19.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 کلیپ معجزه قرآن: دریاهای که با هم ترکیب نمی شوند
@helyat_almotaghin
✨﷽✨
💠 نصرت اسلام و نهى از منکر و امر به معروف...
✍امر به معروف و نهی از منکر برای مومن دو وجه دارد؛
نخست اينکه، عقل و شرع بر حسن دعا و كمك كردن به آمر به معروف و ناهى از منكر حكم مىكنند، زيرا كه ياران دين خدا و حافظان حدود او هستند، و خود امر به معروف و نهى از منكر احسان به مسلمين و رعايت دين است.
در ثانی، نخستين درجات نهى از منكر، انكار قلبى است، و اين امر هر چند كه مخفى و باطنى است، ولى آثار بسيار مهم و ارزنده اى دارد كه از اعضا و جوارح آشكار مى گردد.
مؤمن اگر منكرى ديد كه نتوانست از آن نهى كند و باز دارد، با دل آن را انكار نمايد و از خداوند متعال بخواهد كه شخص تواناى بر دفع منكر را برانگيزد، همچنين بايد براى كسى كه نهى از منكر مىكند دعا نمايد و چون مى دانيم كه برطرف كننده تمام منكرات و ريشه كن سازنده تمام بديها و خلافها همان #مهدى_موعود عجل الله فرجه مى باشد، بر ما لازم است از خداوند عزوجل بخواهيم كه #فَرَجش را نزديك گرداند و او را يارى و تأييد فرمايد.
📚مکيال المکارم، ص ۴۵۳
@helyat_almotaghin
✍ امام باقر علیه السلام:
بدانید کسى که منتظر حکومت حقّ باشد، پاداش او همانند پاداش روزهدار شبزندهدار است.
📚 اصول کافى، ج 2، ص 176، چاپ اسلامیه.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@helyat_almotaghin
🔅#پندانه
✍️ سزای حرام خدا در مالالتجاره تباهی مال خواهد بود
🔹دو برادر را از پدر تاکستانی به ارث رسید. بخشی از محصولشان را کشمش کردند تا در زمستان آن را بفروشند.
🔸برادر بزرگتر که حبههای انگورش کاملاً خشک شده بود آنها را جمع کرد و در گونی ریخت و در انبار برد.
🔹اما برادر کوچکتر که طمّاع بود حبههای انگور را کمی زودتر که هنوز زیاد خشک نشده بودند جمع کرد تا در ترازو وزنش سنگین آید و سود بیشتری به خیال خود بر جیب زند.
🔸چون زمستان رسید هردو برادر سراغ انبار خود رفتند تا کشمشهای خود را برای فروش به بازار بَرند.
🔹کشمشهای برادر اول سالم و تمیز مانده بود ولی کشمشهای برادر دوم کپک زده و فاسد و شیرهمال شده بود طوری که مجبور شد همه آنها را دور بریزد.
🔸برادر اول به برادر دوم گفت:
ای برادر! کسی که کشمش میخرد بدان انگور از تو نمیخرد، پس آب انگور در کشمش حرام میشود و سزای کسی که حرام خدا از حلال خدا در تجارت جدا نکند، تباهی تمام مال التجاره او خواهد بود.
@helyat_almotaghin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدئو استوری روزشمار فاطمیه طرح ۱
📆 6 روز مانده تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها به روایت ۹۵ روز
حلیة المتقین
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_هشتـــــاد۸۰ 👈این داستان⇦《 شب خاطره 》 ـــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_هشتـــاد_و_یکم۸۱
👈این داستان⇦《 مأموریت 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎اون ایام ... هر چند جمعیت خیلی از الان کمتر بود ... اما اتوبوسها🚎 تعدادشون فوق العاده کم تر بود ... تهویه هم نداشتن ... هوا که یه ذره گرم می شد ... پنجره ها رو باز می کردیم ... با این وجود توی فشار جمعیت ... بازم هوا کم می اومد ... مردم کتابی می چسبیدن بهم ... سوزن میانداختی زمین نمیاومد ... می شد فشار قبر رو رسما حس کرد ...😁
🌞ظهر بود ... مدرسه ها تعطیل کرده بودن ... که با ما تماس☎️ گرفتن ... وقتی رسیدیم به محل ...
