eitaa logo
حلیة المتقین
257 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.1هزار ویدیو
64 فایل
اينستاگرام پيج: Instagram.com/helyat_almotaghin این کانال دارای احادیث و پیام های قرآنی و مطالب اسلامی هست: https://eitaa.com/joinchat/2353397780C983ce3a0dd جهت تبادل https://eitaa.com/fatemehfatem
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌹✨ ✅ کساني که مي خواهند زيارت بروند ولي نمي توانند بايد چکار بکنند ؟ پاسخ – در مفاتيح داريم زيارت از راه دور . فردي خدمت امام صادق (ع) آمد و گفت : من دوست دارم به زيارت امام حسين (ع) بروم . آقا گفت زير آسمان برو و رو به قبله سه مرتبه بگو : صلي الله عليه يا ابا عبدالله و تو در ثواب زيارت شريک مي شوي . در تولد و شهادت ائمه معصومين مقيد باشيد. دو رکعت نماز بخوانيد و به روح آن شخصيت هديه کنيد . مثلا امشب شب اربعين است . دو رکعت نماز بخوانيد و به امام حسين (ع) هديه کنيد و بگوييد يا ابا عبدالله . با اين کار اسم من در جزء زائران ثبت ميشود . حالا ممکن است آن نمره اي که زائر کربلا مي گيرد من نگيرم ولي بخشي از ثواب زيارت را مي برم . وقتي جابربن انصاري در شب اربعين به کربلا آمد گفت : که ما در ثواب شهادت حسين و يارنش با آنها شريک هستيم . من از پيامبر شنيدم که هر کس هر قومي را دوست داشته باشد با همان قوم مشهور ميشود . گاهي دوست داشتيم که مثلا فردا که روز اربعين است در کربلا باشيم و وقتي تلويزيون کربلا را نشان ميدهد اشک تو جاري مي شود ، شما در ثواب شريک هستي . زيارت از راه دور براي هر معصومي ممکن است . انسان دو رکعت نماز بخواند و هديه کند انشاء الله در ثواب زيارت شريک مي شويم . 〖از بیانات حجت الاسلام رفیعی〗 @helyat_almotaghin https://t.me/helyatolmotaghin
42.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴حضور مداحان ایرانی در مراسم عزاداری بصره عراق 🔻متن نوحه ▪️رقيّه تُنادي مِنَ الخِربه، معَ الليلِ رقیه شب‌هنگام، از خرابه صدا می‌زند ▪️اريدُ ابي كي يُغَفِّيني، معَ الليل پدرم را می‌خواهم تا شب مرا بخواباند ▪️ابي لم يزَل ساكناً سَمعي، صدى الخَيلِ پدرم، هنوز صدای اسب‌ها در گوشم است ▪️وكسرُ الضلوعِ يُغطّيها، صدى الخَيلِ و صدای اسب‌ها، صدای شکستن سینه‌ها را می‌پوشاند ▪️ويا ويلي، ابي ضُمَّني عن عيونِ العِدا ای وای بر من، پدر، مرا در آغوشت از چشم دشمنان پنهان بدار ▪️ويا ويلي، اخافُ مع الليلِ ان أشرُدَ ای وای بر من، می‌ترسم که شب آواره شوم ▪️ويا ويلي، ابي صارَ شَتمي بَديلَ الحِدار ای وای بر من، پدر، به جای لالایی مرا دشنام می‌دهند ▪️من الخربه، رقيه تخبر الليل عن الغربه از خرابه رقیه شب هنگام از غربت خبر می‌دهد 📆 این مجلس، در شب‌های ۲۳، ۲۴ و ۲۵ ماه محرم مورخ ۹ تا ۱۱ شهریور برگزار خواهد شد. ⏰ آغاز مراسم : ▫️ساعت ۲۱ (به وقت ایران) 📺 این برنامه به صورت زنده از شبکه‌های عقیله، ام البنین و نیز صفحات مجازی حاج میثم مطیعی پخش خواهد شد. @helyat_almotaghin https://t.me/helyatolmotaghin
