🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋
#معجزه_زندگی_من
#نویــسنده_رز_ســرڂ
#قسمت_هشتاد_دوم
.
.
.
واییی
سری اومدم تو اتاقم که بیشتر از این کش پیدا نکنه این موضوع
نمیتونم یهو به مامان بگم من از علی خوشم اومده
هنوز خودمم مطمعن نیستم
تازه میترسم این حس یه طرفه باشه و غرورم بشکنه😢
هی خدا این چه حسیه اخهه یهو از کجا پیداش شد
من که اصلا ازش خوشم نمیومد
😭😭
رفتم وضو گرفتم سجادمو پهن کردم
نمازمو خوندم
سرنماز از خدا خواستم
هر چی به صلاحمه پیش بیاره
من راضی به رضای خدام
بعد نماز یه زیارت عاشورا خوندم
کلی آرامش میده بهم
از وقتی که اومدم هر شب میخونم
یه وقتایی میشه تو یه روز دو بارم بخونم☺️😍
.
.
.
از روزه گلزار با زینب حرف نزدم
اونم ازش خبری نشد
بچم داره خجالت میکشه حتما😂😂
امشب قراره بریم خواستگاری
کلی ذوق دارم قراره زینب عروسمون بشه😍😍
دارم لباس انتخاب میکنم
خندم میگیره
یاده اون وقتایی میوفتم که ازش بدم میومد
اصلا جایی که بود من نمیرفتم 😂😂
یهو انقدر باهم صمیمی شدیم
شخصیتشو که شناختم عاشقش شدم
همینجوری که داشتم فکر میکردم آماده. شدم تقریباً 😬😬☺️☺️
مامان_حلماااا آماده شدییی دیره ها
حلما_ارررره مامان پنج دقیقه دیگه میام
مانتو کتیه آبیی کاربنیمو تنم کردم
روسری ستشم لبنانی سر کردم
به صورتم یه کوچولو کرم زده بودم با یه رژ خیلی یواش😂
بیش از این جایز نیست دیگه
چادر عربی خوشگلمم سرکردم
دیگه آماده آمادم
همین جور که داشتم میرفتم پایین زیر لب باخودم حرف میزدم
هی هول نشو
عادی باش
خودتو لو نده
اگه قسمت باشه همه چی درست میشه
اگه نه نباید خودتو ببازی
یهو خوردم به یه چیز سفت
_آیییی دماغم😢
یکم اومدم عقب دیدم حسین به یه لبخند وایساده جلوم
کت شلوار مشکی با یه پیرهن سفید تنشه
موهای مشکیشم به یه طرف شونه کرده
خیلی خوش حالت شده😍😍
حسین_چیه خواهری ضربه انقد شدید بود اینجوری هنگ کردی😂
حلما_هاان نه داشتم نگاهت میکردم
چه خوب شدی 😍😍
حسین_قربون شما. حالا چی میگفتی باخودت که من به این گندگی رو ندیدی😂😂بر من داریم میریم خواستگاریا تو چرا هول شدی
حلما_اییییش حواسم یه جا دیگه بود ندیدمت خب 😂کیی من هول بشم
سخت در اشتباهیی برادر
بابا_نمیخواین راه بیوفتین دیر شداااا
بعدام وقت هست شما دوتا باهم بحث کنید😂
مامان_اره بریم دیگه سر راه باید گلی روکه سفارش دادیم هم بگیریما
_بریم بریم
.
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋
#معجزه_زندگی_من
#نویسنده_رز_سرخ
#قسمت_هشتاد_سوم
.
.
.
.
