eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
984 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
10.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
|♥️|حدیث‌کم‌نظیر از''حضرت ‌زهرا''{س} 👈🏻 توصیه‌مادرانه‌اےکھ با آن.. نگاهت‌به دنیا تغییرمی‌کند!!👌 خیلے قشنگه /🌱/ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f لبیک -یا -زهرا
【دکترگفت: بہ‌هرحآل‌برای‌جنگیدن‌هم‌آدم‌نیاز بہ‌استراحت‌داره‌وهم‌نیازبہ‌خواب. اگربخوای‌اینجوری‌پیش‌بری‌حتما ازپامےافتی! ابراهیم‌گفت:من‌هم‌دلم‌میخواد چنددقیقہ‌چشم‌روی‌هم‌بگذارم امادشمن‌امان‌نمیده. وقتش‌کہ‌برسہ‌من‌هم‌فرصتِ خواب‌پیدامیکنم! یہ‌خواب‌عمیق‌وطولانی ... «قرن‌هاخواهیم‌خفت زیراین‌ابرسفید روی‌این‌موج‌کبود تہ‌این‌دره‌ژرف» دکترگفت: ان‌شاءالله‌صدسآل‌زنده‌باشی؛ وابراهیم‌تبسم‌کرد :)】 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌺 این قسمت دشت های سوخته فصل هشتم قسمت9⃣
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌸🌺🥀🌹🌸🌻🌼 این قسمت دشت های سوخته فصل هشتم قسمت0⃣4⃣1⃣ انشاالله که همین دور و برها است و پیدایش می شود 😔 حاج احمد خیره می شود به حاج همت دل او هم لرزیده است اما به رو نمی آورد از چیزی که توی ذهنش دور می زند میترسد و سعی می کند آن را پس بزند 😢 حاج محمود می آید دور هم جمع می شویم آزادی خرمشهر را تماشا می کنیم و برای مان نهج‌البلاغه می‌خواند و تفسیر می‌کند و ما دوباره مثل بچه مدرسه ای ها چشم میدوزیم به دهان او تا چیزهای تازه‌ای بشنویم 👌 حاج محمود همیشه معلم بزرگی است حاج احمد تکیه داده بر عصا آرام آرام از کنار حاج همت دور می شود حاج همت از پشت سر رفتن او را تماشا می کند و می بیند که حالا این فقط جسم حاج احمد نیست که می لنگد دلش هم انگار دارد لنگ میزند که اینجور خسته راه میرود همت هم بدتر از او 😢😔😞 حاج محمود حالا تو کدام سنگر خوابیده است به کمی خواب احتیاج دارد او 😢 چشم های همت میسوزد قلبش هم بدتر از زمانی 😢😭 یکی می آید نفس نفس زنان و می‌گوید حاج محمود را دیده است اما فقط پاره‌ای از او را😭😭 و همت اشک میریزد همیشه بی قرار می آمد و بیقرار تر برمی‌گشت حالا هم برگشته بود چند روزی را در منطقه به رتق و فتق امور و سر و سامان دادن نیروهای لشکر گذراند تا اینکه در یک بعد از ظهر در بعد از ظهر ۲۴ فروردین‌ماه سال ۱۳۶۱ به اتفاق حاج احمد متوسلیان و محمود شهبازی به همراه جمعی از فرماندهان گردان ها از جمله محسن وزوایی حسین قجه ای رضا چراغی علی اکبر حاجی پور اسماعیل قهرمانی علی اصغر رنجبران علیرضا موحد دانش و تعدادی دیگر دور هم جمع شدند پس از تجزیه و تحلیل همه جانبه ی اوضاع و بررسی نقش تیپ ۲۷ محمد رسول الله در عملیات فتح المبین در حقیقت اولین نشست خود را برای شرکت در عملیات جدید برگزار کردند 👌 حاج احمد متوسلیان در آن جلسه تاکید کرد که تیپ حضرت رسول (ص) با ۱۲ گردان رزمی در عملیات جدید شرکت خواهد کرد بنابراین همه ما باید تمام امکانات لازم را فراهم سازیم و نیرو ها باید حداکثر آمادگی و توان رسمی خود را داشته باشند و حاج همت ضمن تاکید این مطلب نگران کمبود فرصت لازم برای رسیدن به این آمادگی بود اما می گفت انشالله خداوند به ما کمک خواهد کرد و پیروزی از آن لشکر مخلص خداست 👌👌 چند روز بعد تعدادی از نیروهای تیپ محمد رسول الله ( ص) به دارخوین محل تاسیسات انرژی اتمی منتقل شدند و با دقت بیشتری مشغول شناسایی منطقه عملیاتی شدند😢 حاج همت ضمن حضور در جلسات فرماندهان در قرارگاه های مختلف مشغول برنامه ریزی تدارکاتی و هماهنگی بین گردان ها بود 👌 پس از حدود یک ماه شناسایی و برنامه ریزی و سازماندهی نیروها و پشت سر گذاشتن آموزش های فشرده و مانورهای عملیاتی سنگین کم کم همه چیز برای شروع عملیات آزادسازی خرمشهر مهیا گشت.😢 برای آزادی شهری که در غروب روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ وقتی مردم در کوچه و بازار مشغول کار و زندگی خویش بودند چیزی می‌فروختند چیزی می‌خریدند از این در و آن در حرف می زدند به دنبال تهیه قلم و دفتر و کیف و کتاب بچه هایشان بودند که قرار بود فردای آن روز به مدرسه بروند ناگاه با صدایی گوشخراش در هر کجا که بودند ایستادند وحشت‌زده به سمت صدا سر برگرداندند پیش از آنکه بفهمند چه اتفاقی افتاده است با بارانی از شلیک گلوله و خمپاره مواجه شدند و دیدند که در چند قدمی آنها آتش نشانی ترکش توپ سر موتور سواری را از تن جدا کرد😭😭😢😢 موتور زمین خورد و لباس‌های موتورسوار آتش گرفت😭 ماشین آتش نشانی که رسید بر جسد جزغاله شده آب می‌پاشید😭😢 دیدند که در خیابان شهید مقبل تانکر نفت با شعله های سیاه میسوخت دیدند که در همان نزدیکی گلوله توپی میان اعضای یک خانواده خورد😭😢 پدر دو نیم شد و از همسر و فرزندانش جز تکه‌هایی پخش شده در اطراف و چسبیده به سقف چیزی باقی نماند 😭😢دیدند که دو کوچه آن طرف‌تر خمپاره خورد میان اعضای خانواده‌ای که در حیاط خانه شان داشتند غذا می‌خوردند 😭😔 مادر که در آشپزخانه بود وحشت زده به حیاط آمد و تکه های گوشت و استخوان عزیزانش را که در حیاط و در سفره دید دیوانه شد😭😭😭😔 ادامه دارد.... ادامه این داستان ان شاالله فردا در کانال تخصصی شهید همت😢 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
جگرم میسوزد وقتی... به یاد پهلوی شکسته و نوزاد بی گناه در شکم تو می افتم💔 آخࢪ غم تو... تا چه حد باید بسوزاند جگرم را مادر😭🖤 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
💠 لیست شرکت کنندگان در 💠 💠چله صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانے 🔷➖🔷 ۱- دلتنگ شهید همتم ۲_خانم سیاهکویے ۳-خانم باران ۴_خانم بهرامے ۵-خانم موسوی ۶-خانم اقیان ۷-خانم حکانے ۸-خانم حداد ۹-خانم فاطیما ۱۰-خانم ایمانی ۱۱-خانم یاامام رضا ۱۲-خانم مامان امیرعلی ۱۳-خانم قادری ۱۴- خانم ملک احمدی ۱۵-خانم سیده فاطمه حسینی ۱۶-خانم ترنم زندگے ۱۷-خانم سعادتپور ۱۸-خانم زهراکریمے ۱۹-عبدالزهرا ۲۰-خانم نیکنام ۲۱-خانم یا فاطمه الزهرا ۲۲-خانم مریم ۲۳- ۲۴- ۲۵- ۲۶- ۲۷- ۲۸- ۲۹_ ۳۰- ۳۱- ۳۲- ۳۳- ۳۴‌- ۳۵- ۳۶- ۳۷- ۳۸- ۳۹- ۴۰- 🔷➖🔷 🔲این لیست جهت اطلاع اعضا، از تعداد شرکت کنندگان میباشد👌 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
2394707244.mp3
3.43M
[بین ‌این ‌همه ‌سلام ِ‌بی‌ جواب پاشو اینجوری منونده‌عذاب...] [ڪلمینی💔😭...] 🎤 •|ʝσiη✨|•🍒🌿 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨توجه🚨➖🚨توجه🚨 صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانے برای ثبت نام خانومها و آقایون به این آی دی مراجعه کنید👇👇👇👇 @deltange_hemmat50 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۶۶ #مقر_ابوالفضل_العباس 🌷در منطقه تفحص، بدنهای شهدا پیدا نمی شد. یکی گفت: بیایید
🌷 ۶۷ 🌷وقتى فرزند اولم در جبهه بود، پسر کوچک‌‌ترم آمد تا اجازه حضور در جبهه را بگیرد. به او گفتم: فعلا برادرت هست، تو تکلیفی نداری. هر چه اصرار کرد اجازه ندادم، تا آنکه .... 🌷 .... یک روز صبح وقتی نماز صبح را خواندیم، به او گفتم برو خواهرت را هم بیدار کن تا نمازش قضا نشود. پسرم گفت: لازم نیست خواهرم نماز بخواند! با تعجب پرسیدم: چرا؟ گفت: وقتی ما خوانده‌ایم او دیگر تکلیفی ندارد. 🌷گفتم: این چه حرفی است که می‌زنی؟ پاسخ عجیبی داد. گفت: شما می‌گویی برادرت جبهه هست و تو تکلیفی نداری، من حرف شما را تکرار می‌کنم. او باید تکلیف خودش را انجام دهد و هم من وظیفه خودم را. 🌷در برابر این استدلال زیبای پسرم، حرفی برای گفتن نداشتم. اجازه دادم تا به جبهه برود. مدتی بعد عازم شد، اما به محض آنکه به اهواز رسید، خبر شهادت برادر بزرگترش را به او دادند، گفتند: برو معراج شهدا و پیکر برادرت را تحویل بگیر. 🌷گفت: من آمده‌ام اینجا برای جنگ. مردم ما آنقدر معرفت دارند که پیکر برادرم را به خانواده‌ام برسانند و با عزت تشییع کنند. از همان جا به جبهه رفت و درست همان روزی که مراسم چهلم پسر بزرگم را برگزار می‌کردیم، خبر شهادت او را هم شنیدم. 🌷وقتی پیکرش را آوردند، به من نشان نمی‌دادند، اما وقتی داخل قبر قرارش دادند، گفتم: من باید بچه‌ام را ببینم، کارش دارم. رفتم، بندهای کفن را باز کردم و یک شاخه گل روی سینه‌اش گذاشتم. گفتم: پسرم، الان که دفن می‌شوی، میهمان اهل بیت خواهی شد؛ مدیون مادرت هستی اگر این شاخه گل را از طرف من به حضرت زهرا(س) هدیه نکنی. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f