eitaa logo
حلیة المتقین
258 دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
5هزار ویدیو
64 فایل
اينستاگرام پيج: Instagram.com/helyat_almotaghin این کانال دارای احادیث و پیام های قرآنی و مطالب اسلامی هست: https://eitaa.com/joinchat/2353397780C983ce3a0dd جهت تبادل https://eitaa.com/fatemehfatem
مشاهده در ایتا
دانلود
11.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻پنجشنبه ها 🔻چه خوشحال می شوند 🔻عزیزانی که 🔻دستشان از دنیا کوتاه است 🔻و منتظر قلب پرمهرتان هستند 🌺 جایشان همیشه سبز، با فاتحه و صلوات و خیراتی هر چند کوچک یادآورشان باشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزهایم با یاد شما پربرکت می‌شوند عرض ارادتی داریم در روز پنجشنبه، به پیشگاه حضرت امام حسن عسکری علیه السلام
❤️ صلی الله علیه و آله فرمودند: 🍃مردگانتان را که در قبرها آرمیده‌اند از یاد نبرید. مردگان شما امید احسان شما را دارند. آن‌ها زندانی هستند و به کارهای نیک شما رغبت دارند. شما صدقه و دعایی به آن‌ها هدیه کنید. 📖 انوار الهدایه، ص 115 @helyat_almotaghin
🥀پنجـشنبه است به رسم کهن،یاد میکنیم از آنها که وقتـشان و مکانشان از ما جـداست یاد میکنیـم از آنها که دلتـنگشان میـشویم یاد میکنیـم از آنها که هنـوز دوستـشان داریم یاد میکنیم از همه شهـدا،علمـا و درگذشتـگانمان 🌼با فاتحه و صلواتی بر محمد و آل محمد🌼 @helyat_almotaghin https://t.me/helyatolmotaghin
👌دوستان و سروران گرامی! شب جمعه است. با ثبت نام در دو آدرس زیر، حضرت سیدالشهدا علیه السلام و حضرت اباالفضل علیه السلام را در این شب جمعه به نیابت از مولایمان حضرت ولی عصر علیه السلام زیارت کنیم. زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام: http://www.imamhussain.org/arabic/enaba/ زیارت حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام: http://alkafeel.net/zyara/ توجه: از طرف سایت، یک نفر زیارت می کند و نماز می خواند و سپس برای کسانی که ثبت نام کرده اند، اتمام زیارت اعلام می شود. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🌺 سوره واقعه 🌺 🍀 امام صادق علیه السلام فرمودند: هر کس در هر شب جمعه، سوره واقعه را بخواند، خداوند او را دوست می دارد و محبوب همه مردمانش می گرداند و هرگز در دنیا گرفتار بدبختی، فقر، درماندگی و هیچ آفتی از آفات دنیا نخواهد شد و از همراهان امیرالمومنین علیه‌السلام خواهد بود. این سوره، ویژه امیرالمومنین علیه السلام است و کسی در آن شریکش نیست. 📚 ثواب الاعمال/ج۱/ص۱۱۷ مکارم الاخلاق/ج۱/ص۳۶۴ وسائل الشیعه/ج۶/ص۱۱۲ بحارالانوار/ج۸۹/ص۳۰۷ @helyat_almotaghin https://t.me/helyatolmotaghin سوره واقعه رو میخونیم به نیابت از جمیع اموات مومنین هدیه به آقا امام زمان عج به نیت تعجیل در فرج و رفع موانع ظهور