گل رو از گل فروشی گرفتیم
یه سبد رز سررررخ😍😍
خیلی خوشگه
رسیدیم خونه زینب اینا
وویی من استرسم از حسین بیشتره انگار😂
حسین خیلی ریلکس سبد گل گرفته دستش اخر از همه ایستاده
با خانوم و آقای موسوی سلام احوال پرسی کردیم
بعد
علی با مامان و بابا سلام احوال پرسی کرد رو به
علی_ سلام خوش اومدین حلما خانوم
حلما_سلام ممنون 😅
نشستیم تو پذیرایی
زینب نبود
اره دیگه خواستگاریشه باید چای بیاره😂😁😍
بزرگترا مشغول صحبت بودن
حسین و علی هم ساکت نشسته بودن
نمیدونم چرا حس میکنم علی گرفتست
یعنی ناراحته از این که حسین میخواد دومادشون بشه
فکر نکنم اینا که همو خیلی قبول دارن☹️☹️☹️
خانوم موسوی_حلما جون یچیزی بخور
حلما_چشم😄
آقای موسوی_خانوم زینب جان رو صدا کن
بعد از چند دقیقه زینب با یه سینی چای وارد شد
ای جوونم
قشنگ معلومه داره خجالت میکشه
گونه هاش سرخ شده
یه روسری حریر شیری رنگ سر کرده
با یه کت نباتی
یه چادر خوشگلم سرشه
زیر لب سلام ارومی کرد
چای رو اول برد سمت پدر جان بنده
بابام که قشنگ معلومه کلی زینب و دوست داره یه خنده از اون دلبریاش کرد
چای برداشت
گفت_این چایی خوردن داره از دست عروس گلم😍
رسید به حسین
زینب_بفرمایید
حسینم یه لحظه یرشو بلند کرد یه نگاه ریز به زینب کردو چایو برداشت
دوباره سرشو انداخت پایین😂
اخی عروس دوماد خجالتی
بعد اومد نشست کنار من
.
.
اروم دم گوشش گفتم
_خوبی عروس خانومم سر سنگین شدی😁😍
زینب_عههه بیشتر از این خجالتم نده خوو
حلما_خواهر شوهر شدم برچی پس😂
عروس حواستو جمع کن میخوام دونه دونه گیساتو بکنم😂😂
زینب_خدانکشتت دختر منم یه روز دونه دونه گیساتو میکنم😅😊☺️
صحبتای اصلی شروع شد ما دیگه پچ پچامونو قط کردیم
من رفتم تو فکر حرف زینب
قند تو دلم آب شد
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋
#معجزه_زندگی_من
#نویسنده_رز_سرخ
#قسمت_هشتاد_چهارم
.
.
.
بعد حرف بزرگترآ
زینب و حسین رفتن باهم حرفاشون رو بزنن
همه چی خیلی سری پیش میره
انگار از قبل همه حرفا زده شده باشه
مامان و خانوم موسوی هی قربون صدقه هم میرفتن
بابا و آقای موسوی هم مشغول شوخی و خنده بودن
علی تهه سالن روی مبل تکی نشسته همش داره با دستاش بازی میکنه
فقط چند بار نگاهامون بهم خورد سری روشو برگردوند
خیلی عجیبه ندیده بودمش اینجوری
باخودم میگم شاید از من خوشش نمیاد
یا شاید از این وصلت ناراحته
اخه مگه میشه حسین رو همه جوره قبول داره
سعی میکنم فکرمو ازش دور کنم
نمیدونم فکر کردن به کسی که دلت براش لرزیده گناهه یانه
به هر حال زیادی که بهش نگاه میکنم یا فکر میکنم عذاب وجدان میگیرم
.
.
.
عروس و دومادمون حرفاشون تموم شد با لبخند اومدن سمت ما
.
.
مامان انگشتری که از قبل خریده بود رو رفت دست زینب کرد😳😳
چه سری اینا کی رفتن انگشتر خریدن 😐
مامان_ان شاالله خوشبخت بشین دخترم
این نشون رو به سلیقه خودم گرفتم امیدوارم خوشت بیاد
زینب_ممنون خاله جون بله خیلی خوشگله☺️☺️
قرار عقد رو برای هفته دیگه گذاشتن
قرار شد تو این یه هفته هم خریداشون رو بکنن
خیلی خوش حالم برای داداشم و دوستم
😍😍😍
بیشتر خوش حالیم برای اینه که دلشون باهم بود
عشق رو میشه حس کرد از نگاهشون
همه چی انقدر سری پیش رفت که باورم نمیشه
همیشه فکر میکردم باید چندین بار بریم و بیایم و چند ماه طول بکشه😐😐
حالا سر یه جلسه همه چیز جور شد
و قرار عقد هم گذاشته شد
سرمهریه هم بابا نظرش بود به تعداد سال تولد زینب باشه
اقای موسوی گفت ما قبول نمیکنیم😐
خیلی زیاده
کلا تو مجلس ما همه چی برعکسه😂😂
بعد خانوم موسوی گفت 128
پرسیدم چرااحالا این عدد
گفتن حروف ابجد اسم امام حسینه
اسمه اقا دامادم که هست☺️
و اینگونه شد که تصویب شد
جالب بود خیلی 😅😅
...
موقه رفتن سعی کردم اصلا علی رو نگاه نکنم
زینب رو کلی بغل کردم بعد کلی پچ پچای درگوشی از هم جدا شدیم
خانوم موسوی هم خیلی خاص بغلم کرد اروم گفت ایشالا روزی برای تو بیایم خواستگاری
از خجالت سرخ شدم
به یه لبخند اکتفا کردم
.
.
.
توراهه برگشت تو ماشین همه مشغول صحبت بودن
من سرمو تکیه داده بودم به شیشه آروم فقط شنونده بودم
حرف زینب و مامانش یکم خوش حالم میکرد
اما نمیدونم این وسط یه چیزی جور نیست
که دلمو خیلی میلرزونه...
ازاین به بعد خیلی بیشتر از قبل میبینیم همو نباید اینجوری باشم
نباید تمام فکرم متمرکز باشه بهش
من اگه دلم براش لرزیده
بخاطره خدایی بودنشه
بخاطر پاک بودنشه
باخودم میگم حتما یه حکمتی بوده که یهو باید مهرش بیوفته به دل من
خواست خدا اینطور بوده
وگرنه من که اصلا بهش فکر نمیکردم...
یاد این جمله آرامش بخش میوفتم
خداوندا مـــرا آن ده ڪه آن بــــہ
دلم قرص تر از قبل میشه
و سعی میکنم به خودم بیام
.
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋
#معجزه_زندگی_من ♥️
#نویسنده_رز_سرخ 🌹
#قسمت_هشتاد_پنجم
.
.
.
رسیدیم خونه خیلی خسته بودم
یه شب بخیر گفتم مستقیم رفتم سمت اتاقم
حسین_حلمایییییی☺️
حلما_جونم
حسین_بیام یکم باهم حرف بزنیم
حلما_🤔بیا داداشی چیزی شده؟
حسین_نه میخوام حرف بزنم باهات
حلما_باشه خو بیا
حسین_من برم لباسامو عوض کنم مزاحمتون میشم بانو😄
حلما_مراحمی آقو😂😂
اتاقم مثل همیشه بهم ریخته بود😐😂
البته این نظر بقیست از نظر خودم هما چی سرجاشه
لباسامو عوض کردم
یه کوچولو رو تختمو جمع کردم
که جا برای نشستن باشد😁😁
اینجوری نگاه نکنید خب
بیرون رفتی هی لباس درمیارم از کمد تا یکیشو انتخاب کنم بعد رو تختم پر میشه از لباس😅😅😅😅
صدای در اتاقم اومد
بیا تو دوماد جانم😘
حسین_یاالله
حلما_اوووه شرمنده کردی مارو
از کجا میدونستی دلم شیرکاکائو میخواد 😍😍
حسین_دیگه دیگه
سینی رو ازش گرفتم گذاشتم رو میز
حسین_ خببب من کجا بشینم خدارو خوش بیاد😕😂😐
بیابشین رو صندلی خو
اصن این همه جا☹️☹️
لوس
حسین_خب خب 😂شما قاطی نکن
میگما حلما حس کردم امشب خیلی خوش حال نبودی
ناراحت که نیستی از این اتفاق؟؟
حلما_😳😳نه دیوووونه چراااا همچین فکری کردییی
حسین_داشتیم صحبت میکردیم زینب خانومم گفتن نکنه حلما ناراحت باشه از این وصلت
حلما_اونم از تو دیونه ترررررر اییشش
ببینمش گیساشو میکنم 😂😂
حسین_عه بی ادب شدیا😂😂
حلما_اخه این فکره شما دوتا کردین
بجای این که برن بشینن بگن من ابی دوس دارم شما چی من قرمه سبزی دوس دارم شما جی رفتن نشستن میگن نکنه حلما ناراحت باشه
همینجوری داشتم تند تند حرف میزدم برخودم
دیدم حسین بلند بلند داره میخنده😐
_جک میگم مگه داداش من
حسین_وای حلما تو خیلی خوبی
حلما_میدونم حرف جدید بزن😬
حسین_😐پرو
حلما_نه جدی اگه یه نفر باشه به اندازه شما دوتا خوش حال باشه اون منم
چی از این بهتر که دوست صمیمیم بشه زندادشم
داداشمم خوشبخت بشه
حالا من زینبو ببینم خدمتش میرسم
حسین_پس برگشتنی تو ماشین چراانقدر تو فکر بودی چرا ناراحتی خواهری اونجا هم ساکت بودی
حلما_خستمم خستههه ناراحت چی اخه
بعد نکنه انتظار داشتی اونجا پاشم مجلس گرم کنم خب به من نمیاد خانوم باشم😐
😐
حسین_خستگیه فقط؟
حلما_یس😁
حسین_خیالم راحت باشه؟
حلما_اوهوم☺️
حسین_برای خرید باید بیایاااا همه جا
حلما_پس چی فکرکردی شمارو تنها میزارم. میام خواهرشوهربازی درمیارم😂😂😆
حسین_قربونت برم من همیشه همینجوری باش😍
حلما_خدانکنه برو قربونه خانومت برو
سعیمو میکنم ولی قول نمیدم 😂😂😝😝😘
.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کومله کیست؟
🔸چند روزی است که هشتگ من هم کومله هستم از سوی تجزیه طلبان در شبکههای اجتماعی داغ شده؛ هشتگی که کاربرانِ دیگر، از آن برای یادآوری جنایات این گروه در کردستان و مناطق غربی استفاده کردهاند.
🔵 ابراهیم مجاب و کرامت سیدالشهدا
ﺍﺯ ﺗﻞ ﺯﯾﻨﺒﯿﻪ که ﻭﺍﺭﺩ ﺣﺮﻡ ﺣﻀﺮﺕ
ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍء علیهالسلام ﻣﯽﺷﻮﯼ
ﺍﻭﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺒﺮ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﮐﻨﯽ
او نوه ی امام کاظم علیه السلام و اهل ولایت و معرفت بود.
ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﭘﯿﺮ
ﻭ ﻓﺮﺗﻮﺕ، ﻫﺮ ﻫﻔﺘﻪ شبهای ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻪ ﺭسمﺍﺩﺏ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﺧﻮﺩ
ﺑﻪ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ علیهﺍﻟﺴﻼﻡ ﻣﯽﺑﺮﺩ، ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺍﺫﯾﺖ ﻣﯽﺷﺪ
ﯾﮏ ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ که ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺑﺮﺩ
ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﭘﺴﺮﻡ
ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﺕ ﺷﺪﻩ که ﻫﻔﺘﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ ﺑﯿﺎ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻪﺯﯾﺎﺭﺕ ﻣﻮﻻﻳﻢ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ علیهﺍﻟﺴﻼﻡ ﺑﺒﺮ
ﻭ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ که ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﮐﻤﺮ ﺭﻧﺞ میبرد
ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺍﺩﺏ ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﮔﺮﻓﺘﻪﻭ ﺭﺍﻫﯽ ﺣﺮﻡ میشود ﻭ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩﺑﻪ ﻧﺠﻮﺍﯼ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﺸﻐﻮﻝ میشود که
ﺁﻗﺎ ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺧﺪﻣﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯿﮑﻨﯽ!؟
ﺁﯾﺎ ﺍﻳﻦ ﺧﺪﻣﺖ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮔﻮشهﺍﯼ ﺍﺯ ﺯﺣﻤﺎﺕﻣﺎﺩﺭﻡ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ؟
ﺁﯾﺎ ...!!!؟؟
ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﯿﺰ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺦ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﯼﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍﺯ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ که
ﺍﻟﻬﯽ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﯾﻦ ﺯﺣﻤﺖﻭ ﺧﻮﺑﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪﻫﺪ ﻣﺎﺩﺭ
ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﺮﻡ ﺷﺪﻩ
ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﻀﺠﻊ ﻣﯽﮔﻮید:
🤚السلام علیک یا ابا عبدالله
همه ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ که ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ
ﺧﻮﺩ ﻣﯽﺷﻨﻮﻧﺪ که ﺍﺯ ﺩﺍﺧﻞﺿﺮﯾﺢ ﻣﻄﻬﺮﺻﺪﺍﯾﯽ ﺑﺲ ﺩلﻧﻮﺍﺯ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ:
ﻭ ﻋﻠﯿﮏ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﯾﺎ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ
شیخ عباس قمی در منتهی الامال میگوید ابراهیم گفت :