آیات ۴٨ سوره اعراف بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند رحمتگر مهربان وَنَادَى أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ رِجَالًا يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيمَاهُمْ قَالُوا مَا أَغْنَى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَمَا كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ ﴿۴۸﴾ و اهل ا عراف مردانى را كه آنان را از سيمايشان مى ‏شناسند ندا مى دهند [و] مى‏ گويند جمعيت‏ شما و آن [همه] گردنكشى كه میکرديد به حال شما سودى نداشت (۴۸) @helyat_almotaghin https://t.me/helyatolmotaghin
تفسیر نور (محسن قرائتی) وَ نادى‌ أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالًا يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيماهُمْ قالُوا ما أَغْنى‌ عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ «48» و اصحاب اعراف، (اولياى خدا كه ميان بهشت و جهنّم بر جايگاه بلندى مستقرّند) مردانى (از اهل دوزخ) را كه به سيمايشان مى‌شناسند، ندا مى‌دهند و مى‌گويند: جمعيّت و جمع‌آورى شما (از مال، مقام، همسر و فرزند) و آنچه همواره بدان تكبّر مى‌كرديد، به حال شما سودى نداشت. جلد 3 - صفحه 73 نکته ها سلمان فارسى مى‌گويد: «بيش از ده مرتبه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: «يا علىّ انّك و الاوصياء من بعدك اعراف بين الجنّة و النار»، «1» يا على! تو و امامان پس از تو، اصحاب اعراف ميان بهشت و جهنّم هستيد و هركس به شما معرفت داشت وارد بهشت مى‌شود و هركس منكر ولايت شما باشد، وارد جهنّم مى‌شود». «2» پیام ها 1- در قيامت علاوه بر عذاب الهى، سرزنش‌هايى هم از انسان‌ها نصيب دوزخيان مى‌شود. قالُوا ما أَغْنى‌ عَنْكُمْ‌ ... 2- مال، قدرت، دوستان و طرفداران، عامل نجات نيستند. «ما أَغْنى‌ عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ» خود انسان نيز در قيامت به اين حقيقت اعتراف مى‌كند. «ما أَغْنى‌ عَنِّي مالِيَهْ» «3» «1». بحار، ج 8، ص 337. «2». تفسير اثنى‌عشرى. «3». حاقّه، 28.
🏴🏴🏴 🏴🏴🏴💎کلامکم نور 🌺پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 🌺الصَّدَقةُ تَدفَعُ البَلاءَ، و هِي أنجَحُ دَواءٍ، و تَدفَعُ القَضاءَ و قد اُبرِمَ إبراما، و لا يَذهَبُ بالأدواءِ إلاّ الدعاءُ و الصَّدَقةُ . 🌺صدقه ، بلا را دفع مى كند و مؤثرترين داروست ؛ صدقه ، قضاى حتمى را دفع مى كند و چيزى جز دعا و صدقه درد و بيماريها را از بين نبرد . 📚(بحار الأنوار : 96/137/71 ) 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🏴🏴🏴 @helyat_almotaghin https://t.me/helyatolmotaghin
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۱۱ شهریور ۱۴۰۰ میلادی: Thursday - 02 September 2021 قمری: الخميس، 24 محرم 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه) - یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه) - یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️10 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️25 روز تا اربعین حسینی ▪️33 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️34 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 شانه به شانه ی یکدیگر هم قدم شده و حرف می زنند. چشمانِ درشت و سیاه خورشید، گرد می شوند؛ این پسر عمو خان اصلاً او را