eitaa logo
حلیة المتقین
256 دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
5هزار ویدیو
64 فایل
اينستاگرام پيج: Instagram.com/helyat_almotaghin این کانال دارای احادیث و پیام های قرآنی و مطالب اسلامی هست: https://eitaa.com/joinchat/2353397780C983ce3a0dd جهت تبادل https://eitaa.com/fatemehfatem
مشاهده در ایتا
دانلود
. 👇تقویم نجومی سه شنبه👇 ✴️ سه شنبه 👈 29 خرداد /جوزا 1403 👈11 ذی الحجه 1445👈18 ژوئن 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 😭امام حسین علیه السلام در مسیر کربلا اتراق در اولین منازل ابطح تنعیم صفاح. 🔷شروع ایام تشریق. 🖋روز نوشتن دعای صباح به دست امیر المؤمنین علیه السلام 25 هجری. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. 👶مناسب زایمان و نوزاد عمر طولانی دارد و مبارک است. 🤕 بیمار امروز زود خوب شود. 🚘 مسافرت : مسافرت مکروه است در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🔭 احکام نجوم . 🌗 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️مسهل خوردن. ✳️جراحی چشم. ✳️خرید باغ و زمین کشاورزی و مزرعه. ✳️از شیر گرفتن کودک. ✳️درختکاری. ✳️کندن چاه و کانال. ✳️بذر پاشی و کاشت. ✳️آبیاری. ✳️کشیدن دندان. ✳️خارج ساختن خال زگیل و ضایعات بدن نیک است. 🟣نوشتن ادعیه احراز و نماز حرز و بستن آن خوب نیست. 👩‍❤️‍👨مباشرت. امشب شبِ چهارشنبه مباشرت و عروسی شایسته نیست. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، باعث غم و اندوه می شود. 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن. 🔴 یا در این روز از ماه قمری ،باعث خبط دماغ می شود. ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد. 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب. تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 12 سوره مبارکه "یوسف"علیه السلام است. ارسله معنا غدا یرتع و یلعب... و از معنای آن استفاده می شود که عزیزی از خواب بیننده دور افتد و عاقبت آن دور افتاده خیر و نیک باشد و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸 https://eitaa.com/joinchat/2353397780C983ce3a0dd
💠پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله: 🔹هر که من مولای اویم، این علی مولای اوست. 💐 💚 ۷ روز تا عید غدیر خم 🔸نبی فریاد زد بر عالم‌ و آدم مسلم شد 🔸علی بن ابی طالب ولی الله اعظم شد https://eitaa.com/joinchat/2353397780C983ce3a0dd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ما اگر غدیر رو مثل محرم‌ پاش واستاده بودیم الان این‌همه بازی درنمی‌آوردن دشمنان علی... 👤حجت‌ الاسلام دانشمند https://eitaa.com/joinchat/2353397780C983ce3a0dd
🌹فرازهایی از خطبه غدیر🌹 ◀ ۷ روز مانده به بزرگترین عید ولایت و امامت ◀خدایا : دوست دارم بدانم که برنامه تو برای آینده چیست؟ انرا دقیقا درک کنم ,زیبایی هایش را دیده و خواص انرا دریابم ,تا با لذت جز لشکریان تو گردم و عامل بر پایی برنامه تو باشم. ❤️❤️❤️غدیری ام....❤️❤️❤️ 👇👇👇👇👇👇 👈هان مردمان! ⬅️خداوند ستیزه جویان ما را ناستوده و نفرین فرموده و دوستان ما را ستوده و دوست دارد. 👈هان مردمان! ⬅️بدانید که همانا من انذارگرم و🌹 علی🌹 مژده دهنده. 👈هان! ⬅️که من بیم دهنده ام و 🌹علی🌹 راهنما. 👈هان مردمان! ⬅️ بدانید که من پیامبرم و 🌹علی🌹 وصی من است. 👈هان مردمان! ⬅️ بدانید که همانا من فرستاده و 🌹علی🌹 امام و وصی پس از من است. و امامان پس از او فرزندان اویند. 👈آگاه باشید! من والد آنانم ولی ایشان از نسل 🌹علی🌹 خواهند بود. 👈آگاه باشید! ⬅️ همانا آخرین امام، قائم💐 مهدی 💐از ماست. 👈هان! ⬅️او بر تمامی ادیان چیره خواهد بود. ✅هشدار! که اوست انتقام گیرنده از ستمکاران. ✅هشدار! که اوست فاتح دژها و منهدم کننده ی آنها. ✅هشدار! که اوست چیره بر تمامی قبایل مشرکان و راهنمی آنان. ✅هشدار! که او خونخواه تمام اولیا خداست. آگاه باشید! اوست یاور دین خدا. ✅هشدار! که از دریایی ژرف پیمانه هایی افزون گیرد. ✅هشدار! که او به هر ارزشمندی به اندازه ی ارزش او، و به هر نادان و بی ارزشی به اندازه ی نادانی اش نیکی کند. ✅هشدار! که او نیکو و برگزیده ی خداوند است. ✅هشدار! که او وارث دانش ها و حاکم بر ادراک هاست. 