°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
•• 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... قسمت ۱۵۹ 🥀🥀🥀 کنار
•• 🌿🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
#بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید....
قسمت۱۶۰
🥀🥀🥀🥀
رسیدم خونه علی..
زنگ درو به صدا در اوردم و منتظر شدم که بعد از چند لحظه صدای خاله به گوشم رسید ..
_کیه ؟
لبخندی زدم و گفتم
خاله جونم مزاحم نمی خواین ؟!
در همین زمان درب اهنی توسط خاله باز شد و بعد از دیدن من لبخندی زد و گفت :
_ مزاحم چیه عزیز تو پسر خودمی اینجا خونه خودته بیا داخل پسرم بیا ..
_ چشم شما بفرمایید منم اومدم ..
خاله رفت و منم بعد از برداشتن میوه هایی که خریده بودم قفل ماشین فعال کردم و رفتم داخل و با پام درب و بستم ..
_ اهای صاحبخونه کجایی چه استقبالی گرمی شرمنده کردین .. !!
رسیدم جلوی اشپزخانه و میوه ها رو روی اپن گذاشتم و برگشتم ..
علی دیدم که جلوی شومینه نشسته بود و پاهاش دراز کرده بود ..
_ سلام داداش شرمندتم به خدا وضع منو که میبینی به خدا ببخش وگرنه میشناسی که منو ..؟!
_ سلام اقا علی ..
بله که می شناسم .. برای همین هم شوخی میکنم باهات ..
حالا چه خبر پهلوون . هنوز رو پا نشدی ؟!
علی با ناراحتی سرش انداخت پایین و گفت :
_ میبینی که..
نمیدونم با این مدت شرمندگی چکار کنم همه زحمت های ما افتاد گردن تو ..
از روی مامانم و ابجی هم شرمندم ..
مامان که با وضعیت قلبش
زهرا هم با درساش
بار شدم رو شونه هاشون
تو هم که دیگه جای خود داری..
_ علی واقعا این حرفها از تو بعیده ..
یعنی انقدر نامردم که رفیقمو تنها بزارم ..
اصلا. میدونی من برای خاله جونم که کم از مامانم نداره کار انجام دادم نه برای شما
پس خواهشا عذاب وحدان منو نداشته باش شما ..
علی خندید و دستهاش رو بلند کرد و گفت :
اقا ما تسلیم نبند به رگبار ما رو ..
بیا بشین اینجا ببینم چه خبر ؟!
با یاداوری خبری که می خواستم بهش بدم با ذوق رفتم کنارش نشستم ..
_ اخ علی
انقدر الان خوشحالم که نگو ..
_ بگو کبکت خروس میخونه برادر من .. ؟
_ این که هنوز یک سومشه بهترین اتفاق زندگیم داره رخ میده ..
محمد خبر داد بهم کارهای رفتنم جور شده خلاصه داداش رفتنی شدم ..
ادامه دارد
💫💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
•• 🌿🌸
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
•• 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید.... قسمت۱۶۰ 🥀🥀🥀🥀 رسیدم خو
•• 🌿🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
#بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید....
قسمت۱۶۱
🥀🥀🥀🥀
صبح فردا
مشغول پرونده های شرکت بودم و با دقت داشتم یکی از بندهای قرار داد بررسی میکردم ..
که یکدفعه درب اتاق بی هوا باز شد و محکم با دیوار برخورد کرد ..
عصبی سرمو اوردم بالا که ببینم چه کسی چنین جراتی داشته اینطور وارد اتاقم بشه
که دیدم بلههه ...
اقا مهران با لبی خندون که تمام ۳۲ تا دندانهاش معلوم بود جلوم ایستاده ..
پوفی کشیدم و بلند شدم ..
_ باز دوباره روز از نو روزی از نو ...
اولا سلام ، دوما
چند روز نبودی اصلا ارامش داشتم برادر من ..
قبض روح شدم چه نوع وارد شدنیه اخه ..؟؟!!
مگه نگفتم صد بار اول در بزن بعد بیا .. شاید کسی داخل اتاقم باشه خب ..؟!
دیدم مهران چشمهاشو ریز کرد و با لبخند بدجنسی بهم خیره شد و گفت :
_ ایضا منم اولا علیک السلام دوما
_ خوشم باشه اقا رو ..
