فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
▫️پیام من فقط این است که در زمان غیبت اطاعت محض از #ولایت_فقیه داشته باشید.
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌺••┈••❈✿🌹✿❈••┈••
یک شب که در مقر بودیم یکی از بچه ها با عجله خودش را به ما رساند و گفت : ((یک نفر از بالا صدا می زند که من می خواهم بیایم پیش شما . #حاج_همت کیست ؟!😕
سریع بلند شدیم و خودمان را به محل رساندیم تا ببینیم قضیه از چه قرار است . گفتیم که شاید کلکی در کار است و آن ها می خواهند کمین بزنند😒 . وقتی به محل رسیدیم فریاد زدیم : اگر می خواهی بیایی نترس!بیا جلو!
گفت : من #حاج_همت را می خواهم!😢
گفتیم :بیا تا ببریمت پیش #حاج_همت
با ترس و دلهره و احتیاط جلو آمد .🙁 وقتی نزدیک رسید و دید که همه پاسدار هستیم جاخورد . فکر کرد که دیگر کارش تمام است ولی وقتی برخورد خوب بچه ها را دید کمی آرام گرفت🙂 . او را پیش #همت بردیم . پرسید : #حاج_همت شما هستید😕
#همت گفت بله خودم هستم .☺️
آن مرد کرد پرید جلو و دست #همت را گرفت که ببوسد .
#همت دستش را کشید و اجازه نداد . آن مرد دوباره در کمال ناباوری پرسید : ((شما ارتشی هستید یا سپاهی؟😕
#همت گفت : #ما_پاسداریم .☺️
او گفت : (( من آمده ام پیش شما پناهنده شوم قبلا اشتباه میکردم . رفته بودم طرف ضد انقلابها و با آنها بودم , ولی حالا پشیمانم .😢
#همت گفت :قبلا از ما قهر کرده بودی . حالا هم که آمدی خوش آمدی . ما با تو کاری نداریم و به تو امان نامه میدهیم.☺️
و بعد #همت او را در آغوش کشید و بوسید و گفت : فعلا شما پیش سایر برادرهایمان استراحت کن تا بعد با هم صحبت کنیم.🙂
آن مرد , مسلح بود . #همت اجازه نداد که اسلحه اش را از او بگیریم و او با خیال راحت در میان بچه ها نشست .🍃
شب , #همت با او صحبت کرد از وضعیت ضد انقلاب گفت و سعی کرد تا ماهیت آنها را برای او فاش کند .
آن مرد گفت : راستش خیلی تبلیغات میکنند . میگویند که #پاسدارها همه را میکشند همه را سر میبرند خلاصه از این حرفها .😒
#همت گفت : نه! اصلا این حرفها حقیقت ندارد . #همه_ما_پاسدار_هستیم🙂 و صحبت می کنیم آن مرد محو صحبت های #همت شده بود . وقتی این جملات را شنید , به گریه افتاد . #همت پرسید : برای چه گریه می کنی ؟
گفت : به خاطر این که در گذشته در مورد شما چه فکرهایی میکردم .😔
#همت گفت : دیگر فکرش نکن حالا که برگشته ای عیب ندارد .🙂
او گفت : من هم میخواهم پاسدار شوم.