👈هان! ⬅️بدانید که او از سوی پروردگارش سخن می گوید و آیات و نشانه هی او را برپا کند. ⬅️بدانید همانا اوست بالیده و استوار. ⬅️بیدار باشید! هموست که [اختیار امور جهانیان و آیین آنان ] به او واگذار شده است. ⬅️آگاه باشید! که تمامی گذشتگان ظهور او را پیشگویی کرده اند. ⬅️آگاه باشید! که اوست حجّت پایدار و پس از او حجّتی نخواهد بود.(2) درستی و راستی و نور و روشنایی تنها نزد اوست. 👈هان! ⬅️کسی بر او پیروز نخواهد شد و ستیزنده ی او یاری نخواهد گشت. 👈آگاه باشید که او ولی خدا در زمین، داور او در میان مردم و امانتدار امور آشکار و نهان است. 2) این تعبیر به عنوان حجّت و امامت است و نظری به رجعت دیگر امامان ندارد زیرا آنان حجّت های پیشین اند که دوباره رجعت خواهند نمود. ◀اللهم عجل لولیک الفرج بحق الحسین علیه السلام ↩اللهم احفظ امام الخامنه ای 🌹 🌹 ⬅️به اذن الله ⬅️و یاری امام زمان (عج) ⬅️ما ایستاده ایم 👇 ◀با ولایت تا ظهور🔻 ↩️با شهادت تا قیامت https://eitaa.com/joinchat/2353397780C983ce3a0dd
کاروانی می رود منزل به منزل با حسین کعبه ی آنها حسین و ذکر آنها یا حسین تا به قربانگاه هجده لاله از ال علی مانده هجده روز دیگر آه و واویلا حسین 🖤 =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/joinchat/2353397780C983ce3a0dd
بسم الله الرحمن الرحیم 🔷 «یکی مثل همه» 🔷 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی قسمت اول حوزه علمیه-دفتر حاج آقا خَلَج پیش از ظهر بود و تقریبا کسی در حوزه نبود. طلبه‌ها یا رفته بودند به روستاها برای تبلیغ و یا مشغول تبلیغ در مساجد سطح شهر بودند. حاج آقا خلج که یک مرد حدود 57 ساله و جاافتاده بود وسط سه چهار تا آخوند در دفترش گرفتار شده بود و آن سه چهار نفر مثل مسلسل حرف میزدند. یکی از آخوندها به نام سلمانی که حدودا 30 سالش بود و محاسن بلندی داشت و از همه دهان‌دارتر بود، داشت حرف میزد و در حالی که دهانش کف کرده بود با حالت خاصِ علمایی و مصلحت اندیشی می‌گفت: «آقا مگه مسجدالرسول جایِ کمی هست؟ محله پولدار و کلاس‌بالای شهر نیست که هست. آدماش خاص نیستند که هستند. دومین مسجد بزرگ این شهر بعد از مصلای جمعه نیست که هست. از قدیم الایام، علما در اونجا منبر نمیرفتن که میرفتن. دیگه من چقدر و چطوری باید بگم که این مسجد چقدر مهمه؟ الان هم که ده روز از ماه رمضون گذشته. رفیق عزیز ما حاج آقای مهدوی هم که بنده خدا برای دومین بار کرونا گرفت و حالش خیلی بده و فکر نکنم تا آخر ماه رمضون بتونه برگرده مسجد. من میگم یکی از بین خودمون که تجربه مسجد داری و منبر و سر و کله زدن با اون مردم داره، جای حاجی مهدوی بگیره تا ببینیم بعدش خدا چی میخواد! بد میگم حاج آقا؟» حاج آقا خلج هیچ نگفت و همین طور که سرش پایین بود، اندکی سرش را تکان داد. یکی دیگر از آخوندها که سعادت‌پرور نام داشت و یکی دو سال از سلمانی کوچکتر بود اما ماشاءالله عمامه بزرگی بسته بود و یه کم چاق‌تر از بقیه بود گفت: «نباید سنگر به اون مهمی خالی بمونه. خدا بیامرزه پدرتون. شنیدم مرحوم پدرتون بیست سال در اون محل نماز و منبر داشتند. طوری که مسجد الرسول را به اسم پدر بزرگوار شما می‌شناختند. درسته که مردم را همین طور رها کنیم و مومنین و مومنات اونجا بی‌کس و کار بشن؟ نه. مشخصه که نه! پیشنهادم اینه که خودِ حاج آقای سلمانی که ماشالله رودست ندارن و مبلغ درجه یکی هستند، بسم الله بگن و سنگر رفیقمون رو خالی نذارن!» این را گفت و همه ساکت به دهان و چهره حاجی خلج نگاه کردند. حاجی خلج سرش را بالا آورد و گفت: «دستتون درد نکنه. واقعا جای تشکر داره که اینقدر نگرانِ خالی نبودنِ سنگرِ رفیقتون هستید. ولی یه سوال!» فورا همه راست نشستند ببینند حاجی خلج میخواهد چه بگوید؟ خودشان را برای هرگونه سوالی آماده کرده بودند. حاجی خلج گفت: «مگه نتیجه تستِ حاجی مهدوی اومده که با قاطعیت میگین کروناست و دو سه هفته هم نمیتونه بیاد مسجد؟» انتظار شنیدن این سوال را از حاجی نداشتند. به هم نگاه کردند. سلمانی خواست فورا جمعش کند که گفت: «مشخصه حاج آقا. کروناست دیگه. کرونا هم میندازه آدمو. اصلا کرونا نیست؟ باشه. آنفولانزا که هست. نیست؟ باشه. سرماخوردگی که هست. بالاخره سنگر خالیه. بازم هر طور صلاحه.» حاجی خلج با صلابت خاص خودش گفت: «پس دارین از پیش خودتون میگین کروناست. سوال دوم! مگه خودِ حضراتِ حاضر در جمع، نماز جماعت ندارن؟ مگه مسجد ندارین؟ خودِ شما جناب سلمانی عزیز! مگه مسجد و منبر و پایگاه بسیج و مجتمع فرهنگی ندارین؟ مسجد شما سنگر نیست؟ خالی نمیمونه؟» یکی از آخوندها که تقریبا از همه جوان‌تر و خوش سیماتر بود و بنکدار نام داشت گفت: «اون با ما. یکی از طلبه‌های پایه‌های پنج و شش پیدا می‌کنیم و می‌ذاریم جای حاج آقا سلمانی! اصلا مسجد محله حاج آقا سلمانی براشون کوچیکه. ظرفیت و بنیه علمی و معنویِ حاج آقا سلمانی بالاتر از این حرفهاست. قطعا میتونن در مسجدالرسول موفق‌تر عمل کنند.» حاج آقا خلج کمی صدایش را بالاتر آورد و گفت: «نخیر آقا! به محله و کوچک و بزرگی مسجد نیست. قصه سنگر و این حرفها را پیش کشیدید، فقط خواستم یادآوری کنم که خبر از همه اینا دارم. لطفا دیگه هم بحث نکنید. ضمنا احدی در این جمع با خودِ آقای مهدوی مشورت کرده؟ شاید کسی مدنظر داشته باشه. شاید با کسی هماهنگ کرده باشه. حرف زدین باهاش یا مستقیم کله انداختین پایین و اومدین دفتر من و سنگر سنگر میکنین؟!» سعادت‌پرور فورا گوشی اَپلش را درآورد و شروع به گرفتن شماره مهدوی کرد. همین طور که شماره را می‌گرفت می‌گفت: «خب این که کاری نداره. حق با حاج آقا خلج هست. الان میذارم رو بلندگو و ایشون هم در بحث ما حاضر میشن. قطعا دلش میخواد یکی از خودش قوی‌تر مثل حاج آقا سلمانی به مسجدالرسول بره و مستقر بشه.» گوشی مهدوی شروع به زنگ خوردن کرد. بدون هیچ آهنگ پیشوازی. سه چهار تا بوق که خورد، مهدوی گوشی را برداشت و با صدای گرفته گفت: «سلام برادر» https://eitaa.com/joinchat/2353397780C983ce3a0dd ادامه 👇👇
-سلام مهدوی جان! خوبی؟ بهتری الحمدلله؟ -خدا را شکر. نه. بدترم. دعا بفرمایید. -ای بابا. خدا نکنه. ایشالله بهتر بشی. ببین مهدوی جان! ما الان دفتر حاج آقای خلج هستیم و خدمت حاج آقا و حاج آقا سلمانی و یکی دو نفر دیگه از رفقا هستیم و صدای شما هم روی آیفونه. همه سلام میرسونن. مخصوصا حاج آقا سلمانی که خیلی نگران سلامتی شما و وضعیت مسجد و این چیزا بودند. حالا من گوشی رو میدم خدمت حاج آقا خلج. از من خدافظ!» همین طور که گوشی را به خلج میداد، نگاهِ ریزی بین سعادت و سلمانی رد و بدل شد و خنده معناداری بین آنها شکل گرفت. خنده‌ای که معنایِ«دمت گرم. خوب تونستی به صورت غیرمستقیم بیاریش تو باغ!» در صورت سلمانی نقش بست. حاجی خلج گوشی را گرفت و گفت: «سلام آقا. چطوری؟» مهدوی یکی دو تا سرفه کرد و جواب داد: «سلام از ماست حاج آقا. تشکر. صدای شما را شنیدم خوب شدم.» -الهی شکر. ایشالله زود بهتر بشی و ببینمت. میگم مهدوی جان! شما جای خودت، کسی برای مسجد گذاشتی؟ -والا حاج آقا می‌خواستم چند دقیقه دیگه براتون تماس بگیرم. ببخشید. زحمت شد. -خواهش میکنم. بگو. نظرت چیه؟ -والا من از حساسیت مسجد و مردم و موقعیتش تقریبا بیشتر از همه دوستان خبر دارم. ما سی ساله که تو این محل زندگی می‌کنیم. بخاطر همین حرفی که میخوام بزنم، فکر کردم و میخوام بگم. نه این که همین جوری و از روی رفیق و رفیق‌بازی بخوام یه چیزی گفته باشم. بنظرم اگه کسی قرار باشه بتونه مسجدالرسول رو جمع کنه و با ملتِ اروپایی مسلکش زندگی کنه و بعد از دو سه روز، مردم ازش خسته نشن و اونم از مردم خسته نشه... همین طور که مهدوی داشت مقدمه چینی میکرد، سلمانی و سعادت و آن دو نفر دیگر، سانت به سانت بالاتر میرفتند و از هیجان نزدیک بود بچسبند به سقف! مهدوی ادامه داد: «والا بنظرم فقط یه نفر میتونه اون مسجد و اون محل رو جمعش کنه. اونم هم مباحث خودمه.» همه هاج و واج به هم نگاه کردند! سلمانی رو به سعادت کرد و در حالی که قیافه چندشی به خودش گرفته بود پرسید: «هم‌بحثش دیگه کیه؟!» سعادت که داشت چشماش از حدقه درمی‌آمد گفت: «دِیوید!» صدای مهدوی در اتاق پیچیده بود که می‌گفت: «اسمش آقا داود هست. از بس بچه گُلیه، بچه‌ها بهش میگن دِیوید!» همه به جز خلج روی صندلی‌هاشون ولو شدند. مهدوی ادامه داد و گفت: «خیلی پسر به روز و خوبیه. مثل بقیه بچه‌ها مقدس نیست اما یه جورایی به دل می‌شینه.» سلمانی دیگر تحمل نکرد و صدایش را بلند کرد و رو به گوشی که دست حاجی خلج بود گفت: «برادر من! حواست هست داری چیکار میکنی؟ مگه بچه بازیه؟ دست گذاشتی رو کسی که می‌شناسمش. خوبم می‌شناسمش. نه ریش داره. نه وجاهت علمایی داره. نه معمم هست. نه منبر خاصی رفته. نه اصلا معلومه اصل و نسبش کیه؟ از همشبدتر، مجررررده! مجرد!» سعادت هم گفت: «می‌شناسمش. تو کلاس خودمونه. یه بچه شهرستانیِ غیر معروف! که چهار روز دیگه ول میکنه و میره قم. فایده‌ای برای شهر نداره. همه معمم هستند تو کلاس ما الا همین داودی که میگی.» مهدوی دو سه تا سرفه دیگر هم کرد و گفت: «حاج آقا خلج! جسارتا اگر قراره من نظر ندم، دیگه چرا با من تماس گرفتند؟! ثانیا داود شاید نمره اول کلاس نباشه اما خیلی پسر مهربونیه. هیچ حاشیه‌ای هم نداشته. مثل بعضی آقابونه که استاد را سر کلاس جوری به حاشیه بکشند تا این که استاد به گریه بیفته و نفرینشون کنه؟» وقتی اینجوری گفت، سلمانی سرش را پایین انداخت. مهدوی گفت: «یا مثلا تا حالا کسی به خاطر کارایی که دیگه نخوام بگم، نامه از دادسرای ویژه روحانیت آورده و داده دستش و تا حالا سه چهار بار سابقه در افتادن با مردم داره؟» با گفتن این حرف، سعادت سرش را پایین انداخت و حرفی نزد. مهدوی که تازه موتورش داغ شده بود ادامه داد: «یا مثل بعضی دیگه از آقایون هست که با این که معمم هستند، به بهانه آموزش و پرورش، دیگه نه نماز جماعت برن و نه تبلیغ و منبر قبول کنن؟ دلشون خوش کرده باشن به پنج شش میلیون تومن حقوق آموزش پرورش؟ یا فورا مثل از خدا خواسته‌ها با تیپ‌های اونجوری برن سر کلاس مدارس و انگار اصلا هیچ وقت طلبه نبودند؟!» @Mohamadrezahadadpour ادامه👇👇
با گفتن این حرف، آن دو شیخ دیگر سرشان را پایین انداختند و شروع به ور رفتن با موبایلشان کردند. خلج هم از زیر عینکش به آن سه چهار نفر نگاه معناداری کرد و سرش را به نشان تاسف تکان داد! به مهدوی گفت: «بسیار خوب. دست شما درد نکنه مهدوی جان. من به جوابم رسیدم. مراقب خودت باش. التماس دعا.» وقتی مهدوی قطع کرد، سلمانی و سعادت فورا شروع به حرف زدن کردند. -سلمانی: این داود میزنه همه چیزایی که حوزه و علما و مرحوم ابویتون و بقیه تا حالا بافته بودند، پنبه میکنه‌ها. این پسره همش حرفای روشنفکری میزنه. روحیه جهادی نداره. تا حالا تو هیچ کدوم از اردوهای جهادی ما نبوده. تو هیچ کدوم از تجمعات خودجوش نبوده و موضِعش در خصوص عدالت محوری مشخص نیست. طلبه‌ای که پایه ده باشه اما هنوز چفیه گردنش ندیده باشیم طلبه نیست. مهدوی هم گشته و گشته و اد دست گذاشته رو یه عَتیقه! خوبه والا. -سعادت: ینی اگه میخواین فردا پس فردا در و داف‌های اون محل بیفتن دنبالش، بفرستینش مسجدالرسول. اصلا ریش نمیذاره. آخه ته ریش هم شد ریش؟! خط ریشش از بس پایینه انگار ... استغفرالله... میدونین تا حالا چند بار سر کلاس، استاد در حال درس دادن بوده و این آقا دیوید(!) در حال خوندن فلان رمان خارجی بوده؟! یه سر برین حجره‌اش. دریغ از یه عکس شهید! دریغ از یه عکس مراجع و علما و عُرفا! یه سر به کتاباش بزنین. اگه دیکشنری و مثنوی و عین صاد و شریعتی وسط کتاباش نبود، من اسم خودمو عوض میکنم. آخه طلبه و این کتابا؟ کجا داریم میریم ما؟ بندکدار که انگار نمی‌خواست از قافله عقب بماند گفت: «والا خودتون میدونینا اما ما از سر تکلیف اومدیم خدمت شما و می‌خواستیم مسجدالرسول بی‌صاحاب نمونه. وگرنه لااقل یکی رو انتخاب کنین که به اسم معتدل بودن و دوری از هیجان و افراط، به جون بچه انقلابی‌های کلاس نیفتاده باشه! یکی رو انتخاب کنین که به جای جلسه‌های سه‌شنبه‌های هیئت، تو حجره‌اش نقد سریال‌های جهان کفر رو نذاره! همین. دیگه حرفی ندارم. الان مشکل ما اینه که مردم احکام طهارت و نجاست نمیدونن و اصلا طهارت نمیگیرن؟ یا مشکل ما اینه که کریستوفر نولان داره با ذهن بچه‌های ما چیکار میکنه و آخرین کارش چیه؟ همه ساکت شدند و به حاج آقا خلج نگاه کردند. حاج آقا خلج رو به بنکدار گفت: «ینی من اینطور طلبه‌ی جالبی بغلِ گوشم داشتم و خبر نداشتم؟!» بنکدار که فکر کرد پیروز میدان شده و زده وسط خال، فورا گفت: «بعله حاج آقا! بعله. همین آقا داود یا به قول حاج آقا سعادت، دِیوید! این کارا رو میکرده و...» حاج آقا خلج نگذاشت بنکدار ادامه بدهد. همین طور که لبخند معناداری روی لبش بود، گفت: «عجب! جالبه. کجاست حالا این آقا داود؟!» سعادت با حالت تمسخر گفت: «هیج جا. حجره‌اش گرفته خوابیده. ماه رمضون که کلاسا تعطیله، این آقا تا کله ظهر خوابه! طلبه امام زمان باشی و تا کله ظهر ماه مبارک...» خلج کلام سعادت را قطع کرد و بلند شد و به نزدیکی پنجره اتاقش رفت. مش رسول که خادم حوزه بود را وسط حیاط دید. به او گفت: «مش رسول! برو حجره داود. همین که پایه دهم هست. اگه خوابه، آروم بیدارش کنیا. بگو بیاد که کارش دارم.» @Mohamadrezahadadpour ادامه دارد...
