحه دل پیر میشود۱
---------------------
۱-ببان ✍از کتاب رسم پارسایان
درس های اخلاق مرحوم حضرت آیت الله اشتهاردی رحمة الله علیه است ص۱۷۱ درس۲۴
@hekmaat
🌾🌺🌾🌺🌾
۲۶ آذر ۱۴۰۱
🌿🍀🌿
💥شعر_و_شعور
خدایا در زبان من صـواب آر
دعای بنـدهٔ خود مستجاب آر
مرا توفیـق ده تا حمد خوانم
صفـات ذات تو بر لفـظ رانم
تـوئی خلاق هر بالا و پستی
توئی پیدا و پنهان هرچه هستی
توئی گیرنده و میرنده مائیم
توئی سلطان و ما مشتی گدائیم
اگر فضلت قرین حال گردد
خرابم جمله جا و مال گردد۱
-------------------------
💥۱-الهینامه
💥عطار
💐⚘💐
۲۶ آذر ۱۴۰۱
💥مرحوم علامه طباطبایی (ره):
🔸️گوشهنشینی ملازم با معرفت و یا موجب آن نیست، ولی کسی که میخواهد اهل معرفت شود، باید معاشرتش را مخصوصا با اهل غفلت و اهل دنیا کم کند، و فرش هر مجلسی نباشد،
🔸️ و کار شبانهروزی او در مجالس بیهوده صرف نشود، و از معاشرتهای بیهوده و بیمغز تا میتواند اجتناب نماید، و طوری نشود که با همه و در هر مجلسی حاضر شود.۱
---------------------
📘۱-در محضر علامه طباطبایی ص ۳۶۵
https://eitaa.com/joinchat/2943615170Cc0541e3711
💐⚘💐⚘
۲۶ آذر ۱۴۰۱
12.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 نگاه غضبآلود آیتالله بهجت (ره) به یک طلبه
💥بیان از استاد عابدینی
🆔 @takhribchi110
🌾🌾🌾
۲۶ آذر ۱۴۰۱
🌿🍀🌿
🔸️فصل ششم : صفحه دهم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
ایام درس خواندن با جدایی از دوستان و دلتنگی قرین بود.
از دوری یکدیگر، این احساسات را بر روی کاغذ میآوردیم و برای هم نامه مینوشتیم.
از آن زمان، نامههای بسیاری دارم که یا از حال هم خبر گرفتهایم یا اخبار قابلتوجه را برای هم مخابره کردهایم یا گاهی از هم توصیهای اخلاقی خواستهایم و در عالم رفاقت، نقش آینه را برای عیوب یکدیگر بازی کردهایم.
🔸️ همۀ نامهها با مقدمهای آتشین از سلام بر امام عصر(عج) و امامخمینی
و درود بر شهدا شروع میشد و با شعری احساسی یا شعاری انقلابی به پایان میرسید.
من در کنار امضایم همیشه مینوشتم: «امام، شوم فدات.»
🔸️بعضی دوستان وقتی نامه را جواب میدادند، خود را در این شعار شریک میکردند و مینوشتند:
«امام، من و ضرغام شویم فدات.»
هنوز نامهها را دارم و با هریک به حسرت و لبخند روزگار میگذارنم.
در این بین، نامههای رضا احمدوند همیشه خندهدار بود و در نبودش ما را شاد میکرد.
او بههمراه حسین احمدوند در مرکز تربیتمعلم شهید قدوسی نهاوند بود.
🔸️ وقتی دلتنگشان شدم برایشان نامه نوشتم، اما بهطور اتفاقی، نامه دیر به دستشان رسید
و من در نامهای دیگر، گلایه کرده بودم که چرا جواب نمیدهید؟
حسین جواب داده بود دل به دل راه دارد و من هم سر کلاس یادت افتادم
و همان لحظه برایت نامه نوشتم،
ولی یادم رفت پست کنم و کلی عرض ارادت کرده بود.»
🔸️ولی لحن رضا مثل وجود نازنین و نمکینش فرق داشت، او نوشته بود: «ضرغام، شما به چه حقی و چه مجوزی برای من نامه نوشتی؟
شما همیشه برای افراد بخصوصی مینوشتی. تعجب است. در ضمن، شما هنوز بچه هستید و من عارم میآید با شما بچهمچهها صحبت کنم.
راستی، تمامی قضیۀ وارد شدن آهنگران به برزول و خانۀ شما را مفصل برایم توضیح بده.
🔸️دوست عزیز و برادر، نامه را به کی داده بودی؟
و آیا مشغول درس خواندن هستی یا نه، بازهم...؟»
با همین سهنقطهها حرفش را به پایان برده بود و آخرسر هم امضا کرده بود:
«بزرگ شما؛ آقای احمدوند. 29/7/1364»
پایان فصل ششم
ادامه دارد در فصل بعد....
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐
۲۶ آذر ۱۴۰۱
۲۷ آذر ۱۴۰۱