ندید؟! سلامی، علیکی، هایی، هویی! ندید دیگر! نامزدش را دیده، دیگر بقیه را می خواهد چه کار؟! نفسش را پر فشار بیرون می فرستد و روی زمین می نشیند. پا هایش را درون شکمش جمع می کند و آرنج هایش را روی زانو هایش گذاشته و انگشتانش را در هم قلاب می کند. نگاهش را به گوسفندانِ در حال چَرا و "سیاهه" ی زبان بیرون آورده می دوزد. لبخند کجی می زند. "مِلی" روی زمین خوابیده و "سیاهه" بالای سرش ایستاده و اطراف را می پاید. چند روز دیگر توله هایشان به دنیا می آیند! **** رادیو روشن است و طبق معمول از اخبارِ جنگ در این نخستین روز های سال می گوید. این روز هایی که با وجود کمبود و شهادت و خون، هنوز هم مردم لبخند می زنند و عید را فراموش نکرده اند. روز های سختیست. اصلاً روزگارِ سختیست. سخت می گذرد اما خب، می گذرد دیگر! همین هم خدا را شکر! سهراب دکمه ی رادیو را می چرخاند و صدایش را به حداقل می رساند. به کنارِ درِ آشپزخانه میرود و سینی چای را از دستِ سمیرایِ چادر به سر می گیرد. با انگشتان دستِ آزادش، مو هایش را شانه می کند. می چرخد و با دو گامِ بلند، در آستانه‌ی درِ هالِ خانه قرار می گیرد. صدای گفت و گوی پدرش با شعبان می آید که از اوضاع قمر در عقرب مملکت می گویند و در همان حال هم شکرِ خدا می کنند! "یا الله" آرامی زمزمه می کند و وارد می شود. شعبان و همسرش نیم خیز میشوند تا به احترام ورودِ او از جا برخیزند. خم می شود و سینی چای را روی زمین می گذارد و با دست آن ها را به نشستن دعوت می کند: -بفرمائید... بفرمائید خواهش می کنم شعبان دستی به سبیلِ تازه مرتب شده اش میکشد و با لبخندِ عمیقی می گوید: -خب آقا سهراب! رو به مَش حیدر می کند و طنازانه دنباله ی حرفش را می گیرد: - مَشتی! این آقا سهرابتم ماشاءالله وقته زن گرفتنشه ها سهراب سرش را به زیر می اندازد و اسمِ زن گرفتن که می آید، قلبش به یادِ بهجت، دخترِ کوچکتر استاد احمد، محکمتر می زند. لبخندی گوشه ی لبش با یاد محبوب جا خوش می کند! مَش حیدر نیم نگاهی به پسرش انداخته و زانوی خسته اش را می مالد: والله اتفاقاً قول و قرار گذاشتیم واسه بعدِ سیزده بریم براش خواستگاری گوشه ی لبِ سهراب زیر دندان هایش سائیده می شود و سرش تقریباً در یقه ی مردانه ی پیراهنش فرو می رود! شادی و خنده در صدای شعبان موج می زند: - بَه بَه! پس به همین زودی ها شیرینیِ این آقا سهراب رو میخوریم! مَش حیدر می خندد و ضربه ای به پشت سهراب می زند. صدای زنگِ سوت مانندِ در می آید. سمیرا از آشپزخانه بیرون رفته و به سمت ایوان می رود. در حال پائین رفتن از پله، دمپایی های قرمزِ رنگ و رو رفته اش را به پا می کند. همان طور که به سمت دروازه ی سفید رنگ می دود و "اومدم، اومدم" می گوید، چادرش را بالاتر می کشد. دروازه را آرام باز می کند و همان طور که پشتِ دروازه پنهان مانده، سرش را کج می کند تا شخص پشت آن را بشناسد. ادامه دارد.... @helyat_almotaghin https://t.me/helyatolmotaghin