بسم الله الرحمن الرحیم 🔷 «یکی مثل همه» 🔷 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی قسمت دوم مسجدالرسول-طبقه فوقانی-کتابخانه مسجد « ... ما خیلی باید حواسمون جمع باشه. حریف خیلی قَدَر هست. اینقدر کتاب و محتوای غیر اخلاقی و ضد دینی در جامعه ما زیاد شده که از حد و حصر خارجه. دقیقا برای مبارزه با همین نوع تفکرهای الحادی و برای تقویت جبهه خودی و آشنایی نسل جوان ما با فرهنگ مطالعه، تصمیم گرفتیم یکی از خوش فکرترین و پای کارترین نیروهای انقلابی را هم زمان هم به عنوان«سرپرست نهضت کتابخوانی» و هم«فرمانده گروه امر به معروف و نهی از منکرِ واحد خواهران مسجد» قرار بدیم. من از همین حالا اعلام میکنم که منتظر روزهای خوب و خوش جبهه فرهنگی کتاب و مطالعه و همچنین گروه امر به معروف و نهی از منکر بانوان هستیم و توقعمان هم بالاست. خواهشی که از همه دوستان دارم اینه که با ایشون نهایت همکاری را به عمل بیارید تا ان شاءالله با قدرت و درایت، این دو جبهه در این محل و مسجد تقویت بشه. باردیگر از همه شما تشکر میکنم و منم مثل شما مشتاقم که صحبت های سرپرست جدید را بشنوم و استفاده کنم. امیدوارم موفق باشید. برای سلامتی خودتون یه صلوات بفرستید» در فضایی که بینِ قفسه های کتاب به وجود آورده بودند، پنجاه تا صندلی چیده بودند. فقط هفت هشت نفر حضور داشتند که همگی خانم بودند. صدای همان چند نفر بلند شد: «اللهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم» مجری که از آن دخترخانم‌های چادری و پرانرژی بود و آن روز یک ته آرایش مختصری هم داشت، با همان حالت‌های طنازانه مجریانه پشت تریبون حاضر شد و با لبخند خاص خودش گفت: «بعله ... ای کتاب ... ای همه چیز ما ... ای که ما را از تنهایی در می آوری ... ای مادر همه فضائل ما ... تو را دوست داریم و جان تو را جانانه ورق می‌زنیم و سرمی‌کشیم. تقدیر و تشکر میکنم از جناب آقای ذاکر که همه را به فیض رسوندند. منم مثل همه شما مشتاقم تا صحبت های سرپرست جدیدمون را بشنوم. از طرف همه شما دعوت میکنم از سرکار خانم نرجس ایزدی که به جایگاه تشریف بیارن و جان های مشتاق و تشنه همه ما را سیراب نمایند. به افتخار سرکار خانم نرجس ایزدی... یه صلوات بلند ... بفرمایید نرجس خانم!» خانم ایزدی که همان ردیف اول نشسته بود، خانمی حدودا چهل ساله و با قدی بلند و به غایت لاغراندام بود. از سر جایش بلند شد و قدم قدم جلو رفت. وقتی به مجری رسید، در حالی که همه ایستاده بودند و صلوات و کف و صدای همه چیز با هم قَر و قاطی شده بود، توقف کرد و چند کلمه در گوش مجری زمزمه کرد و گفت: «الهام خانم مگه من نگفته بودم دیگه ته آرایش قدغنه؟ تاکید نکردم خیلی لوس حرف نزن؟ نگفتم وای به حالت اگه یک تارِ موت پیدا باشه؟ این چه وضعیه دختر؟ آخه طلبه و این جِلافتا! یه کم خودتو جمع و جور کن!» الهامِ بیچاره که اندکی تپل بود و خیلی هم تیپ و قیافش فاجعه نبود، شروع کرد و خودش را جمع و جور کرد. فورا دستی به پیشونیش و کنار صورتش کشید و اندک موهایی که بیرون بود را زیر روسری لبنانیش کرد و نوکِ روسریش را هم زیرِ چادرش مخفی کرد. الهام که فقط دوست داشت در آن لحظه، نرجس بیخیال بشود و از او رد شود لبهایش یواش یواش تکان خورد و در حالی که میگفت «چشم ... چشم ... شما بفرمایید ... حالا وقت این حرفهاست؟ یادت نیست چقدر التماستم کردی که مجری این جلسه بشم؟» با لبخندی مصنوعی، دستش را به طرف تریبون دراز کرد و مثلا او را به طرف تریبون راهنمایی کرد. وقتی نرجس روی صندلیش نشست، کسی چیز خاصی از چهره‌اش را نمیدید. فقط قابِ عینک و نوک دماغ مبارک نرجس خانم مشخص بود. در حالی که نفس‌های همان هفت هشت نفر بیچاره حبس شده بود و منتظر بیانات شریف و عرشی ایشان بودند، نرجس گلویی صاف کرده و شروع کرد: «بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین. و صلی الله علی سیدنا ونبینا و اشرف مخلوقات جهان، محمد و آله الطاهرین!» صدای صلواتِ ضعیفی در فضا پیچید. نرجس ادامه داد: «بسم الله الرحمن الرحیم. والعصر، ان الانسان لفی خسر، الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصو بالحق و تواصو بالصبر. صدق الله العلی العظیم» دوباره صدای صلوات آمد: «اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.» نرجس ادامه داد: «از همه آقایان و خانم ها و مسئولین گرانمایه و خانواده های معزز شهدا و ایثارگران و خانواده های کتابدوست و کتاب رفیق و همه بچه های کتاب‌زاد و متصدیان محترم فروش ما در همه شهرها و شعبه‌ها که از راه های دور و نزدیک در خدمتشون هستیم، تشکر و قدردانی میکنم. عزیزان! همونطور که میدونید، قبلا جنگ از روبرو بود و دشمن را می‌دیدیم و با ما درگیر میشد و ما هم براش برنامه ریزی میکردیم و مقابله میکردیم. https://eitaa.com/joinchat/2353397780C983ce3a0dd ادامه👇👇
