eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
979 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷ماجرای شیرین و جالب بدنیا امدن فرزند سردار شهید 🌷 زمستان سال ۶۲بود ما تو اسلام اباد غرب زندگی میکردم ابراهیم از تهران اباد بود از قیافش معلوم بود که چندوقت است نخوابیده است😨 با اینکه خسته بود اجازه نداد من کار کنم🙃 خودش شام را اورد خوردیم جمع کرد مهدی را خواباند😴 رختخواب هارا انداخت من مصطفی پسر دومم را باردار بودم🙈 شروع کرد به حرف زدن با بچه توراهیمون😳😟 میگفت(بابایی اگر پسر خوب و حرف گوش کن باشی باید همین امشب سرزده تشریف بیاری،😳میدونی چرا؟چون بابا خیلی کار داره اگه امشب نیای من توی منطقه نگران تو و مامانت هستم☹️ بیا و مردونگی کن همین امشب تشریف فرمایی کن😑)جالب این بود که میگفت"اگه پسر خوبی باشی"نمیدانم از کجا میدانست بچه پسر است😟😳 هنوز حرفش تموم نشده بود که زد زیر حرفش و گفت(نه بابایی،امشب نیا🙁 بابا ابراهیم خستس چند شبه که نخوابیده بمونه برای فرداشب😤)این را که گفت خندیدم 😂گفتم تکلیف این بچه رو روشن کن بیاد یانیاد؟😉 کمی فکر کرد گفت قبول همین امشب،چه شبی بهتر از امشب که تولد امام حسن عسگری هم هست🤗 بعد انگار که با یکی از نیروهایش حرف میزند گفت پس همین امشب مفهومه؟👨✈️😡 مدتی گذشت احساس دردکردم و حالم بدشد😰ابراهیم حال مرا که دید ترسید گفت بابا تو دیگه کی هسی شوخی هم سرت😐 نمیشه پدر صلواتی؟🙃 دردم بیشتر شد ابراهیم دستوپایش را گم کرده بود😵 و از طرفی هم اشک تو چشماش حلقه زده بود😥 پرسید وقتشه؟گفتم اره🙈 منو رسوند بیمارستان و فرزندم بدنیا اومد و بچه هم پسر بود😟😍😍 اون شب ابراهیم مثل پروانه دورم میچرخید اون شبو هیچوقت فراموش نمیکنم و هروقت یادش میوفتم خندم میگیره💔🌺😍 📎راوی:ژیلابدیهیان(همسرشهید) 📚منبع:کتاب برای خدامخلص بود 🍃💟 @hemmat_channel
😍 ها😂 منو به زور جبهه آوردن😂 🔶آوازه اش در مخ کار گرفتن صفر کیلومتر‌ها به گوش ما رسیده بود👌😐. بنده خدایی تازه به آمده بود و فکر می‌کرد هر کدام از ما برای خودمان یک پا و و دست از جان کشیده ایم.😄😑 راستش همه ما برای دفاع از میهن مان دل از خانواده کنده بودیم🤗 اما هیچکدام از ما اهل ظاهر سازی و جانماز آب کشیدن نبودیم.🙂 می‌دانستیم که این امر برای او که یکی از روزنامه‌های کشور است باورنکردنی است.😃 🔶شنیده بودیم که خیلی‌ها حاضر به مصاحبه نشده‌اند و دارد به سراغ ما می‌آید😉 نشستیم و فکرهایمان رایک کاسه کردیم و بعد مثل نو عروسان بدقلق «» را گفتیم.😂 طفلک کلی ذوق کرد که لابد ماها مثل بچه آدم دو زانو می‌نشینیم😂 و به سوالات او پاسخ می‌دهیم.😁 از سمت راست شروع کرد که از شانس بد او «» بود که استاد وراجی و بحث کردن بود.😄 🔶پرسید: «برادر شما از آمدن به جبهه چیست؟»😕 گفت: «والله شما که نیستید، از بی خرجی مونده بودیم😒. این زمستونی هم که کار پیدا نمیشه😔. گفتیم کی به کیه، می‌رویم جبهه و می‌گیم به خاطر و آمدیم بجنگیم.😔 شاید هم شکم مان سیر شد هم دو زار واسه خانواده بردیم!»😁😂 🔶نفر دوم «» بود که با قیافه معصومانه و شرمگین گفت😒: «عالم و آدم میدونن که مرا به زور آوردن جبهه.😄 چون من غیر از این که کف پام صافه و کفیل مادر و یک مشت بچه هم هستم،😔 دریچه قلبم گشاده، خیلی از دعوا و مرافه می‌ترسم😂😂! تو محله مان هر وقت بچه‌های محل با هم یکی به دو می‌کردند😐 ، من فشارم پایین می‌آمد و غش می‌کردم. حالا از شما می‌خواهم که حرف هایم را تو روزنامه تان چاپ کنید😒. شاید مسئولین دلشان سوخت و مرا به شهرمان منتقل کنند!»😁😂 🔶خبرنگار که تند تند می‌نوشت متوجه خنده‌های بی صدای بچه‌ها نشد.😄 🔶« علی» که سن و سالی داشت، گفت: «روم نمی‌شود بگم، اما حقیقتش اینه که مرا از خونه بیرون کرد.😃 گفت، گردن کلفت که نگه نمی‌دارم. اگر نری جبهه یا زود برگردی خودم چادرم را می‌بندم دور گردنم و اول یک فصل کتکت می‌زنم😒 و بعد میرم جبهه و آبرو برات نمی‌گذارم😞. منم از ترس جان و آبرو از اینجا سر درآوردم.»😂 🔶خبرنگار کم کم داشت بو می‌برد😂. چون مثل اول دیگر تند تند نمی‌نوشت. نوبت من شد.☺️ گفتم: «از شما چه پنهون من می‌خواستم بگیرم اما هیچ کس حاضر نشد😔 را بدبخت کند و به من بدهد😂. آمدم این جا تا ان شاءالله تقی به توقی بخورد و من شهید بشوم و خدا بشوم. خدا کریمه! نمی‌گذارد من آرزو به دل و ناکام بمانم!»😁😂 🔶خبرنگار دست از نوشتن برداشت.😕 بغل دستی ام گفت: «راستش من داشتم😒. هیچ کس به حرفم نمی‌خندید😞. تو خونه هم حسابم نمی‌کردند چه رسد به محله😒. آمدم اینجا بشم شاید همه تحویلم بگیرند و برام دلتنگی کنند.»😂😂😂 🔶دیگر کسی نتوانست خودش را نگه دارد و خنده مثل نارنجک تو چادرمان ترکید.😂🙈 ترکش این نارنجک را هم بی نصیب نگذاشت😂😂😂 🆔 @hemmat_channel
✨ڪاش ڪہ مݩ هم ز شهیداݩ شۅم مثݪ شهید اسۅه ۍ ایماݩ شۅم🌹 در ره رهݕر ݕدهم جاݩ خۅد یڪ نفس ڪۅچڪ جاݩاݩ شۅم😍 ❤️محمد ابراهیم همت❤️ 💠 @hemmat_channel
❤️ حضرت زهرا سلام الله علیها و گریه سرباز عراقی:😭😭 قسمت اول در اسارت،اذان گفتن باصدای بلند ممنوع بود.😔 ما در آنجا اذان می‌گفتیم، اما به گونه‌ای که دشمن نفهمد.😊 روزی جوان هفده ساله ضعیف و نحیفی، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت.😉 ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: "چیه؟ اذان می‌گویی. بیاجلو"! 😡 یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: چیه؟ من اذان گفتم نه او.😄 آن بعثی گفت :او اذان گفت. برادرمان اصرارکرد که"نه،اشتباه می‌کنی من اذان گفتم".😏 مأمور بعثی گفت:خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو"...😡😡 برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. 😢 مأمور بعثی فرار کرد.وقتی مأمور عراقی رفت،او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی.الان دیگر پای من گیر است.😞 به هر حال،ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل(موصل شماره ۱و۲) زیرزمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش می‌بارید.آن مأمور بعثی، گاهی وقت‌ها آب می‌پاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرم تر شود. 😭😔 روزی یک دانه سمون (نان عراق) می‌دادند که بیشتر آن خمیر بود. ایشان می‌گفت: می‌دیدم اگرنان را بخورم از تشنگی خفه می‌شوم نان رافقط مزه مزه می‌کردم که شیره‌اش را بمکم. 😭 ادامه دارد... 🌹🌺🌹🌻🌺🌹🌻🌺🌹🌻🌺🌹🌻🌺 ان شاالله ادامه این خاطره به زودی در کانال شهید همت🌹 @hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❤️ حضرت زهرا سلام الله علیها و گریه سرباز عراقی:😭😭 قسمت اول در اسارت،اذان گفتن باصدای بلند ممنوع ب