#همت گفت : اشکالی ندارد. پاسدارباش.اگر اینطوری دوست داری , از همین لحظه به بعد تو پاسدارباش .🙂
آن شخص با شنیدن این حرف, خیلی خوشحال شد . رفتار و برخورد #همت چنان تأثیر عمیقی بر او گذاشت که یکی از نیروهای خوب و متعهد شد و در همه جا حضور فعال داشت👌 . او بعد از مدتی در عملیات (( محمد رسول الله (ص) )) شرکت کرد و شهید شد🕊 . بچه ها به او لقب #حر_زمان داده بودند . پس از این ماجرا , تعداد دیگری از ضد انقلابیون فریب خورده هم آمدند و خود را تسلیم کردند🍃. جالب این که آن ها هم در لحظه ورود , سراغ #حاجهمت را می گرفتند .☺️❤️
ـــــــــــــــــــــــــــ❀••🦋••❀ـــــــــــــــــــــــــــ
🕊•• http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
ـــــــــــــــــــــــــــ❀••🦋••❀ـــــــــــــــــــــــــــ
آخـــرین بار ڪه خنده ڪرد،دلی شهید شد😊😍😍❤️
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
مگه میشه فرمانده بود و اینقدر حرص و جوش نخورد،اون میکروفن تو دستت،اون فشار مشتت،طبق عادتت،که وقتی میخواستی ی حرفی رو تاکیید کنی روی انگشتای پات می ایستادی،و با اون صدای ارومت به گوش رفقات میرسوندی.😍
اینا صحبتای رفقاته،که همینطور خاکی و بدون زرق و برق زیر عکسات مینویسم،که دوستات که عاشقانه دوستت دارند هم استفاده کنند😍😍
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌸🌻🥀🌹🌼🌸🌻🥀🌹🥀 این قسمت دشت های سوخته فصل ششم قسمت1
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم
همت
🌺🌹🥀🌸🌻🥀🌺🌹🌸🥀🌺🌹
این قسمت دشت های سوخته
فصل ششم
قسمت2⃣2⃣1⃣
پیراهن نمدار و لباس کهنه ی فرم و بدنی لاغر و نحیف و چشم هایی که از شدت بی خوابی سرخ شده بود ،توی کلاس نشسته است و به حرف های این و آن گوش می دهد.😢
ژیلا که از شنیدن این حرف ها ناراحت شده بود ، بلند شد و رفت کنار ابراهیم نشست و گفت :می بینی این ها چه می گویند ابراهیم ؟؟😢
بله می بینم.بیرون هم همین حرف ها و حدیث ها هست .دیروز رفته بودم چهار باغ،چیزهایی می دیدم و حرف هایی
می شنیدم که قلبم آتش می گرفت.😔
راستی تو کی برگشتی ابراهیم؟چرا اومدی این جا؟...چرا نرفتی خونه؟😢😢😞🤔
می رفتی یه کم می خوابیدی اقلا.😢
ژیلا!ژیلا!😢
زهرا بود که داشت صدایش می زد. ژیلا به خودش آمد و پرسید:چیه ؟چی شده؟😢
چی داری می گویی با خودت؟😢🤔
ژیلا به جای خالی ابراهیم در کلاس نگاه کرد و با تعجب پرسید:ابراهیم کی رفت بیرون؟نفهمیدی کجا رفت؟🤔😢
ژیلا جان پاشو، پاشو بریم بیرون. مثل این که مریض شده ای .😢هذیون میگی.
هذیون چیه؟ابراهیم اون جا_روی اون صندلی_دم در_نشسته بود به خدا.😢😔
پاشو بریم بیرون..پاشو.😢
ژیلا و زهرا با هم از کلاس بیرون رفتند.😔
چی شد یکهو دختر؟؟!😢
و یکهو نبود که ژیلا این گونه ناراحت می شد . مدت ها بود که این طور شده بود.😔😢
هر وقت به اصفهان می آمد و چند روزی،چند هفته ای می ماند از این جور حرف ها می شنید.به هم می ریخت.😢
این آقای شما چه جور فرمانده جنگی یه که خودش هیچ وقت یک خراش هم برنمیداره؟😢
ادامه دارد....🌺
ادامه این داستان ان شاالله فردا در کانال تخصصی شهید همت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از اربعین خانوادگی
#اعلام_جوایز_نفرات_برتر
به اطلاع میرسانیم جوایز به شرح زیر میباشد
🥇نفر اول:مبلغ۲۵۰۰۰تومان
🥈نفر دوم:مبلغ۱۵۰۰۰تومان
🥉نفر سوم:مبلغ۱۰۰۰۰تومان
نفرات برتر ۲۴ ساعت فرصت.دارند شماره شبا خود را به ایدی:https://eitaa.com/M_M_Mohamadian ارسال کنند و حتما حتما جهت شناسایی شما شماره موبایل و نام خود را را هم ارسال کنید
❗️بدیهی است تا ۲۴ ساعت اینده ارسال نشود شخص دیگری جایگزین میگردد
✅@seh_daghigheh_in_ghiyamat
✅ @Arbaeenkhanevadegi
✅ @hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :2⃣3⃣ #فصل_پنجم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :3⃣3⃣
#فصل_پنجم
همدان، میدانِ بزرگ و قشنگی داشت که بسیار زیبا و دیدنی بود. توی این میدان، پر از باغچه و سبزه و گل بود. وسط میدان حوض بزرگ و پرآبی قرار داشت. وسط این حوض هم روی پایه ای سنگی، مجسمه شاه، سوار بر اسب، ایستاده بود. عکاس دوره گردی توی میدان عکس می گرفت. پدر صمد گفت: «بهتر است همین جا عکس بگیریم.» بعد رفت و با عکاس صحبت کرد. عکاس به من اشاره کرد تا روی پیت هفده کیلویی روغنی، که کنار شمشادها بود، بنشینم. عکاس رفت پشت دوربین پایه دارش ایستاد. پارچه سیاهی را که به دوربین وصل بود، روی سرش انداخت و دستش را توی هوا نگه داشت و گفت: « اینجا را نگاه کن.» من نشستم و صاف و بی حرکت به دست عکاس خیره شدم. کمی بعد، عکاس از زیر پارچه سیاه بیرون آمد و گفت: «نیم ساعت دیگر عکس حاضر می شود.» کمی توی میدان گشتیم تا عکس ها آماده شد. پدر صمد عکس ها را گرفت و به من داد. خیلی زشت و بد افتاده بودم. به پدرم نگاه کردم و گفتم: «حاج آقا! یعنی من این شکلی ام؟!»
