eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
986 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از اربعین خانوادگی
با سلام و عرض ادب با توجه به حجم بالا پاسخنامه ها یک اشتباه کوچکی رخ داده که مجدد نفرات برتر و کارنامه ها مجدد صادر و برایتان ارسال خواهد شد بابت تاخیری که داشته ایم صمیمانه عذر خواهیم ✅@seh_daghigheh_in_ghiyamat@Arbaeenkhanevadegi@hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :4⃣3⃣ #فصل_پنجم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣3⃣ عاقبت پدرش از دستش عصبانی شد و گفت: «چرا. بیا بنشین. تو را کم داریم.» دیزی ها را که آوردند، مانده بودم چطور پیش صمد و پدرش غذا بخورم. از طرفی هم، خیلی گرسنه بودم. چاره ای نداشتم. وقتی همه مشغول غذا خوردن شدند، چادرم را روی صورتم کشیدم و بدون اینکه سرم را بالا بگیرم، غذا را تا آخر خوردم. آبگوشت خوشمزه ای بود. بعد از ناهار سوار مینی بوس شدیم تا به روستا برگردیم. صمد به من اشاره کرد بروم کنارش بنشینم. آهسته به پدرم گفتم: «حاج آقا من می خواهم پیش شما بنشینم.» رفتم کنار پنجره نشستم. پدرم هم کنارم نشست. می دانستم صمد از دستم ناراحت شده، به همین خاطر تا به روستا برسیم، یک بار هم برنگشتم به او، که هم ردیف ما نشسته بود، نگاه کنم. به قایش که رسیدیم، همه منتظرمان بودند. خواهرها، زن برادرها و فامیل به خانه ما آمده بودند. تا من را دیدند، به طرفم دویدند. تبریک می گفتند و دیده بوسی می کردند. صمد و پدرش تا جلوی در خانه با ما آمدند. از آنجا خداحافظی کردند و رفتند. با رفتن صمد، تازه فهمیدم در این یک روزی که با هم بودیم چقدر به او دل بسته ام. دوست داشتم بود و کنارم می ماند. تا شب چشمم به در بود. منتظر بودم تا هر لحظه در باز شود و او به خانه ما بیاید، اما نیامد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :5⃣3⃣ #فصل_پنجم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣3⃣ فردا صبح موقع خوردن صبحانه، حس بدی داشتم. از پدرم خجالت می کشیدم. منی که از بچگی روی پای او یا کنار او نشسته و صبحانه خورده بودم، حالا حس می کردم فاصله ای عمیق بین من و او ایجاد شده. پدرم توی فکر بود، سرش را پایین انداخته و بدون اینکه چیزی بگوید، مشغول خوردن صبحانه اش بود. کمی بعد پدرم از خانه بیرون رفت. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای مادرم را شنیدم. از توی حیاط صدایم می کرد: «قدم! بیا آقا صمد آمده.» نفهمیدم چطور پله ها را دو تا یکی کردم و با دمپایی لنگه به لنگه خودم را به حیاط رساندم. صمد لباس سربازی پوشیده بود. ساکش هم دستش بود. برای اولین بار زودتر از او سلام دادم. خنده اش گرفت. گفت: «خوبی؟!» خوب نبودم. دلم به همین زودی برایش تنگ شده بود. گفت: «من دارم می روم پایگاه. مرخصی هایم تمام شده. فکر کنم تا عروسی دیگر همدیگر را نبینیم. مواظب خودت باش.» گریه ام گرفته بود. وقتی که رفت، تازه متوجه دانه های اشکی شدم که بی اختیار سُر می خورد روی گونه هایم. صورتم خیس شده بود. بغض ته گلویم را چنگ می زد. دلم نمی خواست کسی من را با آن حال و روز ببیند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامہ سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌸🌼🌻🌸🌼🌻🌸🌼🌻🌸🌼🌻 این قسمت دشت هاے سوخته فصل ششم قسمت