السّلام علیکَ یا اَبا. (سلام بر تو ای پدر) و در جواب، صدایی شنیده شد: و عَلَیْکَ السّلام یا وَلَدی. سلام بر توای فرزندم
قمی، منتهی الآمال، ۱۳۷۹ش، ج۳، ص١۵۶۶
ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﺲ ﺑﺮﺧﯽ ﻋﻠﻤﺎء ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ، شبهای جمعه ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻣﯽﻧﺸﺴﺘﻨﺪ
ﺗﺎ ﺍﻭ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺳﻼﻡ ﺩﻫﺪ
ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﻧﺪ
ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺑﺮﺍهیم ﻣﺠﺎﺏﯾﻌﻨﯽ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ آﻗﺎ ﻧﺎﻣﻴﺪند
سالها ﺑﻌﺪ ﻫﻢ کهﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺖبه ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ علیهﺍﻟﺴﻼﻡ ﺩﺭ ﻣﺤﻞ
ﻓﻌﻠﯽ به ﺧﺎﮎ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻳﻨﮏ ﻫﺮ ﮐﺲﺍﺯ ﺗﻞ ﺯﯾﻨﺒﯿﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﺮﻡ ﺷﻮﺩﻻﺟﺮﻡ دوﺑﺎﺭ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ.
(📗 أعیان الشیعه، محسن أمین ج 2 ص 224)
@helyat_almotaghin
👇تقویم نجومی اسلامی جمعه
✴️جمعه 👈 26 اسفند / حوت 1401
👈24 شعبان 1444👈16 مارس 2023
🏛مناسبت های دینی و اسلامی.
🎇 امور دینی و اسلامی.
📛امروز برای امور زیر مناسب نیست:
📛مسافرت.
📛و ملاقات ها خوب نیست.
👶 مناسب زایمان نیست.
🚘مسافرت :
مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
👩❤️👨مباشرت و انعقاد نطفه امروز :
مباشرت پس از فضیلت نماز عصر مستحب و فرزند حاصل از آن دانشمندی با شهرت جهانی شود.ان شاالله.
👩❤️💋👨مباشرت و انعقاد نطفه:
امشب (شب شنبه) :حکمی مبنی بر کراهت یا استحباب وارد نشده است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی:
🌗 امروز قمر در برج جدی است و برای امور زیر نیک است:
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️امور مشارکتی و شرکت زدن.
✳️پوشیدن لباس نو.
✳️شکار و صید و دام گذاری.
✳️جراحی.
✳️شروع معالجات و درمان.
✳️برداشت محصول.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️و وام و قرض دادن و گرفتن نیک است.
📛ولی امور ازدواجی.
📛و دیدار روسا خوب نیست.
🔵نگارش ادعیه و نماز و بستن آن برای اولین بار فردا از طلوع تا غروب خوب نیست امشب و فردا شب خوب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات،#اصلاح_مو(سر و صورت) ، باعث اصلاح امور است
💉حجامت:
خون دادن فصد و زالو انداختن#خون_دادن یا #حجامت ، زالو انداختن موجب دفع صفرا می شود.
✂️ ناخن گرفتن.
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.
✴️️ وقت استخاره:
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
😴😴 تعبیر خواب:
تعبیر خوابی که شب " شنبه " دیده شود طبق ایه ی 25 سوره مبارکه "فرقان" است.
یوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائکه تنزیلا...
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را خصومتی یا گفتگویی ناشایست پیش آید صدقه بدهد تا رفع گردد.ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
کتاب تقویم همسران صفحه 115
❇️️ ذکر روز جمعه
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚜روزهایم با شما پربرکت می شود⚜
در روز جمعه عرض ارادتی می کنیم به ساحت مقدس، حضرت صاحب الزمان عج الله تعالی فرجه الشریف
#دعا
@helyat_almotaghin