ببینم من نبودم خبری شده
نکنه بادا بادا مبارکااا ..
نامرد یعنی نباید به من میگفتی ؟!
در حالی که مهران حرف میزد رسیده بودم رو به روش و گفتم :
_ حالا بیخیال بحث اول بیا بغلم که دلم برای همین بحث هاتم تنگ شده بود ..
مهران با دو قدم خودشو بهم رسوند و همدیگر در اغوش گرفتیم ..
_ خوبی رفیق .. نبودنت خیلی تو چشمم بود
مهران اهی کشید و گفت :
امیر خیلی دلم برات تنگ شده بود .. از اول دبیرستان تا الان این همه از هم دور نبودیم. ..
این مدت خیلی کلافه بودم همش دلم بهانه ات رو میگرفت ..
از هم جدا شدیم و دستامو رو شونه های مهران گذاشتم و نگاهم داخل صورتش به کاوش پرداخت ..
_ مهران تو برام مثل برادر نداشتمی دیگه جایی بدون من نرو .. نمیتونم تحمل کنم
این چند روز انقدر خودمو درگیر کار کردم تا نبودنت رو حس نکنم اما بازم نتونستم ..
مهران باز زد کانال خودش و مشت محکمی فرو کرد توی پهلوم و گفت :
اه اه جمع کن خودتو پسر گنده ..
همچین ابراز احساسات میکنه انگار نامزدشم ..
بزار بیام بشینم خب.. !!
بعد در حالی که به سمت مبل های راحتی میرفت گفت :
خسته و کوفته از راه رسیدم به جای اینکه یه لیوان ابی ، اب پرتقالی بده دستم ابراز احساسات میکنه ..
والا رفیقم رفیقای قدیم ..
نگاه چپ چپی بهش انداختم و با لبخند گفتم :
مهران یعنی واقعا لیاقت نداری این همه حرف زدم با ذوق ولی ..
دلم برای همین کارات تنگ شده بود ..
رفتم سمت میزم و بعد از سفارش قهوه و کیک جلوی مهران نشستم و گفتم ؛
خب داداش چه خبر چه کردین ؟!
ادامه دارد
💫💫💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
•• 🌿🌸
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥| #ببینید
🌴خوزستان که میری ، بعد از اندیمشک منطقه ی وجود داره بنام هفت تپه...تو دل بیابون مقر بچه های لشگر خط شکن ۲۵ کربلا _ چادرنشینان آسمانی ، بچه های گردان حمزه یه فرمانده لوتی و بامرام داشتند که خیلی هواشونو داشت ...!!!
سی و سه سال پیش ظهر روز سوم دی ماه هواپیماهای دشمن رو سر بچه های هفت تپه بمب خوشه ای ریخت و همونجا بود که حاج جعفر نیروهایش را تنها گذاشت و به رفقای شهیدش پیوست.
🌹سوم دی ماه سالروز شهادت فرمانده گردان حمزه حاج جعفر شیرسوار گرامیباد.