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌼🌻🌹🌺🌻🌼🌹🌺🌻🌼🌹🌻 این قسمت دشت های سوخته فصل ششم قسمت 4⃣2⃣1⃣ اما به محض اینکه توانست راه برود، راه رفت.نگران نیروهایش بود.😢 می گفت:نیروها و فرمانده هام باید مرا پیش خودشان ببینند و حس کنند تا اراده و نیرویشان تقویت شود.😢 پایان فصل ششم. 🌸🌸پایان فصل ششم🌸🌸 فصل هفتم در این سو و آن سوی پادگان دوکوهه،هر کسی مشغول کاری بود.درون و بیرون اتاق ها .یکی مشغول تمیزکردن حسینیه،یکی مشغول واکس زدن پوتین های خودش و دیگران،یکی مشغول دعا و قرآن خواندن ،چند نفری هم در حال فوتبال بازی کردن و.....😉😌 همت هم داخل اتاق مخابرات پشت سر چهار پنج نفر ایستاده و منتظر نوبت اش بود تا تلفن کند .😉 بسیجی ها به او اصرار کردند که به اول صف بیاید اما او راضی نمی شد و می گفت :((هر وقت نوبتم رسید چشم!))😊☺️ در وسط یک بیابان تاریک ، کلبه ای دیده می شد. ژیلا این طرف کلبه بود و همت آن طرف اش.😊 ژیلا سعی کرد ابراهیم را صدا بزند اما نمی توانست . آرام مدام تکرار کرد :((یاحسین!یاحسین))😢 اما صدایش در نمی آمد .یعنی نمی توانست اسم ابراهیم را بر زبان بیاورد.😞 وحشت زده از خواب پرید .ژیلا از زیر پتو بیرون آمد؛گیج بود . را صدازد : ابراهیم !ابراهیم!😢 الو؟ سلام ،چه خبر؟اهلا و سهلا.خوبی؟☺️ صدای ژیلا از گوشی تلفن شنیده می شد .گفت که باید بیایی و مرا ببری پیش خودت دزفول 😢و ابراهیم به او گفت که اوضاع اینجا بسیار وخیم است.همه اش بمب باران است و....راضی نیستم که بیایی!😔 تلفن قطع شد.زمستان بود و هوا سرد و اوضاع نامساعد.😢 ژیلا مریض، تنها و خسته در گوشه ای سجاده اش را پهن کرد و نماز خواند و گریه و استغاثه کرد.😢😔😭 ادامه دارد....🌹 ادامه این داستان ان شاالله فردا در کانال تخصصی شهید همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• #اصلی_از_اصول_مدیریت شخصی آمد ما را به خط کرد و گفت: «باید برای نیروهای مستقر در
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• باطرح عملیات خیبر مخالف بود اما در همین عملیات انقدر شجاعت✌️ از خودش نشان داد ملقب شد به فاتح خیبر و در این عملیات به شهادت🕊 رسید بعد ازشهادتش صدام گفت اگر ۱۰تامثل را داشتم دنیا را میگرفتم😇 🌹 🌸🌈🌱 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از اربعین خانوادگی
بسم الله الرحمن الرحیم به اطلاع میرساند طبق همه نتایج و برسی کامل و اصلاحیاتی که در کارنامه های همه رخ داد نتایج به شرح بالا عوض گردید 🥇نفر اول:سرکار خانم فاطمه محمدیان خراسانی 🥈نفر دوم"مشترک":اقای مهرداد راهدار احمدی_سرکار خانم ها مریم فخاری اسفریزی-نسیم توفیق 🥉نفر سوم:سرکار خانم عفت محمدیان خراسانی ⚠️بدیهی است در صورتی که تا ساعت۱۹ فردا شماره شبا ی بانکی نفرات برتر به ایدی اعلامیhttps://eitaa.com/M_M_Mohamadian ارسال نشود نفرات بعدی جایگزین میگردند⚠️ 📜📃گفتنی است که کارنامه برای تمامی عزیزانی که در پیامرسان ایرانی ایتا عضو بودند ارسال شد 🙏از تمامی دوستان که در این مدت یک ماهه اذیت،ناراحت شدند صمیمانه عذرخواهیم 🏷خوشحال میشیم انتقاد نقد پیشنهاد در رابطه با بهتر شدن،انجام ازمون انلاین و مطالب کتاب و......را به لینکhttps://eitaa.com/M_M_Mohamadian ارسال کنید ✅@seh_daghigheh_in_ghiyamat@Arbaeenkhanevadegi@hemmat_channel
هدایت شده از اربعین خانوادگی
سلام خدمت شما عزیزان ممکن است درصد شما با۰.۰۱ یا۰.۰۲خطاداشته باشد به دلیل حجم زیاد باشد عذرخواهی ما را پذیرا باشید ولی کلیت کارنامه درست است فقط ممکن است به طول مثال درصد واقعی شما۷۶.۶۰باشد ولی اشتباهی۷۶.۵۹خورده باشد که در نتایج هیچ فرقی نمیکند با سپاس ✅@seh_daghigheh_in_ghiyamat@Arbaeenkhanevadegi@hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• باطرح عملیات خیبر مخالف بود اما در همین عملیات انقدر شجاعت✌️ از خودش نشان داد مل