❤️حضرت زهرا سلام الله علیها و گریه سرباز عراقی:😭😭 قسمت دوم آن مأمور هم هر از چند ساعتی می‌آمد و برای این‌که بیشتر اذیت کند، آب می‌آورد، ولی می‌ریخت روی زمین و بارهااین کاررا تکرار می‌کرد...  😭😒 روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک می‌شوم. گفتم: یا فاطمه زهرا! امروز افتخارمی‌کنم که مثل فرزندتان آقاحسین بن علی (ع) اینجا تشنه‌کام به شهادت برسم.😭😔سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یازهرا!😢؟افتخارمی‌کنم.این شهادت همراه با تشنه‌ کامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت، ‌این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن.😔 دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم...😭 تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمی‌خورد و دهانم خشک شده است.😭 در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره،همان نگهبانی که این مکافات را سرم آورده بود و همیشه آب می‌آورد و می‌ریخت روی زمین.ِ.. 😭😭😭 اواز پشت پنجره مرا صدا می‌زد که بیا آب آورده‌ام.😢 اعتنایی نکردم. دیدم لحن صدایش فرق می‌کند ودارد گریه می‌کندو می‌گوید: بیا که آب آورده‌ام.😭 او مرا قسم می‌داد به حق فاطمه زهرا(س) که آب را از دستش بگیرم.😭 عراقی‌ها هیچ‌وقت به حضرت زهرا(س) قسم نمی‌خوردند.تا نام مبارکت حضرت فاطمه (س) رابرد، طاقت نیاوردم.😭😭 سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و می‌گوید: بیا آب را ببر! 😭😢 این دفعه با دفعات قبل فرق می‌کند. همین‌ طور که روی زمین بودم، سرم راکج کردم واو لیوان آب را ریخت توی دهانم. 😭😢 لیوان دوم و سوم را هم آورد.یک مقدار حال آمدم. بلند شدم.او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا واز من در گذر و مرا حلال کن!😭😭 گفتم: تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمی‌کنم. گفت: دیشب، نیمه‌شب، مادرم آمدو مرا از خواب بیدار کردبا عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرادر مقابل حضرت زهرا (س)شرمنده کردی.😭😭 الان حضرت زهرا(س) را در عالم خواب زیارت کردم. ایشان فرمودند: "به پسرت بگو برو ودل اسیری که به دردآورده‌ای را به دست بیاور وگرنه همه شمارا نفرین خواهم کرد...😭😭😭 پایان😭😭😭 -شهدا-و-اهل-بیت ناصر-کاوه "خاطره ازمرحوم ابوترابی - کتاب حماسه‌های ناگفته ص۹۰ _ @hemmat_channel اسرار ‌حقیقی حیاتم زهراست     😭 معنای عبادتم، صلاتم زهراست😢 دیگرچه غم ازکشاکش این دنیا    😭 وقتی که فرشته نجاتم زهراست😭😭
📝 نماز اول وقت 🔴 اگر من سرفه‌ام بگیرد، هیچ چیز جایگزین آب نمی‌شود. 🔶 اگر بگویند که به تو پول و شیرینی می‌دهیم ولی آب را نخور، قبول نمی‌کنم! می‌دانم که تنها آب است که من را نجات می‌دهد. 🔶 ما هنوز باور نکرده‌ایم که نماز اول وقت ما را نجات می‌دهد و هر بار می‌خواهیم آن را با شیرینی‌های دنیوی جایگزین کنیم. ☎️ خدای بزرگ روزی پنج بار به هنگام اذان به ما زنگ می‌زند و خیلی از ما جواب نمی‌دهیم و یا بی محلی می‌کنیم. @hemmat_channel
یڪ عکس یادگاری و یڪ لبخنــد ، پُر از عشق و احساس که زشتی جنـگ را به زیبایی جهاد تفسیر می‌کند ... #جمع_رزمندگان #دفاع_مقدس 💠 @hemmat_channel
#ایستگاه_تفکر ❌با خودت مدارا نڪڹ... و اگر عیبي از خودت بہ تو گفتہ شد، یَقۂ خودت را بگیـر❗️ ✔️اگـر هم ڪسي نگفت، بي‌سر و صدا از ڪنار خودت رد نشو 👌بہ دنباڸ عیب‌هایت باش و براے شناخت و اصلاحشاڹ تلاش ڪڹ بي‌توجہي بہ ڪشف عیب خودت، گنـ🔥ـاه بزرگي است‼️ #خودسازی 👇👇👇 🆔 @hemmat_channel
❌دوست دارے بہ راحتي روےِ همہ ڪینـ🔥ـہ‌هایت خط بڪشي و قلبت را سبڪ ڪني❗️ اما چرا نمي‌شود...⁉️ ✔️براے ایڹ ڪہ نوع نگاهت بہ دیگراڹ، اشتباه است... 👌هر وقت با نگاه خدا بہ دیگراڹ نگاه ڪني ڪینـ🔥ـہ ڪلاً از وجودت پاڪ مي‌شود❣ @hemmat_channel
1_46964428.mp3
2.9M
بازم دلم گرفته..😔 💫 مجتبی رمضانی ✨😭😭😭😭✨ @hemmat_channel
📕حکایت پندآموز دختری مادرش ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ شام ﺑﻪ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍنی ﺑﺮﺩ... مادر ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، نمیتوانست ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺮ رﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ، ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺍﺭﻥ زن ﭘﯿﺮ را ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ، ﻭ دختر ﻫﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩ و درعوض غذا را به دهان مادر میگذاشت، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ مادر ﻏﺬﺍیش ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، دختر ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ مادر ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﺮﺩ، ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩ، سر و وضعش را مرتب کرد ﻭ عینکش ﺭﺍ تميز و ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ، ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩِ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻭ آنان را ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ!! دختر ﭘﻮﻝ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ مادر ﺭﺍﻫﯽ ﺩﺭب ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺷﺪ. ✅ﺩﺭ این هنگام خانم پیری ﺍﺯ ﺟﻤﻊ ﺣﺎﺿﺮﯾﻦ بلند شد و ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ: دخترخانم ﺁﯾﺎ ﻓﮑﺮ نمیکنی ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ؟! ✅دختر ﭘﺎﺳﺦ داﺩ؛ خیر خانم...فكر نميكنم ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﻗﯽ گذﺍﺷﺘﻪ باشم. ✅ﺁﻥ زن ﭘﯿﺮ ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ، دخترم. ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ! 💥💥ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽ دخترﺍﻥ...