🌹اسفند که به پایان راه 🌹می رسد دیگر بوی نم 🌹باران، بوی سبزه و گل، 🌹بوی عود و اسپند، 🌹بوی اسکناس های تا🌹🌹نخورده، بوی لباس های 🌹نو و بوی بهار را می شود، 🌹به خوبی احساس کرد. در این رهگذر وقتی به 🌹🌹پنجشنبه آخر سال می رسیم 🌹یاد اهل قبور و چشم🌹🌹 🌹انتظاران جمعه آخر سال می افتیم، کسانیکه که دیگر در بین ما نیستند❤️🌹 🌹در این روزهای بهاری، جایشان تا همیشه برایمان رنگ خزان دارد.😔 🌹🌹"نثار روح پدران و مادران آسمانی و همه درگذشتگانمان بخوانیم فاتحه و صلوات. 🌹🌹🌹❤️❤️❤️ @helyat_almotaghin https://t.me/helyatolmotaghin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 . . . . همونجوری داشتم کانالامو چک میکردم یه پیام اومد برام با شماره ناشناس یهو استرس گرفتم باز کردم چند تا پیام پشت سرهم فرستاده بود _سلام _خوبیییی😎 _حلییییی _بابا با ما به از این باش که با خلق جهانی این کیه انقدر پروعه😐 موندم جوابشو بدم یا نه از طرفی کنجکاو شدم ببینم کیه شاید یکی از دوستامه داره سربه سر میزاره حلما_بله؟ خیلی زود سند شد شروع کرد به تایپ کردن _سلامتو خوردی بچه حلما_بفرماید؟عرضتون _اوه چه معدب طرز حرف زدنش شبیه اون پسرست چی بود اسمش احسان اره دیدم داره تایپ میکنه _از دوستات شنیدم حاج خانوم شدی 😂😂 یه سفر رفتیا حالا این قدر جو گیر شدی بابا بیخیال دو روز دنیاست عشق و حالتو بکن این رفتارا برای50سال به بالاست واییییی خدا این بشر چقدر احمقه اخه حرصم گرفت از این حرفاش حلما_این طرز فکر شماست فقط برای خودتون محترمه 😂 تا بآشه از این جو گرفتگیا من که راضیم فکرنمیکنم به کسی هم ربط داشته باشه یاعلی بلاکش کردم پسره پرورعه بیکار هر بار که کسی این حرفارو بهم میزنه یه بجای این که ناراحت بشم خوش حال میشم ومطمعن تر که راهم رو درست انتخاب کردم☺️ . . صدای زنگ در اومد رفتم ببینم کیه مامان بود درو باز کردم _سلام مامان چه عجب اومدی خونه😁😁 مامان_من که تازه رفته بودم 😕 _ناهار چیزی درست کردی حلما_نهههه مگه گفته بودی درست کنم😐 مامان_😂😂من نگفتم خودت نباید یه چیزی درست کنی خب حلما_نه نه من خودسرکاری انجام نمیدم 😁😁 مامان_بچه پرو رو ببینا 😂 من چجوری تو رو شوهر بدم اخه حلما_اون موقه قول میدم خانوم بشم غذام درست میکنم 😅😅 مامان_عجب🤔 یکی از دوستای جلسم برای پسرش تو رو خواستگاری کرد حلما_🙄🙄شما چی گفتی مامان_والا بعد پسر حاج کاظم آدم میترسه حرفشو بزنه بهت بهش گفتم قصد ازدواج نداری کلی اصرار کرد گفتم بگم ببینم نظرت چیه حلما_اوممم چیزه 🙄🙄 میدونی مامان دوست دارم با کسی ازدواج کنم که ازش خوشم بیاد یه حسی داشته باشم 😐😐 مامان_خب🤔همچین کسی هست که تو ازش خوشت بیاد😕😕 والا تاجایی که من یادمه رو هر کدوم از خواستگارات یه عیب گذاشتی😕😂 حلما_نمیدونم. عهه خوو به دلم نشسته بودن اومم من برم خجالت بکشم بعدشم نماز بخونم.. بوس بوسس ماکارانی درست کردی صدام کن خوشگلم😅😋😍 مامان_از دست تووو باشه برو 😂 .
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 . . . واییی سری اومدم تو اتاقم که بیشتر از این کش پیدا نکنه این موضوع نمیتونم یهو به مامان بگم من از علی خوشم اومده هنوز خودمم مطمعن نیستم تازه میترسم این حس یه طرفه باشه و غرورم بشکنه😢 هی خدا این چه حسیه اخهه یهو از کجا پیداش شد من که اصلا ازش خوشم نمیومد 😭😭 رفتم وضو گرفتم سجادمو پهن کردم نمازمو خوندم سرنماز از خدا خواستم هر چی به صلاحمه پیش بیاره من راضی به رضای خدام بعد نماز یه زیارت عاشورا خوندم کلی آرامش میده بهم از وقتی که اومدم هر شب میخونم یه وقتایی میشه تو یه روز دو بارم بخونم☺️😍 . . . از روزه گلزار با زینب حرف نزدم اونم ازش خبری نشد بچم داره خجالت میکشه حتما😂😂 امشب قراره بریم خواستگاری کلی ذوق دارم قراره زینب عروسمون بشه😍😍 دارم لباس انتخاب میکنم خندم میگیره یاده اون وقتایی میوفتم که ازش بدم میومد اصلا جایی که بود من نمیرفتم 😂😂 یهو انقدر باهم صمیمی شدیم شخصیتشو که شناختم عاشقش شدم همینجوری که داشتم فکر میکردم آماده. شدم تقریباً 😬😬☺️☺️ مامان_حلماااا آماده شدییی دیره ها حلما_ارررره مامان پنج دقیقه دیگه میام مانتو کتیه آبیی کاربنیمو تنم کردم روسری ستشم لبنانی سر کردم به صورتم یه کوچولو کرم زده بودم با یه رژ خیلی یواش😂 بیش از این جایز نیست دیگه چادر عربی خوشگلمم سرکردم دیگه آماده آمادم همین جور که داشتم میرفتم پایین زیر لب باخودم حرف میزدم هی هول نشو عادی باش خودتو لو نده اگه قسمت باشه همه چی درست میشه اگه نه نباید خودتو ببازی یهو خوردم به یه چیز سفت _آیییی دماغم😢 یکم اومدم عقب دیدم حسین به یه لبخند وایساده جلوم کت شلوار مشکی با یه پیرهن سفید تنشه موهای مشکیشم به یه طرف شونه کرده خیلی خوش حالت شده😍😍 حسین_چیه خواهری ضربه انقد شدید بود اینجوری هنگ کردی😂 حلما_هاان نه داشتم نگاهت میکردم چه خوب شدی 😍😍 حسین_قربون شما. حالا چی میگفتی باخودت که من به این گندگی رو ندیدی😂😂بر من داریم میریم خواستگاریا تو چرا هول شدی حلما_اییییش حواسم یه جا دیگه بود ندیدمت خب 😂کیی من هول بشم سخت در اشتباهیی برادر بابا_نمیخواین راه بیوفتین دیر شداااا بعدام وقت هست شما دوتا باهم بحث کنید😂 مامان_اره بریم دیگه سر راه باید گلی روکه سفارش دادیم هم بگیریما _بریم بریم .
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 . . . . گل رو از گل فروشی گرفتیم یه سبد رز سررررخ😍😍 خیلی خوشگه رسیدیم خونه زینب اینا وویی من استرسم از حسین بیشتره انگار😂 حسین خیلی ریلکس سبد گل گرفته دستش اخر از همه ایستاده با خانوم و آقای موسوی سلام احوال پرسی کردیم بعد علی با مامان و بابا سلام احوال پرسی کرد رو به علی_ سلام خوش اومدین حلما خانوم حلما_سلام ممنون 😅 نشستیم تو پذیرایی زینب نبود اره دیگه خواستگاریشه باید چای بیاره😂😁😍 بزرگترا مشغول صحبت بودن حسین و علی هم ساکت نشسته بودن نمیدونم چرا حس میکنم علی گرفتست یعنی ناراحته از این که حسین میخواد دومادشون بشه فکر نکنم اینا که همو خیلی قبول دارن☹️☹️☹️ خانوم موسوی_حلما جون یچیزی بخور حلما_چشم😄 آقای موسوی_خانوم زینب جان رو صدا کن بعد از چند دقیقه زینب با یه سینی چای وارد شد ای جوونم قشنگ معلومه داره خجالت میکشه گونه هاش سرخ شده یه روسری حریر شیری رنگ سر کرده با یه کت نباتی یه چادر خوشگلم سرشه زیر لب سلام ارومی کرد چای رو اول برد سمت پدر جان بنده بابام که قشنگ معلومه کلی زینب و دوست داره یه خنده از اون دلبریاش