🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
راوی: برادر دهقانی
(یادی از شهید مرتضی خانجانی،
فرمانده گردان کمیل)
قسمت اول
هرگز گمان مبر که ز یاد تو غافلم
بنشستم ار خموش خدا داند و دلم
مرداد ماه سال ۶۵ بود که به دوکوهه رسیدم .نیروهای اعزامی باید بین گردان ها و واحدها تقسیم می شدند و قرعه فالِ من گردان کمیل بود. اولین بار بود که به جمع بسیجیان گردان کمیل می پیوستم و آن موقع نمی دانستم که این قرعه، دقیقاً ۲ سال بعد یعنی مرداد ماه سال ۶۷ برگ برنده ای برای من رقم خواهد زد و بخت بلندی را نصیبم خواهد کرد.
مدت زمان مدیدی بود که نیروهای هر گردان تقریباً ثابت مانده بودند و بعد از اعزام به گردان هایی که قبلاً در آن بودند، ملحق می شدند و من که قبلاً در گردان مالک بودم علی القاعده باید به گردان مالک می رفتم اما چنین نکردم. بعد از دوکوهه به اردوگاه لشگر در کوزران اعزام شدیم. منطقه ای کوهستانی بین کرمانشاه و اسلام آباد غرب، هر گردان در منطقه ای نسبتاً مسطح و مناسب و در ارتفاعی چند صد متری از سطح جاده اصلی و در چادرهایی برپا شده مستقر شده بودند. بعد از چند روز بچه های مالک را دیدم ، و قرار شد دوباره به گردان مالک ملحق شوم، اما برادر خانجانی معاون گردان مایل بود که در کمیل بمانم.
یک روز دم غروب یکی از بچه ها به من گفت معاون گردان با تو کار دارد، مرتضی خانجانی معاون گردان، بیرون چادر منتظر من بود، قدی بلند داشت با لباسی آراسته و با چشمانی که نجابت و گیرایی را باهم در آمیخته بود. ۲۰ سال بیشتر نداشت. ۲ سالی از من کوچک تر بود اما صلابت و وقارش اصلاً به سنش نمی خورد. در گفتار آرام بود و در رفتار با وقار، آنچنان که در مقابلش احساس خُردی می کردم.
ای خُنُک آن را که بیند روی تو
یا در افتد ناگهان در کوی تو
ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
بعضے ها را هر چقدر بخوانے
#خستہ نمے شوی!
بعضے ها را هر چقدر گوش دهے
عادت نمےشوند!😭😭
بعضے ها هر چہ #تڪرار شوند
باز هم تازه هستند و دیدنی
مثل #شهدا ...😭😭😭😭
#اللهم_ارزقنا_شهادت_فی_سبیلک😭😭😭
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین 💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊 #برای_خدا_خالص_بود #خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت قسمت 7
بسم رب الشهدا و الصدیقین
⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊
#برای_خدا_خالص_بود
#خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت
قسمت 8⃣1⃣
عملیات والفجر مقدماتی جزو آن دسته از عملیات هایی بود که غم غریبی و مظلومیت فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) را بیش از پیش نمایان کرد. عملیات در فکه انجام شد. زمین فکه رملی بود و رزمندگان برای عبور از این زمین مشقت زیادی را باید متحمل می شدند. از طرف دیگر، دشمن سخت ترین موانع را با استفاده از بدترین نوع سیم خادار، تله های انفجاری و بشکه های مواد آتش زا در داخل کانال های عمیق که محل عبور رزمندگان بود، قرار داده بود تا سد راه آنها شود. گردان کمیل پس از پیشروی به سمت دشمن، در یکی از کانال ها گرفتار شده بود و هیچ راه پس و پیشی نداشت. فرمانده ی لشکر هم فقط میتوانست با آنها ارتباط بی سیم برقرار کند.همت با آنکه میدانست یارانش دیر یا زود در آنجا به شهادت میرسند، اما هیچ کاری از دستش برنمی آمد، جز دلداری دادن آنها و خون دل خوردن. هر دو طرف تا لحظات آخر که ارتباط بی سیم قطع شد، به یکدیگر روحیه میدادند. نیروهای گردان کمیل در حالی که اکثرا مجروح بودند، با لب تشنه به شهادت رسیدند. گرد غم و اندوه و رنج در چهره ی همت به خوبی نمایان بود و از این که نتوانسته بود کاری انجام دهد، خودخوری میکرد.
