.
مظلومانھٺر
ازاینوصیٺشنیدھاید 😢😢
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#رفیق
بزاوقٺےخدایےنڪردهشیطون
گولٺزدڪهـبرےسمٺگناهـ😢
هَمـون #رفیقشهیدٺبگهنـهمن
نمیزارمٺوامروزبرےسمٺگناهـ☺️
آخهٺوروزٺوبهنیٺمنشروع ڪردے😊
#بزادسٺٺوبگیرن👌
#دسٺٺوببرسمـٺشون☺️
#رفیقحواسٺهسٺ؟😉
#دلگویه😢😢
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
🔰بازخوانی بمناسبت اولین هفتهی عروج سردار عالیقدر اسلام سپهبد شهید قاسم سلیمانی🌷😢
🔹صدای شهیدان؛
حاج قاسم سلیمانی ،حسن باقری ،احمدکشوری ،علی صیادشیرازی ،محمدابراهیم همت ،احمد کاظمی و ... که با ملت ایران سخن میگویند:
🔹پیام شهیدان:
نترسید و امیدوار باشید..👌
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
تــــــلنگر👌👌👌
گفٺخوشبهـحالٺڪهـاینقدر
دنبالڪنندهـدارے!😢
گفٺمامامزمانهمهسٺ؟!😞
گفٺچےبگموالا.😢
گفٺمشایدامامزمان(عج)درآن
ڪانالِیاهرجاےدیگردونفرهـاے
باشدڪهـنویسندهـاشبراےخدا
مےنویسدحٺےاگرخوانندهـاے نداشٺهـباشد
!👌
- درگیرارقامنباشیم 👌
#ڪاشاینجاباشے😞
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
.•°°•.
#عاشقانہهایشهدا🥰♡
توے جبهہ اين قدر بہ خدا مےرسے،
مياےخونہ يہ خورده ما رو ببين😌✋🏻
شوخے كردمـ☺️
آخر هر وقت مے آمد،هنوز نرسيده،باهمان لباس ها مے ايستاد بہ نماز.😇
ماهم مگر چہ قدر پهلوے هم بوديمـ؟🥺
نصفہ شب🌙 مے رسيد.
صبحهم ـنان و پنير🌯 بہ دست،بندهاے پوتينشـ را نبستہ،سوارماشينـ•🚕• مے شد ڪہ برود.
نگاهمـ ڪرد و گفت «...وقتی تو رو مے بينم،احساس مے كنم بايد دو رڪعت نماز شڪر بخونم.»😌
نقل از همسر [#محمد]ابراهيم همت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
4_5775932802037974082.mp3
10.62M
🌺🌺 #عنایت حضرت زهرا(س)
جوان ۲۰ ساله که پای #چوبهدار رفت ولی
خانواده مقتول به احترام #حضرتزهرا او را
بخشیدند....😢😢
#فوق_العاده_زیبا و تاثیرگذار👌👌
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#پس زمینه شہید همت😍
تقدیم بہ دوستداران حاجی👌
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
1_175164667.attheme
136.8K
• #شہـــید_ابراهــــیم_همـــت ۵
• #تـــم_رفیـــق_شہــــید 📲
• #تـــم
تقدیــم بہ عاشقان حاجے😍😍😍
📌ســفارشے
🔻تم_های_جذّاب_ایتا😍👇
ایتایی متفاوت رو تجربه کن👇👇
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ😱😱👻 (قسمت ۱۱) ◾️پس از مدتی به عبور گاه باریکی رسیدیم که دو طرف آن را پر
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ😱😱👻👻
،(قسمت ۱۲)
♦️مقدمه: با سلام خدمت مخاطبین خوب و محترم کانال...😊
✅از زمانی که ما شروع به نوشتن داستان سرگذشت ارواح کردیم برای خیلی ها سوالات مختلفی پیش اومد که با ما در میون گذاشتن،☺️
من اجمالا یه توضیح مختصری بدم در این مورد که خیلی از ابهامات و تشویشات ذهنی برطرف بشه:😌
💥اول اینکه با توجه به تحقیقاتی که ما داشتیم این داستان سراسر از احادیث و روایات معتبر هست که در قالب داستان برای درک و ملموس بودن برای مردم نوشته شده
که یک درکی هرچند خفیف از اعمال نیک و بد و عالم برزخشون داشته باشن.😢
🍀برای مثال در روایات هست که روزه گرفتن سپر مومن در برابر آتش هست.☺️
در قسمتهای بعدی نویسنده این مطلب رو به زیبایی به تصویر کشیده که برای مومن ملموس باشه. به این شکل که روح میت برای رسیدن به وادی السلام(بهشت) باید در نبرد آخر با گناه بجنگه که یکسری لوازم جنگ و دفاع بهش میدن که ضخامت سپرش بستگی به روزه هایی داشته که در دنیا میگرفته و ... امثالهم.👌
✨و در آخر علمایی مثل آیت الله جعفر سبحانی،و تعدادی از اساتید حوزه ی علمیه قم هم این کتاب رو خوندن و مورد تایید قرار دادن.👌
🙏ان شاالله که ابهامات بر طرف شده باشه و
اما ادامه ی داستان:
💠با شنیدن این حرف، لرزه بر بدنم افتاد و مجبور شدم که با او همراه شوم، به شرط این که من از او جلوتر حرکت کنم و او از پشت سر مرا راهنمایی کند. زیرا دیدن قیافه او برایم نوعی عذاب بود.😏
💥چند قدمی جلوتر رفتم و باز ایستادم و اطراف را نگریستم. حالا دیگر دهانه ابتدای غار هم پیدا نبود. تاریکی و ظلمت بر همه جا حاکم شد. 😢😭
🍂ترس عجیبی در وجودم رخنه کرده بود. گناه را صدا زدم، اما هیچ جوابی نشنیدم. با وحشت برای مرتبهای دیگر صدایش زدم. وحشت و اضطراب لحظهای راحتم نمینهاد.
در اطراف خود چرخی زدم تا شاید راه گریزی بیابم، اما دیگر نه ابتدای دهانه غار را میدانستم کجاست نه انتهای آنرا.😱😱😭
◾️بی اختیار نشستم و مبهوتانه سر به گریبان ندامت فرو بردم. غم و اندوه در دلم لبریز شد، و از دوری و فراق دوست با وفا و مهربانم نیک بسیار گریستم. 😭😭
🌻هنوز چیزی نگذشته بود که صدای پای عابری مرا به خود آورد. گوشهایم را تیز کردم شاید بفهمم صدای پا از کدام سو است. عطر دل نواز نیک قلبم را روشن کرد. و این بار اشک شوق در چشمانم حلقه زد.☺️
💫آغوش گشودم و با خوشحالی تمام او را در آغوش فشردم و تمام ماجرا را برایش بازگو کردم، تا مبادا از من رنجیده خاطر گردیده باشد.☺️
🔆 نیک گفت: من نیز چون تو را در عقب خود نیافتم، از همان راه بازگشتم، به واسطه بوی بدی که در سمت چپ، بر جای مانده بود، از جریان آگاه شدم و در آن مسیر حرکت کردم. اما هر چه گشتم تو را ندیدم.😔
تا اینکه به نزدیک غار رسیدم. گناه را دیدم که از غار بیرون میآمد و چون مرا دید به سرعت دور شد دانستم که تو را گرفتار کرده است، و چون داخل غار شدم صدای ناله را از دور شنیدم، خوشحال شدم و به سرعت به سمت تو آمدم.😉
🌺پس از لحظه ای سکوت نیک ادامه داد:
البته این راهی که آمدی، قبلا برای تو در نظر گرفته شده بود. اما به واسطه توبه ای که کردی این راه از تو برداشته شد هر چند گناه سعی داشت تو را به این راه باز گرداند...😢
✍ادامه دارد...👌👌👌
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۸۴ 🌸 رفتار عجیب و زیبای شهید در بازارچه #احترام_به_والدین #تواضع #شهید
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۸۴
✍رفتار عجیب و زیبای شهید در بازارچه
#متن_خاطره
اوایل ازدواجمون بود.برای خرید با سید مجتبی رفتیم بازارچه. 😢
در بین راه با پدر و مادرِ آقا سید برخورد کردیم. سید مجتبی به محض اینکه پدر و مادرش رو دید ، در نهایت تواضع و فروتنی خم شد، روی زمین زانو زد و پاهای والدینش رو بوسید.😢
این صحنه برای من بسیار دیدنی بود. آقا سید با اون هیکلِ تنومند و قامت رشید در مقابل پدرو مادرش اینطور فروتن بود و احترام آنها را تا حد بالایی نگه میداشت...👌👌😌
📌خاطره ای از زندگی سردار شهید سید مجتبی هاشمی
📚منبع: سالنامه یاران ناب1393 به نقل از همسر شهید
#احترام_به_والدین #تواضع #شهیدهاشمی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۸۴ ✍رفتار عجیب و زیبای شهید در بازارچه #متن_خاطره اوایل ازدواجمون بود.برای
#طرح_مربع
👆خاکریز خاطرات ۸۵
🌸 این خاطرهی شهید رو به گوش مسئولین دولتی برسانید ، تا مدیون شهدا نشوند...