اما امروز جنگ ما از پشت هست!! دقیقا از پشت! به ما حمله میکنند. به بچه هامون از پشت. به خودمون از پشت. به جوان های ما از پشت. به پسران و مخصوصا به دختران و زنان جامعه ما از پشت حمله ور میشن. خدا لعنت کنه همه دشمنان داخلی و منافقین و عمله‌های دشمن که اینطور ناجوانمردانه باعث میشن مردم شریف و حزب الهی ما در دردسر بیفتد.» یعنی نفس تو سینه همه حبس شده بود و همه مثل برق گرفته ها به لابه‌لای عینک و دماغ نرجس نگاه می‌کردند. نرجس در ادامه صحبت های نافذش فرمود: «ما اجازه نمیدیم دیگه به ما اینقدر وحشیانه و بی هوا حمله کنند. ما با تقویت خانواده‌های کتاب‌خوان باید جلوی این هجمه ها را بگیریم. باید کاری کنیم که کتاب‌های مذهبی و نویسندگانی که ما تعیین میکنیم و درصد خلوص و بصیرتشون رو سنجیدیم در سبد مایحتاج خانواده‌ها قرار بگیرد. عزیزان! لطفا توجه کنید که کسی از طرح و نقشه ما نباید آگاه بشه. طرح و نقشه را در جلسات بعدی کاملا تشریح می‌کنیم و امید به خدا بستیم و امیدواریم بتونیم دهان یاوه گویان را با پخش آثار فاخر گِل بگیریم. ضمنا بنده از امروز به عنوان فرمانده گروه امر به معروف و نهی از منکرِ واحد خواهران این مسجد منصوب شدم. ما با توکل بر خدا و استمداد از خون مطهر شهدا کاری می‌کنیم که این محله، برای بی‌حجاب‌ها و حتی شُل‌حجاب‌ها ناامن بشود. ما این همه شهید و مفقود الاثر و مفقود الجسد و جانباز ندادیم که خانمه موهاشو بریزه رو شونه‌هاش و با وضعیت زننده آنچنانی... دیگه نگم... ماه رمضان هست و یاد کردن از اراذل باعث تیره و کِدر شدن حالات معنویمون میشه. من اجازه نمیدم هیچ دختر و زنِ بی‌حجابی در این محله آب خوش از گلوش پایین برود. صحبت های خودمو در همین جا به اتمام میرسونم. باز هم تشکر میکنم که قدم رنجه کردین و به اینجا تشریف آوردید. به امید روزهای بابصیرت و مملو از کتاب و اتفاقاتِ خوبِ معنوی در این مسجد و ریشه کن شدن سرطان بی حجابی در این محله! و السلام علیکم و رحمت الله. راستی جناب ذاکر! شما خبر ندارین به جای حاج آقای مهدوی چه کسی میخواد بیاد؟ امروز نماز جماعت ظهر برقرار هست؟» 🔶حوزه علمیه🔶 مش رسول به درِ حجره داود رسید. خدابیامرز خیلی اعتقادی به در زدن و اجازه و این چیزا نداشت. اول وارد میشد و بعدش میگفت: «یاالله!» تا وارد حجره داود شد، با خودش گفت چه خبره اینجا؟!! تا چشم کار میکرد روی زمین کتاب و دفتر و کاغذ وجود داشت. اما خداییش نامرتب نبود. همگی در چهار کنج حجره، در کنار قفسه‌های بزرگ کتاب چیده شده بود و تا یکی دو متر بالاتر از سطح زمین آمده بودند. وسط حجره، داود را دید که بدون بالشت، کنارِ لب‌تابش(که روشن بود و داشت چیزی را دانلود میکرد) در حالی که زیرپیراهن آستین حلقه ایِ مشکی با شلوار ورزشی چسبان پوشیده بود، از خستگی غش کرده بود. مش رسول تا چشمش به داود خورد، سری از بابت تاسف تکان داد و زیر لب «استغفرالله» غلیظی گفت و با نوکِ عصایش، به پاهای داود اشاره کرد و او را صدا زد: «پاشو مینم ... داود ... با تو اَم ...» https://eitaa.com/joinchat/2353397780C983ce3a0dd ادامه👇👇