ادامه دارد...
⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 راوی: برادر دهقانی (یادی از شهید مرتضی خانجانی، فرمانده گردان کمیل) قسمت اول هرگز گمان مبر
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
راوی: برادر دهقانی
#قسمت دوم
چند دقیقه ای را با هم قدم زدیم و صحبت کردیم، بحث، ماندن یا رفتن من بود، بخاطر ندارم چه گفتم یا چه شنیدم. فقط می دانم کلامش نافذ بود و گیرا، سراسر مهر بود و لبریز از صداقت. و من ماندم.
کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست
در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست
چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان
همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست
یعد از کوزران به اردوگاه کرخه رفتیم و از آنجا به خط پدافندی مهران، بعد از عملیات والفجر ۸ و آزادسازی فاو عراق به تلافیِ از دست دادن فاو مهران را تصرف کرده بود و یک ماه قبل در عملیات کربلای ۱ دوباره رزمندگان اسلام مهران را از دشمن بعثی باز پس گرفته بودند، من قبل از اینکه عراق مهران را اشغال کند با گردان مالک در این خط پدافندی بودم و حالا بعد از آزاد سازی مجددِ آن دوباره به این منطقه می آمدم . وسعت مناطق آزاد شده خیلی بیش از مناطقی بود که قبلاً در اختیار ما بود. خطِ پر تحرک و پر پیچ و خمی بود همه چیز داشت، ارتفاع و کانال و خاکریز و کمین و ... خلاصه همه چی تمام بود. حدود یک ماه در آنجا بودیم و تقریباً ۲۰ نفر از نیروهای گردان در این مدت شهید شدند، در یکی از روزها، خبر مجروح شدن خانجانی را به من دادند با موتور در حال سرکشی به بچه ها بود که ترکش خمپاره به پهلویش اصابت کرده بود. به بالای سرش که رسیدیم روی زمین افتاده بود ترکش، چندان کاری نبود قدری خون ریزی داشت چهره اش همچنان آرام و با وقار بود چند دقیقه طول کشید تا آمبولانس رسید. وقتی او را بلند کردیم تا داخل آمبولانس قرار دهیم خطاب به ما یک جمله گفت: "ببخشید، شما را هم به زحمت انداختم." چه چیز را باید می بخشیدیم، کدام زحمت را بردوش ما گذاشته بود.
به کجا رسیده است که هیچ حقی را برای خود قائل نیست، نه به فکر زخمش بود و نه به فکر دیر آمدن آمبولانس، نگران زحمتی بود که بخاطر حملش تا داخل آمبولانس بر دوش ما نهاده است. ای کاش زبانش را که نه، دستانش را بوسیده بودم. حیف شد که قدر آن لحظات را ندانستم.
هر که او ارزان خرد ارزان دهد
گوهری طفلی به قرصی نان دهد
بعد از چند روز دوباره خانجانی به خط برگشت. واضح بود که درمان نشده شده است و گاهی درد اذیتش می کرد. اما این دردها، کوچک تر از آن بودند که موجب ملال او گردند و اصلاً مگر برای او فرقی هم می کرد، سالم باشد، یا مجروح درد بکشد، یا نکشد خط پدافندی باشد، یا عملیات، او عاشق هر چیزی بود که از سوی دوست می رسید.
عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد
بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#تفسیر_تمثیلی_سوره_یوسف 3⃣1⃣ 🌴برادران یوسف پیش یعقوب آمدند : ✨ "قالوُا یا أَبَا نَا مالَکَ لا تَأم
#تفسیر_تمثیلی_سوره_یوسف 4⃣1⃣
🌴✨... صحافی ها را ببینید صحاف ها این پایان نامه ها را که جلد می کنند جلدها خوش قواره نیستند ، صاف نیستند .