#بیت_المال #تقوا #مسئول #شهیدباکری
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۸۵ 🌸 این خاطرهی شهید رو به گوش مسئولین دولتی برسانید ، تا مدیون شهدا نشو
#طرح_مستطیل
👆خاکریز خاطرات ۸۵
🌸 این خاطرهی شهید رو به گوش مسئولین
دولتی برسانید ، تا مدیون شهدا نشوند...😢😢
#بیت_المال #تقوا #مسئول #شهیدباکری
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
💣💣رفــــاقت بہ سبــــڪ تانک💣💣
قسمت اول☺️
میرم حلیم بخرم😍
آن قدر كوچك بودم كه حتى كسى به حرفم نمى خندید.😔
هر چى به بابا نه نه ام مى گفتم مى خواهم به جبهه بروم محل آدم بهم نمى گذاشتند.😢
حتى توی بسیج روستا هم وقتى گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشتنم هرهر خندیدند.😏
مثل سریش چسبیدم به پدرم كه الا و بالله باید بروم جبهه.😌
آخر سر كفرى شد و فریاد زد : «به بچه كه رو بدهى سوارت می شود».😐
آخر تو نیم وجبى مى خواهى بروى جبهه چه كلى به سرت بگیرى.😉
دست آخر كه دید من مثل كنه به اوچسبیده ام رو كرد به طویله مان و فریاد زد : «آهاى نورعلى ، ییا این را ببر صحرا و تا مى خورد کتكش بزن و بعد آن قدر ازش كار بكش تا جانش درییاید!»😢☹️
قربان خدا بروم كه یك برادر غول پیكر بهم داده بود كه فقط جان مى داد براى کتك زدن.😣
یك بار الاغ مانرا چنان زد كه بدبخت سه روز صدایش گرفت!😫
نورعلى حاضر به یراق ، دوید طرفم و مرا بست به پالان الاغ و رفتیم صحرا.☹️
آن قدر محكم زد كه مثل نرم تنان مجبور شدم مدتى روى زمین بخزم و حركت كنم.😢
به خاطر این كه تو ده ، مدرسه راهنماى نبود ، بابام من و برادركوچكم را كه كلاس اول راهنماى بود ، آورد شهر و یك اتاق در خانه فامیل اجاره كرد و برگشت.🙁
چند مدتى درس خواندم و دوباره به فكر رفتن به جبهه افتادم.😢
رفتم ستاد اعزام و آن قدر فیلم بازى كردم و سِر تق بازى در آوردم تا این كه مسئول اعزام جان به لب شد و اسمم را نوشت.🤨😉
روزى كه قرار بود اعزام شویم ، صبح زود به برادر كوچکم گفتم : «من میروم حلیم بخرم و زودى بر می گردم».☺️
قابلمه را برداشتم و دم در خانه قابلمه را زمین گذاشتم و یاعلى مدد. رفتم كه رفتم. درست سه ماه بعد ، از جبهه برگشتم.😄😄
درحالى كه این مدت از ترس حتى یك نامه براى خانواده نفرستاده بودم. سر راه از حلیم فروشى یك كاسه حلیم خریدم و رفتم طرف خانه.😁
در زدم ، برادركوچكم در را باز كرد و وقتى حلیم دید با طعنه گفت : «چه زود حلیم خریدى و برگشتى!» خنده ام گرفت.😀
داداشم سر برگرداند و فریاد زد : «نورعلى بیا كه احمد آمده !» با شنیدن اسم نورعلى چنان فراركردم كه كفشم دم درخانه جاماند!😂
ادامہ دارد....👌
منبع:
رفاقت به سبک تانک.امیران کریمی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد
ابراهیم همت))😍😍
سلام! شما اومدين؟😉
ابراهيم بود.😍
سرش را از بين گندمها كه دسته دسته روي
هم تلانبار شده بودند،در آورده بود.😉😃
من و بابا جون هاج و واج مانده بوديم كه آنجا
چه كار ميكند.😳😳
ديشب مانده بود سر زمين؛😢
گندمها را چيده بوديم و بايد يك نفر ميماند
كه دزد به آنها نزند.😢
ابراهيم گفت «ديشب چند تا شغال اومده