کرد چای برداشت گفت_این چایی خوردن داره از دست عروس گلم😍 رسید به حسین زینب_بفرمایید حسینم یه لحظه یرشو بلند کرد یه نگاه ریز به زینب کردو چایو برداشت دوباره سرشو انداخت پایین😂 اخی عروس دوماد خجالتی بعد اومد نشست کنار من . . اروم دم گوشش گفتم _خوبی عروس خانومم سر سنگین شدی😁😍 زینب_عههه بیشتر از این خجالتم نده خوو حلما_خواهر شوهر شدم برچی پس😂 عروس حواستو جمع کن میخوام دونه دونه گیساتو بکنم😂😂 زینب_خدانکشتت دختر منم یه روز دونه دونه گیساتو میکنم😅😊☺️ صحبتای اصلی شروع شد ما دیگه پچ پچامونو قط کردیم من رفتم تو فکر حرف زینب قند تو دلم آب شد
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 . . . بعد حرف بزرگترآ زینب و حسین رفتن باهم حرفاشون رو بزنن همه چی خیلی سری پیش میره انگار از قبل همه حرفا زده شده باشه مامان و خانوم موسوی هی قربون صدقه هم میرفتن بابا و آقای موسوی هم مشغول شوخی و خنده بودن علی تهه سالن روی مبل تکی نشسته همش داره با دستاش بازی میکنه فقط چند بار نگاهامون بهم خورد سری روشو برگردوند خیلی عجیبه ندیده بودمش اینجوری باخودم میگم شاید از من خوشش نمیاد یا شاید از این وصلت ناراحته اخه مگه میشه حسین رو همه جوره قبول داره سعی میکنم فکرمو ازش دور کنم نمیدونم فکر کردن به کسی که دلت براش لرزیده گناهه یانه به هر حال زیادی که بهش نگاه میکنم یا فکر میکنم عذاب وجدان میگیرم . . . عروس و دومادمون حرفاشون تموم شد با لبخند اومدن سمت ما . . مامان انگشتری که از قبل خریده بود رو رفت دست زینب کرد😳😳 چه سری اینا کی رفتن انگشتر خریدن 😐 مامان_ان شاالله خوشبخت بشین دخترم این نشون رو به سلیقه خودم گرفتم امیدوارم خوشت بیاد زینب_ممنون خاله جون بله خیلی خوشگله☺️☺️ قرار عقد رو برای هفته دیگه گذاشتن قرار شد تو این یه هفته هم خریداشون رو بکنن خیلی خوش حالم برای داداشم و دوستم 😍😍😍 بیشتر خوش حالیم برای اینه که دلشون باهم بود عشق رو میشه حس کرد از نگاهشون همه چی انقدر سری پیش رفت که باورم نمیشه همیشه فکر میکردم باید چندین بار بریم و بیایم و چند ماه طول بکشه😐😐 حالا سر یه جلسه همه چیز جور شد و قرار عقد هم گذاشته شد سرمهریه هم بابا نظرش بود به تعداد سال تولد زینب باشه اقای موسوی گفت ما قبول نمیکنیم😐 خیلی زیاده کلا تو مجلس ما همه چی برعکسه😂😂 بعد خانوم موسوی گفت 128 پرسیدم چرااحالا این عدد گفتن حروف ابجد اسم امام حسینه اسمه اقا دامادم که هست☺️ و اینگونه شد که تصویب شد جالب بود خیلی 😅😅 ... موقه رفتن سعی کردم اصلا علی رو نگاه نکنم زینب رو کلی بغل کردم بعد کلی پچ پچای درگوشی از هم جدا شدیم خانوم موسوی هم خیلی خاص بغلم کرد اروم گفت ایشالا روزی برای تو بیایم خواستگاری از خجالت سرخ شدم به یه لبخند اکتفا کردم . . . توراهه برگشت تو ماشین همه مشغول صحبت بودن من سرمو تکیه داده بودم به شیشه آروم فقط شنونده بودم حرف زینب و مامانش یکم خوش حالم میکرد اما نمیدونم این وسط یه چیزی جور نیست که دلمو خیلی میلرزونه... ازاین به بعد خیلی بیشتر از قبل میبینیم همو نباید اینجوری باشم نباید تمام فکرم متمرکز باشه بهش من اگه دلم براش لرزیده بخاطره خدایی بودنشه بخاطر پاک بودنشه باخودم میگم حتما یه حکمتی بوده که یهو باید مهرش بیوفته به دل من خواست خدا اینطور بوده وگرنه من که اصلا بهش فکر نمیکردم... یاد این جمله آرامش بخش میوفتم خداوندا مـــرا آن ده ڪه آن بــــہ دلم قرص تر از قبل میشه و سعی میکنم به خودم بیام .