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
امروز چهارشنبه چهارم بهمن☺️
روزسی وچهارم چلہ ے حدیــــث ڪـــساء👌
🌹🌺🥀🌹🌺🥀🌹🌺🥀🌹🌺🥀
🌺به نیت فرج آقا امام زمان(عج)
و سلامتے امام زمان(عج)🌺
و هدیه به روح سردار خیبر
🌹شهید حاج محمد ابراهیم همت🌹
و به نیابت از همه ے
🌺شــــهداے مدافـــع حـــرم🌺
🌺و شـهداے دفـــاع مقـــدس🌺
و به نیت
حاجات عزیزان زیر مے باشد👌
🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻
روز سی وچهارم ازهرگروه به نیابت حاجات افراد زیر
است👌
گروه اول:گروه سردار خیبر
حاج محمد ابراهیم همت
۱.خانم سرباز سیدعلی
🌹🥀🌺🌸🌼🌹🥀🌺🌼🌺🥀🌸
گروه دوم:گروه سردار شهید
حاج حسین خرازے
۱.خانم آرام دل
🌹🥀🌺🌸🌹🥀🌺🌸🌹🥀🌺🌸
گروه سوم:گروه شهید
ابراهیم هادی
۱.خانم الهام اسماعیل زاده
🌺🥀🌹🌺🥀🌹🌺🥀🌹🌺🥀🌹
🔈بزرگواران توجه داشته باشن هرکدوم ازافراد توهرگروهی هستند باید حدیث کسای امروز رو به نیت حاجات هم گروهی خود بخونن
هرکسی خوند به پی وی زیر
همراه باکد و نام گروه ارسال کنند
@deltange_hemmat68
مانند زیر کد ۳۴گروه شهید همت✅
نشون دهنده این هست حدیث کسا در گروه خودم به نیابت خانم یاآقای فلانی در روز
سی و چهارم تلاوت شد👌👌
همه افراد حتما قرائت کنند و اعلام کنند👌
حاجت رواشید🙏
یازهرا(س)✋
ان شاالله همه ی افراد گروه حاجت رواشند👌
التماس دعا👌
یازهرا(س)
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
امروز پنجشنبه پنجم بهمن☺️
روزسی وپنجم چلہ ے حدیــــث ڪـــساء👌
🌹🌺🥀🌹🌺🥀🌹🌺🥀🌹🌺🥀
🌺به نیت فرج آقا امام زمان(عج)
و سلامتے امام زمان(عج)🌺
و هدیه به روح سردار خیبر
🌹شهید حاج محمد ابراهیم همت🌹
و به نیابت از همه ے
🌺شــــهداے مدافـــع حـــرم🌺
🌺و شـهداے دفـــاع مقـــدس🌺
و به نیت
حاجات عزیزان زیر مے باشد👌
🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻
روز سی وپنجم ازهرگروه به نیابت حاجات افراد زیر
است👌
گروه اول:گروه سردار خیبر
حاج محمد ابراهیم همت
۱.آقای السلام علی الحسین
🌹🥀🌺🌸🌼🌹🥀🌺🌼🌺🥀🌸
گروه دوم:گروه سردار شهید
حاج حسین خرازے
۱.خانم رضایی
🌹🥀🌺🌸🌹🥀🌺🌸🌹🥀🌺🌸
گروه سوم:گروه شهید
ابراهیم هادی
۱.خانم غریب طوس
🌺🥀🌹🌺🥀🌹🌺🥀🌹🌺🥀🌹
🔈بزرگواران توجه داشته باشن هرکدوم ازافراد توهرگروهی هستند باید حدیث کسای امروز رو به نیت حاجات هم گروهی خود بخونن
هرکسی خوند به پی وی زیر
همراه باکد و نام گروه ارسال کنند
@deltange_hemmat68
مانند زیر کد ۳۵گروه شهید همت✅
نشون دهنده این هست حدیث کسا در گروه خودم به نیابت خانم یاآقای فلانی در روز
سی و پنجم تلاوت شد👌👌
همه افراد حتما قرائت کنند و اعلام کنند👌
حاجت رواشید🙏
یازهرا(س)✋
ان شاالله همه ی افراد گروه حاجت رواشند👌
التماس دعا👌
یازهرا(س)
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت هفتاد وپنج #کرامات_و_معجزات_شهدا 🔰تو سال ۹۴ کلا زندگیم عوض شد، زینب راهی کربلا شد و من با اش
🌹قسمت هفتاد وشش
#کرامات_و_معجزات_شهدا
چادرمو گذاشتم رو چوب لباسی پشت لب تاپ نشستم.
🔍سرچ کردم منطقه جنگی #شرهانی مطلب مخصوص خود منطقه شرهانی بود یادداشت کردم.
🔰شرهاني لفظ عربي است كه برخي از اسامي مردان عرب شرهان است و يك طايفه بزرگ در بين اعراب شرهان مي باشد و از نظر لغوي به معني گوشت جدا شده از استخوان است و اگر با (ح) يعني شرحاني نوشته شود مفهوم گستردگي را دارد. به هر حال شرهاني مفهوم چيزي واضح و بدون غل و غش را مي رساند.
🍃شرهاني در اوج ارتفاعات جبل الحمرين (كوههاي سرخ) واقع شده است. جبل الحمرين رشته ارتفاعاتي است كه از شهر مهران بصورت نواري طبيعي موازي با مرز ايران و عراق بوجود آمده و دقيقا تا منطقه شرهاني ختم مي شود. از شرهاني به سمت #فكه ارتفاعات سهل العبور شده تا حدي كه در فكه منطقه بصورت دشت وسيع در مي آيد.
