🌿🍀🌿
💥 عدل و صلح:
🔸 ما وقتی میتوانیم درباره صلح و عقل و عدل جهان سخن بگوییم كه خود را بشناسیم.
زیرا انسان یك موجود جهانی است و هرگز از بین نمی رود. اگر بعد از مرگ خبری نبود و مرگ پایان راه بود، انسان می توانست ددمنشانه زندگی كند و برابر قدرت و زوری كه دارد بر دیگران بتازد
ولی مرگ بین راه است، انسان با مُردن از پوست به در می آید و برای ابد زنده است؛
اگر برای ابد زنده است، باید برای بعد از مرگ ره توشه ای تهیه كند.
🔸 ما برای اینكه نه بیراهه برویم و نه راه كسی را ببندیم, نه كسی جنگ را بر ما تحمیل كند و نه ما طبل جنگ بكوبیم، باید آن نزاهت روح, طهارت روح و قداست روح را فراهم كنیم تا بدانیم ما در برابر هر كاری مسئول هستیم و بعد از مرگ باید پاسخگوی آن باشیم.
انبیا آمدند به ما بفهمانند انسان در رو در رویی با مرگ, انسان مرگ را می میراند نه بمیرد!
🔸️ما یك دشمن داریم به نام مرگ و در مصاف با مرگ, ما پیروز هستیم نه مرگ! ما مرگ را از پا در می آوریم و وارد صحنه ای می شویم كه دیگر مرگ نیست.
🔸 ما برای اینكه در درونمان، عدل و صلح سامان بپذیرد
باید آن غرور، خودخواهی و جاه طلبی را تعدیل كنیم؛ غرور و خودخواهی ما دشمنی است كه هرگز با ما كنار نمی آید، ما باید آن را سركوب كنیم.
شما در جهان می بینید که مار دشمن انسان است، اما خیلی ها با مار كنار می آیند، با آن زندگی می كنند؛
🔸️ عقرب دشمن انسان است و خیلی ها با عقرب كنار می آیند و با او زندگی می كنند؛
اما با غرور و خودخواهی و نفس پرستی هرگز نمی شود كنار آمد كه او با ما كاری نداشته باشد، او از هر مار و عقرب و گزنده ای بدتر است.
ما هیچ چاره نداریم مگر اینكه این خودخواهی و غرور را رام كنیم و عاقل و عادل بشویم
آن گاه دم از صلح بزنیم.
-----------------------------
بیان از حضرت :
آیت_الله_جوادی_آملی دام ظله
تاریخ: 1393/01/18
🆔 @a_javadiamoli_doross
💐⚘💐
My Recording1111.mp3
زمان:
حجم:
47.43M
#سطح_یک_جلسه_اول : مقایسه طب اسلامی با طب غربی
✅انسان نیازمندترین موجود عالم هست اما جاهل ترین موجود هم هست برای اینکه ...
👌برای هر کاری در زندگی انسان، دو نوع سبک زندگی وجود دارد: سبک زندگی انبیاء و معصومین، سبک زندگی غربی
👈تفاوت طب اسلامی با طب غربی
❌تفاوت در علت بیماری ها، راه پیشگیری از بیماری، ابزار تشخیص، مواد اولیه داروها و غذاها، روش درمان
❌❌اوج علم غربی در حشره خواری، پیوند مدفوع، استفاده از محصولات جنینی، الکل نجس و ژلاتین خوکی هست❌❌
🗡درمان در پزشکی غربی یعنی حبس بیماری در بدن
💥هرچیزی که اهلبیت علیهم السلام فرموده اند در سبک زندگی غربی برعکس شده است به اسم علم!!
@tadris14
💐⚘💐⚘
13.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥دو دقیقه و چهل ثانیه طوفانی ‼️
شاه پهلوی چقدر خورد ❓
و چقدر برد ❗️
✅ حتما برسانید به دست اندک مدافعین پهلوی منحوس.
#پهلوی #محمدرضا_شاه
#شاه_دزد #چاپیدشاه #شاه
به بزرگترین کانال جهاد تبیین بپیوندیم
┏━━ °•🍃•°━━┓
@jahad_tabein
┗━━ °•🍃•°━━┛
♨️🔥♨️🔥
🌿🍀🌿
🔸️فصل هشتم : صفحه سیزدهم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
عکسی دارم که مانند جنگاوران قدیم، نوار تیربار را بر سینه حمایل کردهام. مادرم این عکس را خیلی دوست داشت و در هیچ صورتی آن را از خود جدا نمیکرد.