اشک، امانش رو برید ...😭
یه نفر از پنجره ککتل مولوتف انداخته بود تو ... همه شون ایستاده ... حتی نتونسته بودن در رو باز کنن ... توی اون فشار جمعیت ... بدون اینکه حتی بتونن تکان بخورن ... زنده زنده سوخته بودن ... جزغاله شده بودن ... جنازه هاشون چسبیده بود بهم ... بچه ابتدایی هم توی اتوبوس بود ...🚎😭
🔹خیلی طول کشید تا آروم تر شد ... منم پا به پاشون گریه می کردم ...😭
بوی گوشت سوخته، همه جا رو برداشته بود ... جنازه ها رو در می آوردیم ... دیگه شماره شون از دست مون در رفته بود... دو تا رو میاوردیم بیرون ... محشر به پا می شد ... علی الخصوص اونهایی که صندلی هم آب شده بود و ریخته بود روشون ... یکی از بچه ها حالش خراب شده بود ... با مشت می زد توی سر خودش ...👊
🔻فرداش حکم مأموریت اومد ... بهمون مأموریت دادن، طرف رو پیدا کنیم ...
نفس آقا مهدی که هیچ ... دیگه نفس منم در نمی اومد ...
پیداش کردید❓ ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ 🔹🔷🔹
@helyat_almotaghin
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_هشتــاد_و_دوم۸۲
👈این داستان⇦《 شرافت 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎تمام وجودش می لرزید ...
پیداش کردیم ... یه دختر بود ... به زور سنش به ۱۶ می رسید ... یکم از تو بزرگ تر ...
نفسم بند اومد ... حس می کردم گردنم خشک شده ... چیزی رو که میشنیدم رو باور نمیکردم ...😳
🍃خدا شاهده باورم نمیشد ... اون صحنه و جنازه ها میاومد جلوی چشمم👀 ... بهش نگاه می کردم ... نمی تونستم باور کنم ... با همه وجود به زمین و زمان التماس میکردم... اشتباه شده باشه ...❌
🌀 برای بازجویی رفتیم تو ... تا چشمش به ما افتاد ... یهو اون چهره عادی و مظلوم ... حالت وحشیانهای به خودش گرفت... با یه نفرت عجیبی بهم زل زد و گفت ... اگر من رو تیکه تکیه هم بکنید ... به شما کثافت های آدم کش هیچی نمیگم ... من به آرمان های حزب خیانت نمی کنم ...🤐
🔸میدونی مهران؟ ... اینکه الان شهرها اینقدر آرومه ... با وجود همه مشکلات و مسائل ... مردم توی امنیت زندگی می کنن ... فقط به خاطر خون شهداست🌹 ... شرافت و هویت مردم هر جایی به خاکشه ... ولی شرافت این خاک به مردمشه ... جوونهای مثل دسته گل 💐... که از عمر و جوونی شون گذشتن ...
این نامردها، شبانه می ریختن توی یه خونه ... فردا، ما می رفتیم جنازه تکه تکه شده جمع می کردیم ...😭😭
✨توی مشهد ... همون اوایل ... ریختن توی یکی از بیمارستانها🏩 ... بخش کودکان ... دکتر و پرستار و بچه های کوچیک مریض رو کشتن ... نوزاد تازه به دنیا اومده رو توی دستگاه کشتن ... با ضرب ... سرم رو از توی سر بچه کشیده بودن... پوست سرش با سرم کنده شده بود ...😭😭
▫️هر چند ، ماجرای مشهد رو فقط عکسهاش رو دیدم ... اما به خدا این خاطرات ... تلخ ترین خاطرات عمر منه ... سخت تر از دیدن شهادت و تکه تکه شدن دوست ها و همرزم ها ... و می دونی سخت تر از همه چیه؟ ... اینکه پسرت توی صورتت نگاه کنه و بگه ... مگه شماها چی کار کردید؟ ... می خواستید نرید ... کی بهتون گفته بود برید❓ ...😔
🔻یکی از رفیق هام ... نفوذی رفته بود ... لو رفت ... جنازه ای به ما دادن که نتونستیم به پدر و مادرش نشون بدیم ...🌹
