eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
984 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
2488570618.mp3
13.7M
°•|☃ |•° "س" ۱۱ ✨نزول حضرت جبرئیل علیه‌السلام، بر اول بانوی خلقت، تماماً برای شرح آینده‌ی تاریخ اسلام بوده ، اخباری که سراسر با درد و مصیبت و شکست همراه است! اما در این اخبار، تنها دو اتفاق بود، که آب خنکی بر شعله‌‌ی نگرانی‌های آخرالزمانیِ حضرت زهرا "س" شد! کدام دو اتفاق ؟ 🎤 ‌❁➻➻❁➻➻❁➻➻❁ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌❄️ ❄️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌺🥀🌼🌸🌺🥀🌼🌸🌺🥀🌼🌸 این قسمت دشت هاي سوخته فصل هشتم قسمت 1
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🥀🌼🌺🌹🌺🌼🥀🌼🌸🌺🌹🌸 این قسمت دشت هاے سوخته فصل هشتم قسمت2⃣5⃣1⃣ برنمی داشتند همت این همه را می‌دید و می سوخت😭😢 او هم همپای تک‌تک نیروهایش هر جا که بودند می دوید حمله می‌کرد تشنه و گرسنه بی خواب و خسته و اغلب به صورت ناشناس بین نیروها و در نوک حمله بود😔 به آنها کمک می کرد آنها را رو به جلو می برد👌😢 و یا اگر لازم بود به عقب می کشاندشان تا از تیررس و کمین عراقی ها خارج شوند 😭 اغلب با موتور می آمد توی خط سر و صورت پوشیده تا توجه کسی را به خود جلب نکند😢 اگر هم فرمانده‌ای او را می شناخت ابراهیم همت آهسته به آن شخص اشاره می کرد که چیزی نگو 🤫🤫 میگفت و برمی گشت به مقر فرماندهی هم برمی‌گشت تا آنچه را دیده و شنیده بود به حاج احمد گزارش دهد و حاج احمد بدتر از او😭😢 او هم نمی توانست لحظه‌ای حتی در یک جا بند شود مثل باد بود مثل طوفان مثل رعد مثل برق فریاد می زد می دوید و فرمان می راند😢 حاج احمد مین آتش بود و همت در چنین مواقعی نسیمی ملایم این دو انگار باهم یک شخصیت کامل بودند شگفت آور و بهت انگیز😔😢 عراق فشار آورده بود صدای انفجارها ،صدای الله اکبر بچه‌هایی که زخمی شده بودند و آنهایی که اسلحه به دست به سمت دشمن شلیک می کردند همه جا پیچیده بود 😢😭 به هر طرف که نگاه میکردی گوشت و پوست و استخوان بود😭 و سرب داغ وقتی فرماندهان عراقی از نفرات پیاده شان ناامید شدند تانک‌های t-۷۲ خودرا به کار گرفتند😡 نیروهای خودی اولین بار بود که چشم‌شان به چنین تانکی می‌افتاد هرچه گلوله آرپی‌جی به بدنه این تانک ها می زدند کارساز نبود 😏 ناگزیر به شیوه دیگری جنگیدند یکی از نیروها از سنگر بیرون پرید و به سمت تانک ها دوید از بدنه تانک خود را بالا کشید و نارنجکی را که در دست خود آماده کرده بود به داخل تانک انداخت و به سرعت دور شد 😭😢 انفجار اولین تانک و توقف آن سبب بسته شدن راه و عقب نشینی تانک های دیگر شد😭 البته هدف عمده عراقی‌ها از این فشار و هجوم برداشتن خاکریز هلالی شکل بود😢 حالا دیگر مهندسی تیپ بخشی از آن را احداث کرده بود و حسین قجه ای و دیگر نیروهایی که از گردان سلمان زنده مانده بودند توانستند پشت آن پناه بگیرند😔👌 بار دیگر نیروهای پیاده دشمن با پشتوانه آتش شدید خمپاره و گلوله های مستقیم تانک خود را به خاکریز نزدیک کردند👌 دیگر جای درنگ نبود حسین قجه ای به همراه تعدادی از نیروها خاکریز را ترک کردند تا مانع پیشروی عراقی ها شوند 👌😢 اما دیگر توان جنگیدن که سهل است توان راه رفتن هم نداشتند 😭 حسین هم مثل آنها از شدت خستگی تشنگی و گرسنگی رمق راه رفتن نداشت اما چاره ای نبود نمی