این را ده - بیست ساعت زیر دستگاه های پرس ، زیر فشار می گذارند، بعد در می آورند صاف صاف است .
🌾📚انسان هم همینطور است. اگر بخواهد صفایی پیدا کند باید فشارها را تحمل کند.
👈با فشار هاست که به صفایی می رسد . یوسف اگر صفایی پیدا کرد بخاطر فشار هایی بود که از ابتدا متحمل شد ، حال هر کسی که بخواهد صفای بیشتری پیدا کند باید فشاربیشتری هم تحمل کند.
🌴✨و حضرت یوسف از همان ابتدا از آغوش گرم پدر جدا شد و به آغوش سرد چاه افتاد ؛ به دست چه کسانی؟
این خودش یک فشار است !
از فشار چاه خیلی بیشتر بود .
↩️به دست برادران خودش آنهم برادران بزرگترازخودش ؛ نه هم سن و سال خودش !
برادران او را به چاه انداختند و بی رحمانه رفتند .
✍ "و جاءَت سَیّارَة " یک کاروانی ، یک قافله ای از راه رسید ....
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❣﷽❣ 5⃣1⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨ 🔻 #پاتکِ_شیطان🔻 ✍ ما انسانها یه دشمن زخم خورده داریم به اسم #شیطان 👿
❣﷽❣
6⃣1⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨
🔻 #خوردن، #مسئولیت_داره.🔻
👌👌 یکی از دستورات قرآن، که بدون استثناء، همهمون بهش عمل میکنیم دستور خوردنه:😂😉😜
"کُلُوا" 👈 بخورید.
✔ همهمون این قسمت آیه رو بلدیم و بهش عمل میکنیم:
"کُلُوا وَاشْرَبُوا..." 👈 بخورید و بیاشامید.
🍉🍳🍗🍦🍺
📣📣... امّا یادمون باشه که از نظر قرآن، خوردن مسئولیت داره.😟😕😩
⛔️ در قرآن چندین بار دستور "کُلُوا" اومده، ولی هیچ کجا نمیگه بخورید، و برید دنبال کارِتون.
☝️ هر کجا گفته بخورید، بعدش از ما یه چیزی خواسته.
با هم چند تا از این آیات رو مرور کنیم.
👌 دقّت کنید: در بسیاری از این آیات، رویِ حلال و طیّب و طاهر بودنِ #رزق_و_روزی هم تأکید شده:
👇️👇️👇️👇️👇️
🕋 کُلُوا وَاشْرَبُوا مِن رِّزْقِ اللهِ وَ لَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ (بقره/۶۰)
👈 بخورید، ولی #گناه نکنید.
🕋 کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلَالًا طَیِّباً وَ لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ (بقره/۱۶۸)
👈 بخورید، ولی بعدش دنبال #شیطان راه نیفتید.
🕋 کُلُوا مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَ اشْکُرُوا لِله (بقره/۱۷۲)
👈 بخورید، ولی #شکر خدا رو بجا بیارید.
🕋 کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللهُ حَلَالًا طَیِّبًا وَ اتَّقُوا الله (مائده/۸۸)
👈 بخورید، ولی #تقوا هم داشته باشید؛ و خدا ترس باشید.
🕋 کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لَا تُسْرِفُوا (اعراف/۳۱)
👈 بخورید، ولی #اسراف نکنید.
🕋 کُلُوا مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَ لَا تَطْغَوْا فِیهِ (طه/۸۱)
👈 بخورید، ولی #طغیان و سرکشی و پردهدری نکنید.
🕋 فَکُلُوا مِنْهَا وَ أَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِیرَ (حج/۲۸)
👈 بخورید، ولی #فقرا رو یادتون نره، اونها رو هم اطعام کنید.
🕋 کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَ اعْمَلُوا صَالِحًا (مومنون/۵۱)
👈 بخورید، ولی #عمل_صالح هم انجام بدید.
❗️❗️ حتّی قرآن میفرماید، ما به زنبور عسل وحی کردیم:
🕋 کُلِی مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا (نحل/۶۹)
👈 از شیره گلها بخور، ولی راه پرودگارت رو طی کن.
☝️یعنی خوردن، برای حیوانات هم مسئولیت داره.😯😳
حالا جا داره که بگیم، آدمهایی که #رزق_و_روزیِ خدا رو میخورن، و از زیر بارِ مسئولیت شونه خالی میکنند، از حیوانات 🐂🐑🐐🐪 هم کمتر هستند.
📣📣... از این به بعد، هر وقت خواستیم #غذا بخوریم، با دقّت بیشتری بخوریم.
☝️ با هر غذا خوردنی، یه مسئولیتی رو دوشمون داریم.
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻 این قسمت دشت هاے سوخته فصل هفتم قسمت
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت
🌹🥀🌺🌸🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼
این قسمت دشت های سوخته
فصل هشتم
قسمت 5⃣3⃣1⃣
ابراهیم همت هنوز فرصت نکرده بود که درست وسیر و پر، خانواده اش را، دوستانش را، شهر ودیارش را و همسرش را ببیند که دوباره به جبهه برگشت.نه طاقت ماندن داشت و نه امکان دور شدن از منطقه را.😢
روز۲۴فروردین ۱۳۶۱.#حاج احمد،#حاج همت،#محمود شهبازی،#عباس کریمی،#عباس ورامینی،در کنار فرمانده گردان های خود، #محسن وزوایی،#حسین قجه ای،#رضا چراغی،#اسماعیل قهرمانی،#علیرضا موحد دانش، #علی اکبر حاجی پور،#علی اصغر رنجبران،#عباس شعف و همه کسانی که در عملیات فتح المبین خوش درخشیده بودند، جلسه گذاشته بودند و ضمن بررسی نقاط قوت و ضعف تیپ محمد رسول الله در عملیات فتح المبین درباره ی بازسازی و آمادگی برای شرکت در عملیات بیت المقدس ، سخن گفتند.👌
در این جلسه اعلام شد که تیپ محمد رسول الله در عملیات جدید با ۱۲گردان رزمی وارد عملیات خواهد شد و برای آماده کردن این گردان ها و نیروها و تأمین امکانات و ادوات و شناسایی منطقه عملیاتی فرصت فرماندهان بسیار اندک است . پس فوری باید کار را شروع کرد.👌🌹
کارهای شناسایی شروع شد و در مدتی کمتر از یک ماه شناسایی ها کامل شد و نیروها از لحاظ روحی و جسمی آماده ی عملیات گشتند.👌 در این میانه نقش#حاج احمد متوسلیان،#حاج همت،و#محمود شهبازی و#عباس کریمی بسیار پررنگ بود.😊
نیروها آماده ی حرکت شده اند.دوباره چهره ها نورانی و نگاه ها زلال تر شده است . دوباره خیلی ها شب ها را در چاله هایی که این ور و آن ور کنده اند در حال عبادت و توبه و استغاثه می گذرانند.😢
فرماندهان عالی جنگ در شب نهم فروردین ۱۳۶۱در حال طراحی عملیات ((بیت المقدس))برای آزادسازی خرمشهر هستند.اینان در این جلسه به دو طرح و
شیوه ی عملیاتی رسیده اند.
ادامه دارد.....
ادامه ی این داستان ان شاالله به زودی در کانال تخصصی شهید همت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷مهدی شناسی ۳۳🌷 🔷تمام گره های ریز و درشت ما به دست امام باز می شود و اگر این را بدانیم،دلمان شیف
🌷مهدی شناسی ۳۴🌷
🔷وقتی پرده می گذاریم،یعنی رابطه ی چندان خوبی با نور مستقیم خورشید نداریم؛چون محدود هستیم و ضیق وجودی داریم و اگر اندکی بیشتر با این چشم محدودمان به او نگاه کنیم،کور می شویم.