👌از ويژگيهاي طبيعي شرهاني وجود گلهاي سرخ (شقايق) در فصل بهار است. در شرهاني حدود 5 ماه از سال هوا بسيار معتدل و بهاري و ساير ايام هوا گرم و سوزان است.
🔅از نظر ويژگيهاي مصنوعي در محل يادمان، اقدامات زيادي از جمله برپايي پرچم كه به اعتقاد عراقيها (عشايري شيعه عراق) سرزمين پرچمها نامگذاري شده است همچنين وجود تعداد 10 دستگاه تانك و نفربر به #جامانده از دوران جنگ تحميلي است. عشاير عراقي هم مرز با ايران، به اين سرزميني كه داراي گنبدي كوچك و طلايي و صدها پرچم به اهتزاز درآمده است، موقف الاعلام (سرزمين پرچمها) مي گويند، و آن را از مقدسات ملت ايران مي دانند.
اين يادمان در واقع مقر گروه تفحص لشگر 14 امام حسين (ع) اصفهان بود كه در اين منطقه و محدوده فكه شمالي و #زبيدات عراق به تفحص شهدا مي پرداختند و شهداي تفحص شده را در معراج شهداي آن نگهداري كرده و سپس به اهواز مي فرستادند. در سال 1388 يك #شهيد_گمنام در اين محل دفن گرديد.
ادامه دارد...
#حنانه
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت هفتاد وشش #کرامات_و_معجزات_شهدا چادرمو گذاشتم رو چوب لباسی پشت لب تاپ نشستم. 🔍سرچ کردم منطق
🌹قسمت هفتاد و هفت
#کرامات_و_معجزات_شهدا
✅اولين و برجسته ترين حادثه در شرهاني غرق شدن حدود 400 نفر از نيروهاي تيپ امام حسين (ع) در اولين شب عمليات محرم در رودخانه دويرج است.
توصيف اين اتفاق به اين صورت است كه عمليات محرم در دهم آبان ماه 1361 آغاز مي شود آن شب بارندگي شديدي صورت مي گرد. آب رودخانه طغيان مي كنند.
▪️نيروهاي عراقي در آن دست رودخانه قرار دارد و نيروهاي خط شكن بايد از رودخانه عبور كنند و كمين هاي دشمن را بزنند و چنانچه اين كار صورت نمي گرفت يگان هاي جناح راست (لشكر علي ابن ابيطالب + 8 نجف و 25 كربلا به محاصره مي افتند. اما با وجود تاخير در شروع عمليات آب همچنان كاهش پيدا نمي كند.
👥1 گردان از نيروهاي امام حسين (ع) به ميان آب مي زنند كه حدود 376 نفر از بچه ها را آب مي برد و تعداد اندكي از آنها از رودخانه مي گذرند و كمينهاي دشمن را مي زنند.
🔰حادثه هاي ديگر آخرين روزهاي دفاع مقدس است رژيم بعثي اين محور عمليات بسيار سنگين را در شرايط نامساعد آب و هوايي 52 درجه تدارك نمود و با بمبارانهاي شيميايي و هوايي نيروهاي ارتش را در اين منطقه به محاصره در آورد و تعداد زيادي از آنها را در يك فاجعه انساني به شهادت رساند و يا به اسارت درآورد نحوه عقب نشيني و نيز تعقيب دشمن و آب و هواي بسيار نامساعد باعث شد كه اين صفحه به عنوان حادثه مهم مرسوم 21/4/67 نامگذاري شود.
در لب تاپ را بستم و های های گریه کردم...😭
خوندنش نفسمو گرفت وای به حال اون رزمنده هایی که خودشون تو صحنه بودن...
ادامه دارد...