بودند. منم كه تنها بودم اومدم وسط گندمها
قايم شدم.»😢😱
فكرش هم وحشتناك بود.😱😱
بهش نزديكتر شدم
-«اگه مادر بفهمه چي ميگه؟ دادا! حالا
نترسيدي؟»😱🤨
ابراهيم زير چشمي نگاهم كرد و با غرور
گفت «نه دادا، خدا بزرگه.» 😉😌
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
1_173880858.mp3.mp3
5.53M
⏯ #شور احساسی
🍃لئن شکرتم لازیدنکم😢
🍃خدارو شاکرم که اربابمی☺️
خیلے قشنگه👌👌
شکر نعمت ڪردم نعمتم افزون کن😢
مهربون من رو یه کربلا مهمون کن😭
من فقط دوست دارم عاشق تو باشم😭
🎤 #جوادمقدم
👌 #پیشنهاد_ویژه
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۸۵ 🌸 این خاطرهی شهید رو به گوش مسئولین دولتی برسانید ، تا مدیون شهدا
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۸۵
✍ این خاطرهی شهید رو به گوش مسئولین دولتی برسانید ، تا مدیون شهدا نشوند...
#متن_خاطره
با آقا مهدی سوار بر تویوتا داشتیم میرفتیم جایی. هوا به شدت گرم بود، اما جرآت نمیکردم کولر رو روشنکنم. 😢
بالاخره بهخاطر گرما طاقتم تموم شد و کولرِ ماشین رو روشن کردم. وقتی کولر رو زدم ، آقا مهدی گفت: الله بندهسی «بندهی خدا» میدونی وقتی کولر روشن میکنی، مصرف بنزینِ بیت المال میره بالا؟ خاموش کن!😏
فردای قیامت چه جوابی داریم به شهدا بدیم؟ 😢
خاموش کن! مگه رزمنده ها توی سنگر زیر کولر نشستند که تو کولر روشن میکنی؟!!😢😞😱!
📌خاطره ای از زندگی سردار شهید مهدی باکری
📚منبع: کتاب لاله های بینشان
#بیت_المال #تقوا #مسئول #شهیدباکری
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۸۵ ✍ این خاطرهی شهید رو به گوش مسئولین دولتی برسانید ، تا مدیون شهدا نشوند..
#طرح_مربع
👆خاکریز خاطرات ۸۶
🌸 تا حالا رفیقی داشتی که حاضر باشه اینجوری برات جون بده؟😢
#رفاقت #دوست #ایثار #گذشت_و_فداکاری #بی_تفاوت_نبودن
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۸۶ 🌸 تا حالا رفیقی داشتی که حاضر باشه اینجوری برات جون بده؟😢 #رفاقت #دوس
#طرح_مستطیل
👆خاکریز خاطرات ۸۶
🌸 تا حالا رفیقی داشتی که حاضر باشه اینجوری برات جون بده؟😢
#رفاقت #دوست #ایثار #گذشت_و_فداکاری #بی_تفاوت_نبودن
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ😱😱👻👻 ،(قسمت ۱۲) ♦️مقدمه: با سلام خدمت مخاطبین خوب و محترم کانال...😊 ✅از
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ 😱😱👻👻
قسمت ۱۳
🔵عاقبت ریا😱😱
هر طور بود بقیه راه را پیمودیم تا اینکه به محیط باز و وسیعی رسیدیم که باتلاق مانند بود و چون قدم در آن نهادم، تا زانو در آن زمین لجن زار فرو رفتم.😢😩
🔆 نیک که به راحتی می توانست قدم بردارد، با دیدن وضع من به عقب برگشت و از من خواست که دستم را برگردن او آویزم، تا شاید کمکم کند.😥😥
❎دیگر تا دهان در باتلاق فرو رفته بودم و توان فریاد کشیدن و کمک طلبیدن نداشتم،
✨که به ناگاه فرشته الهی پدیدار شد و طنابی را به نیک داد و گفت: این طناب را خودش پیشاپیش فرستاده، کمکش کن تا نجات یابد.☺️
🌻فرشته رفت و نیک بلافاصله طناب را به سمت من انداخت.😊
وقتی باتلاق را پشت سر نهادیم از نیک پرسیدم: مقصود فرشته از اینکه گفت: طناب را خودش فرستاده، چه بود؟😥🤔🤔