🔷یعنی چون محدودیم،از او کناره می گیریم؛نه فقط به خاطر این که او قوی است.بلکه به خاطر این که ظرفیت ما کم است و تحمل این همه نور را ندارد.
🔷خورشید این طور نیست که بگوید:حالا که محدودی،من هم غروب می کنم!
🔷او آن قدر مهربان است که با وجود پرده ها و محدودیت ها سعی می کند از هر روزنه ای که شده،نور خود را برساند.
🔷اصل وجود امام در میان مردم برکت است.امام باقر علیه السلام می فرمایند:"به درستی که خداوند به واسطه ی یک مومن حقیقی،نابودی را از قریه ای برمی دارد."
🔷اگر امام مهدی علیه السلام نبود اوضاع و احوال هستی،هرگز چنین نبود؛نه آب شیرینی پیدا می شد تا انسان بنوشد و نه هوای سالمی که استنشاق کند.روزی ها هم این طور بر اهل زمین سرازیر نمی شد.
🔷وجود ایشان در کل هستی است که اینچنین بلاها را نگه داشته است.
#مهدی_شناسی
#قسمت_34
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#شهیدانه🥀🥀
🍃هنوز هم #پهلـــــوان هایی هستند که مرام و معرفتشان🌴 زمینه ای شد برای #قهـــــرمان ِ 💪 زمان شدنشان.
.
🍃آن ها که معتقدند کار خیر را خوب است #خدا ببیند .همان هایی که ثابت کردند اگر برای خـ❤️ـدا باشی، خریدارت می شود.
.
مثل #جـــــوانی که اقتدا به #علی_اکبر_حسـین(ع) کرد و برای دفاع🌺 از #حریم_آل_الله راهی شد.
.
🍃مدافـــــعی که به سبب دعای خیر مادرش ، #محـــــافظ_ســـــردار_دل ها 😞شد..همان ســـــرداری که نامش بر سردرِ دلـها خودنمایی می کند و داغ شهادتـ🕊ـش ، داغترین خبر #رسانه های جهان است.
.
🍃خوش به حالت، دوشادوش فرمانده راهی بزم #عشـــــق شدی.
.
🍃 پاداش راهی که انتخاب کردی، مُهر شهـــــادتی بود که بر شناسنامه ات زده شد😔
.
🍃چقدر خاطر #اربـاب را می خواستی که #شب_جمعه مانند پسرش #اربا_اربا 😓و همچون مادرش بال و پر سوختـه😭 در آغوشش آرام گرفتی.
.
🍃مشتاق #زیارت بودی اماچه کسی می دانست روی دست هزاران عاشـ💚ـق ، دوراهی #بین_الحرمین 😞 نصیبت می شود و پس از آن به زیارت #شش_گوشه و #علمدار می روی.
.
🍃 به کشورت برگشتی و #امـام_رضـا میزبانت شد😓
.
🍃منتظـــرِ خوبی بودی که با بغــضِ #نائـــــب_امـــــام_زمـــــان 😭 #نماز بر پیکر مطهرت خوانده شد و پس از آن در #حرم_حضرت_عبدالعظیم (ع)آرام گرفتی.
.
🍃چه زیبا #عاقــبت-بخـیر شدی .شاید هم از دعای پـــدری بود که این روزها #طعنه عده ای کوردل دلـ💔ـش را به درد آورده است.
.
🍂راستی عجب #صبری دارد تازه #عروسـت که باقی روزهای زندگی اش را به یادِ دوماه با توبودن ،با #اشک_چشـم و آه دل باید سپری کند.😭
.
✍️به قلم #طاهره_بنائی_منتظر
.
🌸 #شهید_وحید_زمانی_نیا
.
📅تاریخ تولد: ۱۳۷۱/۴/۳۰
.
📆تاریخ شهادت:۱۳۹۸/۱۰/۱۳
.
❣️محل شهادت: عراق
.