پدرم اخم کرد و گفت: «آقا چرا این طوری عکس گرفتی. دختر من که این شکلی نیست.»
عکاس چیزی نگفت. او داشت پولش را می شمرد؛ اما پدر صمد گفت: «خیلی هم قشنگ و خوب است عروس من، هیچ عیبی ندارد.»
عکس ها را توی کیفم گذاشتم و راه افتادیم طرف خانه دوست پدر صمد. شب را آنجا خوابیدیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :3⃣3⃣ #فصل_پنجم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣3⃣
#فصل_پنجم
صبح زود پدرم رفت و شناسنامه ام را عکس دار کرد و آمد دنبال ما تا برویم محضر. عاقد شناسنامه هایمان را گرفت و مبلغ مهریه را از پدرم پرسید و بعد گفت: «خانم قدم خیر محمدی کنعان! وکیلم شما را با یک جلد کلام الله مجید و مبلغ ده هزار تومان پول به عقد آقای...» بقیه جمله عاقد را نشنیدم. دلم شور می زد. به پدرم نگاه کردم. لبخندی روی لب هایش نشسته بود. سرش را چند بار به علامت تأیید تکان داد.گفتم: «با اجازه پدرم، بله.»
محضردار دفتر بزرگی را جلوی من و صمد گذاشت تا امضا کنیم. من که مدرسه نرفته بودم و سواد نداشتم، به جای امضا جاهایی را که محضردار نشانم می داد، انگشت می زدم. اما صمد امضا می کرد.
از محضر که بیرون آمدیم، حال دیگری داشتم. حس می کردم چیزی و کسی دارد من را از پدرم جدا می کند. به همین خاطر تمام مدت بغض کرده بودم و کنار پدرم ایستاده بودم و یک لحظه از او جدا نمی شدم.
ظهر بود و موقع ناهار. به قهوه خانه ای رفتیم و پدر صمد سفارش دیزی داد. من و پدرم کنار هم نشستیم. صمد طوری که کسی متوجه نشود، اشاره کرد بروم پیش او بنشینم. خودم را به آن راه زدم که یعنی نفهمیدم. صمد روی پایش بند نبود. مدام از این طرف به آن طرف می رفت و می آمد کنار میز می ایستاد و می گفت: «چیزی کم و کسر ندارید.»
ادامه دارد...
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌷دوستان من امروز چون خورشید گرفتگی اتفاق می افتد جدول کامل میزان گرفتگی خورشید شهرهای مختلف و ساعات ادا وقضای نماز آیات را می آوریم
🌹هنگام خورشیدگرفتگی صدقه کنار بگذارید و چندبار آیه الکرسی هم بخوانید
🔰🔷🔰 نماز آیات
💢 نماز آیات در هنگام خورشیدگرفتگی، ماه گرفتگی و زلزله واجب می شود و پس از پایان این حوادث الهی نیز می توان قضای آنرا بجا آورد.
✅ کیفیت ادای نماز آیات:
نماز آیات دو رکعت است و در هر رکعت 5 رکوع دارد که جمعا 10 رکوع مىشود:
بعد از نیت، تکبیرة الاحرام گفته و سپس سوره حمد را خوانده و پس از آن یک سوره را پنج قسمت کنید (مثلا سوره "قل هو الله احد" که با "بسم الله" پنج آیه دارد) وقسمت اول آنرا بخوانید و به رکوع روید و سر از رکوع برداشته بدون این که حمد را تکرار کنید قسمت دوم از همان سوره را بخوانید و به رکوع روید و مجدداً برخاسته قسمت سوم و به همین شکل تا رکوع پنجم، به طورى که قبل از رکوع پنجم همۀ سوره تمام شود و رکوع پنجم را به جاى آورده و سر از رکوع برداشته و به سجده روید و پس از سجده دوم برخاسته رکعت دوم را نیز به همین ترتیب بجا آورید.