🍀نیک گفت: اگر به یاد داشته باشی، ده سال پیش از مرگت، مدرسه ای ساختی که اینک کودکان و نوجوانان در آن به تعلیم و تربیت مشغول اند،خیرات آن مدرسه بود که در چنین لحظه ای به کمکت آمد.☺️
💠پس از تصدیق حرف نیک با قیافه ای حق به جانب، گفتم: من پنج سال قبل از آن نیز مسجدی ساختم، پس خیرات آن چه شد؟😢🤔
✨نیک لبخندی زد و گفت: آن مسجد را چون از روی ریا و کسب شهرت ساختی و نه برای خدا مزدش را هم از مردم گرفتی.😥
❓گفتم: کدام مزد؟! 😥🤔
گفت: تعریف و تمجیدهای مردم، به یاد بیاور که در دلت چه می گذشت وقتی مردم از تو تعریف می کردند! تو خوشبختی آنان را بر خوشحالی پروردگارت مقدم داشتی.😢😒
✅باید بدانی که خداوند اعمالی را می پذیرد که تنها برای او انجام گرفته باشد.👌
حسرت و ندامت وجودم را فرا گرفت و به خود نهیب زدم: دیدی چگونه برای ریا و خودپسندی، اعمال خودت را که می توانست در چنین روزی دستگیر تو باشد، تباه کردی؟!🤔😩😩
🔵مقام شهیدان😊
🔷همچنان حرکت خود را در دل یک دشت بیانتها ادامه میدادیم؛ در حالی که گرمای طاقتفرسای آسمان برای لحظهای قطع نمیشد. خستگیِ راه امانم را بریده بود، دیگر در تنم توان نمانده بود.😥
💥در این هنگام صدایی را از دور شنیدم. سرم را به سمت راست دشت چرخاندم، با صحنه عجیبی مواجه شدم.😢
🌼 صفی از افراد را دیدم که با سرعت غیر قابل تصور پهنه دشت را شکافتند و رفتند. تنها غباری از مسیر آنها باقی ماند.😥
◾️ از تعجب ایستادم و لحظاتی به مسیر غبار برخاسته، نگاه کردم و گفتم: اینها چه کسانی بودند؟!🤔
نیک گفت: اینها گروهی از شهیدان بودند.👌
با شگفتی تکرار کردم: شهیدان ؟!!! 😥🤔
گفت: آری، شهیدان. 😌
گفتم: مقصدشان کجاست؟ 🤔
گفت: وادی السلام.😌
با تعجب سرم را به سمت نیک چرخاندم و پرسیدم: وادی السلام ؟! 😥🤔
گفت: آری.😌
گفتم: ما مدتهاست که این مسافت طولانی و پررنج و محنت را بر خود هموار کردهایم، تا روزی به وادی السلام برسیم؛ 😥😥
آنگاه تو میگویی، آنان با اینچنین سرعتی به سمت وادی السلام در حرکتند؟ مگر میان ما و آنان چه تفاوت است؟ 🤔😥
🌸نیک در حالی که لبخند بر لبانش نقش بسته بود، گفت:
تو در دنیا افتان و خیزان خدا را عبادت میکردی و حالا نیز بایستی با سختی راه را طی کنی. 😥
تو کجا و شهیدان کجا که اولین قطرهای که از خونشان بر زمین مینشیند، تمام گناهانشان را از میان بر میدارد. و راه را بر ایشان هموار میسازد.👌👌
🌺در روز رستاخیز نیز شهیدان، جزو اولین کسانی خواهند بود که به بهشت وارد میشوند آنها راه صد ساله دنیا را یک شبه پیمودند، حالا هم وادی بزرگ برهوت را در یک چشم بر هم زدن طی میکنند.👌👌😌
🍃به مقام شهیدان غبطه بسیار خوردم و زیر لب زمزمه کردم: طوبی لَهُما وَ حُسنُ مَآب...😥😥
✍ادامه دارد..👌👌
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))😍😍 سلام! شما اومدين؟😉 ابراهيم بود.😍 سرش را از بي
سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))🌺
🌹قسمت دوم🌹
گردنش را راست گرفت و با غرور گفت:«محال است تو شهید شی!»😌
و زیر چشمی نگاهش کرد،حاجی کنار علاءالدین نشسته بود و آستین هایش را می کشید پایین😌.
👌
دسته نازکی از موهایش که از آب وضو خیس بود چسبیده بود به پیشانیش و به صورتش حالتی بچه گانه می داد.👌
پرسید «چرا؟»🤔
گفت : «برا این که تو همه کس منی پدرم ، مادرم ، برادرم،... خدا دلش نمی آد همه کس آدم رو یک جا از او بگیره»😥😌
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))🌺 🌹قسمت دوم🌹 گردنش را راست گرفت و با غرور گفت:«محال
🌺سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))🌺
🌹قسمت سوم 3⃣🌹
پاچههاي شلوارش را تا ميزد تا زير زانو، آستينهاش را هم تا آرنج!☺️
مثل بقيه كشاورزها. نميدانم مرزبندي زمينها را ديدهايد يا نه. خيلي باريكند و راحت جابهجا ميشوند. 👌
آن موقع ابراهيم ده دوازده سالش بود. هر سال موقع كشت و درو ميرفت سر زمين. اگر يك سال ميگفت نميتوانم، بابا جون ميماند چه كار كند. 🤔😢
موقع درو، به گندمهاي لب مرز كه ميرسيديم، ابراهيم ميرفت روي مرز ميايستاد. 😢
دلش نميخواست محصول زمينهاي كناري با محصول زمين بابا جون قاطي شود.😔😢👌
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
❇️ #چله_دعای شریف مجیر
از روز چهارشنبه۹۸/۱۱/۹
🌹🌹آغاز میشود
❇️ مدت این ختم گروهی #چهل_روز
روزی یک مرتبه دعای مجیر
❇️ طریقه نیت کردن در این ختم:
شما باید بشکل زیر نیت کنید👇
من در این چله شرکت میکنم به نیت:
⚜فرج امام زمان عجل الله و سلامتی ایشان
🌹🌹هدیه به روح سردار خیبر شهید
حاج محمد ابراهیم همت🌹🌹
⚜بہ نیت براورده بخیر شدن حاجت هر کسی ک در این ختم شرکت میکند
⚜بہ نیت حاجت خودم(حاجتتان را مدنظر بگیرید)
⚜به نیابت از همه ی شهدای مدافع حرم و شهدای دفاع مقدس
⚜شفای همه ی مریضان اسلام
⚜بخشیده شدن همه ے گناهانمون
⚜به نیابت همه شهدای عزیز ازصدر اسلام تاکنون
⚜به نیابت سردار عزیزشهید قاسم سلیمانے
ثوابی ازاین چله ان شاالله هدیه به روح خادم الرضا(خادم الشهدا)
🌹🌹 محمدجواد میرزابیگی🌹🌹
می رسد
❇️ #توجه :
درصورتی ک در این ختم، یکروز این دعارو نخوانید، دیگر اثر چله را نخواهد داشت
ولی اثر مداومت بر خواندن این دعا برای حاجتتان محفوظ میماند👌
❇️ در این مدت باید با خودمان #عهد ببندیم تا کمتر گناه کنیم و پافشاری بر روی #نماز_اول_وقت کنیم و ذکر #استغفار زیاد بگوییم تا ان شالله نتیجه بگیرید👌
ان شاالله هر روز در کانال یادآوری
می شود تا فراموش نشود🌹
ڪسانے ڪہ تمایل دارند دراین چلہ شرڪت کنند بہ آیدے زیر اطلاع بدند👌
@deltange_hemmat68
حاجت روا ان شاالله😌
با انتشار حداکثری این پیام در ثوابش شریک شید👌👌
اجرتون باشهدا
التماس دعا🙏🙏
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f