👌 💥💥ﻭ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪٔ مادرﺍﻥ...👌 و ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ..!! ✅کاش سوره ای به نام "" بود که این گونه آغاز میشد: 🌱قسم بر بوی دستانت، که بوی خانه و آشپزخانه میدهد و قسم بر چشمانِ همیشه نگرانت... قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند و قسم بر غربتت، که بهشتِ زیر پایت، گوارای وجودت... (زنده باد همه ی مادران در قید حیات و شاد باد روح تمامی مادران عزیز سفر کرده...) خاک‌ زیر پاتم مادر @hemmat_channel ⚡️
چشمان شهدا🌷 به راهی است که از خود به یادگار گذاشته اند...😔 اما چشم ما🍃 به روزی است که با آنان رو برو خواهیم شد...😭 🔸..رفیق؟ یه جوری زندگی کن که پیش اربابت سَرت پایین نباشه..😭😔 🆔 @hemmat_channel
هیچگاه بر سر #مادرت طلبکارانه فریاد نزن❌ زیرا که او #فرشته ایست بی همتا، نه #دعایش تأخیر دارد 👌 ونه #آهش...👌👌 @hemmat_channel 🌺
سلام دوستان شهدایی 😊 نمیدونم دلیل لفت دادن شماچیه گرچه میدونم همه ی شما دعوت کرده ی شهید هستید🌹🌹 اگه مطالب کانال مفید نیست😒 یا کیفیتی نداره مجبوربه منحل کردن کانال میشیم..😢😔 خواهشمندیم همکاری کنید و نظرات و پیشنهاداتتون روبه آیدی زیر اطلاع دهید @deltange_hemmat68 اگه کمکاری و بی لیاقتی از بندست طی این چندروز کانال رو پاک میکنم و دیلیت اکانت میکنم😔😔😔 💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹 @hemmat_channel
#هوالشهید❤️ #بخونید #آرزوی_شهادت_و_عمل 🕊باشهدا بودن سخت نیست 🕊باشهدا ماندن سخته 🕊مثل شهدا بودن سخت نیست 🕊مثل شهدا ماندن سخته ✅ راه ‌شهدا یعنی... 📛نگه داشتن ‌#آتش در دستانت پس #تقوا پیشه کنیم... 👈حرف دل:ظاهر افراد مهمه ولی بدونیم #باطن و #عمل ما مهم ترینه در جانب #خداوند شهدا اینگونه بودن....✋ شادی روح شهدا امام شهدا صلوات @hemmat_channel
📌همه می‌توانند از اولیاء خدا باشند؛ خودت را ارزان نفروش! 📌نگو «من که نمی‌توانم مثل آقای بهجت بشوم!» 🔰فردی به‌نام «حاج عیسی» پیش حضرت امام(ره) خدمت می‌کرد و چای می‌آورد. امام(ره) گاهی با گریه، دعا می‌کرد که «خدایا، من را با حاج عیسی محشور کن.» روز قیامت یک‌دفعه‌ دیدی، حاج عیسی هم رفت پیش امام(ره)! چون او هم مثل امام، در حدّ توان خود، وظایفش را درست انجام داده و کارهای خوب کرده است. 🔻هیچ‌کسی حق ندارد مأیوس شود و خودش را از تمنّای وصال محروم کند. نگو: «همه که مثلِ آقای بهجت(ره) نمی‌شوند!» خیلی‌ها با اصرار و سماجت، به خیلی جاها رسیده‌اند؛ چون در پُشت این سماجت، امید و ایمان هست. 🔰همه می‌توانند به همه‌جا برسند و از اولیاء خدا باشند؛ یأس ابلیسی را نابود کن! منتظرِ کشف و کرامت یا اتفاق خاصی هم نباش. شاید برایت بهتر بوده که جلوه و کرامتی ندیده‌ای، چون اگر می‌دیدی، خراب می‌شدی(دچار عُجب می‌شدی) 🔻شاید توفیق نماز شب نداشته باشی؛ اما واقعاً ناراحت باشی از اینکه توفیق پیدا نمی‌کنی. خُب، این ناراحتیِ خودت را حفظ کن و ادامه بده. یک‌وقت دیدی با توفیق‌ندادن به نماز شب، تو را به همه‌جا رساندند! 🔰اهل دل می‌گویند: بعضی از اولیاء خدا، هم خودشان می‌دانند که از اولیاء خدا هستند و هم دیگران. بعضی‌ها خودشان می‌دانند اما مردم نمی‌دانند. بعضی‌ها خودشان هم نمی‌دانند! شاید شما هم از اولیاء خدا باشی؛ خودت را ارزان نفروش. 👤علیرضا پناهیان 🚩مسجد آیت‌الله بهجت(ره)- ۹۷.۹.۳۰ @hemmat_channel
#ایستگاه_تفڪر ❌دیدے وقتي خطایي مرتڪب مي‌شوے بیشتـر از خودت، پدر و مادرت، ڪہ ریشہ تو هستنـد، شرمنـده مي‌شوند❗️ 📌خوب فڪـــر ڪڹ... 💥در تمـام عمـرت، براے امـام زمـانت چقدر یــار بودے و چقـدر سربــار‼️ ➬ @hemmat_channel ♡
|#فلسفہ‌پلاک..😭 "پ" ← پله "ل" ← لیاقت "ا" ← انسانیت "ک"← کمال را جزدر #میعاد گاه‌سرخ 🌹#شهادت 😔 کجا می‌توان‌ یافت..؟😭😭 @hemmat_channel🌹🌟
🕊| پرچم ، پیشانی بند ، انگشتر ، چفیه ، بی سیم هم روی کولش . خیلی با نمک شده بود ☺️ گفتم چیه ؟ خودت رو مثل علم درست کردی ؟ میدادی یک چیزی هم پشت لباست بنویسن😒 پشت لباسش رو نشون داد " جگر شیر نداری سفر عشق مرو " ❤️ گفتم : بی خودی اصرار نکن .. بی سیم چی لازم دارم ولی تو رو نمی برم😒 هم سنت کمه ؛ هم برادرت شهید شده .. هیچی نگفت ... از من حساب میبرد..✅ کمی هم میترسید، دستش رو گذاشت روی کاپوت تویوتا🚘 و گفت : باشه .. نمیام ! ولی روز قیامت شکایتت رو به فاطمه زهرا میکنم .. ببینم میتونی جواب بدی ؟😒 توی عملیات دنبالش میگشتم .. به بچه ها گفتم کجاست ؟ گفتن نمی دونیم ! نیست ✅ به شوخی گفتم : نگفتم بچه است ! گم میشه ! حالا باید کلی دنبالش بگردیم تا پیداش کنیم😤 بعد عملیات داشتیم شهدا رو جمع میکردیم . اکثرا با یک گلوله یا ترکش ریز شهید شده بودن😔 یکی هم بود که ترکش کل سر رو برده بود ... برش گردوندم ...😞 پشت لباسش رو دیدم نوشته بود:"جگر شیر نداری سفر عشق مرو" |🕊😭😭😭 @hemmat_channel
🔔️ ⚠️ #تـــݪنگـــرامــروز رذائــــــــل اخـــلاقـــۍ مــثل: 🍁 #حـسادت #نــفرت #خــشـم نسـبت به دیگران مثل این است ڪه #سم بخوریم ولی امیدوار باشــیم دیـگران بمــیرند!! ⇩⇩⇩ 💟 @hemmat_channel
🌸 ۲۷ 🌸 ایستاده از راست: نصرت الله قریب، ، علی نیکوگفتار، نشسته از راست: رحمان اسلامی، ، ، سید محمد باقر موسوی 📷 سوریه - دمشق - مقام رأس الشهداء - تیر ۱۳۶۱ @hemmat_channel
طریقه آشنایی یکی از اعضای کانال حاج همت با دوست شهیدشون🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 با سلام 🌹 رفیق شهید من با افتخار حاج ابراهیم همت 🌹 سال1390 وقتی به عنوان مربی پیش دبستانی انتخاب شدم رفتم محل کارم تا اونجا را تمیز کنم وقتی داشتم برگه های اضافه ی دیوار سالن رو بر می داشتم  اومدم یه عکسی رو بردارم که چشمم خورد به چشمای قشنگش😍 یه چند لحظه نگاهم به نگاهش گره خورد نمی شناختمش😢 می خواستم عکسش رو بردارم بندازم دور  اما نتونستم   پایین عکس  نوشته بود حاج ابراهیم همت ☺️ عکسش رو  نصب کردم تو کلاسم  در موردش تحقیق کردم فهمیدم که حاجی معلم بوده منم ارزوم بود که معلم باشم ازش خواستم تا کمکم کنه معلم بشم و حاجی منو به بزرگترین خواسته ی زندگیم رسوند و من امروز یک معلمم در مقطع ابتدایی 😍 حاجی شد همه ی زندگی من😍😍    عکس قشنگش گوشه اتاقمه گوشه ی کلاس درسم گوشه ی قلب شکسته ام 😢 حاجی شده تکیه گاه زندگیم هر قت دلم از ادما واین دنیا می گیره باهاش درد دل می کنم هر وقت به مشکلی بر می خورم برام حلش می کنه حاجی تو همه لحظه های زندگی من حضور داره هر روز صبح بخیر حاجی هرشب شب بخیر حاجی 😊 من حاج ابراهیم رو انتخاب نکردم چون نمی شناختمش حاجی منو انتخاب کرد. خدا کنه لایق این رفاقت باشم ودلش رو نشکنم 😭😔 رفیق شهیدم هوای رفیق روسیاهت را داشته باش😭😭😍 @hemmat_channel
(📌) همیشه "اینستاگرام " یــا " تلگرام "... رو چِـک میــکنـیم.... تــا " پیــام هایی " رو که فرستاده شدن رو بــخـونــیم..... امــا یـــه بــار " قــــرآن " رو بـــاز نمیکنیم ،  تــا " پــیام هایی " رو کــه " خـــدا " واسمون فرستــاده رو بخـــونیم.... " مــا " را چه می شود ....! (😔) @hemmat_channel
🌸 و 🌸 ✅ 🌸 ✅ 📣 بخشی از سخنرانی - فرمانده ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) پس از پایان : 🔊 . . ما در این عملیات، خیلی از عزیزان را از دست دادیم. خیلی از بچه های مؤمن، شریف و دریادلِ ما در این عملیات بزرگ در گمنامی به رسیدند. آنان خیلی عظمت داشتند، فقط خدا است که عظمت آنان را می داند؛ ما قادر به درکِ این عظمت نیستیم؛ زیرا از حقایق عالم غیب بی خبریم. شهدایی گرانقدر مانند: - برادر اکبر حاجی پور= فرمانده تیپ یکم عمّار - برادر مهدی خندان= معاون این تیپ (عمّار) - برادر علی اصغر رنجبران= معاون تیپ سوم ابوذر - حاج عباس ورامینی= مسئول ستاد لشگر - برادرمان غلامرضا نظام آبادی= معاون گردان حمزه - برادر ابراهیم علی معصومی= فرمانده گردان کمیل - برادر میرحمید موسوی= معاون گردان مسلم ابن عقیل و تمامی که همه آنها سردار بودند و دلاورانه به فیض نائل آمدند. ما چاره ای نداریم جز اینکه مَرد باشیم و راه این را ادامه بدهیم. شما برادران در طول این شش ماه در جبهه وقایع و حوادث بسیاری را از نزدیک دیدید و درس های بزرگی آموختید. شما خود شاهد بودید که سردار شجاعتان «اکبر حاجی پور» چگونه شد. شما دیدید که شیر کوهستان «مهدی خندان» چگونه بر روی قله ۱۹۰۴ به رسید. امروز، شما با کوله باری از خاطرات و درس های عبرت به شهرها و خانه هایتان باز می گردید. این مسئولیت بزرگ، بر دوش شماست تا آنچه را که در این شش ماه شاهد بودید، برای مردمی که در پشت جبهه تشنه دانستن این حقایق هستند، بازگو کنید و در تاریخ، برای نسل های آینده، به یادگار بگذارید. ان شاءاللّه بتوانید ٬ راه عزیزانی مثل و و و و همه شهیدان عزیز این عملیات را، محکم و پر قدرت ادامه بدهید. و بدانید ای عزیزان ما در پیمودن این راه باید ثابت قدم باشیم» ✅ ✅ ✅ ۱۳۶۲/۹/۱۳ . . 📖 📚 منبع: کتاب به روایت همت ص ۹۵۳و ۹۵۲ @hemmat_channel
هدایت شده از چالش #سین
@khstiker چالش شماره8⃣2⃣ 👈 تصویر: شهید مهدی نظری 👉 جایزه نفر اول 30000تومان💰💰💰 جایزه نفر دوم20000تومان 💰💰 جایزه نفر سوم 10000تومان 💰 👏👏عجله کنید تا مهلت تمام نشده🏃 برای شرکت در چالش عضو بروزترین کانال شهدایی شوید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/935919616C80381eda88 زود عضو شید برای اولین بار تو ایتا چالشی چنین جایزه ای داره 👆👆 تصویر انتخابیتون رو به آیدی زیر بفرستید @sardar_hor