اما دید هیچ اثر و حرکتی از داود به چشم نمیخورد. مشخص بود که تا صبح بیدار بوده و از صبح گرفته خوابیده و شاید تا افطار قصد بیدار شدن ندارد. اما مش رسول کاری به این چیزها نداشت. وقتی حاجی خلج با کسی کار داشت و مش رسول را دنبال آن بخت برگشته می‌فرستاد، شده حتی با سر بریده اش برگردد اما دست خالی برنمی‌گشت. اینقدر مصمم و متعهد!! اینبار نوک عصایش را بالاتر آورد و روی بازویِ لخت داود محکمتر فشار داد و با صدای بلندتر گفت: «پاشو گفتم!» داود یکباره از خواب پرید و بلند شد نشست. هنوز چشمانش درست نمیدید. فقط شَبَحی از یک نفر با یک آلت قَتاله میدید که روبرویش ایستاده و میگوید بلند شو! چشمش را مالاند. دوباره نگاه کرد. دید مش رسول خودمان با عصایش ایستاده. گفت: «مش رسول خدا بد نده! شما کجا اینجا کجا؟! نکنه تو هم سریال مریال میخوای بلا!» مش رسول گفت: «به جای سلام کردنته؟ پاشو که حاج آقا خلج کارِت داره. پاشو گفتم. حاج آقا خیلی وقته منتظره!» داود خواب از چشمش پرید. گفت: «یا حضرت عباس! چیکارم داره؟» مش رسول گفت: «پاشو یه آب بزن به صورتت. پیراهن و عبا و یه شلوار درست درمون بپوش! حضرت عباسی چطوری با این سر و وضع میخوابی؟ خوابت میبره؟ مرد باید وقتی میخواد بخوابه، شلوار راحتی بپوشه. چیه از این تَنگ و چَسبونا؟» چند دقیقه بعد داود یک تک پوش راه‌راه تنش بود و با یه عبای نازک روبروی حاج آقا خلج در دفتر مدیربت نشسته بود و داشت با تعجب به قیافه حاج آقا نگاه میکرد. خبری از سلمانی و سعادت و یاران و اعوانشان نبود. با همان حالت تعجبش لب باز کرد و گفت: «من؟ چرا من؟ این همه طلبه اهل تبلیغ و باحال. به یکی دیگه بگید خب!» حاج آقا خلج گفت: «حرفشم نزن. باید خودت بری. این که تو بری، هم نظر مهدوی هست و هم نظر خودم. منم هر حمایت و کمکی از دستم بربیاد دریغ نمیکنم. مهدوی هم میدونم که دوستت داره و کمکت میکنه. تو پسر اهل مطالعه و مودبی هستی. بارها از دور دیده بودم که مباحثه میکردی و قشنگ حرف میزدی. اما فکر نمیکردم اهل مطالعات غیر درسی و رسانه و این چیزها هم باشی.» داود گفت: «حاج آقا شما لطف دارین. اما من نمیتونم. آمادگیش ندارم. اون مسجد، یه مسجد معمولی نیست. من حداکثر بتونم با سه چهار تا دوستام که سالهاست درباره بازی‌های کامپیوتری و رسانه و فیلم و سریال و این چیزا مطالعه داشتیم... ای بابا ... حاجی مردم دوس دارن تو ماه رمضون توبه کنن و مسئله شرعی بشنون و دو قدم به خدا نزدیک بشن. آخه من؟ شما یه نگا به قیافه و تیپ من بنداز. اصلا مگه اونا راضی میشن پشت سر یه غیر معمم نماز بخونن؟!» خلج که از اولش یه لبخند ملیح رو لباش نقش بسته بود لب باز کرد و گفت: «اصلا. تو هم قرار نیست غیر معمم بری! باید عمامه بذاری و خیلی شیک و عالی بری نماز جماعت بخونی و با مردم دوست بشی.» داود که دیگر داشت شاخ درمی‌آورد گفت: «اما من اصلا نمیخوام معمم بشم. من تا الان حتی یک روز هم عمامه نذاشتم. جسارت نباشه اما ... ببخشید اینجوری میگم ... شاید کسی دلش نخواد اصلا معمم بشه. مگه همه باید معمم بشن؟» خلج که لبخندش داشت لحظه به لحظه عمیق‌تر میشد گفت: «از همین امروز باید بری! ینی دقیقا کمتر از یک ساعت دیگه، راننده میاد دنبالت. ضمنا امروز روز دهم ماه رمضون هست و وفات حضرت خدیجه و باید یه چیزی آماده کنی و چند دقیقه‌ای بعد از نماز عصر حرف بزنی.» خلج این را گفت و از سر جایش بلند شد. داود که دیگر داشت دیوانه میشد، به خلج نزدیکتر شد و دستان حاج آقا را مودبانه گرفت و گفت: «ببین حاجی جان! من تا صبح بیدار بودم. یکی مثل من اصلا تو این فازها نیست ... اصلا قیافه و چهره‌ام به عمامه گذاشتن نمیخوره ... یه ته ریش دارم که اینم بخاطر معاون تهذیب حوزه گذاشتم. چرا دروغ بگم؟ وقتی ریش میذارم صورتم به خارش میفته. دوس ندارم. صبح قبل از این که بخوابم، فصل سوم سریال خانه کاغذی را گذاشتم رو حالت دانلود که تا وقتی غروب بیدار میشم دانلود شده باشه و بعد از افطار با دوستام ببینم و تحلیلش کنم. اصلا به امام حسین تو این نخ‌ها نبودم. یهو مش رسول با عصا بیدارم کنه و بیام اینجا و شما بگی یه ساعت دیگه با عمامه پاشو برو یه مسجد و تا آخر ماه رمضون برو منبر و نماز بخون ... آخه خدا را خوش میاد؟ درسته به نظرتون؟» حاج آقا که داشت آستین‌هایش را بالا میزد برای وضو گرفتن، خیلی عادی و با حالتی که انگار نه انگار داود دارد مثل اسپند روی آتش بالا و پایین میپرد، گفت: «سپردم یه عمامه شیک درست کنن و با یه لباده رنگ روشن و یه عبای سیاه چهارفصل بذارن تو حجره‌ات. اینو یکی هدیه داده که خواسته اسمش فاش نشه. البته شاید بعدا بهت گفتم که اسمش چیه؟ ضمنا یه عکس از وقتی عمامه رو سرت گذاشتی و فُکُلِ قشنگت از زیر عمامه زده بیرون واسم بفرست ایتا. میخوام جایِ پسرِ نداشتم ذوقت کنم. یاعلی. در پناه خدا.» https://eitaa.com/joinchat/2353397780C983ce3a0dd ادامه دارد...