با چسب، قابی برای این عکس درست کرده بود و آن را بهعنوان گردنبند به سینه میانداخت.
🔸️ اینطور سیمای من همیشه جلوی دیدگانش بود. هروقت دلش برایم تنگ میشد به آن نگاه میکرد و آن را میبوسید.
مثل همیشه پذیرای محبتش شدم و مجروحیت را بهانهای برای خانهنشینی کردم، اما بهنظرم این بار، محبتش جنس دیگری داشت و با رنگی از نگرانی همراه بود.
ابتدا گمان کردم دغدغۀ دستم را دارد؛ برای همین دستآویز را کنار گذاشتم. جنبوجوشم را بیشتر کردم.
شروع کردم به کمک کردن در کارهای خانه و در کل، نسبت به سلامتیام اطمینان خاطر دادم، اما مادرم میگفت: «داغتو نبینم... داماد شی پسرم! انشاءالله عروسیت... انشاءالله اون روز رو ببینم.»
🔸️سروسامان گرفتن فرزندان آرزوی هر پدر و مادری است و برای مادر من که مرا در جبهه و توأم با خطرات آن میدید، این آرزو بیشتر تبدیل به نگرانی شده بود.
اصرارها از همانجا برای ازدواج شروع شد. ابتدا سنم را بهانه کردم، ولی وقتی شمار همسنوسالان و دوستانم را که زن گرفته بودند و همان احادیثی را که همه شنیدهایم، از خانواده شنیدم متقاعد شدم.
با تأیید من، خانواده برای پیدا کردن یک دختر خوب دستبهکار شدند.
من از دار دنیا فقط نوزده سال سن داشتم.
دیگر نه آوردهای بود و نه پساندازی، اما بااینحال ممانعتی نداشتم، چراکه اگر پول نبود، توقعی هم نبود و انتظار وسایل اینچنینی و تالار آنچنانی نمیرفت.
🔸️برادرم احمد، در مدتی که در بیمارستان مجروح بود، یک خانواده را دیده و برایم پسندیده بود.
پدرشان کارخانهدار بود و از خانوادههای متمول نهاوند محسوب میشدند. احمد دوست داشت این وصلت برقرار شود. به احمد گفتم:
«من فکر نمیکنم از لحاظ فرهنگی این خانواده مناسب ما باشه؛ ولی بههرحال یه شرط دارم.»«شرطت چیه؟»
«من جبهه میرم و اگه شب عروسی مارش عملیات بزنن، من میرم. این رو بهشون بگو.»
🔸️احمد نزد مادر دختر رفته بود و قبل اینکه شرط مرا بگوید برایش شرط گذاشته بود که اولاً داماد ما نباید جبهه برود.
بهمحض شنیدن این جمله گفتم: «محاله. پرونده از نظر من مختومهس.»
گفت: «بذار بقیهش رو بگم. ثانیاً شرط کرده دختر حتماً باید کنار ما باشه و نمیآد قم.»
گفتم: «مثل اینکه من دارم شوهر میکنم. ملت عزیزانشون توی جبههها پرپر میشن، بعد من بیام توی خونه بشینم؟ اصلاً امکان نداره.»
حتی بعد از این ماجرا، برای آشنایی بیشتر و دیدن من به خانهمان آمدند، اما من که جبهه را خط قرمز خود میدیدم تحمل ماندن نداشتم.
با آمدن آنها از خانه بیرون زدم و رفتم. از آنها فقط ماشین آخرین سیستمشان را در کوچه دیدم و در انجمن اسلامی خودم را سرگرم کردم.
هرچه احمد پیغام فرستاد که «بیا، میخوان تو رو ببین. زشته.» گفتم: «میترسم نمکگیر شم و اومدن من اصلاً به صلاح نیست.»
این روایتی است عاقلانه از آنچه کتاب تاریخ زندگیام به خود دیده است. اما اگر از دل بپرسید، شنوای درد دیگری خواهید بود که سزاست برای آن نه به انجمن، که سر به صحرا گذاشت.
دلم پیش دختر حاجاسکندر بود و سر ناسازگاری داشت.
حاجاسکندر را کامل میشناختم. خودش جبههای بود و میدانستم با جبهه مشکلی ندارد.
فقط مانده بودم با شرم و حیای گفتن این مسئله چه کنم و اگر نگویم، سکوت را چگونه طاقت بیاورم.