🍃ما برای خدا رفتیم ... به خاطر خدا ... به خاطر دفاع از مظلوم رفتیم ... طلبی هم از احدی نداریم ... اما به همون خدا قسم ... مگه میشه چنین جنایت هایی رو فراموش کرد؟ ... به همون خدا قسم ... اگه یه لحظه ... فقط یه لحظه ... وسط همین آرامش ... مجال پیدا کنن ... کاری می کنن بدتر از گذشته ...🔹
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ 🔹🔹🔷🔹🔹
@helyat_almotaghin
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_هشتــاد_و_سوم۸۳
👈این داستان⇦《 فصل عقرب 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎شب، تمام مدت حرفهای آقا مهدی توی گوشم تکرار میشد ... و یه سوال❓ ... چرا همه این چیزهایی که توی ده روز دیدم و شنیدم ... در حال فراموش شدنه؟ ... ما مردم فوق العادهای داشتیم که در اوج سختیها و مشکلات ... فراتر از یک قهرمان بودند ... و اون حس بهم میگفت ... هنوز هم مردم ما ... انسانهای بزرگی هستند ... اما این سوال، تمام ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ...❓🤔
صادق که از اول شب خوابش💤💤 برده بود ... آقا مهدی هم چند ساعتی بود که خوابش برده بود ... آقا رسول هم ...💤
🔸اما من خوابم نمی برد ... می خواستم شیشه ماشین رو بکشم پایین ... که یهو آقا رسول چرخید عقب ...😱
اینجا این فصل عقرب🦂 داره ... نمی دونم توی اون منطقه هستیم یا نه ... شیشه رو بده بالا ... هر چند فصلش نیست اما غیر از فصلش هم عقرب زیاده ...🦂🦂🦂
🔻فکر کردم شوخی می کنه ... توی این مدت، زیاد من و صادق رو گذاشته بودن سر کار ...
- اذیت نکنید ... فصل عقرب دیگه چیه❓ ...
💢 یه وقت هایی از سال که از زمین، عقرب میجوشه ... شب می خوابیدیم، نصف شب از حرکت یه چیزی توی لباست بیدار می شدی 😱... لای موهات ... روی دست یا صورتت ...
🔻وسط جنگ و درگیری ... عقرب ها🦂🦂 هم حسابی از خجالتمون در میاومدن ... یکی از بچه ها خیز رفت ... بلند نشد ... فکر کردیم ترکش خورده ... رفتیم سمتش ... عقرب زده بود توی گردنش ... پیشنهاد می کنم نمازت رو هم توی ماشین بخونی ...😊
🔹شیشه رو دادم بالا و سرم رو تکیه دادم به پنجره ماشین ... و دوباره سکوت، همه جا رو فرا گرفت ... شب عجیبی بود ...🌌
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ 🔅🔆🔅
@helyat_almotaghin
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_هشتــاد_و_چهارم۸۴
👈این داستان⇦《 پاکتر از خاک 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎نفهمیدم کی خوابم برد ... اما با ضرب یه نفر به پنجره از خواب بیدار شدم ... یه نفر چند بار ... پشت سر هم زد به پنجره ... چشم هام رو باز کردم ... و چیزی نبود که انتظارش رو داشتم ...😳
♨️صورتم گر گرفت و اشک بی اختیار از چشمم فرو ریخت 😢... آروم در ماشین رو باز کردم و پا روی اون خاک بکر گذاشتم ...
☘حضور برای من قوی تر از یک حس ساده بود ... به حدی قوی شده بود که انگار می دیدم ... و فقط یه پرده نازک، بین ما افتاده بود ... چند بار بی اختیار دستم رو بلند کردم، کنار بزنمش ... تا بی فاصله و پرده ببینم ... اما کنار نمی رفت ... به حدی قوی ... که می تونستم تک تک شون رو بشمارم ... چند نفر ... و هر کدوم کجا ایستاده ...😔😭
🔹پام با کفش ها غریبی می کرد ... انگار بار سنگین اضافه ای رو بر دوش می کشیدند ...