⛔️ متن شبهه : جمهوری اسلامی ما را می کشد؛ با فقر، با نبود آب، با ناامیدی نسبت به آینده بعد عده ای انقلابی نگران جایگزینی این نظام هستند؟؟؟ ❇️پاسخ : 1⃣ ای که می‌خواهی به هر قیمتی از دست جمهوری اسلامی خلاص شوی،اما غافلی از اینکه حامی تو جنایتکارترین کشورهای جهان هستند. ١- آمریکایی که از سال 2003 تا 2007 هفت، 1 میلیون و 200 هزار عراقی را کشت و 40 هزار زن عراقی را فروخت! 🌐https://tn.ai/2644756 ٢- آمریکایی که پلیسش در شش ماهه اول 2022، 633 شهروندش را کشته! 🌐https://b2n.ir/n01417 ٣- عربستانی که 15 هزار یمنی را کشته و 31 هزار تن را مجروح کرده! 🌐isna.ir/xdMjjK ۴- فرانسه، انگلیس و... که برخورد با جلیقه زردها، پناهجویان، مردم معترضعش و حمایت از رژیم کودک کش صهیونیستی رسوای خاص و عام هستند. 2⃣ با این شرایط، آیا عاقلانه نیست که به دوران «بعد از جمهوری اسلامی» کمی بیشتر فکر کنی؟ بهتر نیست دلیل بغض و کینه ات از جمهوری اسلامی را دوباره بررسی کنی؟ کمی بیشتر تحقیق کنی. کمی بیشتر مطالعه کنی. 3⃣ طبق کدام دلیل معقول و سند معتبر، فکر می‌کنی که این حکومت می خواهد مردمش را بکشد؟ حکومت چه سودی از کشتن مردم می‌برد؟ چه نیازی به این کار دارد؟⁉️ 4⃣ این حکومت اگر می‌خواست مردم را بکشد، میتوانست در کرونا دست روی دست بگذارد تا وضعیتش مثل امروز آمریکا باشد که به طور میانگین روزانه 500 فوتی کرونا! 🌐https://news.google.com/covid19/map?hl=fa&mid=%2Fm%2F09c7w0 تعداد مرگ و میر بر اثر کرونا در آمریکا بیش از یک میلیون می‌باشد 5⃣ مرگ واقعی، جهل و نادانی است. اگر می‌خواهی زندگی کنی، باید آگاهی کسب کنی. 6⃣ حکومت تو را با نبود آب و فقر میکشد ؟! 😳 🎥مقایسه علمی آمار فقر در ایران و بقیه کشورها 👇 کلیپ زیر را ببینید https://www.aparat.com/v/a3vRY (خط فقر در ایران نسبت به بسیاری از کشورها کمتر است ) 😟چه کسی در ایران از تشنگی مرده؟ 😳 این حجم از خودتحقیری و خودباختگی برای چیست ؟ 🔰آیا از پروژه های آبرسانی دولت سیزدهم به دور افتاده ترین روستاهای ایران و طرح آبرسانی غدیر خبر دارید ؟ https://www.google.com/amp/s/www.isna.ir/amp/1402033019963/ 7⃣به آینده نظام امیدوار هستیم به این دلایل 👇 🎥کلیپ زیر را حتما ببینید : https://www.aparat.com/v/tPN8E 💠کتاب در مسیر پیشرفت و صعود وهل ساله را بخوانید تا متوجه خدمات بینظیر دولت سیزدهم و پیشرفت های ایران بعد از انقلاب شوید لینک دانلود رایگان کتاب ها 👇 🔰کتاب در مسیر پیشرفت : https://www.yaran-khorasan.com/events/social-events/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DB%8C%DA%A9%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%87-%D8%AC%D9%85%D9%87%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%A7/amp/ 🔰کتاب صعود چهل ساله : https://basirat.ir/fa/news/320301/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B5%D8%B9%D9%88%D8%AF-%DA%86%D9%87%D9%84-%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%87 🔴 اگر جمهوری اسلامی نباشد... 🔰جریان برانداز، مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی، گمان میکنند اگر نباشد، ایران گل و بلبل و بهشت خواهد شد. اما بیاییم سناریوهای مختلف را دقیق بررسی کنیم: 🔰اولین سوال این است که اگر جمهوری اسلامی نباشد، چه کسی باشد؟ سلطنت طلبها؟ مجاهدین خلق ؟ سکولارها؟ لاییک ها؟ اصلاح طلبها؟ غربگراها و ماموران آمریکا؟ قومیتها؟ کدامیک از اینها نماینده کل مردم میتواند باشد؟! کدامیک میتواند ایران بهتری بسازد؟ هیچکدام. هیچکدام ذیل دیگری قرار نمیگیرد. هیچکدام رهبری دیگری را نمی پذیرد. و از همه مهمتر، هیچکدام کارنامه درخشانی ندارند.. با دقت ببینید: 🔺 اگر جمهوری اسلامی نباشد، اولین سناریو این است که ساختار اسلامی حذف شود و ساختار انتخابات شکل بگیرد. در این صورت ترکیب حاکمیت، در بهترین حالت، میان زد و خورد گروهها و حزب ها و ذینفعان هزار فرقه، از سلطنت طلب تا اصلاح طلب، از قومیتها تا مذهبها، تقسیم و پاره پاره میشود. حاکمیتی متکثر که همواره محل رقابت و تنش های سیاسی و بی ثباتی دائمی است. در این صورت آینده ای جز «بی ثباتی دائمی» در انتظارمان نیست. بدتر از پاکستان و عراق و لبنان. ادامه در پیام بعدی👇👇👇👇 .