🔸️در زمانۀ ما زشت بود پسر حرف از ازدواج بزند، چه رسد به نشان کردن این و آن. بااینکه خواستگاران زیادی به خانۀ حاجاسکندر میآمد هرچه با خودم کلنجار رفتم، جرئت نکردم از آن حرفی به زبان بیاورم.
ادامه دارد.......
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐⚘
🏴🌸🏴
(سوم رجب، شهادت امام هادی
علیه السلام )
💥امام علی بن محمد(ع)، معروف به هادي و نقی، از ذي قعده سال 220 قمري، كه پدر بزرگوارش حضرت امام محمد تقي(ع)، معروف به جوادالائمه(ع) به شهادت رسيد،
بنا به وصيت آن حضرت، مقام منيع امامت را بر عهده گرفت.
هنگامي كه امام هادي(ع) مقام امامت را بر عهده گرفت، از عمر شريفش بيش از هشت سال و پنج ماه نگذشته بود و وي به مانند پدر ارجمندش در سنين كودكي به اين مقام الهی نايل آمد.
💥امام علي النقي(ع) در ايام امامت خويش با خلافت شش تن از خلفاي بني عباس معاصر بود و آنان عبارت بودند از: معتصم، واثق، متوكل، منتصر، مستعين و معتز.(1)
🔸️امارفتار اين عده از خلفاي عباسي با امام علي النقي(ع) متفاوت بود. برخي رفتار خصمانه و برخي ديگر رفتار متعادل تري اعمال مي نمودند. ولي همه آنان، در غصب خلافت و ناديده گرفتن حقوق امامت، هم رأي و هم نظر بودند.
🔸️در ميان آن ها، متوكل عباسي
(دهمين خليفه عباسيان) بيش از همه، نسبت به اهل بيت(ع) و خاندان امامت و علويان صاحب نام، دشمني مي ورزيد و از هر راه ممكن در صدد اذيت و آزار آنان بر مي آمد و حتي نسبت به درگذشتگاناهل بيت(ع) نيز عقده گشايي مي كرد و دستور مي داد كه قبور امامان معصوم(ع)، به ويژه قبر مطهر اباعبدالله الحسين(ع) و خانه هاي مجاور آن را خراب و زمين هاي كربلا را شخم و آب بسته و در آن زراعت نمايند.(2)
🔸️وي، در سال 243 قمري، امام علي النقي(ع) را از مدينه منوره به سامرا فراخواند و آن حضرت را براي هميشه از موطن اصلي وي و اجداد طاهرينش دور نمود.(3)
🔸️تنها منتصر عباسي (يازدهمين خليفه عباسيان) پس از ترور و هلاكت پدرش متوكل، در ايام كوتاه مدت خلافت خويش، نيكي هاي در خور توجهي به علويان و وابستگان به خاندان رسالت و امامت نمود، كه در برابر آزار و اذيت هاي بي حد و حساب ساير خلفاي عباسي، قابل جبران نمي باشد.
🔸️امام علي النقي(ع) به مدت يازده سال در سامرا (پايتخت عباسيان) و در محله عسكر (منطقه مسكوني نظاميان) به حالت تبعيد، زندگي نمود و در اين مدت، تحت مراقبت و نظارت دستگاه امنيتي خلافت قرار داشت و از تماس با دوستان و ياران خويش محروم بود.
🔸️سرانجام در سوم رجب و يا به روايتي در 25 جمادي الآخر سال 254 قمري، در ايام خلافت معتز عباسي، به وسيله معتمد عباسي، برادر خليفه وقت، مسموم و در آن غريبه سرا، به شهادت رسيد.
🔸️به هنگام شهادت آن امام همام، جز فرزندش امام حسن عسكري(ع)، كسي در بالينش حاضر نبود.
امام حسن عسكري(ع) در ماتم پدر بزرگوارش، بسيار گريست و گريبان دريد و خود متوجه غسل، كفن و دفن آن حضرت گرديد. برخي از نادانان و يا متعصبان به امام حسن عسكري(ع) خرده گرفته كه چرا وي گريبانش را دريد.
آن حضرت به آنان پاسخ داد: شما از احكام دين خدا چه مي دانيد ؟ حضرت موسي بن عمران(ع) در ماتم برادرش هارون(ع) گريبان چاك زد.(4)
💥از امام هادي(ع) تشييع جنازه با شكوهي به عمل آمد. دوستداران اهل بيت(ع)، فقها، قضات، دبيران، اميران و حتي بزرگان دربار خلافت در تشييع جنازه مطهر وي شركت و وي را پس از نماز در يكي از حجره هاي خانه اش دفن نمودند.(5)
🔸️هم اكنون قبر شريفش، به همراه قبر مطهر فرزندش امام حسن عسكري(ع) و قبر خواهرش حكيمه خاتون دختر امام جواد(ع) و قبر نرگس خاتون مادر امام زمان(ع) در يك ضريح مقدس قرار دارد و در شهر سامرا، مزار شيعيان و دوستداران اهل بيت(ع) مي باشد.۶
------------💛💛💛-----------
منابع:
1_ - تاج الموالید ، ص 55 ؛الارشاد، ص 649؛ منتهي الآمال ، ج2، ص 384.
2_ منتهي الآمال، ج2، ص 383.
3_ منتهي الآمال، ج2، ص 377 و الارشاد، ص 646.
4_ منتهي الآمال، ج2، ص 385.
5_ نك: الارشاد، ص 635؛ كشف الغمه، ج3، ص 229؛ منتهي الآمال، ج2، ص 361؛ المستجاد ، ص 216؛ الكافي ، ج1، ص 497.
۶- ✍بیان از استاد ومحقق ،
حضرت آقا سید تقی واردی دام ظله⚘
حاجمیثم مطیعی 4_5942975461842750542.mp3
زمان:
حجم:
7.09M
🏴🌸🏴
روضه
🔸️یا رب از زهر جفا سوخت ز پا تا به سرم
💥بیان ازحاجمیثم مطیعی
🌾🌾
13.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴🌸🏴
💛کلیپ تصویری: «سرچشمه آفتاب»
💥 معرفی امام هادی (ع) از ولادت تا شهادت
🆔 @balagh_ir
🌾🌾🌾
🌴🍂🌴
🏴سوگنامه امام هادی علیه السلام:
🕯🕯
۱-یا علی النّقی ،جانها فدایت
شیعیان ،چشم گریان در عزایت
یا حجّت الله - آجر ک الله
۲-سامره، در غمش ،ماتم سرا شد
غرق در زاری و شُور و نوا شد
یا حجّت الله -آجرک الله
۳- ای دَهُم ،حجّت خدای منّان
جان سپرد، بمانند غریبان
۴-یا علی النّقی ،ای نور یزدان
جان سپردی ،براه، دین و قرآن
یا حجّت الله آجرک الله
۵- جان فدای تو، ای امام مظلوم
ای به زهرِ ستم ،گردیده مسموم
یا حجّت الله آجرک الله
۶- یا علی النّقی ، امام هادی
ای که از زهر کین، از پا، فُتادی
۷-چونکه معتز بکشتن تو، جِدّکرد
این جنایت بدست مُعتَمد کرد
۸-مُعتَمِد نکرده ،شرمی ز داور
کرده مسموم کین، سِبطِ پَیَمبَر
یا حجّت الله آجرک الله
۹- این حقیقت ،نمی گردد فراموش
نور حق را ،نشاید کرد، خاموش
۱۰- ای امام دَهُم، از ره احسان
کن نظر،جانبِ ،این جان نثاران
یا حجّت الله آجرک الله ۱
----------------
۱- اشعار سوگنامه ازجناب
استاد واصل⚘
@hekmaat
💛🌾💛🌾
🌿🍀🌿
🔸️فصل هشتم : صفحه چهاردهم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
عرصۀ برزول بر من تنگ شده بود و شاید جبهه کمی حالوهوایم را عوض میکرد. بدون اینکه اعزامی در کار باشد، خودم بلیت گرفتم و به اندیمشک رفتم. از آنجا با ماشین، خودم را به دزفول رساندم و به اردوگاه شهید مدنی رفتم.
🔸️اردوگاه خالی بود و تکوتوک از نیروهای کادر آنجا بودند. نزد آقای دشتی، مسئول پرسنلی واحد اطلاعات رفتم. تا مرا دید گفت:
«اینجا چهکار میکنی؟»
گفتم: «برای ادامۀ کارم در واحد اطلاعات اومدم.»
گفت: «هیچکس اینجا نیست. همه برگشتن. شما هم به صلاح نیست با این وضع دستت و گرمای هوا اینجا باشی. برگۀ ترخیصت رو میدم برگرد.»
🔸️به توفیق اجباری، یادی از درسوبحث کردم و بااینکه درسها تعطیل بود به قم رفتم. در مدرسۀ مهدی موعود جای همحجرهایهای شهیدم، شهید امین میربک، شهید طیب خرمآبادی و شهید علیپناه شیراوند خالی بود و از دوستان، افراد اندکی حاضر بودند. کفراشی هممباحثهای و خدری همحجرهای من بود.
روزها درس میخواندیم و شبها درحالیکه تفریحی غیر از حرف زدن نداشتیم، ساعات فراغت را به گعده میگذراندیم.
فرصت خوبی برای بحث و تبادل نظر بود و جالب اینکه حرفهای حجره هم مانند خانه به ازدواج ختم میشد.
🔸️انگار همهچیز دست به دست هم داده بود تا این دغدغه در من تقویت شود. کفراشی میگفت: «اینقدر سخت نیست که شما دارید سخت میگیرید.
کجا گفته برای ازدواج باید پولدار و میلیونر بود؟
حرف قرآن اینه که اگر فقیر باشن خدا از فضلش اونها رو بینیاز میکنه؛ یعنی میشه فقیر بود و ازدواج کرد.»
🔸️خدری جواب میداد: «مگه میشه بدون اولیات و لوازم منزل ازدواج کرد؟ مثل اینکه قیمتها دستت نیست. برای همین جهیزیه با یه مراسم آبرومند عروسی و پولِ پیش خونه نزدیک صدهزار تومن نیازه. بعد، شهریۀ ما چقدره؟
اگر ازدواج کنیم 1400 تومن. در و تخته باهم جور نیست، اخوی!»
🔸️کفراشی بهعنوان موافق و خدری بهعنوان مخالف، مفصل صحبت میکردند و من هم بهعنوان کسی که مردد است، این بین به حرفهایشان گوش میدادم.
واقعاً مانده بودم کدام درست میگوید. اگر به پول باشد که به این زودیها نمیتوانم ازدواج کنم و اگر به خدا باشد همین الان هم دیر است.
🔸️آخرسر کفراشی گفت: «من به شما نشون میدم.
همین روزها میرم نهاوند و زن میگیرم تا شما متوجه بشید با دست خالی هم میشه ازدواج کرد.»
کفراشی به نهاوند رفت و بعد از یک هفته، ده روز، برگشت. گفتیم: «چه خبر؟ چرا اینقدر زود اومدی؟»
گفت: «کارم تمام شد. عقد و عروسی را انجام دادم و حالا اومدم دنبال یه خونۀ مناسب توی قم بگردم.»
دهانمان از تحیر باز مانده بود. گفتیم: «شوخی میکنی؟»
گفت: «شوخیم کجا بود؟ من که به شما گفتم اگه آسون بگیری، آسونه.»
🔸️با دیدن او از لحاظ اعتقادی نیرو گرفتم و شک و تردیدهایم برطرف شد. وقتی دیدم کفراشی با دست خالی به همین سادگی ازدواج میکند، گفتم چرا من نتوانم؟
همان شب در حرم حضرت معصومه(س) بحث داشتم. بعد از مباحثه، صافوساده رفتم جلوی ضریح نشستم و بهقول خودمان، لری با حضرت صحبت کردم. گفتم: «بیبیجان، تو که ما رو میشناسی. یتیمی کشیدم. از خانوادهای فقیرم و الان که در محضر شما هستم پول خریدن حتی یک حلقه رو ندارم. دستم خالیِ خالیه، اما به کرم شما امید دارم. اگر ازدواج سنت رسول خداست و اگر شما اهلبیت با این سنت حسنه خوشحال میشید که قطعاً میدونم میشید، دست منو بگیرید و شیطان رو در بهدست آوردن نیمی از دینم ناامید کنید.»
🔸️آنقدر در حال رازونیاز بودم که نمیدانستم صدایم بالا رفته و دارم بلندبلند حرف میزنم.
زائری روی شانهام زد و گفت: «آقا، یواشتر، ملت دارن میشنون.»
صدایم را پایین آوردم و گفتم: «من نمیدونم چه کسی به صلاح و مصلحتم هست.
دختر حاجاسکندر باشه یا دیگری، مهم اینه که با شرایط من کنار بیاد. من میخوام برم جبهه و زندگی سادۀ طلبگی داشته باشم. هرچی صلاح میدونید برام مهیا کنید.»
🔸️پس از ساعتی دعا و توسل، به مدرسه برگشتم. هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که صدا زدند: «شیراوند، بیا تلفن کارت داره.»
ادامه دارد.......
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