eitaa logo
حلیة المتقین
258 دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
64 فایل
اينستاگرام پيج: Instagram.com/helyat_almotaghin این کانال دارای احادیث و پیام های قرآنی و مطالب اسلامی هست: https://eitaa.com/joinchat/2353397780C983ce3a0dd جهت تبادل https://eitaa.com/fatemehfatem
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺 نکاتی برای تدبر از صفحه ١٨٢ قرآن کریم🌺🍃 . 1️⃣ طبق روايات و به عقيده ى شيعه، غنيمت شامل هرگونه در آمدى اعمّ از كسب و كار و تجارت مى شود. (آیه ۴١) . 2️⃣ خمس، در روايات نيز از اهميّت ويژه اى برخودار است، از جمله اينكه هر كس خمس مالش را نپردازد، مالش حلال نمى شود و نمى تواند در آن تصرّف كند و نماز با لباسى كه خمس آن پرداخت نشده باشد، مشكل دارد. (آیه ۴١) . 3️⃣ فقها خمس را در هفت چيز واجب مى دانند: ١- سود و منفعت كسب و درآمد ساليانه ٢- گنج ٣- معادن ۴- گوهرهايى كه از غوّاصى به دست مى آيد ۵ - مال حلال مخلوط به حرام ۶- زمينى كه كافر ذمّى از مسلمان بخرد ٧- غنيمت جنگى. (آیه ۴١) . 4️⃣ در واقع اسلام براى برطرف كردن محروميّت هاى جامعه، دو چيز را واجب كرده است: يكى زكات كه مربوط به همه ى فقراى جامعه مى باشد و ديگرى خمس كه بخشى از آن مخصوص فقراى سادات است و خمس و زكات به اندازه ى نياز سال فقرا به آنان پرداخت مى شود، نه بيشتر. (آیه ۴١) . 5️⃣ پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمودند: خواب بر سه قسم است: يا بشارتى از سوى خداوند است، يا غم و اندوهى از طرف شيطان است ويا مشكلات روزمرّه انسان مى باشد كه در خواب آن را مى بيند. (آیه ۴٣) . 6️⃣ مراد از ذكر خدا در آيه، تنها ذكر زبانى نيست، بلكه توجّه درونى و ياد لطف ها و امدادهاى خدا و وعده هاى او و ياد عزّت ، عظمت و فرمان او نيز مقصود است. (آیه ۴۵) .
حلیة المتقین
..C᭄‌. 📌#تا_خدا_‌فاصله_ای_نیست #قسمت7 😔یک روز پدرم اومد خونه نمیدونم باز تو بیرون چی بهش گفته بو
‍ ..C᭄‌. 🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 📌 😔در رو باز کرد برادرم بد جور سرماخوردگی گرفته بود با شادی وقتی که پدرم رفت بیرون بردیمش بیمارستان دکتر گفت باید بستری بشه هم به خاطر مچ پاش و هم به حاطر ضعف بدنش تو سرما که بدنش عفونت کرده بود... ✋🏼برادرم گفت نمیخواد میرم پیشه یه شکسته بند پامو درست میکنه ان شاءالله...  پاشو جا آوردیم  رفتیم خونه عموم که از پدرم کوچکتر بود اومد دید توی چه وضعی هست به پدرم گفت کاکه بازور که حل نمیشه بازم مقاومت میکنه من یه دکتر روانشناس دوستمه ازش میخوام بیاد باهاش حرف بزنه درست میشه کارش همینه بسپار به من.... فرداش دکتر آورد خونه یه پسری بود ابروهاش رو برداشته بود با ناز حرف میزد باورتون میشه پنکک زده بود؟ مثل دخترا حرف میزد.... نشست به پدرم گفت هیچ چیز با زور حل نمیشه با دیالوگ باید درستش کنیم... ✍🏼 دکتر داشت به پدرم مادرم می‌گفت که چه طوری باهاش رفتار کنن، پدرم گفت برو به برادرت بگو بیاد، رفتم به برادرم گفتم که دکتر اومده تعجب کرد گفت خیره ان شاءالله... 😄وقتی دکتر دید خندید سلام کرد نشست، دکتر گفت تو احسانی گفت بله گفت من دکتر فلانی از دانشگاه آزاد فلان جا هستم و پایی ابتدایی رو خوب و با کارنامه عالی گذراندم تو هر پنچ سال ابتدایی بهم جایزه دادن برادرم خندید گفت والله من دوران ابتدایی بد بود هر هفته مادرم می‌اومد مدرسه زمانتم بشه که بیرونم نکنن جایزه نمیگرفتم جایزه میدادم یا لگد بود یا مشت حالا خودت کدومش رو میخوای بدم خدمتت ؟ دکتر گفت من اصلا با خشونت موافق نیستم (یارو دیوونه بود بخدا) عموم گفت بریم سر اصل مطلب.... 😄دکتر شروع کرد به حرف زدن از تکامل بشر حرف زد که از میمون درست شدیم، برادرم گفت صبر کن خواهر یه خودکار و کاغذ برام بیار دکتر گفت میخوای چیکار؟ گفت میخوام موشک درست کنم بفرستمت فضا دکتر داشت می‌ترکید برادرم همش داشت عصبانیش میکرد... دکتر شروع کرد به حرف زدن برادرم داشت یادداشت می‌کرد گفت دکتر تو 10 دقیقه حرف بزن و من 5 دقیقه باشه دکتر گفت خیلی به خودت می‌بالی دکتر داشت حرف میزد و برادرم داشت نکته می‌گرفت 10 دقیقه دکتر تموم شد برادرم گفت نوبت منه...... بسم‌الله گفت و گفت بهم گوش کن میمون پسر میمون جدن در جد میمون...  ☝️🏼پدرم گفت مودب باش گفت پدر جان چیزی نگفتم خودش داره میگه ما از میمون درست شدیم..... دکتر گفت ولش کن... برادرم که چند سال بود کمونیست بود خوب بلد بود چی بگه و چی نگه وقتی داشت حرف میزد دکتر مثل آفتاب پرست داشت رنگ عوض میکرد داشت محکوم میشد برادرم خیلی با خون سردی حرف میزد... پدرم داشت از خوشحالی می‌ترکید که پسرش چه طوری داره با یه دکتر حرف میزنه... ولی بروی خودش نیاورد برادرم داشت از جورج داروین حرف میزد که هیچ پوخی نبوده ولی بعد 4 دقیقه که دکتر رو محکوم کرد... ☺️گفت حالا بهم بگو ببینم هنوز میمونی یا بشر...؟ دکتر عصبانی شد گفت تورو باید دار زد میدون شهر باید تنبیهت کنن باید بکشنت... 😁برادرم گفت دوکی تو با خشونت موافق نبودی گفت تو رو باید ادب کرد بلند شد که بره برادرم گفت صبر کن خواهر یه روسری براش بیار بخدا عیبه این جوری بره بیرون... منم گفتم کاکه جان چادرم بیارم؟ گفت نه ایشون روشن فکرن همون روسری کافیه اینا میگن چادر برای پیرزنانه... دکتر رفت بیرون پدر و مادرم با عموم بدرقه‌ش کردن همه‌‌ش میگفتن دکتر ببخشید تا هال رفتن بیرون... برادرم به بخاری چسپید گفتم کاکه جان خوب جوابشو دادی گفت این جور ادما رو باید عصبانی کنی وقتی عصبانی شدن کنترول شون رو از دست میدن و زودم محکوم میشن.... پدرم اومد داخل برادرم زود از بخاری فاصله گرفت پدرم گفت برو تو اتاقت برادرم گفت پدر جان برای گرفتن یه شیر تله موش نمیبرن پدرم گفت زبون درازی نکن برو وقتی رفت 📝نویسنده:حزین خوش نظر ادامه‌دارد‌... 😊