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 با دیدنِ حبیب، لبخند می زند و دروازه را تا آخر باز می کند و کنار می ایستد: -سلام داداش! حبیب داخل می شود و در حال بستن دروازه بیحال جواب می دهد: - سلام! خسته است، خسته! به طرف حوض وسط حیاط گام برمی دارد. صدای کشیده شدنِ دمپایی های سمیرا روی حیاطِ سیمانی شنیده می شود؛ برعکسِ قبل آرام گام برمی دارد. جلوی پله ها متوقف می شود و رو به حبیب می گوید: -داداش! آقا شعبون و زنش اومدن عید دیدنی... ولی گمونم آقا شعبون باهات کار داره حبیب سر تکان می دهد و سمیرا همان طور که از دو پله ی ورودیِ خانه بالا می رود، دمپایی هایش را هم درمی آورد. حبیب نفس عمیقی می کشد و به آبِ درونِ حوض و ماهی قرمزهای رقصان در آن، چشم می دوزد. اخمی روی پیشانی اش می نشیند. کاش پزشک نبود! کاش دیدنِ آن زن و بچه های بی گناه که از زیر آوارِ خانه ها بیرون کشیده می شوند، کار هر روزش نبود! شیرِ آبِ طلایی رنگ را باز می کند و سرش را زیر جریانِ آب می گیرد. **** با فشار به پاشنه‌ی کفش هایش، آن ها درمی آورد و جفتِ همدیگر با پا به گوشه ی ایوان هولشان می دهد. تک تکِ سلول های تنش خستگی را فریاد می زنند اما مهمان در خانه است و حفظِ حرمتش واجب! همان ابتدای ورودیِ خانه شان، یک راهروی دو / سه متری است که سمت راستش درِ آشپزخانه و خودِ آشپزخانه قرار دارد و سمتِ چپش هم در و خودِ هال! راهیِ راهِ راست می شود و کنارِ در می ایستد. نگاهش را به سمتِ چپ می کشاند؛ قسمتی از هالِ آن طرفِ درِ باز معلوم است و به دیوارهایش پشتی های عنابی با روپشتی های توریِ سفید تکیه زده اند. صدای همیشه پر انرژی شعبان هم می آید! نیمچه لبخندی می زند و واردِ آشپزخانه می شود. سیمین خانوم سر و کَله ی خیسِ آبِ پسرش را که می بیند، دست از ریز ریز کردنِ سبزیها برمی دارد و اخمِ کمرنگی روی پیشانی اش نمایان می شود: -سلام مادر! دوش گرفتی زیرِ شیرِآب؟! آرام و گرم می خندد که چشم هایش ریز میشوند و گوشه ی پلک هایش چین می افتند: -سلام مامان! سرش را نمایشی می خاراند: -خب دیدم همه چی مُهیاس، گفتم سر و کله مم به آب بدم! سیمین خانوم سرش را به طرفین تکان می دهد و دوباره چاقو را با فشارِ زیاد روی سبزی ها می کشد: -برو بچه! برو خشک کن سر و کله تو... بجنب باید بری پیشِ مهمونا... آقا شعبون تا حالا به خاطرِ تو مونده راهِ آمده را برمی گردد و در حالِ خارج شدن از چهارچوبِ در، "چشم" بلند و کشداری می گوید. راه کج می کند به سمتِ سالنِ بزرگِ خانه و از رویِ آویزِ کنارِ درِ سرویسِ بهداشتی حوله اش را برمی دارد و مشغولِ خشک کردنِ سر و صورتش می شود. سمیرا هم با چادری که روی شانه اش افتاده به سالن می آید. کتابِ آموزشِ بافتنی اش را از روی طاقچه بر می دارد و رادیو که باز موج هایش به هم ریخته اند، را خاموش می کند. حبیب حوله را سرِ جایش برمی گرداند و راهیِ هال می شود. در آستانه ی درِ هال ایستاده و "یا الله" را زمزمه می کند و با سری به زیر افتاده وارد می شود. شعبان از جا برمی خیزد و با شادی و به گرمی به استقبالِ او می آید: - بَه! سلام آقای دکتر! ادامه دارد... طاهره.الف @helyat_almotaghin https://t.me/helyatolmotaghin
حلیة المتقین
🏴 ۲۵ روز تا اربعین سیدالشهدا علیه السلام باقیست... یا ابا عبدالله ... آفرینش ز ازل سر به گریبان تو بود چرخ گردون، چو یکی گوی به دامان تو بود خاک پای تو گِل آدم و حوّا گردید خضر از خانه به دوشانِ بیابان تو بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا