eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
979 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
#باران_و_مهمان روحیه با نشاطی داشت و در سفرها سعی می‌كرد طوری رفتار كند كه به دیگران خوش بگذرد☺️.بهار سال پنجاه و نه، با او و سه نفر دیگر، یك سفر كوتاه خانوادگی به قم و محلات رفتیم. در مسیر، به هر شهر می‌رسیدیم، به زبان محلی آن‌جا حرف می‌زد یا شعری می‌خواند.🙂 وقتی به محلات رسیدیم، گفت: «خانم ها و آقایان! من به لهجه محلاتی بلد نیستم، در عوض حاضرم برایتان دزفولی، كردی یا قمشه‌ای بخوانم!»😃 او خیلی اهل شوخی نبود ولی روحیه شادی داشت. گاهی اوقات فقط با یك جمله كوتاه، در قالب شوخی، حرف خودش را می‌زد🙂. یك روز كه از جبهه به شهرضا برمی‌گشت، سری هم به خانه ما زد. باران شدیدی🌧 می‌بارید. وقتی در خانه را باز كردم و او را دیدم، خوشحال شدم😍. همان‌طور كه زیر باران ایستاده بود، گفتم: «باران و مهمان هر دو رحمتند، امروز هر دو با هم نصیب من شد.»☺️ او در حالی كه اوركتش خیس شده بود، با خنده جواب داد: «اتفاقاً اگر هر دو با هم بمانند، آن وقت مایه زحمتند!»😐 با این جمله، متوجه شدم كه او را بیرون در نگه داشته‌ام. عذرخواهی كردم و گفتم: «بفرمایید حاج آقا! اصلاً حواسم نبود.»🙈😂 راوی : خواهر شهید #محمد_ابراهیم_همت❤️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... پارت ۱۲۲ 🌷🌷🌷 ..
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 .... ( پارت ۱۲۳ ) 🌷🌷🌷 نه مشکلی نیست .. فقط مثل اینکه سفری در راهه که باید برم .. و مهران هم با من همراهه تصمیم گرفتم که کارها کمی جلو بیفته و که بعد دچار بحران نشیم .. خب خدا رو شکر پس من الان برنامه رو مرتب میکنم و‌ تا چند دقیقه دیگه میارم براتون ..‌ خیلی ممنون از لطفتون .. وظیفه است پس با اجازه موفق باشید .. خانم محمدی رفت منم سر مو انداختم پایین دقیق شدم به پرونده هااا و بعد از بررسی کوتاه خودکارو برداشتم شروع کردم ... نمیدونم چقدر گذشته بود ..‌ که با صدای در به خودم اومدم . و تازه اونجا بود که متوجه شدم چقدرم بدنم کوفته شده و گردنم درد می کنه .. دستمو به گردنم گرفتم در حالی که به چپ و راست خمش می کردم که کمی از دردش اروم بشه گفتم بفرمایید : چند لحظه بعد خانم محمدی وارد شدن و گفتن .. جناب مهندس معذرت می خوام که طول کشید .. چون باید چند تا پرونده ها مرتب میکردم .. طول کشید .. بعد به سمت میز رفت و دسته ای از پرونده ها رو که به همراه داشت روی میز گذاشت . بعد گفت .. این پرونده های یک ماه اینده که دو تاشون برای اقای مهراد هست .. باشه خانم محمدی مشکلی نیست خودم با مهران هماهنگ می کنم شما میتونید برید .. بله چشم فقط خودتون شرکت تعطیل می کنید .. تعطیلی شرکت !! مگه ساعت چنده ؟؟ ساعت ۲ هست و بیشتر کارمندها هم رفتن ..‌ واقعا اصلا متوجه نشدم .. به سمت کت و کیفم رفتم و در حالی که پرونده ها رو داخل کیفم جا میدادم به خانم محمدی گفتم ... پس من برم .. شاید فردا نتونم بیام ... پس بهتره کلید شرکت پیش خودتون باشه .. چشم‌اقای مهندس .. ممنون از لطفتون ..‌ منم بعد از برداشتن پرونده ها و چک کردن دوبارشون که چیزی از قلم ننداخته باشم .. خداحافظی کردم و از شرکت زدم بیرون .. همینطور سوار ماشین میشدم و کیفمو روی صندلی عقب انداختم .. بعد از بستن کمربند و حرکت گوشی همراهمو برداشتم و با مهران تماس گرفتم ... ادامه_دارد 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•\ 🍀🌺
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید.... ( پارت ۱۲۳ ) 🌷🌷
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم ..... پارت ۱۲۴ ‌‌ 🌷🌷🌷 بعد کلی منتظر موندن و زنگ خوردن جواب نداد ... ولی این اصلا امکان نداشت .. مهران جوابمو نده .. کلا همیشه تلفنش در دسترسش بود ... نگران شدم و باز شماره گیری کردم ... و این بار هم با کلی زنگ خوردن اومدم تلفن قطع کنم که صدای نفس نفس زدنش داخل گوشی پیچید ... کیه نه یعنی الو ..‌ بعد یه نفس عمیق کشید .. وا مهران منم امیر .. مگه شماره منو نداری .. اصلا الان کجایی .. ؟ اتفاقی افتاده .. چرا هر چی زنگ زدم جوابی ندادی ..؟ خوبی . ؟ طوری شده ؟ د حرف بزن نصف جون شدم .. الو مهران هستی . مهران با اجازه اقا معلم .. بله .. مهران من میگم از نگرانی مردم تو باز شوخیت گل کرده ؟ واقعا که ... خب برادر من امون که نمیدی یه ریزداری حرف میزنی.. نفس کم نیاری .. بعد مثل که داشت با خودش حرف میزد . والا یه ریز حرف میزنه به ادم مهلت نمیده بعد میگه تو حرف میزنی الی بلی خو اخه مهلت نمیدین که. اه خو الان این سوییچ کجاست .. مااماان جورابمو ندیدی ؟! مهران واقعا که من دو ساعت پشت خطم تو دنبال جوراب میگردی .. ؟! عه امیر هنوز هستی من فکر کردم قطع شده نگو قطع نشده ؟ حالا بگو چکار داشتی زنگ زدی ..‌?! تو اول کجا با این عجله که نگرانم کردی و دیر جواب دادی .. من هیچی مامان بابا گیر دادن امشب بریم خواستگاری منم بعد از کلی ناز و ادا قبول کردم حالا دارم اماده میشم که برم خواستگاری .. ‌ ادامه_دارد 💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•\ 🍀🌺
🍁 دݪم ڳـرفته شهید ایݩ همہ چراغ تۅ ایݧ شهــر هیچ‌ڪدوم چشامۅ روشݩ نمۍڪنہ ایݩ همہ چشمـ تۅ ایݧ شهــر هیچ‌ڪدوم #دݪمۅ ڳــرمــ نمۍڪنہ اینجا همہ مۍدووݧ ڪہ زنده بمونݩ هیشڪے نمۍدوه ڪہ #زندگے ڪنہ ایݩ شهــــر همش شده زمیݩ دیڳــه آسمونــے نداره... ای #شهید ای عرش نشینِ خدایی دستمان بگیر بخدا #غرق میشویم! #شبتون_شهدایی http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
به آسمان زندگی امـ🌌 می‌نگرم که در آسمان زندگی ام درخشیدی✨ ❤️❤️ و ماندی و روشن بخش زندگی ام شدی👌👌☺️ و من ... به تو می اندیشمـ💭 ای بهتر از جانمـ♥️ به تو ای تنهایی ام به تو ای همدم شبهای تارم ... به تو ...به تو ای 🌷 و تو را... تو را ای  ❤️❤️😍 با تمام وجود دوست می دارمـ❤️ 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#هر_روز_با_شهدا_٤۱°•| 🌿🌸 #عطر_گلاب_از_ماشينِ .... 🌷شب جمعه در بالكن اتاقمان در بيمارستان پادگان سر
🌷 ٤۲ 🌷يك روز او را بسيار سرحال ديدم، پرسيدم: «چه شده؟ اين‌طور سرحال شدى!» پاسخ داد: «ديشب وقتى استتار كرده بوديم، در خواب، صحراى وسيعى را در مقابلم ديدم و آقايى را كه صورتش مى ‌درخشيد.» به احترام ايشان ايستادم و سؤال كردم «آقا عاقبت ما چه مى ‌شود؟» فرمودند: «پيروزى با شماست ولى اگر پيروزى واقعى را مى ‌خواهيد، براى فرج من دعا كنيد.» 🌷باز پرسيدم: «آقا من شهيد مى شوم؟ فرمودند: «اگر بخواهى، بله. تو در همين مسير شهيد مى ‌شوى، به اين نشانى كه از سينه به بالا چيزى از بدنت باقى نمى ماند. به برونسى بگو پيكرت را به قم ببرد و به خانواده برساند.» 🌷اين طلبه وصيت‌نامه‌اش را نوشت و از شهيد برونسى خواست كه هر وقت شهيد شد، جنازه‌اش را به قم برساند. چند روز بعد دشمن متوجه حضور ما شد و ما را به گلوله بست. طلبه ى جوان شهيد شد و از سينه به بالا، چيزى از بدنش نماند. 📚 كتاب ١٥ آيه، صفحه ٩١ راوى: محمد قاسمى http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #هر_روز_با_شهدا_٤۲ #نشان_شهادت 🌷يك روز او را بسيار سرحال ديدم، پرسيدم: «چه شده؟ اين‌طور سرحال شد
🌷 ٤۳ .... 🌷توی گلزار شهدای قزوین وقتی از کنار مزار شهید عباس بابایی عبور کنی به قطعه ٧ ردیف ٢ مى رسى اونجا یک سنگ قبر مى بينى که روش نوشته شده: مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال .... 🌷اگر مى خواى روی سنگ قبر اسم شهید رو ببینی دنبال اسم نگرد، چون اون شهید وصیت کرده بود: "به روی سنگ قبرم اسمم را ننویسید، مى خواهم همچون ده ها شهید دیگر گمنام باقی بمانم .... اگر خواستید فقط این جمله را بنویسید: مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال" 🌷اسم این شهید بزرگوار علی قاریان پور است، شهید بسیار بزرگوار و نورانی، ما کجا و این شهدا کجا... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🙏 #تمثیل های خدایی🙏46 😍✍مثل چلچراغ❗️ 💡💡🕋 💡یک چراغ چقدر نور دارد؟ چلچراغ چقدر؟ 👦هر آدمی مثل چراغ می م
🙏 های خدایی47🙏 😏✍مثل سُر سُره❗️ ⛷🏂🎿 🎿⛷🏂 🌨❄️برف شب می آید، روز آب می شود. 🗣👥حرف های مردم هم مثل برف است روی آن حساب باز نکن. امروز چیزی می گویند فردا چیزی دیگر. ✅اگر روی سُرسُره چیزی گیر کرد، روی زبان مردم هم حرف گیر می کند. 📖این است که قرآن می گوید: فقط حرف خدا را باش. حرف او باید بالای همه حرف ها باشد. «َكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا»🔹آیه ۴۰ سوره توبه 🔹سخن خدا بالاست. 💠چون سخن او بالاست تو را هم بالا می برد. بالا که رفتی افق دیدت زیادتر می شود. ↙️ 🕋 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f درثواب نشر آیه شریک شوید
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🙏 #تمثیل های خدایی47🙏 😏✍مثل سُر سُره❗️ ⛷🏂🎿 🎿⛷🏂 🌨❄️برف شب می آید، روز آب می شود. 🗣👥حرف های مردم هم م
🙏 های خدایی48🙏 😊✍مثل کمان❗️ 🏹🎯🕋🕋🏹🎯 🗣😷انسان وقتی که حرف می زند باید بداند چه می گوید، به که می گوید و حرفش به کجا بر می خورد. چون دهان درست چیزی شبیه کمان است و حرف همانند تیر. 🕵تیر اندازها را ندیده ای که هنگام پرتاب تیر چه آرامشی دارند و چه تمرکز و توجهی و چگونه هدف را تماشا می کنند، نشانه و هدف گیری می کنند و اگر احساس کنند که در کنار هدف، عزیزی است یا چیزی گرانبها که ممکن است آسیب ببیند هرگز تیر را رها نمی کنند؛ هر چند که پاداشی سنگین را از دست بدهند. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی‌کوتاه‌و‌زیبا‌ شهدا❤ شرمندم‌کاری‌براتون‌نکردم‌😔 دلم‌رو‌مجنون‌نکردم😭 دیده‌‌رو‌پرخون‌نکردم‌😭 شهداالعفو😭😔 حالا‌که‌اسیر‌آهم‌ من‌اگه‌چه‌روسیاهم‌😭 به‌شما‌افتاده‌‌راهم😢 شهدا‌العفو😞 حالا‌که‌دعوتم‌اینجا‌😭 شهدا‌به‌جون‌زهرا‌😫 توی این‌بازار‌دنیا😪 شهدا‌العفو😭😭 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
❣یـا صاحب الزمان عج 💔✨بارها از همہ جا و همہ ڪس رانده شدم😔 💔✨ایڹ تو بودے ڪه مرا باز پناهم دادے😞 💔✨این همہ قلب تو را با گنہم خوڹ ڪردم😭 💔✨باز تا آمدم از راه، تو راهم دادے😭 یا بَقیـــــةَ اللّٰه❣ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
. . چشمات چقدر دست نيافتني است🌱  راز بي پايان چشمانت... سفر به عمق نگاهت... در چشمانت چه پنهان كرده اي  كه معناي سنگين نگاهت💔  جهاني را اينگونه به تفكر وا مي دارد؟✋ #شهیدحاج‌محمد‌ابراهیم‌همت #روزتون_متبرک‌_به‌‌نگاه‌شهید☺️🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... پارت ۱۲۴ ‌‌ 🌷🌷🌷 بعد
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 .... پارت ۱۲۵ 🌷🌷🌷 چی ؟ درست شنیدم ؟! مهران و خواستگاری این اصلا امکان نداره ..‌ پس پرسیدم : مهران یه بار دیگه جملتو تکرار کن اخه فکر کنم خط روی خط افتاد اشتباه متوجه شدم .. نه داداش اشتباه متوجه نشدی در کمال سلامت و صحت عقل به اطلاع میرسانم که .. در حال اماده سازی برای رفتن به مراسم خواستگاری ام .. بگو به جان امیر .. وا امیر مگه باهات شوخی دارم دارم میرم دیگه .. چه یهویی شد اصلا از تو انتظار نداشتم که بری خواستگاری هیچ کس هم نه تو ..؟! مگه من چمه ؟! اقا نیستم که هستم خوشتیپ نیستم که هستم با نمک نیستم که هستم بامزه نیستم که هستم گهر از زبونم نمیریزه که میریزه اصلا بگو توی چی کم داری میگم هیچی .. مگه اینکه خودت از خودت تعریف کنی ؟! تعریفی باشی تعریف کردنم داره اره حتما حالا چی شد داری میری خواستگاری ؟! جونم براتون بگم که .. ببین مهران مختصر و مفید یه ساعت وقت ندارم بشینم پای حرفهای تو .. اوه حالا خوب شد خودت گفتی تعریف کن اینجور قانونم برام تعیین می کنی ! حالا ببین چی شد .. دیروز اومدم خونه دیدم مامان و بابا دارن همچین مشکوک نگاهم میکنن نگو از قبل نقشه داشتنا منه ساده گفتم شاید ... هعییی ای دل غافل .. خب حالا بقیش.. ؟ واقعا که امیر .. هیچی دیگه کم کم صحبت کردن و گفتن زنگ زدن و از خانواده کریمی وقت گرفتن برای امر خیر .. گفتم امر خیر ؟ چی؟ کی؟ کجا ؟ چشمت روز بد نبینه گفتن خود شازده .. حالا منو دهن باز مونده بودم چی بگم .. بعد یک ساعت اومدم نشستم گفتم من نمیام اگه بدونی مامان چکار کرد .. همچین دمپایی پرتاب کرد طرفم که گفتم اگر داخل المپیک شرکت کرده بود طلا می گرفت.. حالا من بدو مامان با دمپایی دنبال من که ما زنگ زدیم و هماهنگ کردیم .. بد میشه نریم .. مگه مردم الن و بلن خلاصه سرت درد نیارم ... ادامه_دارد.. 💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•\ 🍀🌺
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید.... پارت ۱۲۵ 🌷🌷🌷 چی
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 .... پارت ۱۲۶ 🌷🌷🌷 بعد سیاه و کبود شدن به دست مادر و دمپایی ابری مامانم .. بلاخره همچون پسری گل و بلبل قبول کردم که در این مراسم حضور به هم رسانم که مبادا بی احترامی خدمت خانواده صورت بگیره ... واقعا میگم از تو بعیده نمیدونم خاله و عمو چه طور تورو تحمل میکنند .. ؟ به راحتی و با ضرت دمپایی ابری ..‌ به همین سادگی به همین خوشمزه گی .. اقای ساده و خوشمزه فعلا بهت رحم می کنم که با خیال راحت بری خواستگاری ..‌ بعد کارت دارم که .. مهران .. مهران اماده شدی .. ؟! اوه اوه صدای خاله بود چه عصبی پس فعلا داداش .. وایسا ببینم منو گرفتی به حرف نگذاشتی اماده بشم حالا تا صدای مامانم رو شنیدی میگی فعلا اخه به تو میگن رفیق .. به جای دلداری دادنته .. همه رفیق دارن ما هم رفیق داریم ...‌ برو منو با خاله رو به رو نکن که خودت میدونی وضعت بدتر می کنم نه قربون دستت فعلا .. مامان مامان جورابم کو ؟! که تلفن قطع شد .. تلفن قطع کردم و با تکون دادن سرم شروع کردم خندیدن ..‌ خدا بخیر کنه این مراسم خواستگاری رو .. چیزی که میل مهران نباشه هزار تا دلیل منطقم بیاری نمیشه که نمیشه حالا امشب چی شده الله اعلم .. فکرمو از مهران ازاد کردم و روندم سمت خونه .. پرونده ها رو برداشتم و بعد قفل ماشین و زدن دزدگیر ..رفتم داخل ..‌ 💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•\ 🍀🌺
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🙏 #تمثیل های خدایی48🙏 😊✍مثل کمان❗️ 🏹🎯🕋🕋🏹🎯 🗣😷انسان وقتی که حرف می زند باید بداند چه می گوید، به که م
🙏 های خدایی🙏49 😖🤔✍مثل میوه فاسد❗️ 🍒🍒 🍈میوه فاسد میوه های دیگر را هم فاسد می کند. 👤و آدمی میوه هستی است. وقتی پیمان های خداوند را نادیده بگیرد و از آنچه باید دور شود، دوری نگزیند؛ او نیز فاسد می شود و سپس به گسترش فساد می کوشد. ✅«بی ادب تنها نه خود را داشت بد ✅بلکه آتش در همه آفاق زد» http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🙏 #تمثیل های خدایی🙏49 😖🤔✍مثل میوه فاسد❗️ 🍒🍒 🍈میوه فاسد میوه های دیگر را هم فاسد می کند. 👤و آدمی میو
🙏 های خدایی🙏50 😍😊✍مثل باران❗️ 🌧🌧🕋🕋🌧🌧 🌊آب دریا تلخ است اما وقتی حرکت کند، بخار شود، بالا برود و ابر شود و فرو بارد، بارانی💦 شیرین می شود. 👤👥کسانی که زندگی ساکن، بی حرکت، بی تلاش و بی جنب و جوشی دارند از زندگی شیرین برخوردار نخواهند بود، بلکه شور و شور بخت اند هر چند از دریایی از امکانات برخوردار باشند، درست مثل دریا! http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#ایستگاه_تفکر وقتی‌ خواستی ‌یک تغییر ماندگار توی ‌زندگیت ایجاد کنی‌به جای‌تمرکز روی‌اندازه مشکلت❌ 👈رویِ‌بزرگی‌ #خدا و بعد #خودحقیقی ات تمرکز‌ کن ‌و هیچ‌گاه⛔️ منفی‌دعا نکن‌‌و نخواه ‌که‌ اون‌ چه ازش ‌می‌هراسی‌ برات پیش‌نیاد، دعا کن‌ خوبی‌ها برقرار بشه🌹🍃 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#رفیق_شهیدم ✍سربنـد يا حسينت ... نشان از عشقے #کهن دارد...💔 عشقے ڪہ تمام مبتلايان را نيازمند شفا مے ڪند✨ شفايے از جنس شھـادت ...🕊 #شهیدحاج‌محمد‌ابراهیم‌همت #گاهی‌نگاهی😔✋ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید.... پارت ۱۲۶ 🌷🌷🌷