..C᭄‌• 📌 پدرم میخندید از خوشحالی.... ✍🏼عصر رفتم بالا دیدم برادرم داشت ورزش میکرد گفتم چیکار میکنی گفت دو کار اول خودمو گرم میکنم بعدش برای مسابقه چند روز دیگه آماده میشم باید برم انتخابی تیم ملی هست باید قبول بشم... گفت شب که پدرم اومد بگو کارش دارم رفتم پایین دیدم مادرم آبگوشت داره میپزه برادرم عاشقش بود رفتم گفتم کاکه امشب آبگوشت داریم... 😋گفت آخ جون امشب چه شبی بشه برای شکمم ، وقت شام مادرم گفت براش ببرم پدرم گفت نمیخواد همون پنیر زیادشه (بخدا پدرم اینجوری نبود هیچ وقت خیلی دست دل باز بود به مال دنیا اصلا اهمیت نمیداد نمیدونم چرا این توری شده بود)مادرم عصبانی شد گفت آگه نخوره بخدا نمیزارم کسی لب بزنه همشو دور ریخت وقتی براش شام بردم هنوز در باز نکرده بودم گفت بیارش آن آبگوشتو مردم از گشنگی امشب چه شبی هست خجالت کشیدم که درو باز کردم وقتی نون پنیر دید مکس کرد گفت  ایبی نداره اینم روزی خداهست گریه کردم گفت چرا گریه میکنی بابا شام تا سبکتر باشه بهتره.... ✍🏼کاکم بهم گفت پدرم رو صدا کن کارش دارم رفتم صداش زدم با هم رفتیم بالا برادرم گفت پدرجان چند روزه دیگه مسابقه کشوری هست برای انتخاب تیم ملی میرم بهت قول میدم که اول بشم رو سفیدت کنم پدرم گفت تو رو سیام نکن نمیخوام روسفیدم کنی ... کاکم گفت آخه چیکار کردم بخدا قسم کار بدی نکردم، پدر بزار برم بخدا تو این شهر سر بلندت میکنم من چند ماهه خودمو آماده کردم برای این مسابقه  بزار برم.... پدرم گفت نمیزارم بری تموم.... ✍🏼برادرم فرداش گفت تو به فرهاد (پسر عموم) بگو اسممو بنویسه شاید پدرم راضی شد تا آنموقه... صبح برادرم صدام زد گفت برام چایی بیار خیلی سردمه وقتی بردم آنقدر سردش بود که چایی به اون داغی رو یه جا خورد گفت که به پدر نگم براش چایی آوردم دوست نداشت که کسی بدونه... خلاصه روزا میگذشت تا شب مسابقه میرم  برادرم‌ گفت پدر جان تور خدا بزار برم بخدا میرم آسیا با سربلندی... ☝️🏼پدرم گفت امکان نداره بزارم... بعد دوروزه فرهاد از مسابقه برگشت شبش آمدن خونه ما که نمک بپاشن به زخم برادرم و همه دور فرهاد رو گرفتن و از خودش تعریف می‌کرد منم داشتم دق می‌کردم رفتم بالا برادرم گفت چه خبره این سر صدا برای چیه؟ گفتم که فرهاد مقام آورده همه عموهام اینجا هستن برای تشویقش ؛ خیلی خوشحال شد گفت برام صداش کن بهش تبریک بگم به فرهاد گفتم که کاکم صدات میزنه عموم که شنید گفت کجا منم میام.. به فرهاد گفت هر چی گفت بزن تو ذوقش بهش روی خوش نشون ندی.. اومد و گفت چیه احسان چی میخوای...؟ برادرم گفت اومدی مرد میدون؟ مسابقه چه طور بود؟ چند تا رو بردی؟ چیکار کردی؟ بهت تبریک می‌گم.. از خوشحالی نمیدونست کدوم سوال رو اول بپرسه، فرهاد گفت من احتیاجی به تبریک گفتن تو ندارم برادرم ساکت شد بعد مکث زیاد گفت فرهاد تو هم..؟ فرهاد گفت اره مگه من چمه یه زمانی پسر عموم بودیم ولی الان هیچم نیستی... برادرم خیلی ناراحت شد گفت برات دعا میکنم که خدا نور ایمان بهت بده ان شاءالله... فرهاد گفت تو بی‌عرضه هستی هیچ وقت به پای من نمیرسی... خیلی ناراحت شد برادرم گفت یادته پارسال فینال‌ با هم‌ مسابقه دادیم و نتکوتت کردم و مقامم رو‌ پاره کردم و گفتم مریضم تا پیش عموم ضایع نشی... عموم‌ گفت دروغ میگی گفت بیا این‌ سی دی مسابقه به کسی‌ نشونش ندادم عموم‌ سی دی رو گرفت و گذاشت و همه دیدن... فرهاد بدجور حالش گرفته شد و دوید بالا به برادرم خیییلی فحش داد... برادرم‌ همش‌ می‌گفت آروم‌ باش تا اینکه فرهاد به قرآن فحش داد.... برادرم‌ گفت اگر‌مردی در و باز کن... هیچ‌جوری آروم‌ نمی‌شد شروع کرد به مشت‌ زدن به در و صدای ترک‌خوردن در می‌اومد... پدرم اومد در رو باز کرد برادرم خواست بیاد بیرون پدرم نذاشت و‌ بهش سیلی زد‌ برادرم‌ شوکه شد آخه بخدا قسم تا حالا پدرم‌ دست روی‌ هیچ‌ کداممون بالا نبرده... مادرم اومد پیش برادرم گفت چکار میکنی مرد این چه طرز تربیت است خودتم میدونی از همه عاقل تر است شما دارید دیوانه اش می‌کنید ؟ و همه رفتن... برادرم‌ گفت مادر میرم بیرون با فرهاد یه کاری دارم زود میام بخدا.. مادرم‌ گفت میخوای برای بزنیش؟ گفت بخدا طوری‌ میزنم مثل سگ‌ واق واق کند... مادرم‌ گفت پاتو از این در بزاری بیرون باهات حرف نمی‌زنم.... برادرم‌با ناراحتی گفت آخه‌ مگه‌ من‌ بچه‌ هستم که‌ اینطوری رفتار‌ می‌کنید منو زندانی کردید هیچی نگفتم‌ بهم‌ یه‌ وعده غذا میدید قبول کردم ‌ولی بخدا قسم‌ قبول‌نمی‌کنم کسی‌به قرآن توهین کند...مادرم در رو بست و اومد‌ پایین... 📝نویسنده:حزین خوش نظر ادامه‌دارد‌... 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
١٧ روز تا اربعین حسینی امام جعفر صادق علیه السلام : کسی که پیاده زیارت کند خداوند به هر قدمی که برمی‌دارد یک حسنه برایش نوشته و یک گناه از او محو می‌فرماید و یک درجه مرتبه‌اش را بالا می‌برد و وقتی به زیارت رفت حق تعالی دو فرشته را موکّل او می‌فرماید که آنچه خیر از دهان او خارج می‌شود را نوشته و آنچه شر و بد می‌باشد را ننویسند و وقتی برگشت با او وداع کرده و به وی می‌گویند: «ای ولیّ خدا گناهانت آمرزیده شد و تو از افراد حزب خدا و حزب رسول او و حزب اهل بیت رسولش می‌باشی و خداوند هرگز چشمانت را به آتش جهنم بینا نمی‌کند و آتش نیز تو را ابدا نخواهد دید و تو را طعمه خود نخواهد نمود». @helyat_almotaghin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 اولین روایت از پسربچه‌ی حادثه تروریستی شاهچراغ ♦️بزرگ‌مردی که هوای پدرش را داشت و کار بزرگ او در فضای مجازی بازتاب پیدا کرد.
🥇نشان شجاعت بر سینۀ پسربچه‌های حادثۀ شاهچراغ نقش بست ♦️وزیر آموزش و پرورش در سفر به شهرستان کوار استان فارس، با حضور در منزل دانش‌آموزان حادثۀ تروریستی شاهچراغ، از حرکت شجاعانۀ آنها تجلیل کرد. @helyat_almotaghin