توانست بماند گلوله ها می آمدند می باریدند و او راه میرفت آنها راه می رفتند😢 هر چند لحظه یک بار چند تا از آنها به زمین می‌افتادند و دیگر کسی حتی بر نمی گشت که ببیند چه کسی بود که افتاد نمی توانست برگردد تلو تلو میخورد و پیش می رفت😢 با اشاره حسین عده ای از بچه ها توی کانال پناه گرفتند عده‌ای هم در جاهای دیگر کمین کردند 😔 حسین هم لیز خورد توی کانال ببیند اوضاع چطور است 😔😢 توی کانال هر یک در گوشه ای پناه گرفتند اغلب آن ها خسته که نه آش و لاش بودند روی کف کانال تکیه بر دیوار نشسته و گاهی دراز کشیده مچاله شده خوابیدند 😭😢 حالا این کانال در دل تاریکی شب برای آنها جان پناهی امن محسوب می شد گرچه از همه سو در محاصره عراقی ها بودند زیر بارانی از خمپاره ها و گلوله ها اما به هر حال فرصتی برای نفس کشیدن پیدا شده بود😭 حسین فقط چند لحظه چند لحظه پشت بردیوار خاکریز نهاد و بعد از چند شب بیداری ناخواسته چشم بر هم گذاشت و در همان حال خودش را به روبروی حاج همت دید حاج همت را روبروی خودش دید.😭😢👌 ادامه دارد..😢 ادامه این داستان به زودی در کانال تخصصے شهید همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
بچه سیـد نشدم، دستـ خودم نیستـ ولے وسط روضه دݪم خواستـ بگویم مـادر...💔 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
41.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 | 🎥مستــند 🌙 | •گفتگو با مادر بزرگوار شہــید • ✨کارے از : "بسیج جامعه زنان سپاه ناحیه " ⚡️مجرے طرح: "مرڪز آفرینش های فرهنگے هنرے بسیج استان سمنان" http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نام نامی حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها رزمندگان یاری نما حضرت زهرا ... داریم هوای کربلا حضرت زهرا...😭😭 "و شب مردان حق اینچنین می‌گذرد..." http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌴 #معاد_شناسی🌴 9⃣ 💥 #گردنه_های_قیامت💥 👈 خروج از قبر 👉 🌴👈 قابل توجه مسئولین 👉🌴 آنان که مدیر
🌴 🌴 💥 💥🔟 👈 خروج از قبر 👉 💥ده گروه به صورت حیوانات زشت در آیه ی ۱۸ سوره ی نباء می خوانیم : یَومَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ فَتَاتُونَ اَفواجًا ⚡️روزی که در صور دمیده می شود،وشما فوج فوج وارد محشر می شوید۰⚡️ ✅پیامبر فرمود :دراین آیه ؛ موضوع بسیار بزرگی است ده دسته از امت من (به خاطر گناه ) از مسلمانان جدا می گردندوچهره های آنها به صورت : 1⃣ میمون ها 👈 به علت سخن چینی 2⃣خوک ها 👈 حرام خواری 3⃣واژگونه به طوری که سرهایشان پایین وپاهایشان بالا است وبا همین وضع کشانده می شوند👈اینها رباخواران هستند۰ 4⃣کور 👈 کسانی که در دنیا در قضاوت وداوری ظلم نموده اند۰ 5⃣کر وگنگ 👈 کسانی که به اعمال خویش عُجب نموده وآن را بزرگ می شمرند۰ 6⃣عده ای زبان خودرا می جَوَند وچرک از دهانشان خارج می شود ،به طوری که اهل محشر از بوی بد آن اذیت می شوند 👈اینها دانشمندان وقاضیانی هستند که کردارشان با گفتارشان متفاوت است۰ 7⃣دست وپاهای قطع شده 👈کسانی که در دنیا به همسایگان آزار می رساندند 8⃣آویخته شده به تنه های درخت آتش 👈کسانی که دردردنیا ازمردم نزد سلطان خبرچینی کرده وافرادرا مورد ظلم وستم قرار می دادند۰ 9⃣ گندیده تر از مُردار👈کسانی که دردنیا به انحرافات جنسی آلوده بودندوحق خدا در اموالشان را ادا نمی کردند۰ 0⃣1⃣لباس های دوزخی قِطران پوشیده اند که براندام چسبیده و ان را می سوزاند 👈 کسانی که در دنیا تکبر وبزرگ نمایی می نمودند ۰ 📚🌴برگرفته از کتاب گردنه های قیامت ✅محمد ی اشتهاردی 🌴🌾ادامه دارد ۰۰۰۰ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