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
📖 #درمحضرقرآن #تمثیل هاے خدایي8⃣8⃣1⃣ ☄جوابِ سنگ☄ ❇️توی زندگی هرکی بهت سنگ پرتاب کرد تو با مهربونی
🌼🌸🍀🌼🌸🍀
🔻درمانِ غم و غصّه🔻
✅️ اگر فکر میکنی دلت پر از #غموغصه است..
این متن رو بخون👇👇
#تمثیل هاے خدایے9⃣8⃣1⃣
بطری 🍾 وقتی پُر باشه و بخوای خالیش کنی، خمش میکنی.
👈 هر چی بیشتر خم کنی، خالیتر میشه.
و اگر کاملاً رو به زمین بگیریش،
کاملاً خالی میشه.
دل آدم هم همینطوره❤️
✔ گاهی وقتها پُر از #غموغصه میشه..
اون هم به خاطر حرفها و طعنههای دیگران 😔💔
قرآن کریم میفرماید:
هر وقت دلت پُر از #غموغصه شد،
خم شو و به خاک بیفت..
👈 #سجده کن 👉
این نسخهای است که خدا برای پیامبرش پیچیده:🙄👇
🕋 وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمٰا یَقُولُونَ، فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُنْ مِنَ اَلسّٰاجِدِینَ (حجر/97و98)
👈 ای پیامبر! ما میدانیم که سخنان دشمنانت، سینه تو را تنگ میکند، و تو را سخت ناراحت میکند.
❌ ولی ناراحت نباش!
👈 برای دفع ناراحتی آنان، به حمد و تسبیح پروردگارت بپرداز، و در برابر ذات پاکش #سجده کن.
✅️ دقّت کنیم!
خدا میفرماید:
⚡️ وَ لَقَدْ نَعْلَمُ....
👈 ما قطعاً میدونیم، و اطلاع داریم،
که دلت میگیره،
به خاطر حرفهایی که میزنند.🗣
راهش اینه که:
⚡️ وَ کُن مِّنَ السَّاجِدِین...
👈 #سجده کن؛ ذکر خدا بگو؛
این کار باعث میشه که خالی بشی..
تخلیه بشی... سبک بشی...
ابن عباس میگوید:
هر وقت که پیامبر (ص) غمگین میشد، به #نماز میایستاد، و آثار این حزن و اندوه را در #نماز از دل میشست.
پس هر وقت دلت گرفت💔
وضو بگیر..
سر به #سجده بگذار..
و با خدای خودت درد دل کن🙏
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
1_215044843.mp3
38.37M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه هجدهم
* ملائکه کتابت اعمال در زمان مرگ انسان چه رفتاری دارند؟
* در عالم ملکوت مانند عالم ماده، ابعاد داریم
* شیطان از چند طرف به انسان حمله میکند؟
* بیان ویژگیهای عوالم فجار، ابرار و مقربین بر اساس سوره مبارکه مطففین
* توضیحاتی پیرامون عالم یمین و شمال و اصحاب آن
* مراحل پاک شدن افراد
* سجده ملائکه به چه معناست؟
* هر انسان چند مَلَک دائمی به همراه خود دارد؟
* اظهار خوشحالی و نفرت ملائکه همراه انسان از او
* عظمت زیارت عاشورا در نامه اعمال
* مرتبه وجودی امیرالمومنین به چیست؟
* از امیرالمومنین چه طلب کنیم؟
* قبر هر شیعهای متصل به نجف است
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸 •|... ﷽... |• #همیشه_سیمش_وصل_بود از جیبش کاغذی📃 در آورد و داد به دستم و گفت: «بیا این زیارت عا
🌱🌈🌸
•|... ﷽... |•
#شهرت_در_عین_گمنامی - #حاجی! چرا این جا نشستی؟
- «هیچی، راهم ندادند تو.» خیلی عجیب بود.🙁
- این چه حرفیه؟ خب می گفتید...
نگهبان شرمنده شده بود😞. کمی هم هول کرده بود. آمد جلو و شروع کرد به بوسیدن صورت حاجی و عذر خواهی کردن که او را نشناخته. حاجی هم بوسیدش و گفت: «نه، کار خوبی کردی.☺️ تو وظیفه ات رو انجام دادی»🙂🌹
#فاتح_خیبر
#شهید_محمد_ابراهیم_همت❤️ 🌱🌈🌸
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f