#حنانه
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهیدهمت به روایت همسرش5 #قسمت_نود_و_هفتم بارها کنار گوش بچه های شیرخواره اش زمزمه می کرد که از این
#شهیدهمت به روایت همسرش5
#قسمت_نود_و_هشتم
خدا وعده ی بهشتی داده که به شما جفت نیکو می دهم و من هم یقیین دارم #ابراهیم جفت نیکوی من ست.☺️
بعدها هم دیگر کمتر گریه کردم وقتی این چیزها یادم آمد یا می آید.گاهی حتی با دوست هام شوخی می کنم می گویم من #ابراهیم را سه طلاقه اش کرده ام.😃دیگر مثل قبل نمی سوزم. شاید به همین دلیل بود که با چندتا از زن های شهید تصمیم گرفتیم برویم قم زندگی کنیم.درس می دادم آنجا،شیمی، الآن هم شیمی درس می دهم.😇اصفهان البته.و اصلاً ناراحت نیستم که زمانی قم بودم و خانه مان شده بود مأمن دوست های #ابراهیم و خانواده هاشان.یکبار به شوخی گفتم راه قدس از کربلا می گذرد و راه بهشت از خانه ی ما.✨سختی ها را این طور تحمل می کردم.گاهی هم البته کم می آوردم.مثل آن بار که یکی از پسرها نیمه شب داشت توی تب می سوخت.😓کسی نبود.نمی دانستم چی کار کنم.آن شب نه بچه خوابید نه من. دمدمای صبح🌤،نزدیک اذان،گریه ام گرفت.به #ابراهیم گفتم بی معرفت! دست کم دو دقیقه بیا این بچه را نگهدار ساکتش کن!😭خوابم نبرد،مطمئنم،ولی در حالتی بین خواب و بیداری دیدم #ابراهیم آمد بچه را ازم گرفت،دو سه بار دست کشید به سرش و… من به خودم آمدم دیدم بچه آرام خوابیده.😊به خودم گفتم این حالت حتماً از نشانه های قبل از مرگ بچه ست.خیلی ترسیدم. آفتاب که زد.بی قرار و گریان،بلند شدم رفتم دکتر.😢دکتر گفت این بچه که چیزیش نیست.حضورش را گاهی اینطور حس می کردیم.🙂🌹
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#امر_بهمعروفنهیاز_منکر_بهسبکحاجهمت😍👇
همیشه به نیروها طوری تذکر می داد که کسی ناراحت نشود.سعی می کرد با شوخی و لبخند مطلب را به طرف بفهماند.😇
یک بار، تدارکات لشکر مقدار زیادی کمپوت گیلاس به خط آورد و پشت خاکریز ریخت.ما هم که تا به حال این همه کمپوت را یکجا ندیده بودیم،یکی یکی آنها را سوراخ می کردیم،آبش را می خوردیم و بقیه اش را دور می ریختیم.😐در همین حین، #حاج_همت با شهید_رضا_چراغی داشتند عبور می کردند.پیراهن پلنگی به تن داشت و دوربینی📷 هم به گردنش انداخته بود.وقتی به ما رسید و چشمش به کمپوتها افتاد، جلو آمد و گفت:" برادر، می شود یک #عکس با هم بیندازیم!📸
گفتم:" اختیار دارید حاج آقا، ما افتخار می کنیم".کنار هم نشستیم و با هم عکس گرفتیم. بعد بلند شد، تشکر کرد و گفت:" خسته نباشید، فقط یک سئوال داشتم
گفتم:" بفرمایید حاج آقا".
گفت:"چرا کمپوتها را اینطور باز می کنید؟"😕گفتم:" آخر حاج آقا، نمی شود که همه اش را بخوریم."در حالی که راه افتاد برود، خنده ای کرد و با دست به شانه ام زد و گفت:" برادر من، مجبور نیستی که همه اش را بخوری".😃
بدون اینکه صبر کند، راه افتاد و رفت تا مبادا در مقابل او دچار شرمندگی شوم.
بعد از رفتن او، فهمیدم که او از اول می خواست این نکته را به من گوشزد کند😊☝️ ولی برای اینکه ناراحت نشوم، موضوع عکس گرفتن را پیش کشیده بود....🌹
#فرمانده_دلهــا
#شهيدحاجمحمدابراهیمهمت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
1_140394133.attheme
127.2K
• #شہـــید_ابراهــــیم_همـــت ۴
• #تـــم_رفیـــق_شہــــید 📲
• #تـــم
تقدیــم بہ عاشقان حاجے😍😍😍
📌ســفارشے
🔻تم_های_جذّاب_ایتا😍👇
ایتایی متفاوت رو تجربه کن👇👇
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f