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 ..... پارت ۱۲۷ 🌷🌷🌷 خونه توی سکوت بود و بعضی وقتها صدای ظرفهایی که مریم خانم به هم میزد می اومد .. یه جوری این صدا ها منو سمت اشپز خانه کشیدن که خودم تعجب کردم برای چی .. بعد از اینکه پامو داخل محوطه اشپزخانه گذاشتم و بوی قرمه سبزی مریم خانم فهمیدم .. تازه متوجه شدم که ناهار نخوردم و چقدر گرسنمه .. پس بی درنگ در حالی که می نشستم روی صندلی دستهامو بهم زدم و گفتم .. سلام مریم خانم خسته نباشید .. مریم خانم برگشت و بعد از دیدن من لبخندی زد و گفت : سلام اقا کی اومدین متوجه نشدم .. همین الان اومدم .. مریم خانم چه بو به رنگی راه انداختین دلم ضعف رفت .. میشه یکم بدین من بخورم اخه ناهار نخوردم و الان به شدت گرسنمه .. ای وای اقا ببخشید الان الان اماده می کنم .. چند لحظه صبر کنید .. بعد از چند دقیقه مریم خانوم یه میز کوچیک چید و هوش از سر من گرسنه برد .. و اشتهامو بیشتر تحریک کرد .. پس بدون وقفه شروع کردم به خوردن .. بعد از سرکشیدن لیوان ابم از مریم خانم تشکر کردم راه افتادم سمت اتاقم و سراغ پرونده ها با صدای درب اتاقم به خودم اومدم سرمو بلند کردم و گفتم بفرمایید .. و مریم خانم با چایی و شیرینی توی درگاه درب اتاق مشخص شد ..‌ اقا دیدم خیلی وقته توی اتاقین گفتم براتون چای بیارم ؟! خوب کاری کردی مریم خانم به موقع بود .. پس بفرمایید .. ممنون از شما .. راستی بابا و مامان سهیلا اومدن ..؟! ادامه_دارد 💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•|🌿🌸
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردارشهید حاج محمد ابراهیم همت 💐🍀🌷🍀💐🌷🍀💐🌷🍀💐🌷 این قسمت دشت های سوخته فصل چهارم قسمت 9⃣8⃣
زندگینامه سردارشهیدحاج محمدابراهیم همت 💐🌷🌹🥀🌷🌷💐🌹🥀🌹🌷🌹 این قسمت دشت های سوخته فصل پنجم قسمت 0⃣9⃣ فرماندهان سپاه،پس از بررسی اوضاع منطقه و جمع بندی موانع و مشکلات موجود به این نتیجه رسیدند که سپاه چهارم ارتش عراق در شمال خوزستان را منهدم کنند .👌 به همین دلیل آن ها پیروزی در این عملیات را طی چهار مرحله طراحی کردند و قرار گذاشتند:👍 ۱-مرحله ی نخست،ارتفاعات شرقی دشت عباس یعنی بلندی های جوفینه ،بلتا و شاوریه را در شمال ،تپه ی ابوصلیبی خات را در مرکز و تنگه ی رقابیه را در غرب منطقه ی مذکور تصرف کنند.👌۲_در مرحله ی دوم منطقه ی عین خوش ،ارتفاعات تینه و غرب چنانه را از دشمن بازپس گیرند.👍 ۳_در مرحله ی سوم هدف رزمندگان اسلام پیشروی تا ارتفاعات استراتژیک دوسلک بود .👌 و در چهارمین و آخرین مرحله عملیات فتح المبین ،هدف تصرف منطقه برقازه در ارتفاعات میشداغ و استقرار نیروها بر روی خطوط مرزی فکه_العماره و تأمین نوار مرزی بود .👌 به همین دلیل در اواخر بهمن ماه سال ۱۳۶۰توسط فرماندهی کل سپاه آقای محسن رضایی ،همچنین حسن باقری ،سیدرحیم صفوی،غلامعلی رشید و مجید بقایی از مناطق عملیاتی شوش و غرب دزفول ،شناسایی کلی انجام گرفت.👍 ادامہ دارد...👌 ادامه ی این داستان ان شاالله به زودے در کانال تخصصی شهید همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 29 💢حاج‌همّت پيش از آن كه يك فرمانده نظامى باشد، يك عنصر #ايما