ز🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• 📌ما در قباݪ تمام ڪسانےکه را کج میروند مسئولیـ🖐ـم... حق نـ❌ـداریم با آنها برخورد کنیم... از ڪجامعلوم ڪه ما در انحراف اینها نقش نداشته باشیم...🙂☝️ ❤️ 🌸 🌱 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌼🌸🍀🌼🌸🍀 🔻دشمنی با روزها🔻 شخصی از امام هادی (ع) سوال کرد، اینکه پیامبر اکرم (ص) فرمودند: ⚡️ «لا تُعادُوا الْأیّامَ فَتُعادیکُم.» با روزها دشمنی نکنید، که آنها نیز با شما دشمنی می‌کنند. ⁉️منظور از این حدیث چیست؟!🤔 امام هادی (ع) فرمودند: منظور از ایّام (روزها) ما هستیم. و هر روز هفته به نامِ یکی از ما است. شنبه👈 به نام رسول الله (ص). یکشنبه👈 به نام امیر المؤمنین و حضرت فاطمه. دوشنبه👈 به نام حسن و حسین. سه شنبه👈 به نام علی بن الحسین، محمّد بن علی و جعفر بن محمّد. چهارشنبه👈 به نام موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمّد بن علی و من (علی بن محمّد علیهم السلام). پنج شنبه👈 به نام فرزندم حسن عسکری. و جمعه 👈 به نام فرزندِ فرزندم (حجّة بن الحسن علیه السلام) است. سپس امام هادی (ع) فرمود: ❌این است معنای ایّام و روزها. پس با آنها در دنیا دشمنی نکنید، که آنها در آخرت با شما دشمنی می‌کنند. 📚 کتاب جمال الاسبوع، سید ابن طاووس، صفحه ۲۵. ✨✨✨✨✨ 🍃 به همین مناسبت، برای هر روزِ هفته، در کتاب مفاتیح الجنان زیارتهایی نقل شده، که در واقع توسل به ائمه همان روز است. ✅️ مرحوم جواد آقا ملکی تبریزی، در کتاب المراقبات، از ائمه هر روزِ خاص به «نگهبانِ روز» تعبیر می‌کند، و در چندین جای کتاب المراقبات اشاره می‌کند که: هر روز با نگهبان یا نگهبانانِ آن روز (یعنی اهلبیت) مناجات کنید، و به آنان توسّل کنید، تا آنها مراقب شما باشند و به شما کمک کنند که گناه نکنید. و از آنها بخواهید که نزد پروردگارِ عالم شفیع شما باشند، و برای کوتاهی‌ها و نقص‌های آن روزتان از نزد خدا طلب بخشش کنند.😇❤️ ، 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
باغ حرم تو گلشن رضوان است قم، جلوه ای از تجلی ایمان است بین حرم تو و امام هشتم بین الحرمین کشور ایران است میلاد باسعادت حضرت معصومه و روز دختــر مبــارک بـاد 🎀 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
ز🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• #کلامی_از_بهشت 📌ما در قباݪ تمام ڪسانےکه #راه را کج میروند مسئولیـ🖐ـم... حق نـ❌ـدا
🌱 | بِسمِ اللّٰه الرَحمٰنِ الرَحیمــــ | پادگان شلوغ بود. براي رفتن به لبنان اسم من را هم داده بودند. كسي را آن‌جا نمي‌شناختم. مثل بقيه رفتم چيزهايي را كه لازم بود، بگيرم. ولي بهم ندادند.كناري نشسته بودم كه يك نفر آمد جلو. - چرا وسيله نگرفتي.😕 - رفتم،ندادند.😒 - پاشو برو! بگو ابراهيم منو فرستاده. رفتم. گفتم:«منو ابراهيم فرستاده. از اين چيزايي كه به بقيه داده‌ين، به منم بدين.» گفت:«برو بابا.»😕 گفتم:«چشم.» و دوباره برگشتم سر جام نشستم. - بازم كه دستت خاليه. - آخه تحويل نمي‌گيرن. - اين‌دفعه بگو حاج‌ابراهيم‌همت منو فرستاده. تا اسم همت رو شنيد، دويد. هرچي لازم داشتم آورد. دهنم باز مانده بود.😧 پرسيدم «مگه همت كيه؟» گفت:«نمي‌شناسي؟ همت. معاون حاج احمد متوسليان. فرمانده تيپ بيست و هفت.»🙂✌️ اين‌بار از دور كه ديدمش، شناختمش. گفتم«چرا نگفتيد چي كاره‌ايد؟» خنديد و گفت «همين كه كارت راه افتاد كافيه. حالا برو مثل بقيه آماده شو مي‌خوايم بريم.»😊 🌱 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱 | بِسمِ اللّٰه الرَحمٰنِ الرَحیمــــ | #شهیدحاج‌محمدابراهیم‌همت پادگان شلوغ بود. براي رفتن به لب
🌱🌈🌸 •|... ﷽... |• پس از نخستین دیدارش با امام راحل، حال غریبی پیدا کرده بود. تا مدت‌ها از یادآوری این دیدار سرمست می‌شد. همان‌روز وقتی از نزد امام برگشت، به شدت منقلب بود😢. پرسیدم: «مگر چه اتفاقی افتاده؟» گفت: «امام دست خود را بر سرم کشید.»😢 بعد نفسی گرفت و گفت: «لحظه خیلی شیرینی بود؛ تا عمر دارم فراموشش نخواهم کرد.☝️ 💔 🌸🌈🌱 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f