از ماشین🚘 دور شده بودم که دیگه قدم هام نگهم نداشت ... مائیم و نوای بی نوایی ... بسم الله اگر حریف مایی ...⚡️
▫️نشسته بودم همون جا ... گریه می کردم😭 و باهاشون صحبت می کردم ... درد دل میکردم ... حرف میزدم ... و میسوختم ... میسوختم از اینکه هنوز بین ما فاصله بود... پرده حریری ... که نمی گذاشت همه چیز رو واضح ببینم ...😶
🌹شهدا به استقبال و میزبانی اومده بودن ... ما اولین زائرهای اون دشت گمشده بودیم ...
به خودم که اومدم ... وقت نماز شب بود ... و پاک تر از خاک اون دشت برای سجده ... فقط خاک کربلا بود ...✨🍃
وتر هم به آخر رسید ...
- الهی عظم البلاء ...💫
🔸گریه میکردم و میخوندم ... انگار کل دشت با من هم نوا شده بود ... سرم رو از سجده بلند کردم ... خطوط نور خورشید ... به زحمت توی افق دیده می شد ..🌄
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ▫️◽️▫️
@helyat_almotaghin
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_هشتــاد_و_پنجم۸۵
👈این داستان⇦《 اولین قدم 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎غیر قابل وصفترین لحظات عمرم ... رو به پایان بود ... هوا گرگ و میش بود و خورشید ... آخرین تلاشش رو ... برای پایان دادن به بهترین شب تمام زندگیم 😍... به کار بسته بود ... توی حال و هوای خودم بودم که صدای آقا مهدی بلند شد ...
- مهران ...🗣
سرم رو بلند کردم ... با چشم های نگران😳 بهم نگاه می کرد... نگاهش از روی من بلند شد و توی دشت چرخید ...
🔸رنگش پریده بود ... و صداش میلرزید ... حس میکردم میتونم از اون فاصله صدای نفس هاش رو بشنوم ...💓
توی اون گرگ و میش ... به زحمت دیده می شد ... اما برعکس اون شب تاریک🌌 ... به وضوح تکه های استخوان رو می دیدم ...
🌹پیکرهایی که خاک و گذر زمان ... قسمتهایی از اونها رو مخفی کرده بود ... دیگه حس اون شبم ... فراتر از حقیقت بود ...🍃✨
🔻از خود بی خود شدم ... اولین قدم رو که سمت نزدیکترین شون برداشتم ... دوباره صدای آقا مهدی بلند شد ... با همه وجود فریاد زد ...
همون جا وایسا ...😲
🔹پای بعدیم بین زمین و آسمان خشک شد ... توی وجودم محشری به پا شده بود ...
از دومین فریاد آقا مهدی ... بقیه هم بیدار شدن ... آقا رسول مثل فنر از ماشین بیرون پرید ...😳
چند دقیقه نشستم ... نمی تونستم چشم از استخوان شهدا🌹 بردارم ... اشک امانم نمی داد ...😭😭
صبر کن بیایم سراغت ...
ترس، تمام وجودشون رو پر کرده بود ... علی الخصوص آقا مهدی که دستش امانت بودم ...😱
از همون مسیری که دیشب اومدم برمیگردم ...
گفتم و اولین قدم رو برداشتم ...👣
#ادامه_دارد 🌺
@helyat_almotaghin
🔴سیره امیر المؤمنین در کلام امام صادق علیهما السلام
شیخ مفید از سعید بن كلثوم روایت كرده است كه وقتى در خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بودم، آن حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را نام برد و مدح بسیار نمود آن جناب را تا آنكه فرمود:
به خدا قسم كه على بن ابى طالب علیه السلام هیچ گاهى در دنیا حرام تناول نفرمود تا از دنیا رحلت كرد و هیچ وقت دو امرى از براى او روى نمى داد كه رضاى خدا در آن دو امر باشد مگر آنكه امیرالمؤمنین علیه السلام اختیار مى كرد آن امرى را كه سخت تر و شدیدتر بود و نازل نشد بر رسول خدا صلى الله علیه و آله نازله و امر مهمى مگر آنكه على علیه السلام را براى كشف آن مى طلبید و هیچ كس را در این امّت طاقت عمل رسول خدا صلى الله علیه و آله نبود مگر امیرالمؤمنین علیه السلام و عمل آن حضرت مانند عمل شخصى بود كه مواجه جنّت و نار باشد كه امید ثواب و ترس عقاب داشته باشد و در راه خدا از مال خویش كه به كدّ یمین و رشح جبین حاصل كرده بود هزار بنده خرید و آزاد كرد و قوت اهل خانه آن حضرت زیت و سركه و عجوه بود و لباس او از كرباس تجاوز نمى كرد و هرگاه جامه مى پوشید كه آستین آن بلند بود مِقْراضى مى طلبید و آن زیادتى را مى برید، و هیچ كس در اهل بیت و اولاد آن حضرت مثل على بن الحسین علیه السلام در لباس و فقاهت اَشْبَه به او نبود...
📚منبع:
الإرشاد ج۲ ص۱۴۱-۱۴۲/شیخ مفید/ناشر:الموتمر العالمی لالفیه الشیخ المفید/قم۱۳۷۲
@helyat_almotaghin
⁉️چرا این گرگ درنده را در میان مردم رها کردهاند؟! (نکته)
♦️دیروز اعلام شد مرد شیطان صفتی که در خیابانهای تهران اقدام به ربایش زنان و دختران و آزار جنسی آنها میکرد، بازداشت شده و به جرایم خود اعتراف کرده است. تا اینجای ماجرا باید به نیروهای پلیس و هوشیاری و وظیفهشناسی آنها در خدمت به مردم دستمریزاد گفت.
در این ماجرا، اما نکته تاسفآوری هست که نمیتوان به آسانی و با بیخیالی از کنار آن گذشت . این مرد خبیث و شیطانصفت تاکنون ۱۹ بار به جرم دزدی، مواد مخدر و تجاوز به عنف بازداشت و سپس آزاد شده است! پرسش این است که چرا آزادکنندگان او بعد از ۱۹ بار بازداشت بار دیگر به آزادی او رای داده و با کدام مجوز قانونی و شرعی این گرگ درنده را در کوچه و خیابان به جان زنان و دختران و نوامیس مردم انداختهاند؟! اگر اظهار ندامت کرده است! آیا توبه گرگ، مرگ نیست؟! و چرا به اظهار ندامت جنایتکاری که ۱۹ بار آزاد و دوباره به جنایت دست زده است اعتماد کردهاند؟! دیروز این عنصر خبیث را به محل آخرین جنایت خود که ربایش یک زن بود بردند تا صحنه جرم را بازسازی کند! حالا به این نکته دقت کنید. به قرآن و خدا و ولای علی(ع) و... سوگند میخورد که مقدار زیادی مشروب الکلی و مواد مخدر مصرف کرده بودم و اصلاً متوجه نبودم چه میکنم؟! اکنون این پرسشها در میان است.
اول؛ آن که آیا ارتکاب جنایت پس از مصرف مشروبات الکلی و مواد مخدر میتواند کاهش مکافات را درپی داشته باشد؟! به یقین پاسخ منفی است و مصرف مشروب و مواد مخدر باید جرمهای جداگانهای محسوب شوند و مجازاتهای جداگانهای نیز داشته باشند.
دوم: میگوید وقتی یکی از زنان را به زور و تهدید با خود میبردم، پیرمردی به من اعتراض کرد که به او گفتم مسئله ناموسی است لطفا دخالت نکنید! این توجیه به وضوح نشان میدهد که بر اثر مستی و بیحالی ناشی از مصرف مواد مخدر، نه فقط هوش و حواس خود را از دست نداده است بلکه در کمال هوشیاری مرتکب جنایت شده است. ولی با این تصور غلط که مستی و مواد مخدر میتواند از جرم او بکاهد، به این دستاویز چنگ زده است.
اکنون دو انتظار از دستگاه قضائی در میان است؛
اول، بررسی مجدد و دقیق پروندههای قبلی او تا اطمینان حاصل شود که روال دادرسی در آن پروندهها بیعیب و نقص بوده است. ضمن آن که باید برای مسئولان محترم قضائی و مردم مشخص شود علت آزادسازی مجرم در حالی که نزدیک به ۲۰ جرم مشابه مرتکب شده چه بوده است؟!
دومین درخواست و انتظار از دستگاه محترم قضائی آن است که بررسی جنایات این جنایتکار شیطانصفت بدون فوت وقت و با سرعت صورت پذیرد و مجازات او به اطلاع مردم رسیده و در ملا عام نیز انجام شود.
حسین شریعتمداری
@helyat_almotaghin