30 🔰روز هشتم بهمن ماه سال ۱۳۶۱ قرار بود که جمعی از فرماندهان با (ره) دیدار داشته باشند، اما از آنجایی که شناسایی محور  به پایان نرسیده بود، شهید باقری از محسن رضایی اجازه خواست تا برای تکمیل شناسایی جهت مقدماتی در منطقه بماند. 🔰قبول این درخواست از سوی محسن رضایی موجب شد تا من و هم بنا به دستور محسن رضایی از فرودگاه چهارم🛫 وحدتی بازگردیم و توفیق دیدار با امام از ما سلب شود😔بدین ترتیب صبح روز بعد به سمت منطقه مورد نظر رفتیم. 🔰در طول مسیر یادم می‌آید که شهید بقایی در حال حفظ سوره بود، اما آیات پایانی یعنی آیات «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی  إِلَی  رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِیجَنَّتِی» را به خاطر بسپارد💬 و وقتی موضوع را به گفتم؛ او مکثی کرد و گفت که این آیه در شأن (ع) است. 🔰بدین ترتیب به منطقه مورد نظر رسیدیم، به دیدگاهی که در بالای تپه‌ای قرار داشت و برای بود، رفتیم؛ در آنجا شش نفر بودیم که شهید باقری کالک و نقشه‌ها🗺 را روی زمین پهن کرد و درباره هر کدام از مواضع دشمن سوالاتی می‌کرد و روی نقشه علامت❌ می‌زد. در این هنگام خمپاره‌های کور می‌زدند 🔰اما یکی از خمپاره‌ها 💥به زیر تپه‌ای که ما مستقر بودیم اصابت کرد به همین خاطر شهید باقری متوجه شد که دیده‌بان عراقی ما را فهمیده لذا «کالک» عملیات و وسایل را جمع کردیم تا شناسایی را تغییر دهیم؛ از طرفی به برادرش « » که اکنون رئیس ستاد کل نیروهای مسلح است گفت از سنگر ارتشی‌ها که در کنار ما بود درباره یکی از سنگرهای عراق سوال❓ کند. 🔰با بیرون رفتن وی ما هم آمدیم تا از خارج شویم که در همین لحظه گلوله خمپاره💥 به جلوی سنگری که بودیم اصابت کرد و انفجارش باعث شد که همه جا سیاه و خاک‌آلود🌫 شود و هنگامی که به خودم آمدم متوجه شدم، من آسیب دیده و جسم سنگینی هم روی سینه من است. 🔰در آن لحظه اولین صدایی که شنیدم صدای « (عج)» مجید بقایی بود. وی بر اثر ترکش خمپاره‌ای که به پایش اصابت کرده بود مجروح شده💔 و به روی من افتاده بود؛ البته همه ما در آنجا خورده بودیم، اما مجروحیت من کمتر بود. در آنجا دیدم باقری در حالت نشسته دست بر سینه دارد و به (ع) سلام می‌دهد. 🔰 برادر شهید باقری را دیدم و وقتی به آن‌ها ماجرا را گفتم، شدم؛ هنگامی که به هوش آمدم از محمد باقری سراغ بقیه را گرفتم که گفت: «برای سرعت عمل در انتقال مجروح‌ها آن‌ها را داخل جیپ فرماندهی🚑 گذاشتیم که حین انتقال به عقب در داخل جیپ و « » هم در اتاق عمل به 🌷 رسید😔 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
1_95548020.mp3
4.35M
🌹خوشم که زیرِ سایتم حسین😭 🌹تو خوبی‌و هوامو داری😭 🌹مریض عشقتم فقط خودت 🌹طبیبمی، دوامو داری😔 🌹به زندگیم صفا بده😭 🌹تو قلبمو جلا بده😭 🌹مُحَرّمِت داره میاد 🌹به من یه کربلا بده😭😭 🔸 🔸 🎤 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🍃🌸 خنده هاشان خاڪی بــود... گریه هاشان آسمـــــانے... بےریا و خاڪے ڪہ باشـــــی ، آسمــــــــانےها خـاطرخواهت مےشونـد ... #جمع_شهیدانمان_آرزوست😔 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f 🍃🌸
خسـته ام از ایـن همـه تکرار دلـم حریـم امـنی می خواهــد..😔 ای شهـیـــد😢 مــرا بـخـوان بـه سرزمین آرامشت..😭 شـهـــ🌷ــدا .... مـا را ببخشیـد اگـر گـاهـی یـادتـان دیر میشود😥 مـا زمین گـیر خویشتنیم مـا را بـه اسم بخوانیـد که بپرد از سـر ما خـواب غفلت!!!😭 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f