🥀محل دفن: شبستان حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درد دل با حضرت عباس (ع)😭
چقدقشنگه این کلیپ😔😔
التماس دعا🙏
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
بسم الرب الحسین
سلام خدمت عزیزان گروه🙃
امیدوارم حال همه خوب باشه
وکسی دچار این بیماری منحوس نشده باشع😔
عزیزان به این منظور ما تصمیم گرفتیم کمکی در این اوضاع به بچه های بی سرپرست و بد سرپرست کنیم
هرکه دستی به خیر دارد مارو در این😊امر خیر یاری کنید💛
هرکس قصد کمک داشت پیوی بنده مراجعه کند
@Rah_1382
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین ⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊 #برای_خدا_خالص_بود #خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت قسمت 8
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#برای_خدا_خالص_بود
#خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت
قسمت 9⃣1⃣
راوی: سعید مهتدی
توی پادگان ابوذر، یک خط FX داشتیم که اصلش توی مخابرات بود. یک خطش را هم پارالل کرده بودند به اتاق ما که گوشی اش شماره گیر نداشت. یک بار که آنجا بودیم، رضا دستواره، که شوخی و شیطنت هایش زبانزد بود، بدون مقدمه گفت:
"میخواین با همین گوشی براتون شماره بگیرم ؟ "
عباس کریمی گفت:" مگه میشه؟" رضا گفت: "یه قلقی داره که با اون میتونی شماره تو بگیری."
عباس کریمی گفت:" چه قلقی؟"
گفت:" وقتی گوشی رو بر میداری، یه تقی میکنه، با همین تقه ها میشه شماره گرفت. حالا چجوری؟ هر تقه یعنی یه شماره، مثلا اگر شماره ات هشت باشه، باید هشت تا تقه بزنی و الی آخر."
همه داشتیم باور میکردیم . جالب اینکه امتحان هم کرد و شماره 119 را گرفت.بعد به عباس کریمی گفت:
" عباس شماره تو بده تا برات بگیرم. "
عباس هم شماره تلفن خانه ی خواهرش را داد. رضا شروع کرد به تقه زدن، بعد گوشی را گرفت در گوشش و
گفت:" الو، الو، صدا خیلی ضعیفه، شما صدای منو میشنوین؟"
بعد گوشی را داد به عباس و گفت: "بیا بگیر با خواهرت حرف بزن، فقط صدا خیلی ضعیفه ها، باید داد بزنی. "
عباس کریمی هم گوشی را گرفت و گفت:
" الو، الو." بعد رو به رضا گفت: "این که صدایی نمیاد. "
رضا گفت:" مومن، صدا ضعیفه باید داد بزنی."
عباس کریمی هم شروع کرد به بلند حرف زدن، داد میزد و میگفت: "الو، الو، صدا میاد؟ "مجددا به رضا گفت:
" مارو سرکار گذاشتی؟ "
رضا گفت:
" منو سر کار گذاشتین."
این را گفت و خنده اش بلند شد. حالا نخند، کی بخند. همه می خندیدیم. در همین حین، تلفن زنگ زد. رضا رفت گوشی را برداشت و گفت:" حاج همت، باتو کار دارن." همت گفت:" من با کسی کار ندارم. گوشی رو بذار بچه جون. " رضا گفت:" حاجی به جون خودم راست میگم، طرف میگه کار واجب داره."
همت گفت:" خیال کردی میتونی منم مثل عباس سرکار بذاری؟ نه، حنات پیش من رنگی نداره."
رفتم گوشی را از دست رضا دستواره گرفتم، دیدم راست میگوید، از قرارگاه نجف است. گفتم: "حاجی، رضا راست میگه."
گفت:" شماها چی خیال کردین؟ یعنی من انقدر ساده ام که حرف شمارو باور کنم. "
آنقدر التماسش کردیم تا آمد و گوشی را گرفت. وقتی دید که حرف ما راست بوده، گفت: "نمیتونستین زودتر بگین از قرارگاه نجف باهام کار دارن؟ لال بودین؟ "
ادامه دارد...
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f