2497832621.mp3
13.53M
°•|☃ |•° "س" ۱۲ ✨ نوع دفاع حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در برابر ولایت ، محدوده‌ی ولایتمداری ما را کاملاً مشخص می‌کند! بانویی که ؛ نه زن بودن ـ نه بارداری ـ نه مادر بودن ؛ مانع دفاع او از ولیّ معصومش نشد! ✦ دست و پایِ ما را، چه چیزی بند کرده است، که در ولایتمداری آنقدر ضعیف بوده‌ایم، که ولیّ معصوممان بیش از هزار سال است که منتظر یاری ماست؟ 🎤 ‌❁➻➻❁➻➻❁➻➻❁ ‌‌‌‌‌ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :9⃣5⃣1⃣ #فصل_پانز
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 0⃣6⃣1⃣ گفت: «به خاطر این ترکش ناقابل بروم دکتر؟! تا به حال خودم ده بیست تایش را همین طوری درآورده ام. چیزی نمی شود. برو سنجاق داغ بیاور.» گفتم: «پشتت عفونت کرده.» گفت: «قدم! برو تو را به خدا. خیلی درد دارد.» بلند شدم. رفتم سنجاق را روی شعلة گاز گرفتم تا حسابی سرخ شد. گفت: «حالا بزن زیر آن سیاهی؛ طوری که به ترکش بخورد. ترکش را که حس کردی، سنجاق را بینداز زیرش و آن را بکش بیرون.» سنجاق را به پوستش نزدیک کردم؛ اما دلم نیامد، گفتم: «بگیر، من نمی توانم. خودت درش بیاور.» با اوقات تلخی گفت: «من درد می کشم، تو تحمل نداری؟! جان من قدم! زود باش دارم از درد می میرم.» دوباره سنجاق را به کبودی پشتش نزدیک کردم. اما باز هم طاقت نیاوردم. گفتم: «نمی توانم. دلش را ندارم. صمد تو را به خدا بگیر خودت مثل آن ده بیست تا درش بیاور.» رفتم توی حیاط. بچه ها داشتند بازی می کردند. نشستم کنار باغچه و به نهال آلبالوی توی باغچه نگاه کردم که داشت جان می گرفت. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 0⃣6⃣1⃣ #فصل_پان
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 1⃣6⃣1⃣ کمی بعد آمدم توی اتاق. دیدم صمد یک آینه دستش گرفته و روبه روی آینه توی هال ایستاده و با سنجاق دارد زخم پشتش را می شکافد. ابروهایش درهم بود و لبش را می گزید. معلوم بود درد می کشد. یک دفعه ناله ای کرد و گفت: «فکر کنم درآمد. قدم! بیا ببین.» خون از زخم پایین می چکید. چرک و عفونت دور زخم را گرفته بود. یک سیاهی کوچک زده بود بیرون. دستمال را از دستش گرفتم و آن را برداشتم. گفتم: «ایناهاش.» گفت: «خودش است. لعنتی!» دلم ریش ریش شد. آب جوش درست کردم و با آن دور زخم را خوب تمیز کردم. اما دلم نیامد به زخم نگاه کنم. چشم هایم را بسته بودم و گاهی یکی از چشم هایم را نیمه باز می کردم، تا اطراف زخم را تمیز کنم. جای ترکش اندازه یک پنج تومانی گود شده و فرو رفته بود و از آن خون می آمد. دیدم این طوری نمی شود. رفتم ساولن آوردم و زخم را شستم. فقط آن موقع بود که صمد ناله ای کرد و از درد از جایش بلند شد. زخم را بستم. دست هایم می لرزید. نگاهم کرد و گفت: «چرا رنگ و رویت پریده؟!» بلوزش را پایین کشیدم. خندید و گفت: «خانم ما را ببین. من درد می کشم، او ضعف می کند.» کمکش کردم بخوابد. یک وری روی دست راستش خوابید. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f